ما عموماً به روش بازآفرینی؛ یعنی بر مبنای مسایل مشابهی که در گذشته با آنها مواجه شدهایم، تفکر میکنیم. زمانی که با مسألهای روبرو میشویم، آن را به قالبی میبریم که قبلاً جواب داده است. از خود میپرسیم: «برای حل این مسأله، چه چیزی را قبلاً در زندگی، تحصیل یا کار خود آموختهام؟»، سپس به روشی تحلیلی، مطمئنترین روشی را که در تجربیات گذشتهمان مؤثر بوده، انتخاب کرده و بقیه را حذف مینماییم. آنگاه در چارچوبی کاملاً مشخص به حل مسأله میپردازیم.
در مقابل، نوابغ به روشی آفرینشگرانه میاندیشند نه بازآفرین. آنها وقتی با مسألهای مواجه میشوند، به جای اینکه بپرسند «دیگران تا به حال چه روشی را برای حل این مسأله به من آموختهاند؟» از خود میپرسند: «به چند روش میتوانم به آن نگاه کنم؟»، «چگونه میتوانم به روشی نو به آن بنگرم؟» و «به چند روش مختلف میتوانم آن را حل کنم؟». آنها با پاسخهایی بسیار متفاوت، بعضاً غیرمتعارف و حتی منحصربهفرد، به مسأله جواب میدهند از انیشتین پرسیدند: «فرق تو با یک فرد معمولی چیست؟» او گفت: «اگر از فردی معمولی بخواهید سوزنی را در انبار کاه بیابد، او با اولین سوزنی که مییابد کار را پایان میدهد و زحمت جستجوی کل انبار کاه برای یافتن تمامی سوزنهای ممکن را به خود نمیدهد. اما من تمام انبار را میگردم تا همهی سوزنهای ممکن را پیدا کنم!»
نکته قابلتوجه این است که تفکر بازآفرین، جمود فکری افراد را تشدید میکند. در واقع ما به همین علت غالباً در برخورد با مسایل جدیدی که مشابه تجربیات گذشته است ولی عمق ساختاری آن با مسایلی که قبلاً با آنها مواجه شدهایم متفاوت است، با شکست مواجه میشویم.
سوئیسیها طی چندین قرن، صنعت ساعتسازی را در سیطره خود داشتند ولی وقتی ساعتهای الکترونیکی برای اولین بار در همایش جهانی ساعت معرفی شد، از سوی تمامی ساعتسازان سوئیسی رد شد. آنان بر مبنای تجربیات گذشته خود معتقد بودند که ساعتهای الکترونیکی، نمیتوانند ساعتهای آینده باشند؛ چرا که این ساعتها با باتری کار میکردند و یاتاقان، شاهفنر و چرخدنده نداشتند.
همگی ما، مجموعهای غنی از ایدهها و مفاهیم در وجود خود داریم که بر پایه تجربیات گذشتهمان شکل گرفتهاند و ما را قادر میسازند تا زنده بمانیم، ولی اگر ما نیز خود را برای تغییر مهیا نکنیم، ایدههای معمولمان به مرور زمان کهنه میشوند و مزایای خود را از دست میدهند. نهایتاً اینکه، در میدان رقابت از حریفان شکست میخوریم و از میدان بیرون میرویم.
چگونه مثل نوابغ بیاندیشیم
سالیان سال، پژوهشگران بسیاری کوشیدهاند تا از طریق تحلیلهای آماری معمای نبوغ را روشن کنند. دانشپژوهان کوشیدهاند تا ارتباط بین هوش و نبوغ را بسنجند. نتیجه این بوده است که هوش، نمیتواند به تنهایی موجب نبوغ گردد. ضریب هوشی بسیاری از فیزیکدانان به مراتب بالاتر از «ریچارد فاینمن» (برنده جایزه نوبل) است، در حالی که او با ضریب هوشی حدود 122 نبوغی شگفتانگیز از خود نشان داد. در واقع نابغه کسی نیست که در آزمونهای دانشگاهی رتبهی اول را کسب میکند، یا ضریب هوشی فوقالعاده بالایی دارد.
