از ميهن بانوى ايران سر زد از خاك عرب
آفتابى كز جمالش شد عيان آيات ربّ
حجّت حقّ، رحمت مطلق ، علىّ بن الحسين
درّة التّاج شرف ، ماه عجم ، شاه عرب
حَبّذا شاهى كه محكوم شد از او كاخ كمال
فرّخا ماهى كه روشن شد از او مهد ادب
زينت پرهيزكاران بود در زهد و عفاف
زان خدا سجّاد و زين العابدين دادش لقب
آن شنيدستم كه در عهد ولى عهدى هشام
رهسپار كعبه شد، با مردم شام و حلب
خواست تا بوسد حجر را، گشت مانع ، ازدحام
شد ز جمعيّت برون ، كاسايد از رنج و تعب
ديد ناگه صف ز هم بشكست ، ماهى شد پديد
كافتاب از پرتو صبح جمالش در عجب
ماه گرد كعبه مى گرديد و خلقى گرد ماه
سنگ را از بوسه اى سيراب كرد از لعل لب
چون هشام ، آن عزّت و قدر و جمال و جاه ديد
از شرار آتش كين حسد شد ملتهب
زان ميان يك تن از او پرسيد كاين شه زاده كيست
كاين چنين بر دامن مطلوب زد دست طلب
كرد در پاسخ تجاهل ، گفت نشناسم كه كيست
زان تجاهل ها كه بر اعجاز احمد بولهب
چون فرزدق آن سخندان توانا از هشام
اين سخن بشنيد، شد آشفته از خشم و غضب
گفت گر نامش ندانى با تو گويم نام او
گر بپرسى خاك بطحا را وجب اندر وجب
از زمين و آسمان و آفتاب و مشترى
زهره و پروين و ماه و كهكشان و ذوذنب
مروه و بيت و صفا و زمزم و ركن و مقام
مى شناسندش نكونام و نسب اصل و حَسَب
ميوه بستان زهرا، قرّة العين حسين
آن كه شد پيدايش او آفرينش را سبب
كوكب صبح هدايت ، آن كه نور طلعتش
كرد محو از ساحت دين ، ظلمت جهل و شغب
نظرات (0) نويسنده : مدیر سایت - ساعت 8:55 PM - روز پنج شنبه 28 آبان 1388 |
در احاديث و روايات مختلف آمده است :
هنگامى كه لشكر اسلام بر شهرهاى فارس هجوم آورد و پيروز شد غنيمت هاى بسيارى از آن جمله ، دختر يزدگرد را به دست آورد و آن ها را به شهر مدينه طيبّه آوردند.
همين كه آن غنائم جنگى را داخل مسجد بردند، جمعيّت انبوهى گرد آمده بود؛ و در اين ميان زيبائى دختر يزدگرد توجّه همگان را به خود جلب كرده بود.
پس چون چشم اين دختر به عمر بن خطّاب افتاد صورت خود را از او پوشاند و گفت : اى كاش چنين روزى براى هرمز نمى بود، كه دخترش اين چنين در نوجوانى اسير شود.
سپس از طرف امام علىّ عليه السّلام به او پيشنهاد داده شد كه هر يك از مردان و جوانان حاضر را كه مايل است براى ازدواج انتخاب كند، و مهريه و صداق او از بيت المال تاءمين و پرداخت گردد.
دختر كه خود را جهانشاه معرّفى كرده بود و امام علىّ اميرالمؤ منين عليه السّلام او را شهربانو ناميد، نگاهى به اطراف خود كرد و پس از آن كه افراد حاضر را مورد نظر قرار داد؛ از بين تمامى آنان ، حضرت ابا عبداللّه الحسين عليه السّلام را برگزيد؛ و سپس جلو آمد و دست خود را بر شانه آن حضرت نهاد.
در همين حال مولاى متّقيان علىّ عليه السّلام جلو آمد و حسين عليه السّلام را مورد خطاب قرار داد و فرمود: از او محافظت كن و به او نيكى نما، كه به همين زودى بهترين خلق خدا بعد از تو، از اين دختر به دنيا مى آيد.
و چون از وى سؤ ال كردند كه به چه علّت ، امام حسين عليه السّلام را به عنوان همسر خويش انتخاب نمود؟
در پاسخ گفت : پيش از آن كه لشكر اسلام بر ما هجوم آورد، من حضرت محمّد، رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله را در خواب ديدم كه به همراه فرزندش حسين عليه السّلام وارد منزل ما شد و مرا به ازدواج حسين عليه السّلام درآورد.
وقتى از خواب بيدار شدم ، عشق و علاقه به او تمام وجودم را فرا گرفته بود و به غير از او به چيز ديگرى نمى انديشيدم .
و چون شب دوّم فرا رسيد، در خواب ديدم كه حضرت فاطمه زهراء عليهاالسّلام ، به منزل ما آمد و دين اسلام را بر من عرضه نمود و من نيز اسلام را پذيرفتم و در عالم خواب توسّط حضرت زهراء مسلمان شدم .
سپس حضرت زهراء عليهاالسّلام به من فرمود: به همين زودى لشكر اسلام بر فارس غالب و پيروز خواهد شد و تو را به عنوان اسير مى برند؛ و پس از آن به وصال فرزندم حسين خواهى رسيد و كسى نمى تواند نسبت به تو تجاوز و قصد سوئى كند.
مادر امام سجّاد زين العابدين عليه السّلام افزود: سخن و پيش گوئى حضرت فاطمه زهراء عليهاالسّلام به واقعيّت پيوست و من صحيح و سالم به وصال خود رسيدم و به همسرى و ازدواج امام حسين عليه السّلام درآمدم .
و پس از گذشت مدّتى سيّد السّاجدين ، امام زين العابدين سلام اللّه عليه در شهر مدينه منوّره ديده به جهان گشود و جهانى را به نور وجود مقدّس خود روشنائى بخشيد.
و آن حضرت همانند ديگر ائمّه اطهار صلوات اللّه عليهم اجمعين در حالتى به دنيا قدم نهاد كه پاك و پاكيزه و ختنه شده بود؛ و پس از تولّد، شهادت بر يگانگى خداوند و رسالت جدّش رسول خدا و امامت و خلافت اميرالمؤ منين علىّ و ديگر اوصياء صلوات اللّه عليهم اجمعين داد.
و حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله نسبت به اين نوزاد فرمود: ((ابن الخِيرتَين )) يعنى ؛ پدر اين نوزاد، امام حسين عليه السّلام بهترين خلق خدا و مادرش ، شهربانو بهترين زن از زنان عجم مى باشد.
نظرات (0) نويسنده : مدیر سایت - ساعت 8:55 PM - روز پنج شنبه 28 آبان 1388 |
حجّت حقّ، آيت مطلق ، علىّ بن الحسين
مظهر شمس الضّحى و زاده طاها و ياسين
گوهر بحر امامت ، آن كه مى بودش صدف
دخت كسرى ، شاه بانو، بانوى ايران زمين
پنجم شعبان چو طالع شد به امر پروردگار
شهر يثرب نورافشان گشت از آن ماه جبين
مهر رخسارش عيان گشتى چو از شاه زنان
ماه و خورشيدِ فلك آمد ز نورش خوشه چين
چيره بر ابليس دون گرديد چون گاه نماز
اين ندا آمد ز رحمان اَنْتَ زين العابدين
صاحب دعوت چو جدّش خاتم پيغمبران
وارث بابش علىّ در خطبه هاى آتشين
خديو دين كه بغضش باعث نار سقر آمد
ولىّ حقّ كه حُبّش موجب ماء معين آمد
جهان را شهريار و خلق آن را سيّد و سرور
خدا را حجّت و ختم رسل را جانشين آمد
مُعين انبياء از ابتدا تا انتها بودى
امين اوليا از اوّلين تا آخرين آمد
چو جدّش مصطفى فرمانده ارض و سماء گشتى
چو بابش مرتضى شاهنشه دنيا و دين آمد
مطيع امر و فرمانش قضا همچون قدر آمد
غلام حلقه بر گوشش فلك همچون زمين آمد
بهر عيدى نمود آزاد، يك سر بندگان خود
غلامان و كنيزان را چنين يار و معين آمد
چو باشد مادر نيك اختر وى دختر كسرى
سزد ايران زمين را فخر بر چرخ برين آمد
نظرات (0) نويسنده : مدیر سایت - ساعت 8:55 PM - روز پنج شنبه 28 آبان 1388 |
آن حضرت روز جمعه يا پنج شنبه ، 15 جمادى الثّانى يا 23 شعبان ، سال 36 يا 38 هجرى (3)، در شهر مدينه منوّره تولّد يافت .
نام : علىّ(4) صلوات اللّه و سلامه عليه .
كنيه : ابوالحسن ، ابومحمّد، ابوالقاسم و... .
لقب : سجّاد، زين العابدين ، زين الصّالحين ، سيّد العابدين ، سيّد السّاجدين ، ذو الثّفنات ، ابن الخيرتَيْن ، مجتهد، عابد، زاهد، خاشع ، بكّاء، امين و... .
نقش انگشتر: حضرت داراى سه انگشتر بود، كه نقش هر كدام به ترتيب عبارتند از: للّه للّه ((وَما تَوْفيقى إ لاّ بِاللّه )) ، ((الْحَمْدُ لِلّهِ العَلِيِّ)) ، ((إ نَّ اللّهَ بالِغُ اءَمْرِهِ)) و ((الْعِزَّةُ لِلّهِ)) .
دربان : ابو خالد كابلى ، ابو جبلة ، يحيى بن امّ طويل .
پدر: امام ابو عبداللّه الحسين ، سيّد الشّهداء عليه الصّلاة والسّلام .
مادر: معروف به شهربانو، شاهزاده ايرانى ، دختر يزدجرد - كه آخرين پادشاه فارس بود - مى باشد؛ و در زمان عُمَر به اسارت مسلمين در آمد و امام علىّ عليه السّلام از فروش او مانع شد و فرمود:
او شريف زاده است ، آزادش بگذاريد تا از مسلمين هر كه را بخواهد با او ازدواج نمايد و مهريه اش از بيت المال پرداخت شود.
پس با انتخاب خود، امام حسين عليه السّلام را براى همسرى خويش برگزيد كه پس از ازدواج با او، امام سجّاد عليه السّلام از ايشان تولّد يافت .
حضرت در صحرا و صحنه كربلاء حضور داشت و مصائب سخت و دلخراشى را متحمّل شد، كه عُمْر آن حضرت را در آن لحظات ، بين 22 تا 24 سال گفته اند؛ و نسل شجره مباركه بنى الزّهراء توسّط امام سجّاد عليه السّلام تكثير و منتشر گرديد.
آن حضرت پس از شهادت پدر بزرگوارش امام حسين عليه السّلام مبارزات گوناگونى عليه دستگاه حكومتى بنى اميّه داشت و به شيوه هاى مختلفى در فرصت هاى مناسب ، در هوشيارى بخشيدن جامعه نسبت به دستگاه ظالم لحظه اى سكوت و آرامش نداشت ، از طريق سخنرانى ، تشكيل جلسات دعا و مناجات ، گريه و اظهار مظلوميّت و تظلّم و... .
آن حضرت يكى از چهار نفر گريه كننده گان عالم به شمار آمده ، كه پس از جريان دلخراش كربلاء مرتّب در هر فرصت مناسبى بر مظلوميّت پدرش امام حسين عليه السّلام و ياران باوفايش مى گريست ، و جنايات دستگاه بنى اميّه را افشاء مى كرد.
مدّت عمر: آن حضرت مدّت دو سال و چند ماه در حيات جدّش امام اميرالمؤ منين عليه السّلام ، و حدود دوازده سال در حيات عمويش امام مجتبى عليه السّلام ، و 23 يا 24 سال نيز با پدرش ، و حدود 35 سال امامت و رهبريّت جامعه اسلامى را بر عهده داشت كه جمعا عمر آن حضرت را حدود 57 سال گفته اند.
مدّت امامت : آن حضرت روز دهم محرّم الحرام ، سال 61 هجرى پس از شهادت پدر بزرگوارش ، در سنين 23 يا 24 سالگى به منصب امامت و خلافت نايل آمد و تا 12 يا 25 محرّم سال 94 يا 95، امامتش به طول انجاميد كه جمعا حدود 35 سال امامت و رهبريّت را بر عهده داشته است .
شهادت : حضرت روز شنبه ، دوازدهم يا بيست و پنجم محرّم ، سال 94 يا 95 هجرى قمرى (5)، توسّط هشام بن عبدالملك مروان به وسيله زهر، مسموم و به درجه رفيع شهادت نائل گرديد.
محلّ دفن : پيكر مطهّر و مقدّس آن بزرگوار در قبرستان بقيع كنار عمويش امام حسن مجتبى عليهماالسّلام دفن گرديد.
تعداد فرزندان : مرحوم سيّد محسن امين تعداد پانزده پسر و چهار دختر براى حضرتش نام برده است .
خلفاى هم عصر آن حضرت : يزيد بن معاويه بن ابى سفيان ، فرزندش معاوية بن يزيد، مروان بن حكم ، عبدالملك بن مروان ، وليد ابن عبدالملك .
نماز آن حضرت : دو ركعت است ، كه در هر ركعت پس از قرائت سوره حمد، صد مرتبه آية الكرسى يا سوره توحيد خوانده مى شود، و بعد از سلام نماز، تسبيحات حضرت زهراء عليهاالسّلام گفته شود؛ و پس از آن حوايج مشروعه خود را از درگاه خداوند منّان تقاضا و درخواست نمايد.(6)
فرخنده ميلاد امام چهارم عليه السّلام
نظرات (0) نويسنده : مدیر سایت - ساعت 8:55 PM - روز پنج شنبه 28 آبان 1388 |
امام محمّد باقر عليه السّلام حكايت نمايد:
مدّتى پس از آن كه امام حسين عليه السّلام به شهادت رسيد، روزى محمّد بن حنفيّه به حضرت سجّاد، امام زين العابدين عليه السّلام گفت : اى برادرزاده ! تو خوب مى دانى كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله ، وصاياى امامت را به پدر من اميرالمؤ منين علىّ عليه السّلام تحويل داد و او نيز اين امانت الهى را به برادرم امام حسن مجتبى عليه السّلام سپرد و پس از آن هم به امام حسين عليه السّلام داده شد و او در صحراى سوزان كربلاء به شهادت رسيد.
و مى دانى كه پدرت وصيّتى درباره امامت نكرده است ، و چون تو جوانى بيش نيستى ؛ پس با من كه عموى تو و هم رديف پدرت مى باشم ؛ و همچنين از تو بزرگ تر و با تجربه هستم و من عموى تو و هم رديف پدرت مى باشم و من بزرگ و با تجربه ام .
بنابر اين در امر امامت و رهبرى جامعه اسلامى با من نزاع نكن ؛ زيرا كه آن حقّ من خواهد بود.
امام سجّاد عليه السّلام در مقابل او چنين اظهار داشت : اى عمو! رعايت تقواى الهى كن و از خدا بترس و در آنچه حقّ تو نيست ادعّا نكن ، من تو را موعظه مى كنم كه مبادا در رديف بى خردان باشى .
همانا پدرم امام حسين عليه السّلام پيش از آن كه عازم عراق گردد، با من عهد نمود و وصاياى امامت را به من سپرد و اين سلاح حضرت رسول است ، كه نزد من موجود مى باشد.
بنابراين ، آنچه را استحقاق ندارى مدّعى آن مباش كه برايت بسى خطرناك است و مرگ زودرس ، تو را فرا مى گيرد؛ پس بدان كه خداوند متعال وصايت و امامت را تنها در ذريّه امام حسين عليه السّلام قرار داده است .
و چنانچه مايل باشى ، نزد حجرالا سود برويم و از آن شهادت طلبيده و آن را حاكم قرار دهيم .
امام باقر عليه السّلام فرمود: چون محمّد حنفيّه به همراه آن حضرت كنار حجرالا سود آمدند، امام زين العابدين عليه السّلام به محمّد حنفيّه خطاب نمود: تو از خدا بخواه و او را بخوان كه اين سنگ به سخن آيد.
پس محمّد حنفيّه هر چه دعا كرد، اثرى ظاهر نگشت ، و بعد از آن امام سجّاد عليه السّلام فرمود: اينك نوبت من است ؛ چون اگر حقّ با تو مى بود جواب مى شنيديم .
محمّد حنفيّه گفت : اكنون تو از خدا بخواه كه اين سنگ شهادت دهد.
سپس امام سجّاد عليه السّلام دعائى را زمزمه نمود و سنگ را مخاطب قرار داد و فرمود: تو را قسم مى دهم به آن كسى كه ميثاق پيغمبران وديگر اوصياء را در تو قرار داد، شهادت دهى كه امامت و وصايت پس از پدرم امام حسين عليه السّلام حقّ كدام يك از ما دو نفر مى باشد.
ناگهان سنگ به حركت درآمد، به طورى كه نزديك بود از جاى خود بيرون آيد؛ و آن گاه با زبانى فصيح به عربى چنين گفت : خداوندا! من شهادت مى دهم كه وصايت و امامت بعد از حسين ابن علىّ، حقّ پسرش علىّ بن الحسين خواهد بود.
و محمّد بن حنفيّه با مشاهده اين چنين معجزه اى ، حقّ را پذيرفت و امامت و ولايت امام سجّاد عليه السّلام را قبول كرد و از او در تمام مسائل و امور اطاعت نمود.
نظرات (0) نويسنده : مدیر سایت - ساعت 8:55 PM - روز پنج شنبه 28 آبان 1388 |
مرحوم حضينى و ديگر بزرگان آورده اند:
شخصى به نام عسكر - غلام امام محمّد جواد عليه السّلام - به نقل از پدرش حكايت كند:
روزى به محضر شريف حضرت علىّ بن موسى الرّضا عليه السّلام شرف حضور يافتم و عرضه داشتم : ياابن رسول اللّه ! چطور در بين اهل بيت رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله فقط امام چهارم ، حضرت علىّ بن الحسين عليهماالسّلام به عنوان ((سيّد العابدين )) معروف و مشهور گشته است ؟
امام رضا عليه السّلام در جواب فرمود: خداوند متعال در قرآن تصريح نموده است كه بعضى از پيغمبران را بر بعضى از ايشان فضيلت و برترى داده است ؛ و ما اهل بيت رسالت نيز همانند انبياء عظام صلوات اللّه عليهم مى باشيم .
و سپس افزود: و امّا در رابطه با جدّم ، علىّ بن الحسين عليهماالسّلام ، كه سؤ ال كردى :
همانا پدرم از پدران بزرگوارش عليهم السّلام بيان فرموده است : روزى امام علىّ بن الحسين عليهماالسّلام مشغول نماز بود، كه ناگاه شيطان به صورت يك افعى بسيار هولناكى ، با چشم هاى سرخ از درون زمين آشكار شد و خود را به محراب عبادت آن حضرت نزديك كرد.(8)
وليكن امام سجّاد عليه السّلام كمترين حسّاسيّتى در برابر آن موجود وحشتناك نشان نداد و ارتباط خود را با پروردگار متعال خود قطع نكرد.
