از جمله حقوق زنان، حق مشاركت آنها در انتخابات است كه به گواه تاريخ تا اواخر قرن 19، اساسا زنان در هيچ كجاي دنيا حق انتخاب كردن نماينده را نداشتند و در هنگام تشكيل خانواده نيز همواره انتخاب مي شدند و كمتر به انتخاب يا مشاركت در انتخابات پرداخته اند.
اما از قرن 10 به بعد پس از انتشار اعلاميه جهاني حقوق بشر و وضع قوانين جديد به تدريج حق راي دادن و انتخاب شدن گسترش پيدا كرد تا آنجا كه حضور زنان در عرصه هاي انتخاباتي به عنوان ملاك هايي از توسعه كشورها به شمار رفت، كشور ما در زمينه انتخاب شدن و تصدي مشاغل بالاي جامعه هنوز در درجه ضعيفي قرار دارد، اما به تدريج با حضور نمايندگان زن از جمله در شوراهاي محلي و مجلس مي توان به گسترش مشاركت زنان در انتخابات اميدوار بود.
هرچند تحقيقات درباره دلايل ميزان مشاركت سياسي زنان مورد توجه محققين قرار گرفته است، اما همواره اين موضوع با رويكردهاي مختلفي مواجه شده است و هر يك از پژوهشگران، بينش هاي خود را درباره مسائل مرتبط با مشاركت سياسي زنان ابراز داشته اند.
تالكوت پارسوتر جامعه شناس آمريكايي مي گويد: زنان نبايد در زندگي شغلي خود از الگوي مردانه پيروي كنند و در رقابت مستقيم با مردان طبقه خويش برآيند، زيرا تغيير در فرم هاي شغلي و ايجاد تغيير و برابري در نقش زنان خطرات زيادي در خانواده ها خواهد داشت. همچنين هرگونه تغيير در نقش زنان خطرات زيادي در پي دارد. واگذاري نقش به زنان در امور اقتصادي و سياسي، سبب تحريك كاركردهاي كنوني جامعه مي شود.
اما برخي ديگر از اين جامعه شناسان عقيده دارند كه: شركت زنان در انتخابات باعث به وجود آمدن حقوق يكسان بين زن و مرد شده و آن دو به يك صورت از حقوق شهروندي برخوردار خواهند شد.
آنها اين حقوق را داراي 3 شاخصه مهم مي دانند:
-1 فرد توانايي تنظيم سياست را داشته باشد.
-2 فرد توانايي مشاركت در تصميم گيري را داشته باشد.
-3 فرد بتواند در انتخابات رهبران شركت كند.
و آنها عقيده دارند اگر اين مفهوم در بين مردم رواج پيدا كند، آنها مي توانند به حقوقي مدني - اجتماعي و سياسي و ... دست پيدا كنند.
اما در اين بين نظرات فمينيستي نيز قابل توجه است.
به نظر وارشتال و برشا ظرفيت سياسي زنان در متون مردمحوري متداول دستكم گرفته شده است. آنها معتقدند كه پژوهش هاي مرد جويانه مشاركت زنان در سياست را كمتر از مردان قلمداد مي كند و علايق و خواسته هاي زنان را بيشتر بازتاب تعهدات اخلاقي يا خانوادگي جلوه مي دهند تا موضوع هاي سياسي. به نظر پژوهشگران زنان در قياس با مردان كمتر راي مي دهند و راي آنها دچار تزلزل است و بيشتر تحت تاثير شخصيت ها قرار مي گيرند.
اما فمينيست ها نشان داده اند كه اين آرا بر شواهد سستي استوارند. آنها اعتقاد دارند كه اگر زنان آگاهي سياسي كمتري از مردان دارند يا نسبت به مسائل سياسي علاقه كمتري را نشان مي دهند به دليل بي تفاوتي آنها نيست، بلكه به خاطر برگزاري جلسات اتحاديه ها و احزاب در زماني است كه زنان مشغول كارهاي خانگي هستند.
به نظر فمينيست ها بايد سواي فعاليت سياسي زنان معاني تازه اي يافت. مثلاراي ندادن زنان ممكن است در واقع نشانه پايين بودن ميزان ثمربخشي انتخابات باشد.
بالاخره فمينيست ها معتقد هستند كه مي بايست مهارت هاي خاص زنان را با رويكرد تازه اي ارزيابي كرد و به ربط آن با زندگي سياسي انديشيد. بررسي ديدگاه غلط اين گروه افراطي كه تحت عنوان فمينيسم يا زن سالاري را ترويج مي كنند از حوصله اين مقاله خارج است.ولي آنچه مسلم است در كشور ما ايران، براي حضور زنان در عرصه سياست، موانع قانوني وجود ندارد و در قانون اساسي مشاركت سياسي زنان، به رسميت شناخته شده است. اما زماني كه زنان تصميم مي گيرند با بهره مندي از اين حق قانوني پا را از عرصه فعاليت خانگي بيرون گذاشته و در عرصه سياست حضور داشته باشند موانع اجتماعي فعال مي شوند به نظر مي رسد در ايران بنيان هاي اجتماعي لازم براي مشاركت زنان در عرصه عمومي، بخصوص عرصه سياسي هنوز قوام كامل نيافته است.
هرچند در قانون اساسي زنان به لحاظ حقوق سياسي با مردان برابرند اما به دليل نابرابري موجود در سطح جامعه، امكان بهره مندي از اين حق قانوني محدود است.
نويسنده: اعظم بهرامي تتماج