بعد از مطالعات روانشناسی «جوی گولفورد» (در دهه 1960)، که بهخاطر رویکرد علمیاش به موضوع خلاقیت معروف شده است، روانشناسان به این نتیجه رسیدند که خلاقیت و هوش ماهیتهای متـفاوتی دارند. انسان میتواند بـسیار بـاهوش باشـد ولی خـلاق نباشد و بر عکس میتواند بسیار خلاق باشد ولی چندان باهوش نباشد.
در ذیل به هشت مورد از راهبردهایی را که در الگوهای اندیشه نوابغ خلاق (در تاریخ علم، هنر، و صنعت) مشترک است اشاره شده است:
۱- نوابغ از دریچههای مختلف به مسأله نگاه میکنند و اغلب به دنبال یافتن نگرشهایی جدیدی هستند که دیگران آنها را برنگزیدهاند. لئوناردو داوینچی معتقد بود که برای کسب دانش راجع به قالب یک مسأله، باید یاد بگیریم که چگونه آن را از راههای گوناگون بازسازی کنیم. او اعتقاد داشت که اولین نگرش ما به یک مسأله به شدت تحت تأثیر نگرش معمول و روزمرهمان است. او مسأله خود را ابتدا از یک نگاه، بعد از نگاهی دیگر و بعد از نگاههای دیگر بازسازی میکرد. با هر تغییر، درک او از اصل مسأله عمیقتر میشد.
2- نوابغ افکار خود را به تصویر میکشند. نوابغ بهدنبال افزایش مهارتهای تصویری (دیداری) و تجسمی خود میروند تا بتوانند اطلاعات را به روشهای مختلف نمایش دهند. وقتی اینشتین با مسألهای مواجه میشد، همواره لازم میدید تا موضوع خود را به تمامی روشهای ممکن (همچون نمودارها) فرموله نماید. او ذهنی بسیار تصویری داشت و بهجای اندیشیدن در چارچوبهای خشک استدلالهای ریاضی و گویشی، در قالب گزارههای تصویری و فضایی فکر میکرد.
3- نوابغ زیاد تولید میکنند. یکی دیگر از ویژگیهای متمایز نوابغ، باروری و استعداد تولید سرشار آنان است. توماس ادیسون 1093 اختراع ثبت نموده و همچنان سرآمد مخترعین است. او برای تضمین بهرهوری گروهش، برای همه اعضاء سهمیه ایده تعیین کرده بود. سهمیه شخصی خود او، حداقل یک اختراع کوچک در هر 10 روز و یک اختراع بزرگ در هر 6 ماه بوده است. «یوهان سباستین باخ» حتی اگر مریض یا بیحال بود هر هفته یک آواز میسرود. موتزارت نیز بیش از 6000 قطعه موسیقی خلق کرد. انیشتین هم اگرچه بیشتر به خاطر مقاله خود در باب نسبیت مشهور است، ولی 248 مقاله دیگر نیز منتشر کرده است. در مطالعهای که روی 2036 دانشمند انجام شد معلوم شد که معتبرترین دانشمندان فقط آثار گرانقدر خلق نکردهاند، بلکه انبوهی از کارهای بد و نامطلوب نیز داشتهاند و در نهایت، کار اصلی آنها از میان این حجم عظیم تولیدات سر برآورده است.
۴- نوابغ، ترکیباتی بدیع میآفرینند. یک نابغه همچون یک کودک بسیار بازیگوش که با مجموعهای از بلوکهای ساختمانی سرگرم میشود، دایماً در حال تجزیه و ترکیب ایدهها، تصاویر و افکار به روشهای مختلف در ضمیرهای خودآگاه وناخودآگاه خویش است. «گروگر مندل» کشیش اتریشی توانست از ترکیب ریاضیات و زیستشناسی، قوانین وراثت را که علم ژنتیک نوین بر پایه آن بنا شده استخراج کند.