افعى دهان خود را نزديك انگشتان پاى آن حضرت آورد و آتشى از دهانش خارج ساخت كه بسيار وحشتناك بود، ولى حضرت با آرامش خاطر و خيالى آسوده به نماز خود ادامه مى داد و توجّهى به آن نداشت .
در همين حال كه شيطان با آن حالت ترسناك مشغول اذيّت و آزار بود، ناگهان تيرى سوزاننده از سمت آسمان آمد و به آن ملعون اصابت كرد.
هنگامى كه تير به او خورد، فريادى كشيد و به همان حالت و شكل اوّليّه خود بازگشت و كنار امام سجّاد، زين العابدين عليه السّلام ايستاد واظهارداشت :
شما سيّد و سرور عبادت كنندگان هستى ؛ و چنين نامى تنها زيبنده و شايسته شما مى باشد.
و سپس در ادامه كلام خود افزود: من شيطان هستم ؛ و تمام عبادت كنندگان را از زمان حضرت آدم تا كنون فريب و بازى داده ام و كسى را از تو قوى تر و پارساتر نيافته ام .
و پس از آن شيطان از نزد امام سجّاد عليه السّلام خارج شد و حضرت بدون آن كه به او توجّهى داشته باشد، به نماز و نيايش خود با پروردگار متعال خويش ادامه داد.
نظرات (0) نويسنده : مدیر سایت - ساعت 8:55 PM - روز پنج شنبه 28 آبان 1388 |
حسن بصرى - كه يكى از دراويش صوفى مسلك مى باشد - در كنگره عظيم حجّ در محلّ مِنى براى جمعى از حاجيان ، مشغول موعظه و نصيحت بود.
امام علىّ بن الحسين عليهماالسّلام از آن محلّ عبور مى نمود، چشمش به حسن بصرى افتاد كه براى مردم سخنرانى و موعظه مى كرد.
حضرت ايستاد و به او خطاب كرد و فرمود: اى حسن بصرى ! لحظه اى آرام باش ، از تو سؤ الى دارم ، چنانچه در اين حالت و با اين وضعيتى كه مابين خود و خدا دارى ، مرگ به سراغ تو آيد آيا از آن راضى هستى ؟ و آيا براى رفتن به سوى پروردگارت آماده اى ؟
حسن بصرى گفت : خير، آماده نيستم .
حضرت فرمود: آيا نمى خواهى در افكار و روش خود تجديد نظر كنى و تحوّلى در خود ايجاد نمائى ؟
حسن بصرى لحظه اى سر به زير انداخت و سپس گفت : آنچه در اين مقوله بگويم ، خالى از حقيقت است .
امام سجّاد عليه السّلام فرمود: آيا فكر مى كنى كه پيغمبر ديگرى مبعوث خواهد شد؟ و تو از نزديكان او قرار خواهى گرفت ؟
پاسخ داد: خير، چنين فكرى ندارم .
حضرت فرمود: آيا در انتظار جهانى ديگر غير از اين دنيا هستى ، كه در آن كارهاى شايسته انجام دهى و نجات يابى ؟
اظهار داشت : خير، آرزوى آن را ندارم .
امام عليه السّلام فرمود: آيا تاكنون عاقلى را ديده اى كه از خود راضى باشد و به راه كمال و ترقّى قدم ننهد؛ و در فكر تحوّل و موعظه خود نباشد؛ ولى ديگران را پند و اندرز نمايد؟!
و بعد از اين سخنان ، امام سجّاد عليه السّلام به راه خود ادامه داد و رفت .
حسن بصرى پرسيد: اين چه كسى بود، كه در اين جمع با سخنان حكمت آميز خود با من چنين صحبت كرد؟
در پاسخ به او گفتند: او علىّ بن الحسين عليهماالسّلام بود.
پس از آن ديگر كسى نديد كه حسن بصرى براى مردم سخنرانى و موعظه كند.
نظرات (0) نويسنده : مدیر سایت - ساعت 8:55 PM - روز پنج شنبه 28 آبان 1388 |
يكى از اصحاب به نام كنگر ابو خالد كابلى حكايت كند:
روزى در محضر پر فيض امام سجّاد زين العابدين عليه السّلام شرفياب شدم و از آن حضرت سؤ ال كردم چه كسانى پس از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله واجب الا طاعه هستند؟
حضرت فرمود: اى كنگر! كسانى نسبت به امور دين و مردم اولى الا مر بوده ؛ و فرمايشاتشان لازم الا جراء مى باشد كه از طرف خداوند به عنوان امام و خليفه معرّفى شده باشند.
و اوّلين آن ها پس از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله ، اميرالمؤ منين ، علىّ بن ابى طالب و سپس حسن و آن گاه حسين عليهم السّلام ؛ و بعد از ايشان ولايت و رهبرى جامعه به من محوّل گرديده است .
كنگر گويد: پرسيدم كه روايتى از حضرت امير علىّبن ابى طالب عليه السّلام وارد شده است كه فرمود: هيچ گاه زمين خالى از حجّت نمى ماند، آيا حجّت خدا بعد از شما كيست ؟
حضرت فرمود: پسرم ، كه نامش در تورات باقر مى باشد، او شكافنده تمام علوم و فنون است ؛ و بعد از او فرزندش ، جعفر حجّت خدا خواهد بود كه نام او در آسمان ها، صادق مى باشد.
گفتم : ياابن رسول اللّه ! با اين كه همه شما صادق و راستگو هستيد، چطور فقط او عنوان صادق را به خود گرفته است .
حضرت در جواب فرمود: همانا پدرم امام حسين از پدرش اميرالمؤ منين عليهماالسّلام نقل نمود، كه پيغمر خدا فرموده است : هرگاه فرزندم جعفر بن محمّد تولّد يافت او را صادق لقب دهيد.
چون كه پنجمين فرزندش نيز به نام جعفر است ؛ و با تمام جراءت و جسارت ادّعاى امامت خواهد نمود و در پيشگاه خداوند او به عنوان جعفر كذّاب و مفترى على اللّه مى باشد، زيرا به برادر خود حسادت مى ورزد و چيزى را كه اهليّت ندارد ادّعا مى كند.
بعد از آن امام سجّاد عليه السّلام بسيار گريست و آن گاه اظهار داشت : به روشنى مى بينم كه جعفر كذّاب ، هم دست طاغوت زمانش شده و از روى طمع و حسادت ، منكر - دوازدهمين - حجّت خدا مى گردد.
گفتم : اى سرور! اين كه مى گويند دوازدهمين حجّت خدا غيبت مى نمايد، آيا حقيقت دارد؟ و آيا امكان پذير است ؟
حضرت فرمود: آرى ، سوگند به خداوند، كه اين مطلب در كتابى نزد ما موجود است ؛ و تمام جريانات و وقايعى كه بر ما و بعد از ما ودر زمان غيبت رخ مى دهد، همه آن ها در آن كتاب موجود مى باشد.
نظرات (0) نويسنده : مدیر سایت - ساعت 8:55 PM - روز پنج شنبه 28 آبان 1388 |
محدّثين و تاريخ نويسان آورده اند:
پس از واقعه دلخراش كربلاء، و بعد از وقوع تحوّلاتى در حكومت بنى اميّه ، مختار ثقفى روى كار آمد.
و يكى از فرماندهان مختار شخصى به نام ابراهيم فرزند مالك اشتر بود، كه بعد از آن كه عبيداللّه بن زياد ملعون را دست گير كردند، توسّط ابراهيم ، فرمانده لشكر مختار در كنار رودى به نام خارز به هلاكت رسيد و سپس سر آن خبيث را به همراه چند سر ديگر از جنايت كاران و قاتلين - در صحنه عاشوراى حسينى سلام اللّه عليه - را براى مختار فرستاد.
و مختار نيز بى درنگ و بدون فوت وقت ، سر عبيداللّه ملعون را براى امام سجّاد، حضرت زين العابدين عليه السّلام و همچنين عمويش محمّد حنفيّه إ رسال داشت .
هنگامى كه سر آن ملعون را حضور امام سجّاد عليه السّلام آوردند، آن حضرت كنار سفره طعام نشسته بود و غذا تناول مى نمود.
و چون چشم حضرت بر آن سر افتاد، فرمود: هنگامى كه ما را به مجلس عبيداللّه بن زياد وارد كردند، آن ملعون با اصحاب خود مشغول خوردن غذا بود و سر مقدّس و مطهّر پدرم ، حضرت ابا عبداللّه الحسين عليه السّلام را نيز مقابلش نهاده بودند.
و من در همان حالت از خداوند متعال تقاضا كردم : پيش از آن كه از اين دنيا بروم ، سر بريده ابن زياد ملعون را ببينم .
شكر و سپاس خداوند متعال را به جا مى آورم كه دعاى مرا مستجاب نمود.
پس از آن ، امام سجّاد عليه السّلام سر آن ملعونِ خبيث و پليد را به دور انداخت و سر بر سجده شكر نهاده و چنين اظهار داشت :
حمد مى گويم و سپاس به جا مى آورم خداوند متعالى را كه دعاى مرا به استجابت رساند و در اين دنيا انتقام خون به ناحقّ ريخته پدرم را از دشمن گرفت .
و سپس افزود در پايان : خداوند، مختار را پاداش نيك و جزاى خير عطا فرمايد
نظرات (0) نويسنده : مدیر سایت - ساعت 8:55 PM - روز پنج شنبه 28 آبان 1388 |
سعيد بن مسيّب - كه يكى از اصحاب و ياران امام سجّاد، حضرت زين العابدين عليه السّلام است - حكايت كند:
در آن هنگامى كه دشمن به شهر مدينه طيّبه حمله و هجوم آورد و تمام اموال و ثروت مسلمان ها را چپاول كرده و به غارت بردند، مدّت سه شبانه روز اطراف مسجد النّبىّ صلّى اللّه عليه و آله در محاصره دشمن قرارگرفت .
و در طىّ اين مدّت ، ما به همراه امام سجّاد عليه السّلام بر سر قبر مطهّر حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله مى آمديم ؛ و زيارت مى كرديم و نماز مى خوانديم ، ولى هرگز دشمن متوجّه ما نمى شد و ما را نمى ديد.
و هنگامى كه كنار قبر مطهّر مى رسيديم ، حضرت سجّاد عليه السّلام سخنانى را با قبر مطرح و زمزمه مى نمود كه ما متوجّه آن سخنان نمى شديم .
در يكى از همين روزها در حالتى كه مشغول زيارت قبر مطهّر بوديم و حضرت نيز با قبر مطهّر و مقدّس جدّش سخن مى گفت ، ناگاه مردى اسب سوار را ديديم ، در حالتى كه لباس سبز پوشيده بود و سلاحى در دست داشت ، بر ما وارد شد.
و چون هر يك از نيروى دشمن مى خواست به قبر شريف جسارتى كند، آن اسب سوار با سلاح خود به آن شخص مهاجم اشاره مى نمود و بدون آن كه آسيبى به او برسد، در دم به هلاكت مى رسيد.
و پس از آن كه مدّت قتل و غارت پايان يافت و دشمنان از شهر مدينه طيّبه بيرون رفتند، امام سجّاد حضرت زين العابدين عليه السّلام تمامى زيور آلات زنان بنى هاشم را جمع آورى نمود؛ و خواست كه آن هدايا را به رسم تشكّر و قدر دانى ، تقديم آن اسب سوار سبزپوش نمايد؛ ليكن او خطاب به امام زين العابدين عليه السّلام كرد و اظهار داشت :
يابن رسول اللّه ! من يكى از ملائكه الهى هستم كه چون دشمن به شهر مدينه طيّبه و همچنين به اهالى آن حمله كرد، از خداوند متعال اجازه خواستم تا حامى و پشتيبان شما باشم .
نظرات (0) نويسنده : مدیر سایت - ساعت 8:55 PM - روز پنج شنبه 28 آبان 1388 |
حضرت باقرالعلوم عليه السّلام صفات و خصلت هائى را پيرامون پدرش ، حضرت سجّاد، زين العابدين عليه السّلام بيان فرموده است كه بسيار قابل توجّه و كسب فيض است :
در هر شبانه روز همچون اميرالمؤ منين علىّ عليه السّلام هزار ركعت نماز به جا مى آورد، پانصد درخت خرما داشت كه كنار هر درختى دو ركعت نماز مى خواند.
چون آماده نماز مى گرديد، رنگ چهره اش دگرگون مى گشت و به هنگام ايستادن به نماز، همچون عبدى ذليل و فروتن كه در برابر پادشاهى عظيم و جليل قرار گرفته ؛ و تمام اعضاء بدنش از ترس و خوف الهى مى لرزيد.
نمازش همانند كسى بود كه در حال وداع و آخرين ملاقات و ديدار با پروردگارش باشد.
هنگام نماز به هيچ كسى و هيچ سمتى توجّه نداشت ؛ و تمام توجّهش به خداى متعال بود، به طورى كه گاهى عبايش از روى شانه هايش مى افتاد و اهميّتى نمى داد، وقتى به حضرتش گفته مى شد، در پاسخ مى فرمود: آيا نمى دانيد در مقابل چه قدرتى ايستاده و با چه كسى سخن مى گويم ؟!
مى گفتند: پس واى بر حال ما كه به جهت نمازهايمان بيچاره و هلاك خواهيم گشت ؛ و حضرت مى فرمود: نافله بخوانيد، همانا كه نمازهاى نافله جبران ضعف ها را مى نمايد.
حضرت در شب هاى تاريك كيسه هاى آرد و خرما و مبالغى دينار و درهم بر پشت خود حمل مى نمود و چه بسا چهره خود را مى پوشانيد؛ و آن ها را بين فقراء و نيازمندان توزيع و تقسيم مى نمود.
و چون حضرتش وفات يافت ، مردم متوجّه شدند كه او امام و پيشوايشان ، حضرت سجّاد امام زين العابدين عليه السّلام بوده است .
روزى شخصى نزد آن حضرت آمد و گفت : ياابن رسول اللّه ! من تو را بسيار دوست دارم ، پس فرمود: خداوندا، من به تو پناه مى برم از اين كه ديگران مرا دوست بدارند در حالى كه مورد خشم و غضب تو قرار گرفته باشم .
از يكى از كنيزان پدرم پيرامون زندگى آن بزرگوار سؤ ال شد؟
در جواب گفت : حضرت در منزل آنچه مربوط به خودش بود، شخصا انجام مى داد ضمن آن كه به ديگران هم كمك مى نمود.
روزى پدرم از محلّى عبور مى كرد، ديد عدّه اى درباره ايشان بدگوئى و غيبت مى كنند، ايستاد و فرمود: اگر آنچه درباره من مى گوييد صحّت دارد از خداوند مى خواهم كه مرا بيامرزد؛ و چنانچه دروغ مى گوييد، خداوند شما را بيامرزد.
هرگاه محصّل و دانشجوئى به محضر آن حضرت وارد مى شد، مى فرمود: مرحبا به كسى كه به سفارش رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله عمل مى كند، هركه جهت تحصيل علم از منزل خارج شود در هر قدمى كه بردارد زمين برايش تسبيح مى گويد.
پدرم امام سجّاد عليه السّلام سرپرستى بيش از صد خانوار مستضعف و بى بضاعت را بر عهده گرفته بود و به آن ها كمك مى نمود.
و آن حضرت سعى مى نمود كه هميشه در كنار سفره اش يتيمان و تهى دستان و درماندگان بنشينند؛ و آن هائى كه معلول و فلج بودند، حضرت با دست مبارك خود براى ايشان لقمه مى گرفت و در دهانشان مى نهاد؛ و اگر عائله داشتند، نيز مقدارى غذا براى خانوادهايشان مى فرستاد.
نظرات (0) نويسنده : مدیر سایت - ساعت 8:55 PM - روز پنج شنبه 28 آبان 1388 |
يكى از اصحاب امام زين العابدين عليه السّلام و از راويان حديث كه به نام زهرى معروف است ، حكايت كند:
روزى به همراه آن حضرت ، نزد عبدالملك مروان رفتيم ؛ عبدالملك ، احترام شايانى نسبت به حضرت سجّاد عليه السّلام به جا آورد؛ و چون چشمش به آثار سجود در چهره و پيشانى مبارك امام زين العابدين عليه السّلام افتاد، گفت :
اى ابو محمّد! خود را بسيار در زحمت عبادت انداخته اى ، با اين كه خداوند متعال تمام خوبى ها را به تو داده است و تو نزديك ترين فرد به رسول اللّه مى باشى ، تو داراى علم و كمالى هستى كه ديگران از داشتن آن محروم مى باشند!
امام سجّاد عليه السّلام فرمود: آنچه از فضل پروردگار و توفيقات الهى براى من گفتى ، نياز به شكر و سپاس دارد.
و آن گاه فرمود: پيغمبر خدا صلّى اللّه عليه و آله با اين كه تمام خطاهاى گذشته و آينده اش بخشيده شده بود، آن قدر نماز مى خواند كه پاهاى مباركش ورم مى كرد، به قدرى روزه مى گرفت كه دهانش خشك مى گشت و مى فرمود: آيا نبايد بنده اى شكرگزار باشم .
و سپس حضرت در ادامه سخنانش افزود: حمد خداوندى را، كه ما را بر ديگران برترى بخشيد و به ما پاداش خير عطا نمود، و در دنيا و آخرت حمد و سپاس ، تنها مخصوص اوست .
به خدا سوگند! چنانچه اعضاء و جوارحم قطعه قطعه گردد و در اثر عبادت نفسم قطع شود، يك صدم شكر يكى از نعمت هاى خداوند را هم انجام نداده ام .
چگونه مى توان نعمت هاى الهى را برشمرد؟! و چگونه توان شكر نعمتى از نعمت هايش را خواهيم داشت ؟!
نه به خدا قسم ! خداوند هرگز مرا غافل از شكر نعمت هايش نبيند.
و چنانچه عائله ام و ديگر خويشان و سائر مردم حقّى بر من نمى داشتند، به جز عبادت و ستايش و مناجات با خداوند سبحان ، كار ديگرى انجام نمى دادم و سخنى به جز تسبيح و ذكر خداى متعال نمى گفتم تا آن كه نفسم قطع شود.
زهرى مى گويد: سپس امام عليه السّلام به گريه افتاد و عبدالملك نيز گريان شد و گفت : چقدر فرق است بين كسى كه آخرت را طلب كرده و براى آن جديّت و كوشش مى نمايد و بين آن كسى كه دنيا را طلب كرده است و باكى ندارد كه از كجا و چگونه به دست مى آورد، پس چنين افرادى در آخرت سهمى و نجاتى برايشان نخواهد بود.
نظرات (1) نويسنده : مدیر سایت - ساعت 8:55 PM - روز پنج شنبه 28 آبان 1388 |
مرحوم قطب الدّين راوندى در كتاب خود به نقل از امام پنجم ، حضرت باقرالعلوم عليه السّلام آورده است :
روزى عبدالملك بن مروان مشغول طواف كعبه الهى بود و امام سجّاد حضرت زين العابدين عليه السّلام نيز بدون آن كه كمترين توجّهى به عبدالملك نمايد، مشغول طواف گرديد و تمام توجّهش به خداى متعال بود.
