تاريخ : پنج شنبه 10 فروردین 1391 | 5:03 PM | نویسنده : قاسمعلی
جان اپلگیت کسی است که یک مدیر متولد شده است. این نقشی است که او اصرار دارد با کسی که خیلی متفاوت به نظر می رسد - نقش یک رهبر - اشتباه گرفته نشود . طبق نظر اپلگیت اگرچه مدیریت و رهبری تکنیک های مشترکی دارند، اما وقتی که با وظیفه نظارت بر کارمندان سروکار دارند کاملاً با یکدیگر متفاوت هستند .
اگر شما فکر می کنید که تصور یک مدیر موثربودن، بدون اینکه یک رهبر موثر باشید، دشوار است، جان اپلگیت می خواهد که این تفکر شما را تغییر داده و احتمالاً سبک مدیریتی شما را نیز عوض کند. از زمانی که جان اپلگیت اولین تجارت جسورانه خود را که یک دکه کوچک آب میوه فروشی در گوشه خیابان بود در یازده سالگی شروع کرد، چیزهایی که برای اداره کردن کارکنان و به کارگیری آنان به عنوان یک گروه لازم است را کشف کرد .
درواقع این آب میوه های تازه او نبود که جسارت او را به پیروزی تبدیل کرد بلکه توانایی شخصی منحصر به فردش در مدیریت گروه بچه های مدرسه ای بود که بالاخره توانست گروه او را به یک گروه کارا تبدیل کند .
او می گوید: »من همواره این توانایی را داشته ام که انواع شخصیتها را بشناسم و با موفقیت با افراد و تیپ های مختلف مردم ارتباط برقرار کنم «. حتی در یازده سالگی او قادر بود که خصوصیات گروه جوانش را شناسایی کرده و از ایـن اطلاعات به سود خود استفاده کند. او می افزاید، »من بلافاصله متوجه شدم که دوستانم خصوصیات رفتاری متفاوتی دارند یک نفر به راحتی راه می آمد و نفر بعدی به خاطر تفکر کنترلی که داشت ستیزه جو بود و دیگری فقط یک یاری گر واقعی خوب بود «.
شخصیت اصلی یا انواع رفتارها در هر کارمندی فطری است. این وظیفه مدیریت است که تیپ شخصیتی هر فرد را شناسایی کرده و بداند که چگونه باید با آن کارمند برخورد کند. در میان تیپ های رفتاری اصلی شما باید به دنبال یاری دهندگان، جلو برنده ها، خوش برخوردها و افراد کاری (اجرایی) باشید .
هر نوع شخصیتی از یک نوع انگیزش (محرک) خاص بهره می گیرد و بسته به نوع ارتباطی که با او برقرار می شود پاسخ متفاوتی می دهد .
به عنوان مثال: یک مدیر بایستی هنگامی که با کارمندانی مواجه می شود که فقط به موفقیت شخصی اش توجه دارد، اخلاق گروهی را تشویق کند .
به عنوان یک مدیر باید ابتدا تکنیک های خاصی که برای تشویق اخلاق شخصی کارمندان و بازدهی کاری لازم است، را شناخت و بر کاری که انجام می شود نظارت کرد و هدف نهایی تشویق اشخاص برای دنبال کردن اهدافشان باشد .
مدیران خوب به موفقیت هر فرد علاقه مند بوده که از این طریق در نهایت منافع تمام گروه تامین خواهدشد ولی رهبران توجه کمتری به اشخاص دارند و درعوض بیشتر به هدف نهایی گروه اهمیت می دهند .
اپلگیت می گوید: رهبران، کارکنان را به پیروان کنترل شده تبدیل می کنند درحالی که مدیران به کارکنان توان موثر بودن، با انگیزه و کارا بودن را اعطا می کنند .