5- نوابغ، روابط بین چیزها را پیدا میکنند. نوابغ قادرند موضوعات نامرتبط را کنار هم بگذارند. این توانایی در بهم ربط دادن مقولات مجزا، آنان را قادر میسازد تا چیزهایی را ببینند که دیگران نمیتوانند ببینند. داوینچی سعی کرد تا رابطهای بین صدای زنگ و سنگی که در آب میافتد ایجاد کند. این نکته باعث کشف این اصل شد که صدا همچون موج حرکت میکند. ساموئل مورس (مخترع تلگراف) نمیتوانست برای انتقال پیامهای تلگراف از یک قاره به قاره دیگر راهی پیدا کند، تا اینکه روزی مشاهده کرد اسبهای چاپار را در ایستگاهها تعویض میکنند و کوشید تا ارتباطی بین ایستگاههای اسبهای چاپار و سیگنالهای قوی تلگراف پیدا کند و به این ترتیب بود که ایده ایستگاههای تقویتکننده بین راه، سر برآورد.
6- نوابغ به تضادها میاندیشند. فیزیکدان و فیلسوف معروف «دیوید بوهم»، معتقد بود افکار نوابغ میتواند بین مقولات متضاد یا موضوعات ناسازگار چرخش کند. فیزیکدان معروف، «نیلز بوهر» نیز اعتقاد داشت معلق بودن ذهن امکان میدهد تا ذکاوتی فرای تفکر ساده وارد عمل شود و قالبی نو خلق نماید. این چرخش و گردش ما بین تضادها، شرایطی را ایجاد میکند که ذهن شما آزادانه به زوایای جدید دست یابد.
7- نوابغ، استعارهای میاندیشند. ارسطو، استعاره را نشانه نبوغ میدانست و معتقد بود فردی که میتواند شباهتهای دو مقوله متفاوت هستی را درک کرده و بین آنها پیوند برقرار کند، گوهری گرانقدر در اختیار دارد. اگر چیزهایی نامشابه، از چند منظر و رویکرد مشابه باشند، از مناظر دیگر نیز میتوانند مشابه تلقی شوند. الکساندر گراهامبل، عملکرد داخلی گوش را با یک پرده محکم فلزی لرزان مقایسه کرد و این مقایسه به اختراع تلفن انجامید. انیشتین بسیاری از قوانین خود را از رخدادهای مشابه طبیعی برداشت میکرد و توضیح میداد؛ رخدادهایی همچون پارو زدن در یک قایق یا ایستادن در ایستگاهی که قطاری از آن میگذرد.
8- نوابغ خود را برای فرصتها مهیا میکنند. «الکساندر فلمینگ» اولین پزشکی نبود که در مطالعه باکتریهای کشنده متوجه کپکهای ظرف کشت میکروب (که در محیط باز قرار گرفته بود) شد. تفاوت در اینجا بود که کمتر پزشکی بهجای دور ریختن این ظرف آن را «جذاب» بداند و به آن به دیده یک «فرصت» بنگرد. این نگرش علاقهمندانهی او، به کشف پنیسیلین منتهی شد. ادیسون، وقتی در حال تفکر عمیق راجع به چگونگی ساخت یک رشته کربنی بود، ناخواسته با تکهای از خمیر بتونه سرگرم شده بود، آن را میچرخاند و دور انگشتانش میپیچید. لحظهای که نگاهش به انگشتانش افتاد، برق از چشمانش پرید و گفت: «کربن را مانند یک رشته بپیچ!». نوابغ خلاق، منتظر دستاوردهای شانسی نمینشینند بلکه فعالانه بهدنبال اکتشاف تصادفی میگردند.
تأثیرگذارترین بزرگان، علاوه بر محتوای فکریشان، الگوها و راهبردهای تفکر را نیز آموزش میدادند. بنابراین واضح است که راهبردهای فکری را میتوان آموخت. نوابغ خلاق میدانند که چگونه از این راهبردهای فکری استفاده کنند و به دیگران نیز بیاموزانند که از آنها استفاده کنند. درک، تشخیص و بهکارگیری راهبردهای فکری مشترک بین نوابغ خلاق، شما را قادر میسازد تا در زندگی کاری و شخصی خود، خلاقانه رفتار کنید.
برگرفته از: ماهنامه اخبار و افکار