عبدالملك با ديدن اين صحنه ، از اطرافيان خود سؤ ال كرد: اين شخص كيست ، كه هيچ اعتنا و توجّهى به ما ندارد؟
به او گفتند: او علىّ بن الحسين ، زين العابدين است .
عبدالملك در همان جائى كه بود نشست و بدون آن كه حركتى كند دستور داد: او را نزد من آوريد.
چون حضرت را نزد عبدالملك آوردند، گفت : ياابن رسول اللّه ! من كه قاتل پدرت - امام حسين عليه السّلام - نيستم ؛ پس چرا نسبت به ما بى اعتنا و بى توجّه هستى ؟
حضرت فرمود: قاتل پدرم به جهت كارهاى ناشايستى كه داشت ، دنيايش تباه گشت و با كشتن پدرم آخرتش نيز تباه گرديد، اگر تو هم دوست دارى كه همچون او دنيا و آخرتت تباه گردد، هر چه مى خواهى انجام بده .
عبدالملك عرضه داشت : خير، هرگز من چنان نمى كنم ؛ وليكن از تو مى خواهم تا در فرصت مناسبى نزد ما آئى ، تا از دنياى ما بهره مندشوى .
در اين هنگام ، امام سجّاد عليه السّلام روى زمين نشست و آن گاه دامن عباى خويش را گشود و به ساحت اقدس الهى اظهار داشت : خداوندا، موقعيّت و عظمت دوستان و بندگان مخلصت را به او نشان بده ، تا مورد عبرتش قرار گيرد.
ناگاه دامان حضرت پر از جواهرات گرانبها شد و همه چشم ها را بدان سو، خيره گشت .
سپس حضرت خطاب به عبدالملك كرد و فرمود: اى عبدالملك ! كسى كه اين چنين نزد خداوند متعال آبرومند و محترم باشد، چه احتياجى به دنياى شما دارد؟
و پس از آن اظهار داشت : خداوندا، آن ها را از من بازگير، كه مرا نيازى به آن ها نيست
نظرات (0) نويسنده : مدیر سایت - ساعت 8:55 PM - روز پنج شنبه 28 آبان 1388 |
ابن شهاب زُهَرى - كه يكى از ياران و دوستان حضرت سجّاد امام زين العابدين صلوات اللّه و سلامه عليه است - حكايت كند:
در آن روزى كه عبدالملك بن مروان امام سجّاد عليه السّلام را دست گير كرد، حضرت را به شهر شام فرستاد، و ماءمورين بسيارى را نيز براى كنترل آن حضرت گماشت ، آن چنان كه حضرت در سخت ترين وضعيّت قرار گرفت .
زُهَرى گويد: من با يكى از فرماندهان صحبتى كردم و اجازه خواستم تا با امام عليه السّلام خداحافظى كنم ؛ پس به من اجازه دادند، همين كه به محضر مبارك حضرت وارد شدم ، او را در اتاقى بسيار كوچك ديدم ، در حالى كه پاهاى حضرت را با زنجير به گردنش بسته و دست هايش را نيز دست بند زده بودند.
من با ديدن چنين صحنه اى دلخراش ، گريان شدم و عرضه داشتم : اى كاش من به جاى شما بودم و شما را با اين حالت نمى ديدم .
امام عليه السّلام فرمود: اى زهرى ! گمان مى كنى اين حركات و شكنجه ها مرا آزرده خاطر مى گرداند؟!
چنانچه بخواهم و اراده نمايم ، همه آن ها هيچ است .
سپس حضرت تكانى به پاها و دست هاى مباركش داد و خود را از غُل و زنجير و دست بند رها ساخت ؛ و آن گاه من از حضور پُر فيض حضرت خداحافظى كرده و بيرون آمدم .
بعد از آن شنيدم كه ماءمورين در جستجوى حضرت بسيج شده بودند و مى گفتند: نمى دانيم در زمين فرو رفته و يا آن كه به آسمان بالا رفته است ، ما چندين ماءمور مواظب او بوديم ؛ ولى شبانگاه او را از دست داديم و چون به كجاوه او رفتيم ، غل و زنجير را در حالى كه كف كجاوه افتاد بود، خالى ديديم .
زهرى گويد: من سريع نزد عبدالملك رفتم تا بيشتر در جريان امر قرار گيرم ، و هنگامى كه بر عبدالملك وارد شدم ، پس از صحبت هائى ، به من گفت : در آن چند روزى كه علىّ بن الحسين عليهماالسّلام مفقود شده بود، ناگهان نزد من آمد و اظهار نمود: اى عبدالملك ! تو را با من چه كار است ؟ و از من چه مى خواهى ؟
گفتم : دوست دارم نزد من و در كنار من باشى .
فرمود: وليكن من دوست ندارم ؛ و سپس از نزد من خارج شد و رفت ، و مرا از آن پس ترس و وحشتى عجيب فرا گرفته است .
نظرات (0) نويسنده : مدیر سایت - ساعت 8:55 PM - روز پنج شنبه 28 آبان 1388 |
مرحوم طبرسى در كتاب احتجاج خود آورده است :
در يكى از سال ها بر اثر نيامدن باران ، شهر مكّه را بى آبى و خشك سالى فرا گرفته بود، آن چنان كه مردم سخت در مضيقه و تنگناى بى آبى قرار گرفته بودند.
لذا بعضى از شخصيّت ها همانند: مالك بن دنيار، ثابت بنانى ، ايّوب سجستانى ، حبيب فارسى و... جهت نيايش و نياز به درگاه خداوند متعال وارد مسجدالحرام شده و كعبه الهى را طواف كردند؛ وليكن هر چه دعا و استغاثه كردند، نتيجه اى حاصل نشد و باران نيامد.
در همين بين ، جوانى خوش سيما، غمگين و محزون وارد شد و پس از طواف و زيارت كعبه الهى ، خطاب به جمعيّت كرد و فرمود: اى جماعت ! آيا در جمع شماها كسى نيست كه مورد محبّت خداى مهربان باشد؟
جمعيّت گفتند: اى جوان ! وظيفه ما دعا و درخواست كردن است و استجابت دعا بر عهده خداوند رحمان مى باشد.
جوان فرمود: چنانچه يك نفر از شما محبوب پروردگار مى بود، دعايش مستجاب مى گرديد؛ و سپس به آن ها اشاره نمود كه از نزديك كعبه كنار رويد، و آن گاه خودش نزديك آمد و سر به سجده الهى نهاد و چنين اظهار داشت : ((سَيِّدى بِحُبِّك لى إ لاّ سَقَيْتَهُمُ الْغَيْثَ)) ؛ اى مولا و سرورم ! تو را قسم مى دهم به آن محبّت و دوستى كه نسبت به من دارى ، اين مردم را از آب باران سيراب فرما.
ناگهان ابرى پديدار شد و همانند دهانه مشگ ، باران بر اهل مكّه و بر آن جمعيّت فرو ريخت .
ثابت بنانى گويد: به او گفتم : اى جوان ! از كجا دانستى كه خدايت تو را دوست دارد؟
فرمود: چنانچه خداوند كريم ، مرا دوست نمى داشت ، به زيارت خانه اش دعوتم نمى كرد؛ پس چون مرا به زيارت خود پذيرفته است ؛ دوستم مى دارد، و به همين جهت وقتى دعا كردم مستجاب شد.
پس از آن ، جوان اشعارى را به اين مضمون سرود:
هركه پروردگار متعال را بشناسد و عارف به او باشد؛ ولى در عين حال خود را از ديگران بى نياز نداند، شقىّ و بيچاره است .
بنده خدا به غير از تقوا و پرهيزكارى چه چيز ديگرى مى تواند برايش سودمند باشد؟
با اين كه مى داند تمامى عزّت ها و سعادتمندى ها و خوشبختى ها تنها براى افراد باتقوا و پرهيزكار خواهد بود.
ثابت بنانى گويد: پس از آن از اهالى مكّه سؤ ال كردم كه اين جوان كيست ؟
گفتند: او علىّ بن الحسين بن علىّ بن ابى طالب - يعنى امام سجّاد، زين العابدين - عليهم السّلام مى باشد.
نظرات (0) نويسنده : مدیر سایت - ساعت 8:55 PM - روز پنج شنبه 28 آبان 1388 |
حضرت ابوجعفر امام محمّد باقر عليه السّلام حكايت فرمايد:
روزى از روزها مردى - از آنايان - به محضر پدرم امام زين العابدين عليه السّلام وارد شد و به آن حضرت عرضه داشت : ياابن رسول اللّه ! همسرت - كه از خانواده شيبانى ها است - امام علىّ بن ابى طالب عليه السّلام را دشنام و ناسزا مى گويد و با خوارج هم عقيده است .
او اين عقيده را از شما پنهان مى دارد، چنانچه مايل باشيد خود را مخفى نمائيد تا من با او سخن گويم و متوجّه شويد كه چگونه است .
لذا پدرم ، امام زين العابدين عليه السّلام اين پيشنهاد را پذيرفت و فرداى آن روز به عنوان اين كه همانند هميشه از خانه خارج مى گشت ، حركت كرد و در گوشه اى استراحت نمود.
پس آن مرد آمد و با همسر آن حضرت مشغول صحبت شد و پيرامون اميرالمؤ منين علىّ عليه السّلام مطالبى را مطرح كرد، و زن از روى دشمنى و خباثتى كه داشت ، مشغول دشنام گفتن و توهين به آن حضرت شد؛ و پدرم امام سجّاد عليه السّلام سخنانى كه بين آن ها ردّ وبدل مى گرديد، به طور كامل مى شنيد؛ و با اين كه آن زن بسيار مورد علاقه پدرم بود، چون متوجّه شد كه از مخالفين و نواصب است او را طلاق داده و رهايش ساخت .
نظرات (0) نويسنده : مدیر سایت - ساعت 8:55 PM - روز پنج شنبه 28 آبان 1388 |
ابان بن تغلب - كه يكى از اصحاب و راويان حديث مى باشد - حكايت كند:
روزى حجّاج بن يوسف ثقفى كعبه الهى را تخريب كرد و مردم خاك هاى آن را جهت تبرّك بردند.
و چون پس از مدّتى خواستند كعبه را تجديد بنا كنند، ناگهان مار بزرگى نمايان شد و مردم را از بناى مجدّد كعبه الهى منع كرد و آن ها را فرارى داد.
چون اين خبر به حجّاج رسيد، دستور داد كه مردم جمع شوند و سپس بالاى منبر رفت و گفت : خداوند، رحمت كند كسى را كه به ما اطلاع دهد چه كسى از واقعيّت اين قضيّه اطّلاع كامل دارد؟
پيرمردى جلو آمد و گفت : تنها امام سجّاد، علىّ بن الحسين عليه السّلام است كه از اين امر مهمّ آگاهى دارد.
حجّاج پذيرفت و گفت : آرى ، او معدن تمام علوم و فنون است ، بايستى از او سؤ ال كنيم .
پس شخصى را به دنبال حضرت فرستادند و هنگامى كه امام سجّاد عليه السّلام نزد حجّاج حاضر شد و جريان را به اطّلاع حضرت رساندند، فرمود:
اى حجّاج ! خطاى بزرگى را انجام داده اى و گمان كرده اى كه خانه الهى نيز در مُلْك حكومت تو است ؟!
اكنون بايد بر بالاى منبر روى و هر طور كه شده ، مردم را با تقاضا و نصيحت بگوئى كه هركس هر مقدار خاك برده است باز گرداند.
حجّاج پذيرفت و فرمايش حضرت را به اجراء درآورد و مردم نيز خاك هائى را كه برده بودند، باز گرداندند.
پس از آن كه خاك ها جمع شد، حضرت جلو آمد و دستور داد تا جاى كعبه را حفر نمايند و مار در آن موقع مخفى و پنهان گشت ومردم مشغول حفر كردن و خاك بردارى شدند، تا آن كه به اساس كعبه رسيدند.
بعد از آن ، امام عليه السّلام خود جلو آمد و آن جايگاه را پوشانيد و پس از گريه بسيار فرمود: اكنون ديوارها را بالا ببريد.
و چون مقدارى از ديوارها بالا رفت ، حضرت فرمود: داخل آن را از خاك پر نمائيد.
و پس از آن كه ديوارهاى كعبه الهى را بالا بردند و تكميل گرديد، كف درونى كعبه الهى از زمين مسجدالحرام بالاتر قرار دارد و بايد به وسيله پلّه بالا روند و داخل آن گردند.
نظرات (0) نويسنده : مدیر سایت - ساعت 8:55 PM - روز پنج شنبه 28 آبان 1388 |
در كتاب هاى مختلفى روايت كرده اند:
روزى از روزها حضرت سجّاد، امام زين العابدين عليه السّلام مشغول نماز بود؛ و فرزندش محمد باقر سلام اللّه عليه - كه كودكى خردسال بود - كنار چاهى كه در وسط منزلشان قرار داشت ، ايستاده بود و چون مادرش خواست او را بگيرد، ناگهان كودك به داخل چاه افتاد.
مادر فريادزنان ، بر سر و سينه خود مى زد و براى نجات فرزندش كمك مى طلبيد، و مى گفت : ياابن رسول اللّه ! شتاب نما و به فريادم برس كه فرزندت در چاه افتاد، بچّه ات غرق شد و... .
امام سجّاد عليه السّلام با اين كه داد و فرياد همسر خود را مى شنيد، امّا دركمال آرامش و متانت به نماز خود ادامه داد؛ و لحظه اى ارتباط خود را با پروردگار متعال و معبود بى همتاى خويش قطع و بلكه سست نكرد.
همسر آن حضرت ، چون چنين حالتى را از شوهر خود ملاحظه كرد، با حالت افسردگى و اندوه گفت :
شما اهل بيت رسول اللّه چنين هستيد! و نسبت به مسائل دنيا و متعلّفات آن بى اعتنا مى باشيد.
پس از آن كه حضرت با كمال اعتماد و اطمينان خاطر، نماز خود را به پايان رسانيد، بلند شد و به سمت چاه حركت كرد و چون كنار چاه آمد، لب چاه نشست و دست خود را داخل آن برد و فرزند خود، محمد باقر عليه السّلام را گرفت و بيرون آورد.
هنگامى كه مادر چشمش به فرزند خود افتاد كه مى خندد و لباس هايش خشك مى باشد؛ آرام شد و آن گاه امام سجّاد عليه السّلام به او فرمود: اى زن ضعيف و سست ايمان ! بيا فرزندت را بگير.
زن به جهت سلامتى بچّه اش ، خوشحال ولى از طرفى ، به جهت سخن شوهرش غمگين و گريان شد.
امام سجّاد عليه السّلام فرمود: من تمام توجّه و فكرم در نماز به خداوند متعال بود؛ و خداى مهربان بچّه ات را حفظ كرد و از خطر نجات داد.
نظرات (0) نويسنده : مدیر سایت - ساعت 8:55 PM - روز پنج شنبه 28 آبان 1388 |
يكى از اصحاب امام علىّ بن الحسين ، حضرت سجّاد عليه السّلام حكايت نمايد:
در يكى از شب هاى سرد و بارانى حضرت را ديدم ، كه مقدارى هيزم و مقدارى آرد بر پشت خود حمل نموده است و به سمتى در حركت مى باشد.
جلو آمدم و گفتم : ياابن رسول اللّه ! اين ها كه همراه دارى چيست ؟ وكجا مى روى ؟
حضرت فرمود: سفرى در پيش دارم ، كه در آن نياز مُبْرَم به زاد وتوشه خواهم داشت .
عرضه داشتم : اجازه بفرما تا پيش خدمت من ، شما را يارى و كمك نمايد؟
و چون حضرت قبول ننمود، گفتم : پس اجازه دهيد تا من خودم هيزم را حمل كنم و همراه شما بياورم ؟
امام عليه السّلام در جواب فرمود: اين وظيفه خود من است و تنها خودم بايد آن ها را به مقصد رسانده و به دست مستحقّين برسانم ؛ وگرنه برايم سودى نخواهد داشت .
و بعد از آن فرمود: تو را به خداى سبحان قسم مى دهم ، كه بازگردى و مرا به حال خود رها كن .
به همين جهت ، من برگشتم و حضرت به راه خويش ادامه داد.
پس از گذشت چند روزى از اين جريان ، امام سجّاد عليه السّلام را ديدم وسؤ ال كردم : ياابن رسول اللّه ! فرموده بوديد كه سفرى در پيش داريد، ليكن آثار و علائم مسافرت را در شما نمى بينم ؟!
حضرت فرمود: بلى ، سفرى را در پيش دارم ؛ ولى نه آنچه را كه تو فكر كرده اى ، بلكه منظورم سفر مرگ - قبر و قيامت - بود، كه بايد خود را براى آن مهيّا مى كردم .
و سپس افزود: هركس خود را در مسير سفر آخرت ببيند، از حرام و كارهاى خلاف دورى مى كند و هميشه سعى مى نمايد تا به ديگران كمك و يارى برساند.
نظرات (0) نويسنده : مدیر سایت - ساعت 8:55 PM - روز پنج شنبه 28 آبان 1388 |
اسماعيل بن منصور - كه يكى از راويان حديث است - حكايت كند:
امام سجّاد، حضرت زين العابدين عليه السّلام پس از جريان دلخراش و دلسوز عاشورا بيش از حدّ بى تابى و گريه مى نمود.
روزى يكى از دوستان حضرت اظهار داشت : يابن رسول اللّه ! شما با اين وضعيّت و حالتى كه داريد، خود را از بين مى بريد، آيا اين گريه و اندوه پايان نمى يابد؟
امام سجّاد عليه السّلام ضمن اين كه مشغول راز و نياز به درگاه خداوند متعال بود، سر خود را بلند نمود و فرمود: واى به حال تو! چه خبر دارى كه چه شده است ، پيغمبر خدا، حضرت يعقوب در فراق فرزندش ، حضرت يوسف عليهماالسّلام آن قدر گريه كرد و ناليد كه چشمان خود را از دست داد، با اين كه فقط فرزندش را گم كرده بود.
وليكن من خودم شاهد بودم كه پدرم را به همراه اصحابش چگونه و با چه وضعى به شهادت رساندند.
و نيز اسماعيل گويد: امام سجّاد عليه السّلام بيشتر به فرزندان عقيل محبّت و علاقه نشان مى داد، وقتى علّت آن را جويا شدند؟
فرمود: وقتى آن ها را مى بينم ياد كربلاء و عاشورا مى كنم .
نظرات (0) نويسنده : مدیر سایت - ساعت 8:55 PM - روز پنج شنبه 28 آبان 1388 |
روزى امام سجّاد، حضرت زين العابدين عليه السّلام در جمع عدّه اى از دوستان و ياران خود نشسته بود، كه يكى از خويشان آن حضرت ، به نام حسن بن حسن وارد شد.
و چون نزديك حضرت قرار گرفت ، زبان به دشنام و بدگويى به آن حضرت باز كرد؛ و امام عليه السّلام سكوت نمود و هيچ عكس العملى در مقابل آن مرد بى خرد نشان نداد تا آن كه آن مرد بد زبان آنچه خواست به حضرت گفت و سپس از مجلس بيرون رفت .
