👑👑👑 راسخونک👑👑👑

مطالبی جالب از موضوعات مختلف

تو مترو نشسته بودم یهووو یه دختره اومد نشست کنارم
خودشو چسبوند بهم تا اومدم حرف بزنم یه اخونده اومد جلو گفت:
ایشون چه نسبتی باهاتون دارن تا اومدم بگم هیچی
دختره گفت نامزدمه داریم میریم عقد کنیم
اخونده گفت نمیخواد برید همینجا عقدتون میکنم
هیچی دفترو در اورد خوندو کل واگن دست زدن
کثافتا همه فامیل بودن ...گولم زدن به همین برکت


[یک شنبه 21 تیر 1394 ]  [2:25 PM]   [یحیی طاهرزاده]

صبح رفته بودم از عابر بانک پول بگیرم چندتا پیرمرد و پیرزن هم تو صف بودن

پولمو گرفتم دیدم همشون کارت به دست با یه لبخند ملیح دارن منو نگاه میکنن
منم فهمیدم اوضاع از چه قراره...هیچ کدوم بلد نبودن برداشت کنند...
بسم الله گفتم و شروع کردم تا پاسی از روز مشغول بودم...مگه تمومی داشتند
یکی میرفت یکی دیگه میومد...
حالا این وسط یه خانومی اومده رسید دو روز پیششو که برداشت کرده بهم نشون داده
میگه باقیمانده حسابمو بخون. بهش میگم حاج خانوم 700تومنه بعدش میگه حالا این یکیو بخون میگم اینم یک میلیون و نه صد تومنه...
میگه این پولا از کجا اومده توی حسابم ...الان میگن من کلاه بردارم،نکنه دستگیرم کنن
...
من دیوار بتنی مو میخوااااام
خدااااااااا....^_^


[یک شنبه 21 تیر 1394 ]  [2:25 PM]   [یحیی طاهرزاده]

زمان راهنمایی داشتم رو دستم تقلب مینوشتم برم سر جلسه امتحان
بابام دید پرسید:داری چیکار میکنی؟!!!!(بابای من دبیر ریاضیه)
من با ترس و لرز:دارم تقلب مینویسم
بابام:کار خوبی میکنی فقط رو دستت ننویس زود لو میری بیا بهت یاد بدم چیجوری تقلب باید کرد
و این گونه بود که من همه امتحاناتم تا الان با جدیدترین شیوه های ابداعی تقلب رفتم سرجلسه
من:-)
بابام:-D
وزیر آموزش و پرورشo_O
مراقبان گرامی@_@
هنوز من:-)


[یک شنبه 21 تیر 1394 ]  [2:25 PM]   [یحیی طاهرزاده]
تعداد کل صفحات :  527 ::         200   201   202   203   204   205   206   207   208   209   >