برای کسانی که در آغاز راه هستند، اگر شما قبلاً هیچ تجربه مدیریتی حتی نظارت بر فعالیتهای روزانه یک کارمند، را هم نداشته اید، قبل از اینکه مسئولیتی را بپذیرند باید مهارتهایی را امتحــان کنند. در کنار سبکهای متنوع، فلسفه ها و تکنیک های موجود، مدیریت به هیچ وجه مثل آشپزی و خیاطی نیست. هر نوع تقاضایی با نیازها و شخصیت هر مدیر و کارمندی سازگار نیست . ولی اگر شما به دنبال این هستید که بفهمید آیا شرایط مدیریت کارکنان را دارید یا نه؟ این سوالات را از خود بپرسید :
! آیا شما قادر هستید یک ارزیابی بدون غرض انجام دهید؟
مدیر بودن به این معناست که رفتار مثبت کارکنان را تشویق و همچنین مواردی را که کارمند نیاز به بهبودی دارد را شناسایی کنید .
یک مدیر لایق و موثر همچنین باید تغییرات دلخواهش را هدایت کند. این مطلب به این معنی است که بتوان هر کارمند را به درستی طبق توانایی شخصی و مشارکت کاریش ارزیابی کرد .
مدیران خوب به کارمندان کمک می کنند تا اهداف کاری کوتاه مدت و بلندمدت را تحقق بخشیده و همچنین به کارکنان درباره کاری که باید درجهت رشد در سازمان انجام دهند کمک می کنند. ارزیابی عملکرد یک وسیله عالی برای شروع تغییرات و استراتژی های سازمان است .
مدیران عالی نیاز دارند که از حمایت ناظرین مطمئن باشند و همه سطوح از بالا تا پایین یک نوع نظم و انضباط را رعایت کنند .
یک مدیر خوب نه تنها باید موقعیتهایی که نیازمند عکس العملهای فوری مدیریتی و یا تغییر خط مشی هستند را در یابد بلکه باید جاهایی که نیاز به تفکر دارد را نیز شناسایی کند .
در تمام شرایط حرفه ای باشید و آرامش خود را حفظ کنید و اجازه ندهید که حرفهای نامربوط کارکنان باعث ناامیدی شما شود .
نباید از کارمندان انتظار داشته باشید که همان اهداف شما را داشته باشند . اغلب درباره اهداف شرکت صحبت می شود درحالی که باید درباره چیزهایی که برای کارمندان اهمیت دارد نیز بحث شود .
مترجم: گیتی اصفهانیان
برگرفته از: ماهنامه تدبیر
درواقع این آب میوه های تازه او نبود که جسارت او را به پیروزی تبدیل کرد بلکه توانایی شخصی منحصر به فردش در مدیریت گروه بچه های مدرسه ای بود که بالاخره توانست گروه او را به یک گروه کارا تبدیل کند .
او می گوید: »من همواره این توانایی را داشته ام که انواع شخصیتها را بشناسم و با موفقیت با افراد و تیپ های مختلف مردم ارتباط برقرار کنم «. حتی در یازده سالگی او قادر بود که خصوصیات گروه جوانش را شناسایی کرده و از ایـن اطلاعات به سود خود استفاده کند. او می افزاید، »من بلافاصله متوجه شدم که دوستانم خصوصیات رفتاری متفاوتی دارند یک نفر به راحتی راه می آمد و نفر بعدی به خاطر تفکر کنترلی که داشت ستیزه جو بود و دیگری فقط یک یاری گر واقعی خوب بود «.
شخصیت اصلی یا انواع رفتارها در هر کارمندی فطری است. این وظیفه مدیریت است که تیپ شخصیتی هر فرد را شناسایی کرده و بداند که چگونه باید با آن کارمند برخورد کند. در میان تیپ های رفتاری اصلی شما باید به دنبال یاری دهندگان، جلو برنده ها، خوش برخوردها و افراد کاری (اجرایی) باشید .
هر نوع شخصیتی از یک نوع انگیزش (محرک) خاص بهره می گیرد و بسته به نوع ارتباطی که با او برقرار می شود پاسخ متفاوتی می دهد .
به عنوان مثال: یک مدیر بایستی هنگامی که با کارمندانی مواجه می شود که فقط به موفقیت شخصی اش توجه دارد، اخلاق گروهی را تشویق کند .