آن گاه ، امام سجّاد عليه السّلام به حاضرين در جلسه خطاب نمود و فرمود: دوست دارم هر كه مايل باشد با يكديگر نزد آن مرد برويم تا پاسخ مرا در مقابل بد رفتارى او بشنود.
افراد گفتند: يابن رسول اللّه ! ما همگى دوست داريم كه همراه شما باشيم و آنچه لازم باشد به او بگوييم و از شما حمايت كنيم .
سپس حضرت كفش هاى خود را پوشيد و به همراه دوستان خود حركت كرد و آن ها را با اين آيه شريفه قرآن نصيحت نمود: ((والكاظمين الغيظ والعافين عن النّاس واللّه يحبّ المحسنين )) (21).
و با اين سخن دلنشين ، همراهان فهميدند كه حضرت با آن مرد برخورد خوبى خواهد داشت .
وقتى به منزل آن مرد رسيدند، حضرت يكى از همراهان را صدا كرد و فرمود: به او بگوئيد كه علىّ بن الحسين آمده است .
چون مرد بد زبان شنيد كه آن حضرت درب منزل او آمده است ، با خود گفت : او آمده است تا تلافى كند و جسارت هاى مرا پاسخ گويد.
پس هنگامى كه آن مرد درب خانه را گشود و از خانه خارج گشت ، حضرت به او فرمود: اى برادر! تو نزد من آمدى و به من نسبت هائى دادى و چنين و چنان گفتى ، اگر آنچه را كه به من نسبت دادى در من وجود دارد، پس از خداوند متعال مى خواهم كه مرا بيامرزد.
و اگر آنچه را كه گفتى ، در من نيست و تهمت بوده باشد از خداوند مى خواهم كه تو را بيامرزد.
چون آن مرد چنين اخلاق حسنه اى را از امام زين العابدين عليه السّلام مشاهده كرد، حضرت را در آغوش گرفته و بوسيد و ضمن عذرخواهى ، گفت : اى سرورم ! آنچه را كه به شما گفتم ، تهمت بود ومن خود سزاوار آن حرف ها هستم ، مرا ببخش
نظرات (0) نويسنده : مدیر سایت - ساعت 8:55 PM - روز پنج شنبه 28 آبان 1388 |
ليث بن سعد حكايت كند:
در سال 113 هجرى قمرى براى زيارت كعبه الهى ، به حجّ مشرّف شده بودم ، و چون به شهر مكّه معظّمه وارد شدم و نماز ظهر و عصر را به جا آوردم .
به بالاى كوه ابو قبيس - كه در كنار كعبه الهى قرار دارد - رفتم ؛ و در آن جا مردى را ديدم كه نشسته و مشغول دعا و نيايش مى باشد؛ و بعد از اتمام دعا، به محضر پروردگار، چنين خواسته اى را طلب كرد: اى خداوندا! من به انگور علاقه و اشتهاء دارم ، خدايا هر دو لباس من كهنه و پوسيده گشته است .
هنوز دعا و سخن او تمام نشده بود، كه ناگهان ديدم ظرفى پر از انگور جلوى آن شخص ظاهر گشت ، كه انگورى همانند آن هرگز نديده بودم ؛ و همراه آن نيز دو جامه ، همچون بُرد يمانى آورده شد.
هنگامى كه آن شخص خواست شروع به خوردن انگور نمايد، من نيز جلو رفتم و گفتم : من نيز با شما در اين هدايا شريك هستم .
اظهار داشت : براى چه ؟
عرضه داشتم : چون شما دعا مى كردى و من آمين مى گفتم .
آن شخص فرمود: پس جلو بيا و با من ميل نما؛ و مواظب باش كه چيزى از آن را مخفى و پنهان منمائى .
هنگامى كه انگورها را خورديم ، اظهار داشت : اكنون يكى از اين دو جامه را نيز بگير.
عرض كردم : خير، من احتياجى به آن ندارم .
فرمود: پس آن را بر من بپوشان ، و چون آن دو جامه را پوشيد، حركت كرد و من هم دنبالش رفتم تا به مَسعى - محلّ سعى بين صفا و مروه - رسيديم ، مردى آمد و اظهار داشت : من برهنه ام ، مرا بپوشان ، خداوند تو را بپوشاند.
آن شخص هم يكى از آن دو جامه را از تن خود بيرون آورد و به آن سائل داد.
ليث بن سعد گويد: من آن شخص را نشناختم كيست ، و از مردم پرسيدم كه آن مرد چه كسى مى باشد؟
در پاسخ گفتند: او حضرت علىّ بن الحسين ، امام سجّاد، زين العابدين عليه السّلام مى باش
نظرات (0) نويسنده : مدیر سایت - ساعت 8:55 PM - روز پنج شنبه 28 آبان 1388 |
مرحوم سيّد محسن امين ، به نقل از كتاب مرآت الجنان مرحوم علاّ مه مجلسى آورده است :
امام علىّ بن الحسين ، حضرت زين العابدين عليه السّلام بسيار به مادر خود احترام مى نمود و لحظه اى از خدمت به او و رعايت حقوقش دريغ نمى كرد.
روزى عدّه اى از اصحاب به آن حضرت عرض كردند: ياابن رسول اللّه ! شما بيش از همه ما نسبت به مادرت نيكى و خدمت كرده اى و مى كنى ؛ ولى با اين حال ، يك بار نديده ايم كه با مادرت هم غذا شده باشى ؟
حضرت سجّاد عليه السّلام در جواب ، به اصحاب خويش فرمود: مى ترسم سر سفره اى كنار مادرم بنشينم و بخواهم لقمه اى را بردارم كه او ميل آن را داشته است كه بردارد، و به همين جهت سعى مى كنم كه با او هم غذا نباشم .(28)
همچنين به نقل از امام جعفر صادق عليه السّلام حكايت كرده اند: روزى عبّاد بصرى - كه يكى از سران صوفيّه و دراويش بود - در بين راه مكّه ، حضرت سجّاد امام زين العابدين عليه السّلام را ملاقات كرد و گفت : اى علىّ بن الحسين ! تو جهاد و مبارزه با دشمنان و مخالفان را رها كرده اى ، چون كه سخت و طاقت فرسا بود.
و به سوى مكّه معظّمه جهت انجام مراسم حجّ حركت كرده اى چون كه ساده و آسان است ؟!
و حال آن كه خداوند در قرآن گويد: به درستى كه خداوند از مؤ منين جان و اموالشان را در قبال بهشت خريدارى نموده است تا در راه خدا مقاتله و مبارزه نمايند و بِكُشند و يا كشته شوند ... و در آن جهاد، سعادت عظيم خواهد بود.
امام سجّاد عليه السّلام - با كمال متانت و آرامش - فرمود: آيه قرآن را به طور كامل تا پايان آن ادامه بده و بخوان ؟
عبّاد بصرى خواند: توبه كنندگان عابد و شكرگزارانى كه دائم در ركوع و سجود هستند و امر به معروف و نهى از منكر مى كنند و نگهبان و نگه دارنده احكام و حدود الهى مى باشند
امام سجّاد عليه السّلام فرمود: هر زمان چنين افرادى را با اين اوصاف و حالات يافتيم ، قيام و جهاد با آن ها در راه خدا براى نابودى دشمن ، همانا از حجّ و اعمال آن افضل خواهد بود.
نظرات (0) نويسنده : مدیر سایت - ساعت 8:55 PM - روز پنج شنبه 28 آبان 1388 |
حضرت باقرالعلوم صلوات اللّه و سلامه عليه حكايت فرمايد:
در يكى از سال ها، يزيد فرزند معاوية بن ابى سفيان به قصد انجام مراسم حجّ خانه خدا، عازم مكّه معظّمه گرديد.
و در مسير راه خود وارد مدينه منوّره شد و چون در آن شهر مستقرّ گرديد، ماءمورى را فرستاد تا يكى از مردان قريش را نزد وى آورد.
همين كه آن مرد را نزد يزيد آوردند، يزيد به او گفت : آيا تو اعتراف واقرار مى كنى بر اين كه تو بنده من هستى و اگر من مايل باشم و مى توانم تو را بفروشم ، يا غلام خود گردانم .
آن مرد قريشى اظهار داشت : اى يزيد! به خداى يكتا سوگند، تو و پدرت بر طايفه قريش هيچ برترى و فضيلتى نداشته ايد؛ و همچنين از جهت اسلام ، تو از من بهتر و برتر نخواهى بود، بنابراين چگونه به آنچه كه گفتى ، اعتراف و اقرار نمايم .
يزيد با شنيدن اين سخن ، خشمگين شد و گفت : اگر اعتراف نكنى ، دستور قتل تو را صادر مى كنم .
آن مرد، يزيد را مخاطب قرار داد و اظهار داشت : همانا كشتن من از قتل حسين بن علىّ بن ابى طالب عليه السّلام مهم تر نيست .
پس از آن يزيد بن معاويه دستور قتل و اعدام او را صادر كرد؛ و سپس دستور داد تا حضرت سجّاد، امام زين العابدين عليه السّلام را نزد وى احضار نمايند.
همين كه آن امام مظلوم عليه السّلام را به حضور يزيد آوردند، يزيد همان سخنانى را كه به آن مرد قريشى گفته بود، براى حضرت سجّاد عليه السّلام ، نيز بازگو كرد.
حضرت در مقابل اظهار نمود: اگر اعتراف و اقرار نكنم ، آيا همانند آن مرد، دستور قتل مرا هم صادر خواهى كرد؟
يزيد ملعون پاسخ داد: آرى ، چنانچه اقرار نكنى ، تو هم به سرنوشت او دچار خواهى شد.
امام عليه السّلام چون چنين ديد، اظهار داشت : من از روى اضطرار و ناچارى تسليم هستم و به آنچه گفتى اقرار و اعتراف مى نمايم ، و تو هم آنچه خواهى انجام بده .
آن گاه يزيد خبيث در چنين حالتى به حضرت سجّاد، زين العابدين عليه السّلام خطاب كرد و عرضه داشت : تو با اين روش ، حفظ جان خود كردى و از كشته شدن نجات يافتى ، پس تو آزادى .
نظرات (0) نويسنده : مدیر سایت - ساعت 8:55 PM - روز پنج شنبه 28 آبان 1388 |
زهرى - كه يكى از راويان حديث و از اصحاب حضرت سجّاد عليه السّلام است - حكايت كند:
روزى در محفل و محضر امام زين العابدين عليه السّلام كه تعدادى از دوستان و مخالفان حضرت نيز در آن جمع حضور داشتند، نشسته بودم ، كه مردى از دوستان حضرت با چهره اى غمناك و افسرده وارد شد، حضرت فرمود: چرا غمگينى ؟ تو را چه شده است ؟
عرض كرد: ياابن رسول اللّه ! چهار دينار بدهى دارم و چيزى كه بتوانم آن را بپردازم ندارم ، همچنين عائله ام بسيار است و درآمدى براى تاءمين مخارج آن ها ندارم .
در اين هنگام ، امام سجّاد عليه السّلام به حال دوستش گريست ، من عرض كردم : آقا! چرا گريه مى كنى ؟
حضرت فرمود: گريه آرام بخش عقده ها و مصائب مى باشد و چه مصيبتى بالاتر از اين كه انسان نتواند مشكلات مؤ منى از دوستانش را برطرف نمايد.
در همين بين ، حاضرين از مجلس پراكنده شدند، و مخالفين در حال بيرون رفتن از مجلس زخم زبان مى زدند، كه اين ها - ائمّه اطهار عليهم السّلام - ادّعا مى كنند بر همه جا و همه چيز دست دارند و آنچه از خدا بخواهند برآورده مى شود، ولى عاجزند از اين كه بتوانند مشكلى را برطرف نمايند.
آن مرد نيازمند، اين زخم زبان ها را شنيد و به حضرت عرض كرد: تحمّل اين حرف ها براى من سخت تر از تحمّل مشكلات خودم بود.
حضرت فرمود: خداوند، راه حلّى براى كارهايت به وجود آورد، و سپس امام عليه السّلام به يكى از كنيزان خود فرمود: غذايى را كه براى افطار و سحر دارم بياور، كنيز دو قرص نان خشك آورد.
حضرت به آن دوستش فرمود: اين دو عدد نان را بگير، كه خداوند به وسيله آن ها بر تو خير و بركت دهد، پس آن مرد دو قرص نان را گرفت و رفت .
در بين راه ، به ماهى فروشى برخورد كرد، به او گفت : يكى از ماهى هاى خود را به من بده تا در عوض آن قرص نانى به تو بدهم ، ماهى فروش نيز قبول كرد و يك عدد ماهى به آن مرد داد و در ازاى آن يك قرص نان دريافت نمود.
آن مرد ماهى را گرفت و چون به منزل رسيد، خواست ماهى را براى عائله اش تميز و آماده پختن نمايد، پس همين كه شكم ماهى را پاره نمود، دو گوهر گرانبها در شكم ماهى پيدا كرد، با شادمانى آن ها را برداشت و شكر و سپاس خداوند متعال را به جاى آورد.
در همين بين ، شخصى درب خانه اش را كوبيد، وقتى بيرون آمد، ديد همان ماهى فروش است ، مى گويد: هرچه تلاش كرديم كه اين نان را بخوريم نتوانستيم ؛ چون بسيار سفت و خشك است ، گمان مى كنم در وضعيّتى سخت به سر مى برى ، بيا اين نانت را بگير؛ و ماهى را هم نيز به تو بخشيدم .
پس از گذشت لحظاتى ، شخص ديگرى درب خانه اش را كوبيد، و چون درب را گشود، كوبنده درب گفت : حضرت زين العابدين عليه السّلام فرمود: خداوند متعال ، مشكل تو را برطرف ساخت ، اكنون غذا و نان ما را بازگردان ، كه كسى غير ما نمى تواند آن نان ها را بخورد.
و سپس آن مرد گوهرها را با قيمت خوبى فروخت و قرض خود را پرداخت كرد؛ و سرمايه اى مناسب براى كسب و كار و تاءمين مايحتاج مشكلات زندگى خانواده اش تنظيم كرد.
نظرات (0) نويسنده : مدیر سایت - ساعت 8:55 PM - روز پنج شنبه 28 آبان 1388 |
ابو حمزه ثمالى - كه يكى از راويان حديث و از اصحاب امام سجّاد، زين العابدين عليه السّلام است - حكايت كند:
روزى به همراه آن حضرت از مدينه طيّبه بيرون رفتيم ، و چون به يكى از باغات در حوالى شهر مدينه رسيديم ، حضرت به من خطاب نمود و فرمود:
مدّت ها پيش ، مثل همين روز كنار اين باغ تكيه بر ديوار آن داده بودم و در فكر و اندوه قرار داشتم ، كه ناگاه مردى سفيد پوش را ديدم در مقابل من ايستاده است و به صورتم نگاه مى نمايد.
پس از گذشت لحظاتى ، مرا مورد خطاب قرار داد و اظهار نمود: چرا غمگين و اندوهناك هستى ؟
آيا براى دنيا اين چنين در فكر و انديشه فرو رفته اى ؟
اگر چنين است ، بدان كه دنيا براى عموم مخلوقات است ، و افراد نيك و پست همه از آن بهره مى برند.
گفتم : خير، غم و انديشه من درباره دنيا نيست .
آن مرد اظهار نمود: آيا براى آخرت غمگينى ؟ آخرت وعده گاه حتمى براى همگان است و حكم فرماى آن روز، خداوند يكتا مى باشد.
گفتم : خير، انديشه و اندوه من درباره آخرت نيست .
گفت : پس براى چه اين گونه غمگين هستى ؟
گفتم : ناراحتى و اندوه من به جهت عبداللّه بن زبير مى باشد.
سپس آن مرد سفيدپوش تبسّمى نمود و فرمود: آيا تا به حال كسى را ديده اى كه اعتماد و توكّل بر خداوند رحيم نمايد و آن گاه نااميد گردد؟
گفتم : خير.
فرمود: آيا تاكنون كسى را ديده اى كه از خداوند چيزى را بخواهد و به آن دست نيابد؟
گفتم : خير.
سپس افزود: و آيا كسى را ديده اى كه از خدا بترسد و در زندگى پيروزمند و خوشبخت نباشد؟
گفتم : خير.
و بعد از بيان چنين سخنان حكمت آميز، آن مرد سفيدپوش حركت كرد و از آن جا رفت ؛ و از نظرم غايب گشت .
ابو حمزه ثمالى گويد: امام سجّاد عليه السّلام در پايان سخن خويش فرمود: آن مرد حضرت خضر نبىّ عليه السّلام بود.
نظرات (0) نويسنده : مدیر سایت - ساعت 8:55 PM - روز پنج شنبه 28 آبان 1388 |
ابو حمزه ثمالى حكايت كند:
در يكى از روزهاى جمعه ، هنگامى كه نماز صبح را به امامت حضرت سجّاد عليه السّلام خوانديم ، سپس حضرت روانه منزل خود شد.
و چون وارد منزل گرديد، يكى از كنيزان خود را به نام سكينه صدا زد و فرمود: امروز جمعه است ، هر فقير و مستمندى كه مراجعه كند نبايد دست خالى و نااميد برگردد.
من به حضرتش عرضه داشتم : هر سائلى كه مستحقّ نيست ؟
فرمود: مى دانم ؛ ولى مى ترسم همان شخصى كه نااميد شود، مستحقّ باشد و به جهت آن مورد عقاب و سخط قرار گيريم .
همان طورى كه حضرت يعقوب عليه السّلام ، هر روز گوسفندى را قربانى مى نمود و آن را به فقرا و نيازمندان صدقه مى داد و مقدارى از آن را نيز خود و خانواده اش مصرف مى كردند.
وليكن غروب جمعه اى ، يك نفر مؤ منِ روزه دارِ غريب ، درب منزل حضرت يعقوب عليه السّلام آمد و گفت : به من غريب گرسنه كمك كنيد، جواب او را ندادند و آن غريب چندين مرتبه خواسته خود را تكرار كرد؛ و چون نااميد شد و شب فرا رسيده بود رفت و شكايت گرسنگى خود را با خداوند متعال بازگو كرد و بدون آن كه چيزى خورده باشد خوابيد و فرداى آن روز را نيز روزه گرفت .
در همان شب از سوى خداوند به يعقوب وحى نازل شد: بنده اى از بندگان مرا نااميد گرداندى و موجب عقاب و سخط قرار گرفته ايد.
اى يعقوب ! محبوب ترين پيامبران من آنانى هستند كه بر مستمندان محبّت و دلسوزى داشته باشند و آن ها را در پناه خود قرار دهند و هر كه بنده اى از بندگان مؤ من مرا نااميد كند مبتلا به عقوبت سختى خواهد شد، پس تو هم خود را آماده مصائب و مقدّرات گردان .
