تاريخ : چهارشنبه 9 فروردین 1391  | 10:42 AM | نویسنده : قاسمعلی
 
هوش کافی دارید؟ به قدر کافی خشن هستید؟ شجاعت لازم را دارید؟ حمایت لازم را چه؟ دارید؟ اگر این شرط‌ها را دارید، پس می‌توانید یک کسب‌وکار راه بیندازید. اگر به قدر کافی خرفت باشید، دیگر لازم نیست شجاع هم باشید. اگر هوش و درایت لازم را دارا باشید، مهم نیست خشن باشید یا نه. بیشتر کسب و کارها قبل از این که موفقیت لازم را به دست بیاورند، شکست می‌خورند. اما سوال اینجاست که آیا اگر این کارآفرین کمی بیشتر پول می‌داشت، شکست نمی‌خورد؟ یا حداقل این قدر زود شکست نمی‌خورد؟ اگر شما بار اول شکست بخورید، چه چیزی لازم دارید تا بار دوم موفق شوید؟ پول بیشتر؟ درایت بیشتر؟ کمی شانس یا مقداری جسارت؟ وقتی کسی کاری را شروع می کند، قطعا نمی‌توان مشخص کرد که او در این کار موفق می‌شود یا نه. بیل گیتس از دانشگاه هاروارد انصراف داد و با همکاری رفیقش، پل آلن، مایکرو سافت را به راه انداخت .
کسی فکرش را هم نمی‌کرد که این دو نفر این قدر موفق شوند. من مطمئنم که پدر و مادرهایشان از این که آنها از هاروارد انصراف داده‌اند، خیلی ناراحت بودند. وقتی که من کسب و کاری به راه انداختم، دو نفر مرا راهنمایی می‌کردند. یکی از آنها انتظار داشت که من موفق شوم. دیگری زیاد خوشبین نبود چون اعتقاد داشت من طاقت مواجهه با ناملایمات کار تجارت را ندارم. شرکت اول من 10 سال با موفقیت کار کرد و بعد از 10 سال من آن را فروختم. چون واقعا دیگر طاقت ناملایمات کار را نداشتم. هر دوی این مشاوران درست گفته بودند. من خوش‌شانس بودم؟ موفق بودم؟ بدبخت شده بودم؟ بله؛ همه اینها درست است. وقتی به گذشته نگاه می‌کنم، می‌بینم که مشتریان خوبی نداشتم. پول فراوانی هم نداشتم. چند پروژه اول هم خوب کار نکردند و بازده ضعیفی داشتند. بیشتر پول می‌دادم تا پول دربیاورم. اما جا نزدم. مرتبا به راهم ادامه دادم و پیش رفتم تا بالاخره ورق برگشت. وقتی شرکت‌ دومی را به راه انداختم، همه چیز تغییر کرده بود. اعتماد به نفس کامل داشتم. راهم را کاملا می‌شناختم. زندگی‌ام کامل بود. ازدواج کرده بودم و سه فرزند داشتم. پول درمی‌آوردم و به تعطیلات می‌رفتم. خانه‌ای از خودم داشتم. افق‌های دورتری را می‌دیدم. شش ماه کارم راکد ماند. آن شش ماه کند و سخت گذشت. سپس کار جدیدی را شروع کردم. در این یکی از ابتکارات و ابداعات خودم استفاده کردم. به تنهایی و در خانه خودم کار کردم. مهارت‌های یگانه‌ای داشتم که مردم به آنها احتیاج داشتند. این رویه به خوبی پیش رفت. هنوز هم خوب پیش می‌رود. ممکن است بارها شکست بخورم. شکست حتی برای بیل گیتس هم پیش می‌آید. اما موفقیت‌هایش آن قدر زیاد است که این شکست‌ها آن قدرها هم به چشم نمی‌آید. جان لنون، یکی از اعضای گروه موسیقی «بیتلز» بود. در یکی از سفرهایش به ایالات متحده، خبرنگاری از او پرسید علت موفقیت بیتلز چیست؟ او گفت: «اگر می‌دانستم، خودم یک گروه تشکیل می‌دادم و آن را مدیریت می‌کردم.» در عرض این چند سال، چیزهای زیادی یاد گرفته‌ام. یکی از آنها مربوط به تعیین هدف است. در ابتدا هدف محدود و کوچکی برای خود تعیین کنید. آنچه را که عمیقا آرزوی دسترسی به ‌آن را دارید، برای خود تعیین کنید. باید هدفی را تعیین کنید که واقعا به آن ایمان دارید چون باید برای رسیدن به این مقصد، ساعات زیادی کار کنید، باید گاهی اوقات از خانواده‌تان بگذرید و به این هدف بپردازید. از هر فرصتی استفاده کنید. به کوچک‌ترین امکان موفقیت توجه کنید و هرگز دست از کار نکشید؛ هرگز .

By: Rob Spiegel
مترجم: آذین صحابی
برگرفته از: روزنامه تفاهم

 




نظرات 0