مرحوم كلينى ، و عيّاشى و ديگر بزرگان آورده اند:
مدّتى پس از آن كه حضرت علىّ بن موسى الرّضا عليهما السلام به شهادت رسيد، شخصى به نام علىّ بن حسّان نزد امام محمّد جواد عليه السلام حضور يافت و عرضه داشت :
ياابن رسول اللّه ! مردم نسبت به مقام و موقعيّت شما كه در عُنفوان جوانى امام و حجّت خدا بر آن ها مى باشى ، مشكوك هستند و ايجاد شبهه مى كنند؟!
حضرت جوادالائمّه عليه السلام لب به سخن گشود و اظهار داشت : چرا مردم چنين مطالبى را بر عليه من ايراد مى كنند؟
و سپس افزود: خداوند متعال بر حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله اين آيه شريفه قرآن را فرستاد: قل هذه سبيلى اءدعوا إ لى اللّه على بصيرة اءنا و من اتّبعنى (27).
يعنى ؛ بگو: اى پيامبر! اين روش من است كه مردم را به سوى خداى يكتا دعوت مى كنم با هر كه از من تبعيّت و پيروى كند.
بعد از آن ، امام جواد عليه السلام فرمود: به خدا قسم ، كسى غير از علىّ بن ابى طالب از پيغمبر خدا صلوات اللّه عليهما تبعيّت نكرد؛ و در آن زمان 9 سال داشت و من نيز اكنون 9 ساله هستم .(28)
همچنين مرحوم كلينى و برخى ديگر از بزرگان آورده اند:
شخصى خدمت امام محمّد جواد عليه السلام شرفياب شد و اظهار داشت : ياابن رسول اللّه ! عدّه اى از مردم نسبت به موقعيّت شما ايجاد شبهه مى كنند؟!
امام جواد عليه السلام در پاسخ چنين فرمود: خداوند متعال به حضرت داوود عليه السلام وحى فرستاد كه فرزندش ، سليمان را خليفه و وصىّ خود قرار دهد، با اين كه سليمان كودكى خردسال بود و گوسفندچرانى مى كرد.
و اين موضوع را برخى از علماء و بزرگان بنى اسرائيل نپذيرفتند و در اءذهان مردم شكّ و شُبهه ايجاد كردند.
به همين جهت ، خداوند سبحان به حضرت داوود عليه السلام وحى فرستاد كه عصا و چوب دستى اعتراض كنندگان و از سليمان هم بگير و هر كدام را با علامتى مشخّص كن كه از چه كسى است ؛ و سپس آن ها را شبان گاه در جائى پنهان نما.
فرداى آن روز به همراه صاحبان آن ها برويد و چوب دستى ها را برداريد، با توجّه به اين نكته ، كه چوب دستى هركس سبز شده باشد همان شخص ، جانشين و خليفه و حجّت بر حقّ خدا خواهد بود.
و همگى اين پيشنهاد را پذيرفتند؛ و چون به مرحله اجراء در آوردند، عصاى سليمان سبز و داراى برگ و ثمر شد.
پس از آن ، همه افراد قبول كردند و پذيرفتند كه او حجّت و پيامبر خدا مى باشد.(29)
همچنين علىّ بن أ سباط حكايت كند:
روزى به همراه حضرت ابوجعفر، امام محمّد جواد عليه السلام از شهر كوفه خارج شديم و حضرت سوار الاغ بود.
در مسير راه به گلّه گوسفندى برخورديم كه گوسفندى از آن گلّه عقب مانده بود و سر و صدا مى كرد.
امام عليه السلام توقّف نمود و سپس به من دستور داد كه چوپان را نزد حضرتش احضار نمايم ، پس من رفتم و چوپان را خبر دادم ؛ و او نيز آمد.
هنگامى كه چوپان نزد حضرت وارد شد، امام عليه السلام به او فرمود: اين گوسفند مادّه از تو گلايه و شكايت دارد؛ و مدّعى است كه تو تمام شير آن را مى دوشى ، به طورى كه وقتى نزد صاحبش بازمى گردد، شيرى در پستانش نيست .
و مى گويد: چنانچه از ظلمى كه نسبت به آن انجام مى دهى ، دست برندارى و به خيانت خود ادامه بدهى ، از خدا مى خواهم تا عمر تو را كوتاه گرداند.
چوپان اظهار داشت : ياابن رسول اللّه ! من شهادت بر يگانگى خداوند متعال و رسالت حضرت محمّد صلى الله عليه و آله مى دهم ؛ و اين كه تو وصىّ و جانشين او هستى .
و سپس افزود: خواهشمندم بفرما علم و معرفت نسبت به سخن اين برّه را از كجا و چگونه فرا گرفته اى ؟
حضرت فرمود: ما - اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام - خزينه داران علوم و غيب ها و نيز حكمت هاى الهى هستيم ، همچنين جانشينان پيامبران و وارثان آن ها مى باشيم ؛ و خداوند متعال ما را بر ديگر بندگانش گرامى و مورد توجّه خاصّ قرار داده است ، او از فضل و كرمش همه علوم را به ما آموخته است
کلمات کلیدی:داستان هایی از امام جوادداستان هایی از امام جواد داستان زیبا از محمد تقی حدیث امام جواد قصه های خوادنیقصه های خوادنی ،داستان های جالب و خواندنی،داستان های جالب و خواندنی حضرت جواد زندگی حضرت جوادزندگی حضرت جواد
نظرات (0) نويسنده : مدیر سایت - ساعت 10:58 AM - روز چهارشنبه 27 آبان 1388 |