پس از بيان داستان مفصّل قصّه يعقوب و يوسف عليهماالسّلام ، ابو حمزة ثمالى گويد: به حضرت سجّاد عليه السّلام عرض كردم : آن زمانى كه حضرت يوسف به درون چاه افتاد چند ساله بود؟
در پاسخ فرمود: نه سال داشت ، گفتم : فاصله منزل حضرت يعقوب تا شهر مصر چه مقدار مسافتى بوده است ؟
جواب فرمود: مسافتى معادل دوازده روز پياده روى .
و سپس افزود بر اين كه حضرت يوسف زيباترين افراد زمان خود بود كه مورد حسادت برادران خود قرار گرفت و سپس جريان به چاه افتادن و زندانى شدن و نابينا شدن پدرش يعقوب و وصال مجدّد را به طور مشروح بيان نمود، كه در اين داستان به ترجمه خلاصه اى از آن اكتفا شد.
نظرات (0) نويسنده : مدیر سایت - ساعت 8:55 PM - روز پنج شنبه 28 آبان 1388 |
مرحوم قطب الّدين راوندى در كتاب خود آورده است :
روزى امام سجّاد عليه السّلام ، به سمت يكى از باغات خود در اطراف مدينه حركت مى كرد، در بين راه گرگى را ديد كه موهاى بدنش ريخته بود با حالتى غمگين ناله مى كرد و زوزه مى كشيد.
چون حضرت نزديك گرگ رسيد، فرمود: بلند شو برو، من برايش دعا مى كنم و إ ن شاء اللّه مشكلى نخواهد داشت .
پس گرگ حركت كرد و رفت ، شخصى كه همراه امام عليه السّلام بود به حضرت گفت : جريان اين گرگ چه بود؟
امام عليه السّلام فرمود: گرگ مى گفت : من همسرى دارم كه در حال زايمان و در شدّت درد، ناراحت است به فرياد ما برس و چاره اى بينديش كه با سلامتى فارغ شود و من قول مى دهم كه ما و ذريّه ما آسيبى به شما و شيعيانتان نرسانيم ؛ و من به او گفتم : انجام مى دهم ، سپس گرگ با خاطرى آسوده حركت كرد و رفت
نظرات (0) نويسنده : مدیر سایت - ساعت 8:55 PM - روز پنج شنبه 28 آبان 1388 |
امام سجّاد، حضرت زين العابدين صلوات اللّه و سلامه عليه به همراه تنى چند از دوستان و ياران خويش عازم مكّه معظّمه گرديد، در اين بين ، حضرت با بعضى از دوستان مقدارى عقب تر و تعدادى نيز به همراه خدمه جلوتر حركت مى كردند.
آن هائى كه جلوتر بودند، چون به محلّ عَسْفان - منزل گاه واستراحت گاه حاجيان - رسيدند، در گوشه اى خيمه زده و چادر برپاكردند.
وقتى حضرت نزديك آن ها رسيد فرمود: چرا اين جا بار انداخته ايد! اين جا محلّ سكونت آن دسته از جنّيانى است كه از دوستان و شيعيان ما هستند؛ و بودن ما در اين جا براى آن ها موجب مزاحمت و ضرر مى باشد.
اصحاب گفتند: ما اين موضوع را نمى دانستيم ؛ و چون خواستند اسباب و وسائل خود را جمع كنند و از آن جا كوچ نمايند، ناگهان صدائى را شنيدند كه گفت : ياابن رسول اللّه ! حركت نكنيد و همين جا بمانيد، زيرا ما به وجود شما افتخار مى كنيم .
سپس طبقى را فرستادند و گفتند: دوست داريم ميهمان ما باشيد، و از آنچه برايتان فرستاديم تناول نمائيد.
همين كه اصحاب امام عليه السّلام ، نگاه كردند، ديدند در گوشه اى از خيمه حضرت طبقى از انواع ميوه هاى انگور، رطب ، انار، موز و ديگر ميوه ها قراردارد ولى كسى را نديدند، بلكه فقط صدائى را مى شنيدند و طبق ميوه ها را مشاهده مى كردند.
بعد از آن امام سجّاد عليه السّلام همراهان خود را دعوت نمود و همگى از آن ميوه ها ميل كردند؛ و پس از آن حركت كرده و از آن مكان كوچ نمودند و به سمت مكّه معظّمه رهسپار شدن
نظرات (0) نويسنده : مدیر سایت - ساعت 8:55 PM - روز پنج شنبه 28 آبان 1388 |
هنگامى كه اهل بيت امام حسين عليه السّلام را به عنوان اسير وارد شهر شام كردند و در بين ايشان حضرت سجّاد، امام زين العابدين عليه السّلام نيز با حالتى ناجور و دلخراش حضور داشت ، مردم شام با تبليغات سوئى كه توسّط ماءمورين يزيد لعنة اللّه عليه شده بود، با شادمانى و سرور براى استقبال از اسيران آمده بودند.
در بين مردم پيرمردى بود، جلو آمد و گفت : شكر خداى را كه مردان شما را كشت و آتش فتنه خاموش شد؛ و سپس به آن عزيزان دل شكسته ، بسيار دشنام و ناسزا گفت .
امام عليه السّلام در همان وضعيّتى كه بود، فرمود: اى پيرمرد! آنچه تو گفتى ، من گوش كردم و چيزى نگفتم تا آن كه سخن تو تمام شد؛ و آنچه خواستى گفتى ، اكنون ساكت باش تا من نيز سخنى گويم ؟
پيرمرد گفت : آنچه مى خواهى بيان كن .
حضرت فرمود: آيا قرآن خوانده اى ؟
پيرمرد گفت : آرى . حضرت فرمود: اين آيه قرآن را نيز خوانده اى :
((قُلْ لا اءسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ اءَجْرا إ لاّ الْمَوَدَّةَ فى الْقُرْبى )) يعنى ؛ من از شما پاداشى به جز مودّت و دوستى اهل بيتم را نمى خواهم .
پيرمرد پاسخ داد: آرى ، آن را خونده ام .
امام سجّاد عليه السّلام فرمود: ما اهل بيت - قُربى - هستيم ؛ و آيا اين آيه قرآن را ((وَآتِ ذَا القُرْبى حَقَّهُ)) ؛ حق و شئون اهل بيت را پرداخت و رعايت نمائيد، خوانده اى ؟
پيرمرد نيز گفت : آرى ، آن را هم خونده ام . حضرت فرمود: به راستى كه آن افراد، ما هستيم ؛ پس حقّ ما چگونه بايد رعايت گردد؟
پيرمرد شامى گفت : آيا واقعا شما همان ها هستيد؟
حضرت فرمود: بلى ؛ و سپس افزود: آيا اين آيه قرآن را ((وَاعْلَمُوا انَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَيْى ءٍ فَإ نَّ لِلّهِ خُمُسَهُ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِى الْقُرْبى )) ؛ آنچه از غنائم و منافع را كه به دست مى آوريد، بايد يك پنجم آن را - به عنوان خمس - تحويل رسول خدا واهل بيتش دهيد، را خوانده اى ؟
پيرمرد گفت : بلى .
آن گاه امام عليه السّلام فرمود: ما اهل بيت رسول خدا هستيم ، و آيا اين آيه قرآن را ((إ نَّما يُريدُ اللّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ اءهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهيرا)) يعنى ؛ خداوند شما اهل بيت را از هر نوع گناه و آلودگى پاك و منزّه گردانده است ، را نيز خوانده اى ؟
در اين حال پيرمرد شامى دست هاى خود را به سوى آسمان بلند كرد و گفت : خداوندا به تو پناه مى برم ، خدايا توبه كردم ، سال ها است كه قرآن مى خوانده ام و اين چنين درك نمى كردم وامروز هدايت گشتم
نظرات (0) نويسنده : مدیر سایت - ساعت 8:55 PM - روز پنج شنبه 28 آبان 1388 |
امام حسن عسكرى عليه السّلام به نقل از جدّ بزرگوارش ، حضرت باقرالعلوم عليه السّلام حكايت فرمايد:
روزى يكى از اصحاب به نام زُهَرى در حالى كه خيلى غمگين و افسرده خاطر بود، به محضر امام زين العابدين عليه السّلام وارد شد.
همين كه امام عليه السّلام چشمش به او افتاد، فرمود: چرا اين چنين غمناك و ناراحت هستى ؟
زُهَرى اظهار داشت : ياابن رسول اللّه ! ناراحتى هاى بسيارى از سوى دوستان و آشنايان ، يكى پس از ديگرى بر من وارد شده است ؛ و نسبت به موقعيّت كنونى من چشم طمع دوخته اند، ديگر با چه اميدى به دوستان خوش بين باشم .
امام سجّاد عليه السّلام فرمود: اى زُهَرى ! زبان خود را كنترل نما و هر سخنى را هر جا و پيش هركسى مگوى ؛ و چنانچه رعايت حال اشخاص را بنمائى ، تمام افراد خاطر خواه تو خواهند بود.
زُهَرى گفت : ياابن رسول اللّه ! من هيچ گاه از امكانات خود دريغ نكرده و به آن ها كمك و احسان كرده ام .
حضرت اظهار نمود: مواظب باش كه خودخواهى و غرور تو را نگيرد، و دقّت نما، آنچه را كه مى گوئى دلنشين باشد، فكر نكن هر آنچه مى شنوى زشت و باطل است ، هميشه در كار و سخن ديگران انديشه و توجّه نما و سعى كن تا از خود سِعه صدر نشان دهى .
سپس امام عليه السّلام افزود: هركس در مسائل گوناگون زندگى و اجتماعى عقل خود را به كار نيندازد و با چشم و گوش بسته و با ركود فكرى حركت كند، سريع به هلاكت و ضلالت مى افتد.
اى زُهرى ! چه مى شود كه مسلمان ها را نيز همانند اعضاء خانواده ات حساب كنى ، آن هائى كه از تو بزرگتر هستند همچون پدر، آن هائى كه كوچكترند چون فرزندانت ؛ و آن هائى هم كه هم سنّ و هم سطح خودت باشند همچون برادرانت به شمار آيند.
آيا دوست دارى كه در حقّ يكى از اعضإ خانواده ات تجاوز و ظلمى شود؛ و يا گزندى به يكى از آن ها وارد گردد؛ و آن كه بى جهت آبرويش ريخته شود؟
اگر شيطان ملعون تو را وسوسه كند كه بر يكى از مسلمان ها برترى و فضيلت دارى ، دقّت كن آن كه از تو بزرگتر است بگو او قبل از من ايمان آورده و بيش از من كار خير و عمل صالح انجام داده است پس او بر من فضيلت و برترى دارد.
و اگر از تو كوچكتر باشد، بگو من بيش از او گناه و معصيت كرده و خطاكارم ؛ و او از من بهتر و برتر مى باشد.
و امّا آن كه هم رديف و هم سطح تو باشد، بگو من به گناهان خود مطمئنّ خواهم بود؛ ولى نسبت به او مشكوك هستم و يقين به گناه او ندارم پس من از او بهتر نيستم .
و چنانچه مسلمان ها تو را تعظيم و احترام كنند، بگو آن ها بامعرفت و باادب هستند؛ و چنانچه تو را كوچك شمرند و تحقيرت كنند، پس بگو در اثر خلاف هاى خودم مى باشد و من خود را مقصّر در بى اعتنائى آن ها نسبت به خودم مى دانم .
و اگر در جامعه ، اين چنين معاشرت كنى و با اين روش و انديشه برخورد و حركت نمائى ، بهترين زندگى را خواهى داشت و دوستانِ پرمحبّت و دلسوز تو بسيار خواهند شد، و دشمنان و مخالفين كمترى را خواهى يافت .
و بدان كه بهترين مردمان كسى است كه بيشترين خير را به هم نوعان خود برساند گرچه هيچ خيرى به او نرسيده باشد؛ و خود را از تمام افراد بى نياز بداند و چشم داشتى به كسى نداشته باشد.
نظرات (0) نويسنده : مدیر سایت - ساعت 8:55 PM - روز پنج شنبه 28 آبان 1388 |
حضرت ابو عبداللّه ، امام جعفر صادق عليه السّلام حكايت نمايد:
در مدينه طيبّه مردى بيكار و ولگرد وجود داشت كه كارش جُك گفتن و خندانيدن افراد بود.
روزى با خود گفت : من همه را خندانده ام ، مگر يك نفر به نام علىّ بن الحسين ، امام سجّاد عليه السّلام را؛ و بالا خره يك روزى بايد حيله اى برايش بسازم تا او و ديگر همراهانش را بخندانم .
پس روزى در حالى كه حضرت زين العابدين عليه السّلام به همراه دو نفر از دوستان خود از محلّى عبور مى نمود، آن شخص شوخ مزاج آمد و عباى حضرت را از روى شانه هايش كشيد و فرار كرد.
دوستان حضرت او را دنبال كردند و عباى حضرت را از او پس گرفتند و در حالى كه امام عليه السّلام كنارى نشسته و در فكر فرو رفته بود عباى حضرت را تقديم حضورش كردند.
امام عليه السّلام بعد از آن كه عباى خود را گرفت و بر دوش انداخت ، به آن دو نفر همراه خود فرمود: اين شخصى كه اين چنين كارى را مرتكب شد، چه كاره است ؟
عرضه داشتند: شخصى بى كار است ، كه با متلك و جُك گفتن مردم را مى خنداند و از اين راه امرار معاش كرده و زندگى خود را تاءمين مى كند.
حضرت فرمود: به او بگوييد: واى بر حال تو! مگر نمى دانى ، روزى را در پيش دارى كه به حساب اعمال و گفتار رسيدگى خواهد شد؛ و در آن روز متوجّه خواهى شد كه خسارت كرده اى و پشيمان خواهى گشت و ديگر قابل جبران نخواهد بود
نظرات (0) نويسنده : مدیر سایت - ساعت 8:55 PM - روز پنج شنبه 28 آبان 1388 |
امام جعفر صادق عليه السّلام حكايت نموده است :
هرگاه حضرت سجّاد، امام زين العابدين عليه السّلام مى خواست به همراه عدّه اى مسافرت رود، سعى مى كرد كه او را نشناسند، همچنين شرط مى نمود تا در تمام كارها همانند ديگر افراد شريك باشد و خدمت نمايد.
در يكى از مسافرهائى كه حضرت با عدّه اى داشت ؛ در بين راه ، شخصى حضرت را شناخت و به همراهان حضرت گفت : آيا او را مى شناسيد؟
گفتند: نه ، او را نمى شناسيم .
آن شخص گفت : او حضرت زين العابدين ، پسر امام حسين عليه السّلام است ، پس همراهان دست و پاى حضرت را بوسيدند؛ و عرضه داشتند: اى پسر رسول خدا! خواستى ما را به آتش جهنّم مبتلا گردانى ، اگر ما جسارتى به شما مى كرديم تا آخر عمر بدبخت مى شديم ، اى مولاى ما! چرا چنين برخوردى نمودى و به طورناشناس همراه ما آمدى ؟
حضرت فرمود: من يك زمانى با عدّه اى كه مرا مى شناختند، مسافرت رفتم و آنان به جهت رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله بيش از آنچه مستحقّ بودم ، به من كمك و خدمت كردند.
و الا ن هم ترسيدم مرا بشناسيد و همانند آن دوستانم با من برخورد نمائيد؛ و من نتوانم همانند ديگران در كارها مشاركت نموده و كمك نمايم و هچنين نتوانم وظايف خويش را انجام دهم .
به همين جهت ، مخفى بودن و ناآشنا بودنم در بين دوستان هم سفر براى من بهتر است .(40)
همچنين طاووس يمانى گويد:
روزى شخصى را در مسجد الحرام ، زير ناودان كعبه الهى ديدم كه سخت گريه مى كند و ناله مى زند، و با پرورگار خود مناجات مى نمايد.
چون از نماز و راز نياز با پروردگار محبوب فارغ شد، جلو رفتم و به او نگاه كردم ، متوجّه شدم كه حضرت زين العابدين ، امام سجّاد عليه السّلام است .
نزديك حضرتش رفتم و عرض كردم : ياابن رسول اللّه ! شما را در حال گريه و زارى ديدم ، با اين كه سه فضيلت والا در وجود شما هست كه ديگران محروم مى باشند:
اوّل آن كه تو فرزند رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله هستى .
دوّم آن كه جدّت شفيع امّت در قيامت است .
و سوّم آن كه رحمت الهى براى شما اهل بيت رسالت است .
حضرت فرمود: اى طاووس ! امّا اين كه گفتى فرزند رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله هستم ، صحيح است ؛ ولى آن موجب ايمنى من نخواهد شد، زيرا در قيامت خويشاوندى اثرى ندارد.
همچنين شفاعت جدّم مرا فائده اى نمى بخشد، چون خداوند متعال فرموده است :
شفاعت . شامل كسانى مى شود كه خداوند از آن ها راضى و خورسند باشد.
و امّا رحمت و لطف پروردگار طبق فرموده خودش شامل نيكوكاران و پرهيزكاران خواهد شد، و من خودم را جزء آنان نمى دانم .
نظرات (0) نويسنده : مدیر سایت - ساعت 8:55 PM - روز پنج شنبه 28 آبان 1388 |
مرحوم شيخ طوسى رحمة اللّه عليه در كتاب خود آورده است :
روزى شخصى بر امام سجّاد زين العابدين عليه السّلام وارد شد و عرضه داشت : اى پسر رسول خدا! شب را چگونه و در چه حالتى سپرى نمودى ؟
و اكنون در چه حالتى هستى ؟
حضرت در پاسخ چنين اظهار نمود: شب را گذراندم و هم اكنون در حالتى مى باشم كه هشت چيز به دنبال من مى باشند و مرا مى طلبند:
1 - خداوند متعال ، كه از من اطاعت و اجراء دستورات و انجام واجبات و وظايف را مى طلبد.
2 - پيغمبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله ، كه انجام مستحبّات و كارهاى پسنديده را از من مى طلبد.
3 - عائله و خانواده ام ، كه از من نفقه و مايحتاج زندگى خود را درخواست دارند.
4 - هواى نفس ، كه آرزوى رسيدن به خواسته هاى خود را دارد.
5 - شيطان ، كه مى خواهد مرا مطيع و فرمان بر خويش قرار دهد.
6 - دو ملك ماءمور الهى ، كه در همه جا و همه حالات همراه من هستند و از من صداقت و درستكارى مى خواهند.
7 - ملك الموت و عزرائيل است ، كه هر لحظه ممكن است روح و جان مرا بگيرد.
8 - و در نهايت قبر است ، كه در انتظار دريافت و تحويل بدن و جسم من به درون خود مى باشد.
سپس امام عليه السّلام افزود: اكنون حال كسى كه در چنين حالات و در مقابل چنين طلبكارانى قرار گرفته است ، چگونه مى تواند باشد.(42)
همچنين مرحوم قطب الدّين راوندى رحمه اللّه عليه - كه قبر شريفش در وسط صحن مطهّر حضرت معصومه عليهاالسّلام مى باشد - در كتاب خود آورده است :
حضرت باقرالعلوم عليه السّلام فرموده است :
روزى پدرم امام سجّاد سلام اللّه عليه سخت مريض شد و در بستر بيمارى قرار گرفت ، پدرش امام حسين عليه السّلام ضمن عيادت از او اظهار داشت : چه چيزى را اشتها دارى ؛ خواسته و نيازت چيست تا انجام دهم ؟
حضرت سجّاد عليه السّلام چنين پاسخ داد: مى خواهم تكيه گاهم پروردگارم باشد، چون كه او ناظر و شاهد احوال من مى باشد؛ و اگر مصلحت من باشد مرا عافيت مى بخشد، و من در هر حال راضى به رضايت و مقدّرات او هستم .
