دوست
عزیز شما دارای علائم حاد اضطرابی هستید و باید هرچه سریعتر این علائم را
درخود رفع کنید. چراکه استرس مادر بیماریهاست و درصورت طولانی و مزمن شدن
می تواند عواقب آسیب رسانی داشته باشه. سعی کنید برای رفع این افکار مخرب
مرتب افکار خود را با منطق و استدلال روبرو کنید. "آیا بار گذشته که شوهرم
تنها به شهرستان رفت اتفاقی افتاد؟ آیا تابحال در اوقاتی که تنها بوده ام
اتفاق خاصی رخ داده؟ آیا اضطراب من برای اقوام باعث بهبودی و سالم ماندن
آنها میشه؟ و ..." به صورت مداوم ذهن خود را درگیر فعالیت های مختلف کنید
یا در کلاس های متنوع شرکت کنید. یا به علاقمندی هاتون رسیدگی کنید و یا
مسئولیت هایی را خارج از منزل برعهده بگیرید. مثل خرید لوازم منزل و یا ...
به
طور منظم دوبار در روز ریلکسیشن (آرام سازی عضلات) داشته باشید. شیر و
لبنیات زیاد مصرف کنید. روزی دوبار با دوستان تلفن ده دقیقه ای داشته
باشید. روزی 20-30 دقیقه را به پیاده روی اختصاص دهید (چه بهتر که گروهی
باشد). درهنگام هجوم افکار اضطرابی سعی کنید با جایگزین کردن آرامش و اقاء
آن این افکار را از ذهن خارج کنید و به تمرین های ذهنی مثل شمارش معکوس
بپردازید و آن را تشدید نکنید. توجه داشته باشید که استرس شما خیلی راحت و
بدون اراده شما به کودکتان منتقل خواهد شد. بنابراین پس از مدتی با انجام
این تمرینات, درصورتی که همچنان این حالات ادامه یافت دارو درمانی نمایید.
ساله ومتاهل دارای یک دختر 2ساله مدتی است که استرس واضطراب زیادی در رابطه با زندگیم دارم طوری که هر ل
سوال :
خانمی هستم 29ساله ومتاهل دارای یک دختر 2ساله مدتی است که استرس واضطراب
زیادی در رابطه با زندگیم دارم طوری که هر لحظه منتظر اتفاق ناگواری برای
یکی از اعضای خانواده ام هستم من و همسرم در شهرستانی دور از خانواده و
فامیل زندگی میکنیم اما استرس اینکه الان ممکن است اتفاقی برای یکی از
خانواده ÷دریم بیفتد تقریبا منو دیوونه کرده وقتی سوار ماشین میشیم وشوهرم
رانندگی میکنه تمام بدنم میلرزه با وجود اینکه میدونم شوهرم راننده خوبیه
ولی باز هم میترسم البته این تقریبا دو ساله که اینجوری شدم قبلا من یکی
از بی خیالترین اعضای خونواده بودم و اصلا استرس واضطرابی نسبت به هیچ
موضوعی نداشتم ولی بدون دلیل این دو سال است که این مشکل رو ÷یدا کردم
شبها موقع خواب میترسم که ممکنه فردا بیدار نشم یا ممکنه شب زلزله بیاد
نمیتونم اجازه بدم شوهرم بدون من بره شهرشون و به خونوادش سر بزنه چون فکر
میکنم اگه منم باهاش برم خیالم از بابت اتفاقهایی که ممکنه بیفته راحت
میشه از تنهایی میترسم حتی اگه روز باشه
پاسخ :
با سلام
دوشنبه 11 آبان 1388 | 5:28 PM |
نظرات
0 | |