به عنوان یک مدیر باید ابتدا تکنیک های خاصی که برای تشویق اخلاق شخصی کارمندان و بازدهی کاری لازم است، را شناخت و بر کاری که انجام می شود نظارت کرد و هدف نهایی تشویق اشخاص برای دنبال کردن اهدافشان باشد .
مدیران خوب به موفقیت هر فرد علاقه مند بوده که از این طریق در نهایت منافع تمام گروه تامین خواهدشد ولی رهبران توجه کمتری به اشخاص دارند و درعوض بیشتر به هدف نهایی گروه اهمیت می دهند .
اپلگیت می گوید: رهبران، کارکنان را به پیروان کنترل شده تبدیل می کنند درحالی که مدیران به کارکنان توان موثر بودن، با انگیزه و کارا بودن را اعطا می کنند .
برای کسانی که در آغاز راه هستند، اگر شما قبلاً هیچ تجربه مدیریتی حتی نظارت بر فعالیتهای روزانه یک کارمند، را هم نداشته اید، قبل از اینکه مسئولیتی را بپذیرند باید مهارتهایی را امتحــان کنند. در کنار سبکهای متنوع، فلسفه ها و تکنیک های موجود، مدیریت به هیچ وجه مثل آشپزی و خیاطی نیست. هر نوع تقاضایی با نیازها و شخصیت هر مدیر و کارمندی سازگار نیست . ولی اگر شما به دنبال این هستید که بفهمید آیا شرایط مدیریت کارکنان را دارید یا نه؟ این سوالات را از خود بپرسید :
! آیا شما قادر هستید یک ارزیابی بدون غرض انجام دهید؟
مدیر بودن به این معناست که رفتار مثبت کارکنان را تشویق و همچنین مواردی را که کارمند نیاز به بهبودی دارد را شناسایی کنید .
یک مدیر لایق و موثر همچنین باید تغییرات دلخواهش را هدایت کند. این مطلب به این معنی است که بتوان هر کارمند را به درستی طبق توانایی شخصی و مشارکت کاریش ارزیابی کرد .
مدیران خوب به کارمندان کمک می کنند تا اهداف کاری کوتاه مدت و بلندمدت را تحقق بخشیده و همچنین به کارکنان درباره کاری که باید درجهت رشد در سازمان انجام دهند کمک می کنند. ارزیابی عملکرد یک وسیله عالی برای شروع تغییرات و استراتژی های سازمان است .
- آیا شما می توانید یک فرهنگ اداری مثبت ایجاد کنید؟
مدیران عالی نیاز دارند که از حمایت ناظرین مطمئن باشند و همه سطوح از بالا تا پایین یک نوع نظم و انضباط را رعایت کنند .
- آیا شما یک شنونده دقیق هستید؟
یک مدیر خوب نه تنها باید موقعیتهایی که نیازمند عکس العملهای فوری مدیریتی و یا تغییر خط مشی هستند را در یابد بلکه باید جاهایی که نیاز به تفکر دارد را نیز شناسایی کند .
- آیا قادرید با موقعیتهای مشکل ساز مبارزه کنید؟
در تمام شرایط حرفه ای باشید و آرامش خود را حفظ کنید و اجازه ندهید که حرفهای نامربوط کارکنان باعث ناامیدی شما شود .
- آیا شما می توانید به واقعیتها بدون واکنش به احساسات شخصی خود پاسخ دهید؟
- آیا شما قادرید که به مجموعه ای از موضوعهای شخصی واکنش نشان دهید؟
نباید از کارمندان انتظار داشته باشید که همان اهداف شما را داشته باشند . اغلب درباره اهداف شرکت صحبت می شود درحالی که باید درباره چیزهایی که برای کارمندان اهمیت دارد نیز بحث شود .
- آیا شما می دانید چه موقع باید شروع به ایجاد تغییرات کنید؟
مترجم: گیتی اصفهانیان
برگرفته از: ماهنامه تدبیر