بخش اوّل: فلسفه مهدویت و ضرورت انتظار
در فلسفه اسلامی، قاعدهای به نام قاعده تلازم حد و برهان وجود دارد. به اقتضای این قاعده، هرگونه برهانی كه بر مسالهای اقامه شود، به شناخت (حد) بهتر آن خواهد انجامید و بالعكس. (ابراهیمی دینانی، 1372: ج 3، ص 240 ـ 249). این بحث ما نیز بر همین روش مبتنی است؛ یعنی اگر بخواهیم شناخت مناسبی از مهدویت به دست آوریم، یك راه این است عللی كه ضرورت مهدویت را ایجاب كرده، بررسی كنیم. به نظر میرسد مهمترین دلیل ضرورت موعود جهانی، همان فلسفه بعثت انبیا است كه فلسفه خلقت نیز هست (مطهری، 1372 الف، ص 69 ـ 73). فلسفه خلقت، عبادت و عبودیت است كه حقیقت عبودیت، تقرب به خدا است و فلسفه بعثت نیز طبق آیات متعدّدی از قرآن كریم، توحید و عدالت اجتماعی معرّفی شده كه مطابق شرح دقیق شهید مطهری، عدالت نیز برای توحید است (همان: ص 74 ـ 85)، و مهمترین ضرورت قیام موعود جهانی نیز پركردن زمین از عدل و قسط است؛ امّا چنانكه گفته شد، اگر قرار است عدالت كامل در آخرت محقّق شود، دیگر چه اصراری هست كه در دنیا هم محقق شود؟ پاسخ به این سؤال، به نوع نگاه ما به انسان، عدالت و آخرت برمیگردد كه در چند بند توضیح میدهیم:
1. جایگاه انسان در نظام آفرینش:
از منظر قرآن كریم، انسان به زمین نیامده كه در زمین بماند؛ بلكه آمده تا مسیر حركت به سوی خدا را طی كند و به مقام شایسته خویش كه همان مقام خلیفه اللّهی است برسد؛ یعنی مظهر صفات خدا گردد. انسان، آنگونه كه ملائكه پنداشتند، فقط موجودی نیست كه در زمین فساد و خونریزی كند؛ بلكه سكّه وجودش، روی دیگری دارد كه همان فلسفه آفرینش او است و در واقع آنچه در انسان اصالت دارد، همان ارزشهای متعالی وجود او است (همان، ص 52 ـ 54).
2. اصل فطرت:
با توجّه به مطلب پیشین، انسان موجود خنثا نیست كه صرفاً تحت تاثیر عوامل خارجی واقع شود؛ بلكه در ذات خود، شخصیت واقعی و جهتگیری حقیقی به سمت كمال دارد كه این جهتگیری، همان فلسفه اصلی وجود او است و امری است كه میتوان روی آن سرمایهگذاری كرد (مطهری، 1375). این سرمایه اوّلیه به قدری اهمیت دارد كه وجود هرگونه باطلی كاملاً تبعی و طفیلی این سرمایه حق است و در عالم، باطل محض وجود ندارد؛ بلكه همه باطلها در اثر افراط و تفریط در حق پدید میآیند و هویت مستقلی ندارند (مطهری، 1372 ب، ص 35 ـ 37). به بیان دیگر، انسان یك ظرف خالی محض نیست كه از بیرون و تحت تاثیر عوامل خارجی پر شود؛ بلكه بذر یك سلسله بینشها وگرایشها در نهاد او نهفته است و بدین سبب انسان باید پرورش داده شود، نه اینكه مانند یك مادّه صنعتی، ساخته شود (مطهری، 1371: ص 35).
3. رابطه فرد و جامعه:
در اسلام، هم فرد اصالت دارد و هم جامعه. دیدگاه اسلام نه اصالت فردی محض است كه جامعه را فقط اعتباری و قراردادی بداند، نه اصالت جمعی صرف است كه هیچگونه اصالت و هویتی برای فرد قائل نباشد؛ بلكه باید گفت:
افراد انسان كه هر كدام با سرمایهای فطری و سرمایهای اكتسابی از طبیعت، وارد زندگی اجتماعی میشوند، روحاً در یكدیگر ادغام میشوند و هویت روحی جدید كه از آن به روح جمعی تعبیر میشود، مییابند. این تركیب یك نوع تركیب طبیعی مخصوص به خود است كه برای آن شبیه و نظیری نمیتوان یافت. این تركیب از آن جهت كه اجزا در یكدیگر تاثیر و تأثّر عینی دارند و موجب تغییر عینی یكدیگر میگردند و اجزا هویت جدیدی مییابند، تركیب طبیعی و عینی است؛ امّا از آن جهت كه كل و مركّب به عنوان یك واحد واقعی وجود ندارد، با سایر مركّبات طبیعی فرق دارد؛ یعنی در سایر مركّبات طبیعی، تركیب، تركیب حقیقی است؛ زیرا اجزا در یكدیگر تاثیر و تاثّر واقعی دارند و هویت افراد هویتی دیگر میگردد و مركّب هم یك واحد واقعی است؛ یعنی صرفا هویتی یگانه وجود دارد و كثرت اجزا تبدیل به وحدت كل شده است؛ امّا در تركیب جامعه و فرد، تركیب، تركیب واقعی است؛ زیرا تاثیر و تأثّر و فعل و انفعال واقعی رخ میدهد و اجزای مركّب كه همان افراد اجتماعند، هویت و صورت جدید مییابند؛ امّا به هیچ وجه، كثرت تبدیل به وحدت نمیشود و انسان اكمل به عنوان یك واحد واقعی كه كثرتها در او حل شده باشد، وجود ندارد. انسان اكمل، همان مجموع افراد است و وجود اعتباری و انتزاعی دارد
(مطهری، 1374، ص 27 ـ 26)؛
بنابراین، تحقّق سعادت فرد بماهو فرد، لزوماً به معنای تحقّق سعادت جامعه بماهو جامعه نیست؛ چرا كه هر دو اصالت دارند و زمانی میتوان واقعاً سعادت انسانی را محقّق شده دانست كه افزون بر سعادت فرد، سعادت جامعه نیز محقّق شود.