امام حسين به فرزندش ، زين العابدين عليهماالسّلام فرمود: احسنت ، روش تو همانند حضرت ابراهيم عليه السّلام مى باشد، هنگامى كه در شديدترين سختى هاى زندگى قرار گرفت و دشمنان او را بر بالاى منجنيق بردند تا حضرتش را در آتش افكنند، جبرئيل عليه السّلام به كمك او آمد و اظهار داشت : اى ابراهيم ! چه خواسته اى دارى ، بگو تا برآورده كنم ؟
در پاسخ اظهار داشت : من در هر حال راضى به رضاى خداوند متعال هستم ؛ و او پناهگاه و تكيه گاه من مى باشد، هرچه را او مصلحت بداند من در اختيار و تحت فرمان او هستم .
نظرات (0) نويسنده : مدیر سایت - ساعت 8:55 PM - روز پنج شنبه 28 آبان 1388 |
امام حسن عسكرى عليه السّلام حكايت فرمايد:
روزى شخصى به همراه مردى كه مدّعى بود او قاتل پدرش مى باشد، به محضر امام سجّاد، زين العابدين عليه السّلام وارد شد تا آن حضرت بين ايشان قضاوت نمايد.
و چون حضور امام سجّاد سلام اللّه عليه رسيدند، پس از صحبت هائى كه مطرح گرديد آن مردِ متّهم ، به قتل و گناه خود اعتراف كرد و گفت : من پدر او را كشته ام .
امام سجّاد عليه السّلام فرمود: قاتل بايد قصاص شود و پس از آن به فرزند مقتول پيشنهاد عفو و بخشش قاتل را داد؛ ولى او نپذيرفت و تقاضاى اجراى حكم قصاص را داشت .
در اين هنگام ، امام عليه السّلام فرزند مقتول را مورد خطاب قرار داد و اظهار داشت : چنانچه خود را از قاتل بهتر و مهمتر مى شناسى و معتقدى كه بر او فضيلتى دارى پس اين جنايت را بر او ببخش و از گناهش درگذر.
در جواب گفت : يابن رسول اللّه ! اين قاتل بر من حقّ دارد و من مديون او هستم وليكن حقّى را كه او بر عهده من دارد ارزش آن را ندارد كه بخواهم از خون پدرم و از حكم قصاص دست بردارم و او را ببخشم .
حضرت فرمود: منظورت چيست و چه مى خواهى ؟
گفت : چنانچه او خودش مايل باشد، به جاى قصاص با پرداخت ديه مصالحه مى كنم و او را مى بخشم .
امام سجّاد عليه السّلام سؤ ال نمود: آن حقّى را كه او بر تو دارد، چيست ؟
گفت : ياابن رسول اللّه ! او مسايل اعتقادى توحيد و معارف الهى ، رسالت و نبوّت رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله ، همچنين امامت و ولايت ائمّه و اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السّلام را به من آموخته و تلقين كرده است .
حضرت اظهار داشت : آيا اين حقّ، سبب بخشش نمى باشد و تو آن را سبك و ساده مى پندارى ؟!
و سپس حضرت افزود: به خدا سوگند! ارزش چنين حقّى از خون تمام انسان هاى روى زمين - به جز از انبياء و ائمّه عليهم السّلام - بالاتر و برتر است ؛ و اگر يكى از ايشان خونش ريخته شود، تمام دنيا ارزش جبران آن را نخواهد داشت
نظرات (0) نويسنده : مدیر سایت - ساعت 8:55 PM - روز پنج شنبه 28 آبان 1388 |
مرحوم قطب الدّين راوندى ، به نقل از حضرت باقرالعلوم عليه السّلام حكايت كند:
شخصى به نام ابو خالد كابلى مدّت زمانى را خدمت گذارى امام سجّاد، حضرت زين العابدين عليه السّلام نمود و چون به طول انجاميد، جهت ديدار با مادر خويش از امام سجّاد عليه السّلام اجازه خواست كه راهى شهر شام گردد.
امام عليه السّلام او را مخاطب قرار داد و فرمود: اى ابو خالد! فردا مردى از اهالى شام - كه معروف و ثروتمند مى باشد - به همراه دخترش كه دچار جنّ زدگى شده است ، وارد مدينه خواهد شد.
پدر اين دختر به دنبال كسى مى گردد كه دخترش را معالجه و درمان نمايد؛ پس تو نزد او مى روى و اظهار مى دارى كه من دخترت را معالجه مى كنم و مقدار ده هزار درهم مى گيرم .
چون فرداى آن روز فرا رسيد، مرد شامى وارد مدينه شد، ابو خالد كابلى طبق دستور امام عليه السّلام نزد وى آمد و گفت : چنانچه ده هزار درهم به من بدهى ، دخترت را معالجه و درمان مى نمايم .
پدر دختر هم قبول كرد و قول داد كه چنانچه دخترش خوب و سالم شود آن مقدار پول را بپردازد.
ابو خالد كابلى نزد امام سجّاد عليه السّلام رفته و جريان را براى آن حضرت بازگو كرد.
پس حضرت به او فرمود: مرد شامى بى وفائى مى كند و پول را به تو نمى دهد؛ ولى با اين حال ، تو نزد دختر مى روى و گوش چپ او را مى گيرى و مى گوئى : اى خبيث ! علىّ بن الحسين مى گويد: هر چه زودتر از بدن اين دختر خارج شو و او را رها كن .
ابو خالد كابلى نيز پيام حضرت را به انجام رسانيد و سپس دختر از آن حالت جنّ زدگى نجات يافت و بهبودى كامل خود را بازيافت .
امّا همين كه ابو خالد آن ده هزار درهم را مطالبه نمود، مرد شامى بدون پرداخت كمترين پولى او را از منزل خود بيرون كرد.
پس از آن ، ابو خالد نزد امام زين العابدين عليه السّلام بازگشت و جريان را به طور مفصّل براى آن بزرگوار بازگو كرد.
حضرت در پاسخ فرمود: گفته بودم كه مرد شامى حيله و نيرنگ دارد و از پرداخت پول ، امتناع مى ورزد، ولى بدان كه دخترش دو مرتبه به همين زودى دچار جنّ زدگى خواهد شد و پدرش نزد تو مى آيد.
پس موقعى كه مراجعه كرد به او بگو: چون به عهد خود وفا نكردى ، چنين شده است ؛ اكنون بايد همان آن مبلغ را تحويل علىّ بن الحسين ، زين العابدين عليه السّلام بده تا او را معالجه و درمان كنم و ديگر آن حالت جنّ زدگى باز نخواهد گشت .
بنابر اين مرد شامى به ناچار، آن مبلغ را تحويل امام سجّاد عليه السّلام داد؛ و ابو خالد نزد دختر آمد و همان سخن قبل را در گوش چپ دختر بازگو كرد و افزود: چنانچه برگردى ، تو را به آتش قهر خداوند متعال مى سوزانم .
امام محمّد باقر عليه السّلام افزود: با اين روش ، دختر به بهبودى كامل رسيد و نجات يافت و چون با پدرش به سمت شهر شام رفتند، پدرم حضرت زين العابدين عليه السّلام آن پول ها را تحويل ابو خالد كابلى داد و به او اجازه داد تا جهت ديدار مادرش راهى شهر شام گردد.
نظرات (0) نويسنده : مدیر سایت - ساعت 8:55 PM - روز پنج شنبه 28 آبان 1388 |
حضرت ابو جعفر، امام محمد باقر صلوات اللّه و سلامه عليه حكايت فرمايد:
روزى پدرم ، امام سجّاد، حضرت زين العابدين عليه السّلام به همراه عدّه اى از دوستان به اطراف شهر مدينه ، جهت تفريح و استراحت رفتند، كه من نيز با ايشان همراه بودم .
چون سفره غذا گسترانيده شد و افراد آماده خوردن طعام شدند، ناگاه آهوئى در آن نزديكى عبور كرد، پدرم امام سجّاد عليه السّلام خطاب به آهو كرد و فرمود:
اى آهو! من علىّ بن الحسين بن علىّ بن ابى طالب هستم و مادرم فاطمه زهراء عليهاالسّلام ، دختر رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله مى باشد، نزديك ما بيا و با ما هم غذا شو.
آن گاه ، آهو جلو آمد و كنار سفره همانند ديگر دوستان نشست و مشغول خوردن غذا شد.
پس از گذشت لحظه اى ، يكى از افراد اشاره اى كرد و آهو را ترساند؛ وقتى آهو خواست فرار كند، پدرم اظهار نمود:
آن حيوان را نترسانيد چون كه در پناه من قرار گرفته است و سپس به آهو خطاب كرد و فرمود: نترس ، تو در پناه من هستى و كسى با تو كارى نخواهد داشت .
و آهو با آسودگى خاطر مشغول خوردن غذا شد، كه اين بار يكى ديگر از افراد دستى بر پشت آهو كشيد و آهو پا به فرار گذاشت .
پدرم امام سجّاد عليه السّلام به كسى كه دست بر كمر آهو كشيد و آن را ترساند، فرمود: تو مرا نزد آهو سبك و ضايع كردى و تو سبب شدى كه آهو از ما سلب اعتماد كند.
و سپس افزود: من ديگر با تو سخن نخواهم گفت و متوجّه باش كه براى اين حركت ناشايسته ات ضرر خواهى ديد.
و پس از مدّتى آن شخص با شتر خود به اطراف مدينه رفته بود، كه شتر او فرار كرد و مردم هر چه كردند، نتوانستند شتر او را به منزلش باز گردانند.
نظرات (0) نويسنده : مدیر سایت - ساعت 8:55 PM - روز پنج شنبه 28 آبان 1388 |
مرحوم علاّ مه مجلسى به نقل از شيخ الطايفه مرحوم طوسى حكايت كند:
روزى حضرت سجّاد، امام زين العابدين عليه السّلام به عنوان انجام مراسم حجّ خانه خدا، عازم مكّه مكرّمه گرديد.
در مسير راه از شهر مدينه به مكّه ، به بيابانى رسيد كه دزدهاى بسيارى جهت غارت و چپاول اموال حاجيان و اذيّت و آزار ايشان ، سر راه ايستاده و كمين كرده بودند.
همين كه امام عليه السّلام نزديك دزدان رسيد، يكى از آن دزدها جلو آمد و راه را بر آن حضرت بست و منع از حركت آن بزرگوار به سوى مكّه معظّمه گرديد.
امام زين العابدين عليه السّلام با متانت و خون سردى به آن دزد خطاب نمود و اظهار داشت : چه مى خواهى ؟ و به دنبال چه چيزى هستى ؟
دزد پاسخ داد: مى خواهم تو را به قتل رسانده و آن گاه وسائل واموال تو را غارت كنم .
حضرت فرمود: من حاضر هستم كه با رضايت خود اموال و آنچه را كه همراه دارم ، با تو تقسيم كنم و با رضايت خويش نصف آن ها را تحويل تو دهم .
دزد راهزن گفت : من نمى پذيرم و بايد برنامه و تصميم خود را، كه گفتم اجراء كنم .
حضرت سجّاد عليه السّلام فرمود: من حاضرم از آنچه كه به همراه دارم ، به مقدار هزينه سفر خويش بردارم و بقيّه آن را هر چه باشد در اختيار تو قرار دهم .
وليكن دزد همچنان بر حرف خود اصرار مى ورزيد و با لجاجت پيشنهاد امام زين العابدين عليه السّلام را نپذيرفت .
پس چون حضرت چنين حالت و برخوردى را از آن دزد مشاهده نمود، از او سؤ ال نمود: پروردگار و ارباب تو كجاست ؟
دزد پاسخ داد: در حال خواب به سر مى برد.
در اين موقع حضرت كلماتى را بر زبان مبارك خود جارى نمود و زمزمه اى كرد كه ناگهان دو شير درّنده پديدار گشتند؛ و به دزد حمله كردند و يكى سر دزد و ديگرى پايش را به دندان گرفت و هر يك او را به سمتى مى كشيد.
سپس امام سجّاد عليه السّلام اظهار داشت : تو گمان كردى كه پروردگارت غافل است و در حال خواب به سر مى برد؟!
و بعد از آن ، امام عليه السّلام به سلامت و امنيّت به راه خود ادامه داد و به سوى مكّه معظّمه حركت نمود
نظرات (0) نويسنده : مدیر سایت - ساعت 8:55 PM - روز پنج شنبه 28 آبان 1388 |
حضرت صادق آل محمّد صلوات اللّه عليهم اجمعين حكايت فرمايد:
در يكى از روزها، شخصى از مسلمان ها به محضر مبارك امام سجّاد، حضرت زين العابدين عليه السّلام وارد شد و پس از عرض سلام ، به حضرت عرضه داشت :
اى پسر رسول خدا! در فلان مجلس با جمعى از دوستان نشسته بوديم ، كه شنيديم شخصى نسبت به شما ناسزا مى گفت و توهين مى كرد و در بين صحبت هاى ناپسندش گفت : علىّ بن الحسين عليهماالسّلام گمراه و بدعت گذار است .
امام زين العابدين سلام اللّه عليه ، پس از شنيدن سخنان آن شخص ، فرمود: تو حقّ مجلس و همچنين حقّ كسانى را كه با تو هم صحبت بودند، رعايت نكردى ، چون سخنانى كه در آن مجلس مطرح شده بود، امانت بود، چرا سخنان گوينده را از آن مجلس به بيرون منتقل كردى و اسرار او را فاش نمودى !؟
و تو حقّ مرا هم رعايت نكردى ، چون چيزى كه من از ديگران نسبت به خود نمى دانستم ، فاش كردى و مرا در جريان آن قرار دادى .
و سپس آن حضرت افزود: آيا نمى دانى كه چنگال مرگ همه انسان ها و نيز ما را مى ربايد؟!
و بعد از آن ، همه ما زنده خواهيم گشت و در روز قيامت محشور خواهيم شد؛ و بايد در ميعادگاه و دادگاه عدل الهى پاسخ گوى اعمال و گفتار خويش باشيم ، دادگاهى كه خداوند متعال قاضى و حاكم آن خواهد بود.
و آن گاه امام عليه السّلام در ادامه فرمايشات و نصيحت هاى خود اظهارنمود:
پس سعى كن هميشه از سخن چينى و غيبت پشت سر ديگران اجتناب و دورى كنى ؛ وگرنه همنشين سگان آتشين خواهى شد.
نظرات (0) نويسنده : مدیر سایت - ساعت 8:55 PM - روز پنج شنبه 28 آبان 1388 |
امام محمّد باقر عليه السّلام فرموده است :
هنگامى كه پدرم امام سجّاد زين العابدين عليه السّلام به شهادت رسيد و خواستم پيكر مطهّر او را غسل دهم ، عدّه اى از اصحاب و اهل منزل را كنار جنازه آن حضرت احضار كردم .
چون بدن مقدّس حضرت برهنه و آماده غسل دادن شد، حاضران به مواضع سجده حضرت سجّاد عليه السّلام نگاه كردند، كه در اثر سجده هاى طولانى ، پوست پيشانى و سر زانو، كف پا و كف دستهايش سخت شده و پينه بسته بود، چون كه او در هر شبانه روز هزار ركعت نماز مى خواند و سجده هاى بسيار طولانى انجام مى داد.
و هنگامى كه به پشت و سر شانه هاى پدرم امام سجّاد عليه السّلام نظر افكندند، اثراتى همانند جاى طناب مشاهده كردند؛ و چون علّت آن را پرسيدند؟
در پاسخ ايشان گفتم : قسم به خداوند! كسى غير از من سبب آن را نمى داند و چنانچه پدرم زنده مى بود، هرگز رازش را فاش نمى كردم .
آن گاه امام باقر عليه السّلام افزود: هر وقت مقدارى كه از شب سپرى مى گشت و اهل منزل مى خوابيدند، پدرم وضو مى گرفت و دو ركعت نماز مى خواند؛ و سپس آنچه آذوقه در منزل موجود بود، جمع مى نمود و در خورجينى مى ريخت و آن را روى شانه اش مى انداخت و از منزل بيرون مى رفت و به سمت محلّه هاى فقيرنشين حركت مى كرد و آن محموله ها را بين بيچارگان و تهى دستان تقسيم مى كرد.
و كسى هم او را نمى شناخت ، فقط مى دانستند كسى آمده و بين آن ها چيزى تقسيم كرده است و هر شب منتظر او بودند و درب منازل خود را باز مى گذاشتند تا سهميّه شان را جلوى منزلشان بگذارد.
و اين برآمدگى ها و كبودى هائى كه بر سر شانه و پشت پدرم مى باشد، اثرات همان حمل آذوقه براى تهى دستان و بيچارگان مى باشد.(51)
و همچنين حضرت صادق آل محمّد عليهم السّلام در جمع بعضى از اصحاب خود چنين فرمود:
امام سجّاد، حضرت علىّ بن الحسين عليهماالسّلام روزى در منزل خود نشسته بود، كه ناگهان متوجّه شد كه كسى درب منزل را مى كوبد.
پس حضرت به كنيز خود فرمود: برو ببين كيست ؟
و چون كنيز پشت درب آمد، سؤ ال نمود: كيست كه درب منزل رامى زند؟
جواب داده شد: ما جمعى از شيعيان شما هستيم .
كنيز برگشت و چون خبر را براى حضرت آورد،امام زين العابدين عليه السّلام سريع از جاى خود حركت نمود و باشتاب آمد ودرب منزل را گشود؛ ولى همين كه چشمش به آن افراد افتاد، با افسردگى بازگشت و فرمود: اين ها دروغ گفتند كه ما از شيعيان شما هستيم ؛ زيرا وقار و هيبت ايمان در چهره ايشان ديده نمى شود! و نيز آثار عبادت و پرستش در جسم آنان آشكار نيست !
همچنين اثرات سجده در پيشگاه خداوند، بر پيشانى آن ها مشخّص نبود!
و سپس امام سجّاد عليه السّلام افزود: شيعيان ما با يك چنين علامت هائى شناخته مى شوند، كه بدن آنان رنجور بوده ، پيشانى و چهره شان بر اثر كثرت سجده و عبادت در پيشگاه بارى تعالى از نورانيّت خاصّى برخوردار مى باشد.
نظرات (0) نويسنده : مدیر سایت - ساعت 8:55 PM - روز پنج شنبه 28 آبان 1388 |
- مرحوم قطب الدّين راوندى در كتاب خود آورده است :
امام سجّاد صلوات اللّه عليه چون نماز صبح را به جا مى آورد؛ در جايگاه خود مى نشست و دعا مى خواند تا موقعى كه خورشيد طلوع نمايد؛ و پس از طلوع خورشيد، دو ركعت نماز براى سلامتى خود و افراد خانواده اش مى خواند و سپس مختصرى مى خوابيد.
