
ازاین دنیا خسته شده ام; از این همه بی انصافی و بی عدالتی. سراسر زندگی ام فقط شده غم و غصه و مشکلات. اگر چند روز دیگر هم زنده باشم! چه تاجی بر سر خلقت خواهم زد؟!
مردی از قبیله نور خواهد آمد و به همه دردهای تو رسیدگی خواهد کرد. او خواهد آمد.
- انتظار! چقدر انتظار؟! از این چشم به راهی هم به ستوه آمده ام.
روزها و ماه ها و سال هاست که می گویند می آید، پس کی؟!
ای منتظر غمگین مباش، قدری تحمل بیشتر
گردی به پاشد در افق گویا سواری می رسد
تا به حال فکر کرده ای، بعضی از وقایع، زمان را له می کند.
هم چون واقعه قیامت که برای عده ای آن قدر مهم می شود که فاصله را حساب نمی کنند، اما عده ای برای درک مرگ باید در آستانه مرگ قرار بگیرند، آن ها اسیر زمان هستند.
انتظار متعلق به آدم های بزرگ است. آدم های کوچک، آدم نماها، نمی توانند متعلق به یک زمان دور باشند در مقابل امام زمانی که «محاسبه گر» ماست، اگر کمی خودمان را محاسبه کنیم شاید بتوانیم کمی فاصله خودمان را با او احساس کنیم.
تو که این قدر ادعای منتظربودن داری، چه کار مثبتی برای ظهور کرده ای؟!
تا به حال سر بر خاک گذاشته ای و گفته ای:
آقا! از شدت شرم نمی توانم سرم را بلند کنم! شرمندگی گاهی بد نیست.
خودمان را محاسبه کنیم. اگر فردا خبر ظهور را بدهند یا یک سال دیگر یا 50 سال دیگر، چه تغییری در حال ما رخ خواهد داد؟!
شاید این قدر این واقعه برای ما مهم نباشد که بخواهیم زمان را حذف کنیم!
منتظر کسی است که عظمت آن واقعه، آن قدر برایش مهم باشد که اگر به او بگویند، این جمعه آقا نخواهد آمد، باور نمی کند، بازهم همان جمعه در به در به دنبال آقاست.
آیا می توانی برای آمدن کسی دعا کنی و منتظر باشی که اصلا آمدنش، و نه بودنش، برایت مهم نباشد!!
یکی از شرایط منتظر واقعی، نوع دوستی است.
تو چقدر خوشبختی و سلامتی مردم برایت مهم است؟! تا به حال به جای فقیری لرزیده ای؟! اگر مقابل تو به کسی ظلم شود، ناراحت می شوی؟!
راستی اجرا شدن احکام اسلام، چقدر برایت مهم است؟
کی شده نیمه شب ها نجوا کنی. بگی: خدایا! اگر این جوان ها روی مهدی (روحی فداه) را ببینند چه خواهد شد؟ می دانی اگر یک شیعه زمین بخورد و در اثر مشکلات نتواند معالجه کند، مهدی فاطمه (روحی فداه) برای او اشک می ریزد؟! باور می کنی، اگر سردرد، قرار از وجودت برباید، کسی هست به خاطر شما سرش درد بگیرد! آن وقت مشکلاتت را قورت می دهی و می گویی: آقا من راحتم، اصلا هیچ مشکلی ندارم. اگر تو به سوی خدا برگردی، آقا با لبخند تو را به خدا نشان می دهد و می گوید: خدایا دیدی آمد! اما اگر پس از «توبه » از درگاه خدا برگردی، آقا سرافکنده می شود!
جا دارد آقا، نزد خدا از ما شکایت کند، اما ما گناه می کنیم و او به جای شکایت شرمنده می شود. باور می کنی، آقا تا آخر هم چشمش دنبال ماست، چه غریبانه می گوید:
«دعا کنید من بیایم، دنیایتان را آباد می کنم »
می دانی چگونه می توان زمینه ساز قیام آقا شد؟!
می توانی زنده باشی، درس بخوانی، اما در این دنیای پست، آلوده به زخارف دنیا نشوی! تا مردم ببینند می شود، جوان هایی امکان گناه داشته باشند، ولی گناه نکنند.
بگذار مردم باور کنند که می توان جوان دیندار بود.
می شود یک شبی ما احساس کنیم بگوییم: آقا! می دانی دلم خیلی برای چشم های دلربای تو تنگ شده است.
آقا! راه آدم شدن را به من نشان بده؟!
اگر یک بار این چشم های بی لیاقت من، تو را ببینند، آدم می شوم.
آقا، اگر زمان آمدنت نشده، لااقل خود را به ما نشان بده تا همه حرف ها را از چشم های تو بخوانم!
- با این زمزمه ها، دیگر نه شکوه ای از دنیا دارم و نه سخنی با تو، می خواهم با خودش سخن بگویم:
چقدر دلم برای تو تنگ است; برنمی گردی؟!
برگرفته از وبلاگ منتظران مهدی