👑👑👑 راسخونک👑👑👑

مطالبی جالب از موضوعات مختلف

آخه یکی نیست بگه به تو چه!
امروز تولد بابام بود منم رفتم جاتون خالی یک کیک بزرگ با یک دسته گل شیک واسش خریدم و کلی هم وسواس به خرج دادم که مثلا بابامو خوشحال کنم.
نزدیک خونه که رسیدم دیدم یه پیرمردی خیلی غمگین و تنها یه صندلی گذاشته دم در خونه اش داره با حسرت به آسفالت خیابون نگاه میکنه.
خیلی ناراحت شدم تو دلم گفتم خدایا آخه تو به این بزرگی یه کاری کن دل این طفلی شاد شه و خنده رو لبش بیاد که...
چشمتون روز بد نبینه پام رفت تو چاله و ... خوردم زمین و با صورت رفتم تو کیک ؛-(
خودمو جمع و جور کردم بلند شدم دیدم پیرمرد داره هرهر به من میخنده! اصلا کم مونده بود از خنده غش کنه
به خدا نمی دونستم اینقدر مستجاب الدعوه هستم. خلاصه مشکلی داشتین بگین من واستون دعا کنم ردخور نداره


[پنج شنبه 18 تیر 1394 ]  [12:36 PM]   [یحیی طاهرزاده]

نصفه دوران بچگیم به این گذشت که ثابت کنم که این خیسی شلوارم، آب ریخته. ولی هیچکس باور نمی کرد.
مثلا صبح از خواب بیدار میشدم
مامان: خیرندیده، باز خرابکاری کردی؟
من: ها یعنی چی، کی آّب ریخته اینجا؟
مامان: پاشو پاشو، عمت می خواد بشوره، هرروز هرروز؟
من:ها آره آره ها دیشب پارچ آب بالا سرم بود، چپه شده، الان پارچ کو؟
مامان: خاک بر سرت کنن، نگاه کن تا کجا خیس شده!!!!!
من: توروخدا دیگه پارچ پر آب نذارین بالا سرم
مامان: شالااااااپس، شترق (قربون دستش، دستشو میبوسم، می چسبید)
من: یکی دیگه پارچ آبو چپه کرده منو میزنی چرا؟

هیچ وقت نه من قانع شدم نه مامان.


[پنج شنبه 18 تیر 1394 ]  [12:36 PM]   [یحیی طاهرزاده]

پارسال(اول دبیرستان)بودیم...دبیر مطالعاتمون یه خانوم خشک و بداخلاق و وررررررررررراج بود که خیلی هم به خودش میبالید...ادعای شعر و شاعریش هم میشد...
ما یه رفیقی داریم تکست رپ مینویسه و کلا فازش رپه و هیپ هاپه(البته همه دوستام هیپ هاپی هستن اما اون بیشتر)
خلاصه دبیرمون داشت میگفت که من شاعرم و اینا که این رفیق ماهم گفت بیاین مشاعره کنیم با هم منم شاعرم....
دبیر_قبول
دبیرمون دو بیت شعر خوند و این دوست ما هم یه ورس اومد...
تکست قشنگی بود نمیدونم چرا دبیر انداختش بیرون...^_^


[پنج شنبه 18 تیر 1394 ]  [12:36 PM]   [یحیی طاهرزاده]
تعداد کل صفحات :  527 ::         430   431   432   433   434   435   436   437   438   439   >