و چون از خواب بيدار مى شد، دندان هاى خود را مسواك مى نمود و بعد از آن مشغول صرف صبحانه مى گرديد.(54)
2 - مرحوم كلينى ، به نقل از حضرت صادق آل محمّد عليهم السّلام حكايت فرمايد:
هرگاه يكى از دامادهاى امام سجّاد عليه السّلام داخل منزل وى مى گرديد و بر حضرتش وارد مى شد، امام سجّاد عليه السّلام عباى خود را از دوش بر مى گرفت و براى او پهن مى نمود تا روى آن بنشيند.
و سپس به داماد خود مى فرمود: خوش آمدى ، كه تو هم تاءمين كننده هزينه هاى خانواده خود و هم ، نگه دارنده ناموس خود از شرّ هواهاى نفسانى و اجانب هستى .(55)
3 - روزى امام سجّاد عليه السّلام مشغول خوندن نماز بود، كه در بين نماز عباى آن حضرت از روى شانه اش افتاد و حضرت بدون كمترين توجّهى نسبت به آن ، با همان حالت به نماز خود ادامه داد.
چون از نماز فارغ شد يكى از اصحاب آن حضرت جلو آمد و اظهار داشت : ياابن رسول اللّه ! چرا هنگامى كه عبا از روى شانه شما افتاد، بدون توجّه به آن ، به نماز خود ادامه دادى !؟
امام عليه السّلام فرمود: اين چه اعتراضى است كه مطرح مى كنى !؟
آيا مى دانى من در حال نماز، در مقابل چه كسى قرار داشتم ؛ و با چه كسى سخن مى گفتم ؟
آيا توجّه ندارى ، هر مقدارى كه از نماز با خلوص و توجّه كامل به خداوند متعال باشد به همان مقدار مقبول درگاه الهى قرار مى گيرد.
آن شخص گفت : پس واى بر حال ما، كه بيچاره هستيم .
و حضرت فرمود: از لطف و رحمت پروردگار مهربان نااميد نباشيد، چون خداوند متعال به وسيله نمازهاى نافله ، نواقص نماز را تكميل و جبران مى نمايد.(56)
4 - روزى شخصى حضرت سجّاد عليه السّلام را تعريف و تمجيد كرد واظهار علاقه شديدى نسبت به آن حضرت داشت .
امام عليه السّلام فرمود: خداوندا، به تو پناه مى برم از اين كه مبادا ديگران مرا دوست بدارند، در حالى كه تو مرا دشمن داشته باشى .
همچنين حكايت كره اند:
روزى كه عيد عرفه بود، آن حضرت از محلّى عبور مى نمود، عدّه اى را مشاهده كرد كه در حال گدائى بودند و از اين و آن تقاضاى كمك مى كردند.
حضرت با حالت تعجّب به آن ها نگاهى نمود و فرمود: واى بر شما، كه در مثل چنين روزى - روز عرفه - از غير خداوند متعال ، كمك مى طلبيد و چشم اميد به ديگران بسته ايد.(57)
5 - مرحوم كلينى رحمة اللّه عليه در كتاب شريف كافى آورده است :
شخصى به نام سعيد بن مسيّب حكايت كند:
روزى به محضر مبارك امام سجّاد علىّ بن الحسين عليهماالسّلام وارد شدم در حالتى كه آن حضرت مشغول خواندن نماز بود، پس چون نماز خود را به پايان رساند، شخصى درب خانه را زد.
حضرت فرمود: سائلى - گدائى - آمده است و تقاضاى كمك دارد، او را نااميد مگردانيد.
نظرات (0) نويسنده : مدیر سایت - ساعت 8:55 PM - روز پنج شنبه 28 آبان 1388 |
- قالَ الاْ مامُ عَلىّ بنُ الْحسَين ، زَيْنُ الْعابدين عَلَيْهِ السَّلامُ:
ثَلاثٌ مَنْ كُنَّ فيهِ مِنَ الْمُؤ مِنينَ كانَ فى كَنَفِ اللّهِ، وَاءظَلَّهُ اللّهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ فى ظِلِّ عَرْشِهِ، وَآمَنَهُ مِنْ فَزَعِ الْيَوْمِ الاْ كْبَرِ:
مَنْ اءَعْطى النّاسَ مِنْ نَفْسِهِ ما هُوَ سائِلهُم لِنَفْسِهِ، ورَجُلٌ لَمْ يَقْدِمْ يَدا وَرِجْلاً حَتّى يَعْلَمَ اءَنَّهُ فى طاعَةِ اللّهِ قَدِمَها اءَوْ فى مَعْصِيَتِهِ، وَرَجُلٌ لَمْ يَعِبْ اءخاهُ بِعَيْبٍ حَتّى يَتْرُكَ ذلكَ الْعِيْبَ مِنْ نَفْسِهِ.(59)
ترجمه :
فرمود: سه حالت و خصلت در هر يك از مؤ منين باشد در پناه خداوند خواهد بود و روز قيامت در سايه رحمت عرش الهى مى باشد و از سختى ها و شدايد صحراى محشر در امان است .
اوّل آن كه در كارگشائى و كمك به نيازمندان و درخواست كنندگان دريغ ننمايد.
دوّم آن كه قبل از هر نوع حركتى بينديشد كه كارى را كه مى خواهد انجام دهد يا هر سخنى را كه مى خواهد بگويد آيا رضايت و خوشنودى خداوند در آن است يا مورد غضب و سخط او مى باشد.
سوّم قبل از عيب جوئى و بازگوئى عيب ديگران ، سعى كند عيب هاى خود را برطرف نمايد.
2 - قال عليه السلام :
ثَلاثٌ مُنْجِياتٌ لِلْمُؤْمِن : كَفُّ لِسانِهِ عَنِ النّاسِ وَاغتِيابِهِمْ، وَإ شْغالُهُ نَفْسَهُ بِما يَنْفَعُهُ لاَِّخِرَتِهِ وَدُنْياهُ، وَطُولُ الْبُكاءِ عَلى خَطيئَتِهِ.(60)
ترجمه :
فرمود: سه چيز موجب نجات انسان خواهد بود: بازداشت زبان از بدگوئى وغيبت مردم ، خود را مشغول به كارهائى كردن كه براى آخرت و دنيايش مفيدباشد.
و هميشه بر خطاها و اشتباهات خود گريان و ناراحت باشد.
3 - قال عليه السلام : اءرْبَعٌ مَنْ كُنَّ فيهِ كَمُلَ إ سْلامُهُ، وَمَحَصَتْ ذُنُوبُهُ، وَلَقِيَ رَبَّهُ وَهُوَ عَنْهُ راضٍ: وِقاءٌ لِلّهِ بِما يَجْعَلُ عَلى نَفْسِهِ لِلنّاس ، وَصِدْقُ لِسانِه مَعَ النّاسِ، وَالاْ سْتحْياء مِنْ كُلِّ قَبِى حٍ عِنْدَ اللّهِ وَعِنْدَ النّاسِ، وَحَسْنِ خُلْقِهِ مَعَ اءهْلِهِ.(61)
ترجمه :
فرمود: هركس داراى چهار خصلت باشد، ايمانش كامل ، گناهانش بخشوده خواهد بود، و در حالتى خداوند را ملاقات مى كند كه از او راضى وخوشنوداست :
1 - خصلت خودنگهدارى و تقواى الهى به طورى كه بتواند بدون توقّع و چشم داشتى ، نسبت به مردم خدمت نمايد.
2 - راست گوئى و صداقت نسبت به مردم در تمام موارد زندگى .
3 - حيا و پاكدامنى نسبت به تمام زشتى هاى شرعى و عرفى .
4 - خوش اخلاقى و خوش برخوردى با اهل و عيال خود.
4 - قال عليه السلام : يَا ابْنَ آدَم ، إ نَّكَ لاتَزالُ بَخَيْرٍ ما دامَ لَكَ واعِظٌ مِنْ نَفْسِكَ، وَما كانَتِ الْمُحاسَبَةُ مِنْ هَمِّكَ، وَما كانَ الْخَوْفُ لَكَ شِعارا.(62)
ترجمه :
فرمود: اى فرزند آدم ، تا آن زمانى كه در درون خود واعظ و نصيحت كننده اى دلسوز داشته باشى ، و در تمام امور بررسى و محاسبه كارهايت را اهميّت دهى ، و در تمام حالات - از عذاب الهى - ترس و خوف داشته باشى ؛ در خير و سعادت خواهى بود.
5 - قال عليه السلام : وَاءمّا حَقُّ بَطْنِكَ فَاءنْ لاتَجْعَلْهُ وِعاءً لِقَليلٍ مِنَ الْحَرامِ وَلا لِكَثيرٍ، وَاءنْ تَقْتَصِدَ لَهُ فِى الْحَلالِ.(63)
ترجمه :
فرمود: حقّى كه شكم بر تو دارد اين است كه آن را ظرف چيزهاى حرام - چه كم و چه زياد - قرار ندهى و بلكه در چيزهاى حلال هم صرفه جوئى كنى و به مقدار نياز استفاده نمائى .
6 - قال عليه السلام : مَنِ اشْتاقَ إ لى الْجَنَّةِ سارَعَ إ لى الْحَسَناتِ وَسَلاعَنِ الشَّهَواتِ، وَمَنْ اءشْفَقَ مِنَ النارِ بادَرَ بِالتَّوْبَةِ إ لى اللَّهِ مِنْ ذُنُوبِهِ وَراجَعَ عَنِ الْمَحارِمِ.(64)
ترجمه :
فرمود: كسى كه مشتاق بهشت باشد در انجام كارهاى نيك ، سرعت مى نمايد و شهوات را زير پا مى گذارد و هركس از آتش قيامت هراسناك باشد به درگاه خداوند توبه مى كند و از گناهان دورى مى نمايد.
7 - قال عليه السلام : طَلَبُ الْحَوائِجِ إ لىَ النّاسِ مَذَلَّةٌ لِلْحَياةِ وَمَذْهَبَةٌ لِلْحَياءِ، وَاسْتِخْفافٌ بِالْوَقارِ وَهُوَ الْفَقْرُ الْحاضِرِ، وَقِلَّةُ طَلَبِ الْحَوائِجِ مِنَ النّاسِ هُوَ الْغِنَى الْحاضِر.(65)
ترجمه :
فرمود: دست نياز به سوى مردم دراز كردن ، سبب ذلّت و خوارى در زندگى و در معاشرت خواهد بود.
و نيز موجب از بين رفتن حياء و ناچيز شدن شخصيت خواهد گشت به طورى كه هميشه احساس نياز و تنگ دستى نمايد.
و هرچه كمتر به مردم رو بيندازد و كمتر درخواست كمك نمايد بيشتر احساس خودكفائى و بى نيازى خواهد داشت .
8 - قال عليه السلام : اَلْخَيْرُ كُلُّهُ صِيانَةُ الاْ نْسانِ نَفْسَهُ.(66)
ترجمه :
فرمود: سعادت و خوشبختى انسان در حفظ و كنترل اعضاء و جوارح خود از هرگونه كار زشت و خلاف است .
9 - قال عليه السلام : سادَةُ النّاسِ فى الدُّنْيا الاَسْخِياء، وَسادَةُ الناسِ فى الا خِرَةِ الاْ تْقياءِ.(67)
ترجمه :
فرمود: در اين دنيا سرور مرد، سخاوتمندان هستند؛ ولى در قيامت سيّد و سرور مردم ، پرهيزكاران خواهند بود.
10 - قال عليه السلام : مَنْ زَوَّجَ لِلّهِ، وَوَصَلَ الرَّحِمَ تَوَّجَهُ اللّهُ بِتاجِ الْمَلَكِ يَوْمَ الْقِيامَةِ.(68)
ترجمه :
فرمود: هركس براى رضا و خوشنودى خداوند ازدواج نمايد و با خويشان خود صله رحم نمايد، خداوند او را در قيامت مفتخر و سربلند مى گرداند.
11 - قال عليه السلام : إ نَّ اءفْضَلَ الْجِهادِ عِفَّةُ الْبَطْنِ وَالْفَرْجِ.(69)
ترجمه :
فرمود: با فضيلت ترين ومهمترين مجاهدت ها، عفيف نگه داشتن شكم و عورت است - از چيزهاى حرام و شبهه ناك -.
12 - قال عليه السلام : مَنْ زارَ اءخاهُ فى اللّهِ طَلَبا لاِ نْجازِ مَوْعُودِ اللّهِ، شَيَّعَهُ سَبْعُونَ اءلْفَ مَلَكٍ، وَهَتَفَ بِهِ هاتِفٌ مِنْ خَلْفٍ اءلاطِبْتَ وَطابَتْ لَكَ الْجَنَّةُ، فَإ ذا صافَحَهُ غَمَرَتْهُ الرَّحْمَةُ.(70)
ترجمه :
فرمود: هركس به ديدار دوست و برادر خود برود و براى رضاى خداوند او را زيارت نمايد به اميد آن كه به وعده هاى الهى برسد، هفتاد هزار فرشته او را همراه و مشايعت خواهند كرد، همچنين مورد خطاب قرار مى گيرد كه از آلودگى ها پاك شدى و بهشت گوارايت باد.
پس چون با دوست و برادر خود دست دهد و مصافحه كند مورد رحمت قرار خواهد گرفت .
13 - قال عليه السلام : إ نْ شَتَمَكَ رَجُلٌ عَنْ يَمينِكَ، ثُمَّ تَحَوَّلَ إ لى يَس ارِكَ فَاعْتَذَرَ إ لَيْكَ فَاقْبَلْ مِنْهُ.(71)
ترجمه :
فرمود: چنانچه شخصى تو را بدگويى كند، و سپس برگردد و پوزش طلبد، عذرخواهى و پوزش او را پذيرا باش .
14 - قال عليه السلام : عَجِبْتُ لِمَنْ يَحْتَمى مِنَ الطَّعامِ لِمَضَرَّتِهِ، كَيْفَ لايَحْتَمى مِنَ الذَّنْبِ لِمَعَرَّتِهِ.(72)
ترجمه :
فرمود: تعجّب دارم از كسى كه نسبت به تشخيص خوب و بد خوراكش اهتمام مى ورزد كه مبادا ضررى به او برسد، چگونه نسبت به گناهان و ديگر كارهايش اهميّت نمى دهد، و نسبت به مفاسد دنيائى ، آخرتى روحى ، فكرى ، اخلاقى و... بى تفاوت است .
15 - قال عليه السلام : مَنْ اءطْعَمَ مُؤْمِنا مِنْ جُوعٍ اءطْعَمَهُ اللّهُ مِنْ ثِمارِ الْجَنَّةِ، وَمَنْ سَقى مُؤْمِنا مِنْ ظَمَاءٍ سَقاهُ اللّهُ مِنَ الرَّحيقِ الْمَخْتُومِ، وَمَنْ كَسا مُؤْمِنا كَساهُ اللّهُ مِنَ الثّيابِ الْخُضْرِ.(73)
ترجمه :
فرمود: هركس مؤ من گرسنه اى را طعام دهد خداوند او را از ميوه هاى بهشت اطعام مى نمايد، و هر كه تشنه اى را آب دهد خداوند از چشمه گواراى بهشتى سيرآبش مى گرداند، و هركس برهنه اى را لباس بپوشاند خداوند او را از لباس سبز بهشتى - كه بهترين نوع و رنگ مى باشد - خواهد پوشاند.
16 - قال عليه السلام : إ نَّ دينَ اللّهِ لايُصابُ بِالْعُقُولِ النّاقِصَةِ، وَالاَّْراءِ الْباطِلَةِ، وَالْمَقاييسِ الْفاسِدَةِ، وَلايُصابُ إ لاّ بِالتَّسْليمِ، فَمَنْ سَلَّمَ لَنا سَلِمَ، ومَنِ اهْتَدى بِنا هُدِىَ، وَمَنْ دانَ بِالْقِياسِ وَالرَّاءْىِ هَلَكَ.(74)
ترجمه :
فرمود: به وسيله عقل ناقص و نظريه هاى باطل ، و مقايسات فاسد و بى اساس نمى توان احكام و مسائل دين را به دست آورد؛ بنابراين تنها وسيله رسيدن به احكام واقعى دين ، تسليم محض مى باشد؛ پس هركس در مقابل ما اهل بيت تسليم باشد از هر انحرافى در امان است و هر كه به وسيله ما هدايت يابد خوشبخت خواهد بود.
و شخصى كه با قياس و نظريات شخصى خود بخواهد دين اسلام را دريابد، هلاك مى گردد.
17 - قال عليه السلام : الدُّنْيا سِنَةٌ، وَالاَّْخِرَةُ يَقْظَةٌ، وَنَحْنُ بَيْنَهُما اءضْغاثُاءحْلامِ.(75)
ترجمه :
فرمود: دنيا همچون نيمه خواب (چرت ) است و آخرت بيدارى مى باشد و ما در اين ميان رهگذر، بين خواب و بيدارى به سر مى بريم .
18 - قال عليه السلام : مِنْ سَعادَةِ الْمَرْءِ اءنْ يَكُونَ مَتْجَرُهُ فى بِلادِهِ، وَيَكُونَ خُلَطاؤُهُ صالِحينَ، وَتَكُونَ لَهُ اءوْلادٌ يَسْتَعينُ بِهِمْ.(76)
ترجمه :
فرمود: از سعادت مرد آن است كه در شهر خود كسب و تجارت نمايد و شريكان و مشتريانش افرادى صالح و نيكوكار باشند، و نيز داراى فرزندانى باشد كه كمك حال او باشند.
19 - قال عليه السلام : آياتُ الْقُرْآنِ خَزائِنُ الْعِلْمِ، كُلَّما فُتِحَتْ خَزانَةٌ، فَيَنْبَغى لَكَ اءنْ تَنْظُرَ ما فيها.(77)
ترجمه :
فرمود آيه هاى قرآن ، هر كدام آن ، خزينه علوم خداوند است ، هر آيه وخزينه اى را كه مشغول - خواندن مى شوى - در آن دقّت نظر كن كه چه در مى يابى .
20 - قال عليه السلام : مَنْ خَتَمَ الْقُرْآنَ بِمَكَّة لَمْ يَمُتْ حَتّى يَرى رَسُولَ اللّهِ صَلّى اللّهُ عَلَيهِ وَآلِهِ، وَيَرَى مَنْزِلَهُ فى الْجَنَّةِ.(78)
ترجمه :
فرمود: هر كه قرآن را در مكّه مكرّمه ختم كند نمى ميرد مگر آن كه حضرت رسول اللّه 6و نيز جايگاه خود را در بهشت رؤ يت مى نمايد.
21 - قال عليه السلام : يا مَعْشَرَ مَنْ لَمْ يَحِجَّ اسْتَبْشَرُوا بِالْحاجِّ إ ذا قَدِمُوا فَصافِحُوهُمْ وَعَظِّمُوهُمْ، فَإ نَّ ذلِكَ يَجِبُ عَلَيْكُمْ تُشارِكُوهُمْ فى الاْ جْرِ.(79)
ترجمه :
فرمود: شماهائى كه به مكّه نرفته ايد و در مراسم حجّ شركت نكرده ايد، بشارت باد شماها را به آن حاجيانى كه بر مى گردند، با آن ها - ديدار و - مصافحه كنيد تا در پاداش و ثواب حجّ آن ها شريك باشيد.
22 - قال عليه السلام : الرِّضا بِمَكْرُوهِ الْقَضاءِ، مِنْ اءعْلى دَرَجاتِ الْيَقينِ.(80)
ترجمه :
شادمانى و راضى بودن به سخت ترين مقدّرات الهى از عالى ترين مراتب ايمان و يقين خواهد بود.
23 - قال عليه السلام : ما مِنْ جُرْعَةٍ اءَحَبُّ إ لى اللّهِ مِنْ جُرْعَتَيْنِ: جُرْعَةُ غَيْظٍ رَدَّها مُؤْمِنٌ بِحِلْمٍ، اءَوْ جُرْعَةُ مُصيبَةٍ رَدَّها مُؤْمِنٌ بِصَبْرٍ.(81)
ترجمه :
فرمود: نزد خداوند متعال حالتى محبوب تر از يكى از اين دو حالت نيست :
حالت غضب و غيظى كه مؤ من با بردبارى و حلم از آن بگذرد و ديگرى حالت بلا و مصيبتى كه مؤ من آن را با شكيبائى و صبر بگذراند.
24 - قال عليه السلام : مَنْ رَمَى النّاسَ بِما فيهِمْ رَمَوْهُ بِما لَيْسَ فيِهِ.(82)
ترجمه :
فرمود: هركس مردم را عيب جوئى كند و عيوب آنان را بازگو نمايد و سرزنش كند، ديگران او را متهّم به غير واقعيّات مى كنند.
25 - قال عليه السلام : مُجالَسَةُ الصَّالِحيِنَ داعِيَةٌ إ لى الصَّلاحِ، وَ اءَدَبُ الْعُلَماءِ زِيادَةٌ فِى الْعَقْلِ.(83)
ترجمه :
فرمود: هم نشينى با صالحان انسان را به سوى صلاح و خير مى كشاند، معاشرت و هم صحبت شدن با علماء، سبب افزايش شعور و بينش مى باشد.
26 - قال عليه السلام : إ نَّ اللّهَ يُحِبُّ كُلَّ قَلْبٍ حَزينٍ، وَيُحِبُّ كُلَّ عَبْدٍشَكُورٍ.(84)
ترجمه :
فرمود: همانا خداوند دوست دارد هر قلب حزين و غمگينى را (كه در فكر نجات و سعادت خود باشد) و هر بنده شكرگذارى را دوست دارد.
27 - قال عليه السلام : إ نَّ لِسانَ ابْنَ آدَمٍ يَشْرُفُ عَلى جَميعِ جَوارِحِهِ كُلَّ صَباحٍ فَيَقُولُ: كَيْفَ اءصْبَحْتُمْ؟
فَيَقُولُونَ: بِخَيْرٍ إ نْ تَرَكْتَنا، إ نَّما نُثابُ وَنُعاقَبُ بِكَ.(85)
ترجمه :
فرمود: هر روز صبحگاهان زبان انسان بر تمام اعضاء و جوارحش وارد مى شود و مى گويد: چگونه ايد؟ و در چه وضعيّتى هستيد؟
جواب دهند: اگر تو ما را رها كنى خوب و آسوده هستيم ، چون كه ما به وسيله تو مورد ثواب و عقاب قرار مى گيريم .
28 - قال عليه السلام : ما تَعِبَ اءوْلِياءُ اللّهُ فِى الدُّنْيا لِلدُّنْيا، بَلْ تَعِبُوا فِى الدُّنْيا لِلاَّْخِرَةِ.(86)
ترجمه :
فرمود: دوستان و اولياء خدا در فعاليّت هاى دنيوى خود را براى دنيا به زحمت نمى اندازند و خود را خسته نمى كنند بلكه براى آخرت زحمت مى كِشند.
29 - قال عليه السلام : لَوْ يَعْلَمُ النّاسُ ما فِى طَلَبِ الْعِلْمِ لَطَلَبُوهُ وَلَوْبِسَفْكِ الْمُهَجِ وَخَوْضِ اللُّجَجِ.(87)
ترجمه :
فرمود: چنانچه مردم منافع و فضايل تحصيل علوم را مى دانستند هر آينه آن را تحصيل مى كردند گرچه با ريخته شدن و يا فرو رفتن زير آب ها در گرداب هاى خطرناك باشد.
30 - قال عليه السلام : لَوِ اجْتَمَعَ اءهْلُ السّماءِ وَالاْ رْضِ اءنْ يَصِفُوا اللّهَ بِعَظَمَتِهِ لَمْيَقْدِرُوا.(88)
ترجمه :
فرمود: چنانچه تمامى اهل آسمان و زمين گِرد هم آيند و بخواهند خداوند متعال را در جهت عظمت و جلال توصيف و تعريف كنند، قادر نخواهند بود.
31 - قال عليه السلام : ما مِنْ شَيْى ءٍ اءحبُّ إ لى اللّهِ بَعْدَ مَعْرِفَتِهِ مِنْ عِفَّةِ بَطْنٍ وَفَرْجٍ، وَما شَيْى ءٌ اءَحَبُّ إ لى اللّهِ مِنْ اءنْ يُسْاءلَ.(89)
ترجمه :
فرمود: بعد از معرفت به خداوند چيزى محبوب تر از دور نگه داشتن شكم و عورت - از آلودگى ها و هوسرانى ها و گناهان - نيست ، و نيز محبوبترين كارها نزد خداوند مناجات و درخواست نيازمنديها به درگاهش مى باشد.
32 - قال عليه السلام : إ بْنَ آدَم إ نَّكَ مَيِّتٌ وَمَبْعُوثٌ وَمَوْقُوفٌ بَيْنَ يَدَىِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلّ مَسْؤُولٌ، فَاءعِدَّ لَهُ جَوابا.(90)
ترجمه :
فرمود: اى فرزند آدم (اى انسان ، تو) خواهى مُرد و سپس محشور مى شوى و در پيشگاه خداوند جهت سوال و جواب احضار خواهى شد، پس جوابى (قانع كننده و صحيح در مقابل سؤ ال ها) مهيّا و آماده كن .
33 - قال عليه السلام : نَظَرُ الْمُؤْمِنِ فِى وَجْهِ اءخِيهِ الْمُؤْمِنِ لِلْمَوَدَّةِ وَالْمَحَبَّةِ لَهُ عِبادَة .(91)
ترجمه :
فرمود: نظر كردن مؤ من به صورت برادر مؤ منش از روى علاقه و محبّت عبادت است .
34 - قال عليه السلام : إ يّاكَ وَمُصاحَبَةُ الْفاسِقِ، فَإ نّهُ بائِعُكَ بِاءكْلَةٍ اءَوْ اءقَلّ مِنْ ذلِكَ وَإ يّاكَ وَمُصاحَبَةُ الْقاطِعِ لِرَحِمِهِ فَإ نّى وَجَدْتُهُ مَلْعُونا فى كِتابِاللّهِ.(92)
ترجمه :
فرمود: بر حذر باش از دوستى و همراهى با فاسق چون كه او به يك لقمه نان و چه بسا كمتر از آن هم ، تو را مى فروشد؛ و مواظب باش از دوستى و صحبت كردن با كسى كه قاطع صله رحم مى باشد چون كه او را در كتاب خدا ملعون يافتم .
35 - قال عليه السلام : اءشَدُّ ساعاتِ ابْنِ آدَم ثَلاثُ ساعاتٍ: السّاعَةُ الَّتى يُعايِنُ فيها مَلَكَ الْمَوْتِ، وَالسّاعَةُ الَّتى يَقُومُ فيها مِنْ قَبْرِهِ، وَالسَّاعَةُ الَّتى يَقِفُ فى ها بَيْنَ يَدَيِ اللّه تَبارَكَ وَتَعالى ، فَإ مّا الْجَنَّةُ وَإ مّا إ لَى النّارِ.(93)
ترجمه :
فرمود: مشكل ترين و سخت ترين لحظات و ساعات دوران ها براى انسان ، سه مرحله است :
1 - آن موقعى كه عزرائيل بر بالين انسان وارد مى شود و مى خواهد جان او رابرگيرد.
2 - آن هنگامى كه از درون قبر زنده مى شود و در صحراى محشر به پامى خيزد.
3 - آن زمانى كه در پيشگاه خداوند متعال - جهت حساب و كتاب و بررسى اعمال - قرار مى گيرد و نمى داند راهى بهشت و نعمت هاى جاويد مى شود و يا راهى دوزخ و عذاب دردناك خواهد شد.
36 - قال عليه السلام : إ ذا قامَ قائِمُنا اءذْهَبَ اللّهُ عَزَوَجَلّ عَنْ شيعَتِنا الْعاهَةَ، وَجَعَلَ قُلُوبَهُمْ كُزُبُرِ الْحَديدِ، وَجَعَلَ قُوَّةَ الرَجُلِ مِنْهُمْ قُوَّةَ اءرْبَعينَ رَجُلاً.(94)
ترجمه :
فرمود: هنگامى كه قائم ما ( حضرت حجّت ، روحى له الفداء و عجّ) قيام و خروج نمايد خداوند بلا و آفت را از شيعيان و پيروان ما بر مى دارد ودل هاى ايشان را همانند قطعه آهن محكم مى نمايد، و نيرو و قوّت هر يك از ايشان به مقدار نيروى چهل نفر ديگران خواهد شد.
37 - قال عليه السلام : عَجَبا كُلّ الْعَجَبِ لِمَنْ عَمِلَ لِدارِ الْفَناءِ وَتَرَكَ دارَالْبقاء.(95)
ترجمه :
فرمود: بسيار عجيب است از كسانى كه براى اين دنياى زودگذر و فانى كار مى كنند و خون دل مى خورند ولى آخرت را كه باقى و ابدى است رها و فراموش كرده اند.
38 - قال عليه السلام : رَاءْيْتُ الْخَيْرَ كُلَّهُ قَدِ اجْتَمَعَ فِى قَطْعِ الطَّمَعِ عَمّا فِى اءيْدِى النّاسِ.(96)
ترجمه :
فرمود: تمام خيرات و خوبى هاى دنيا و آخرت را در چشم پوشى و قطع طَمَع از زندگى و اموال ديگران مى بينم (يعنى قناعت داشتن ).
39 - قال عليه السلام : مَنْ لَمْ يَكُنْ عَقْلُهُ اءكْمَلَ ما فيهِ، كانَ هَلاكُهُ مِنْ اءيْسَرِما فيهِ.(97)
ترجمه :
فرمود: كسى كه بينش و عقل خود را به كمال نرساند - و در رُكود فكرى بسر برد - به سادگى در هلاكت و گمراهى و سقوط قرار خواهد گرفت .
40 - قال عليه السلام : إ نَّ الْمَعْرِفَةَ، وَكَمالَ دينِ الْمُسْلِمِ تَرْكُهُ الْكَلامَ فيما لايُغْنيهِ، وَقِلَّةُ ريائِهِ، وَحِلْمُهُ، وَصَبْرُهُ، وَحُسْنُ خُلْقِهِ.(98)
ترجمه :
فرمود: همانا معرفت و كمال دين مسلمان در گرو رهاكردن سخنان و حرف هائى است كه به حال او - و ديگران - سودى ندارد.
همچنين از رياء و خودنمائى دورى جستن و در برابر مشكلات زندگى بردبار و شكيبا بودن و نيز داراى اخلاق پسنديده و نيك سيرت بودن است .
در مدح سيّد الساجدين عليه السّلام
علىّ دوم ولد نبىّ، صفت خدا، خلف علىّ
به خدائيش همه آگهى ، به ولايتش ، نه به واجبى
صفتش عيان شده از نبىّ، بلغ العُلى بكماله
به نظر اگر چه بشر بود، ز بشر نه جنس دگر بود
دو هزار عالمش ار بود، همه اش به مدّ نظر بود
پدرى چه او، نه پير بود، كشف الدّجى بجماله
پدرش امام اءنام دين ، پسرش امام به حقّ مبين
خود او امام چهارمين ، ملكش خدم ، فلكش رهين
به حسب متين ، به نسب وزين ، حسنت جميع خصاله
شجر كرم ، ثمر ولا، پسر شهنشه كربلا
زندار اءلست بربّ صلا، همه در جواب بلا بلا
چو نكو بگفت ، ز جان ، صلّوا عليه و آله
نظرات (0) نويسنده : مدیر سایت - ساعت 8:55 PM - روز پنج شنبه 28 آبان 1388 |
زُهرى كه يكى از راويان حديث و از اصحاب امام سجّاد، زين العابدين عليه السّلام است ، گويد:
در آخرين لحظات عمر شريف امام سجّاد عليه السّلام به محضر مباركش شرفياب شدم ، همين كه كنار حضرت نشستم مقدارى نان و سبزى كاسنى آوردند، حضرت خطاب به من كرد و فرمود: ميل كن .
اظهار داشتم : يابن رسول اللّه ! غذا خورده ام و ميل ندارم .
حضرت فرمود: از آن ميل نما، كه آن سبزى كاسنى است و روى هر برگش قطره اى از آب بهشت ريخته و شفاى هر دردى است .
زُهرى گويد: سپس آن طبق غذا را بردند و مقدارى روغن آوردند، حضرت فرمود: از اين روغن استفاده كن .
عرض كردم : نيازى به آن ندارم .
فرمود: اين روغن بنفشه است و خواصّ بسيارى در آن هست و بر تمامى روغن ها برترى دارد.
در همين بين فرزند امام سجّاد، حضرت باقرالعلوم عليهماالسّلام وارد شد؛ و آن دو بزرگوار مدّتى با يكديگر راز گفتند و من تنها يك جمله از صحبت ايشان را متوجّه شدم كه فرمود: پسرم ! خوش اخلاق و خوش برخورد باش .
و من احساس كردم كه حضرت مشغول سپردن اسرار امامت به فرزند خود مى باشد؛ پس كمى جلوتر رفته و عرضه داشتم : مولاى من ! اگر پيش آمدى شود، بعد از شما به چه كسى مراجعه كنيم ؟
امام سجّاد عليه السّلام اشاره به فرندش نمود و اظهار داشت : به اين پسرم ، محمّد عليه السّلام كه او جانشين و وارث من مى باشد، او مخزن علوم و اسرار الهى است ، او باقرالعلوم مى باشد.
عرض كردم : معناى باقرالعلوم چيست ؟
فرمود: به همين زودى دانشمندان و دوستان ما گرد او تجمّع مى نمايند و او تمام علوم و فنون را تشريح و تفسير مى نمايد.
پس از آن ، حضرت ، فرزندش را براى انجام كارى بيرون فرستاد وچون بازگشت به حضرت عرض كردم : چرا به فرزند بزرگ خود وصيّت ننمودى ؟
فرمود: امامت به كوچكى و بزرگى سنّ و سال نيست ، بلكه رسول گرامى اسلام صلّى اللّه عليه و آله ، اين چنين ما را از لوح مكتوب آگاه ساخته است .
گفتم : اوصياء و خلفاء حضرت رسول چند نفر مى باشند؟
حضرت سجّاد عليه السّلام فرمود: آنچه در صحيفه و لوح يافته ام ، تعداد اوصياء دوازده نفر هستند، كه اسامى آن ها با خصوصيّاتشان ثبت شده است .
و سپس افزود: از صُلب هفتمين فرزندم محمّد باقر، دوازدهمين خليفه و حجّت خدا به نام مهدى (عجّ) متولّد خوهد شد.(53)
و امام سجّاد عليه السّلام همچون ديگر اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السّلام از شرّ خلفاء و سلاطين جور در امان نبود؛ بلكه هر روز و هر لحظه مورد انواع شكنجه هاى روحى و جسمى قرار مى گرفت .
و در نهايت ، توسّط هشام بن عبدالملك مروان به وسيله زهر، مسموم گرديد،
و چون به فيض عظماى شهادت نائل آمد، بدن مطهّر و مقدّسش توسّط فرزندش امام محمّد باقر عليه السّلام تجهيز و غسل داده شد؛ وپس از تكفين و إ قامه نماز، در قبرستان بقيع ، در جوار قبر شريف عمويش امام حسن مجتبى عليه السّلام دفن نمود.
((صَلَواتُ اللّه و سَلامُهُ عَلَيْهِ يَوْمَ وُلِدَ وَ يَوْمَ اسْتُشْهِدَ وَ يَوْمَ يُبْعَثُ حَيّا)) .
در رثاى چهارمين اختر فروزنده ولايت
در سوگ زين العابدين ، زهرا نشسته
تير غم از داغش بر اين دل ها نشسته
سيد السّاجدين ، فدا شد بهر دين ، واويلا واويلااز ديدگان ياران ، اشك جارى ز داغش
سوزم براى قبر بى شمع و چراغش
سيد السّاجدين ، شد فدا بهر دين ، واويلا واويلااى من فداى قبر بى نام و نشانت
خواهم كه تا سايم جبين بر آستانت
سيد السّاجدين ، فدا شد بهر دين ، واويلا واويلاكويَش چرا بى زائر و بى سايبان است
قبر غريبش وعده گاه عاشقان است
سيّد السّاجدين ، فدا شد بهر دين ، واويلا واويلا
در رثاى شهداى بقيع
در جهان ، هم شاءن و همتايى ، كجا دارد بقيع
چون كه يك جا، چار محبوب خدا، دارد بقيع
نور چشمان رسول (ص ) و پور دلبند بتول
صادق و سجّاد و باقر مجتبى ، دارد بقيع
خلق شد عالم ، ز يُمن خلقت آل عبا
يك تن از پنج تن آل عبا، دارد بقيع
همدم دلدادگان و محرم محراب راز
هست زين العابدين ، بنگر چه ها دارد بقيع
حاصل آيات قرآن ، باقر علم رسول
وارث فضل و كمال انبياء، دارد بقيع
صادق آل محمّد(ص )، ناشر احكام حقّ
دين و دانش را، رئيس و پيشوا دارد بقيع
در نظر آيد زمين ، بر چرخ سنگينى كند
بسكه خاكش گوهر سنگين بها دارد بقيع
گرچه تاريك است و در ظاهر ندارد يك چراغ
همچو ايوان نجف نور و صفا دارد بقيع
سر به ديوارش نهد هركس از اين جا بگذرد
در سكوتش ، ناله ها و گريه ها دارد بقيع
مى كند محكوم ظالم را، به هر دور و زمان
گفته ها با زائران آشنا دارد بقيع
ناله اءُمّ البنين ، با اشك زهرا همدم است
در غبار غم جمال كربلا دارد بقي
نظرات (0) نويسنده : مدیر سایت - ساعت 8:55 PM - روز پنج شنبه 28 آبان 1388 |
*** جديد ترين ارسال هاي انجمن استخدامي اتاق آبي *** *
==> در صورت تمايل در انجمن استخدامي
*اتاق آبي عضو شويد. <== |
استفاده از مطالب اين وبلاگ با ذکر منبع مجاز است.