1 امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه حكايت فرمايد:
حضرت فاطمه زهراء عليها السلام هر هفته ، صبح هاى شنبه به زيارت قبور شهدا مى رفت و بر قبر حمزه حضور مى يافت و برايش دعا و استغفار مى نمود.(56)
2 امام موسى بن جعفر به نقل از اميرالمؤ منين ، علىّ عليهما السلام حكايت فرمايد:
روزى حضرت زهراء عليها السلام نزد پدرش ، رسول خدا صلّلى اللّه عليه و آله بود، كه مردى نابينا وارد شد؛ و حضرت فاطمه عليها السلام خود را مخفى كرد.
هنگامى كه مرد نابينا خارج شد، حضرت رسول اظهار داشت :
اى فاطمه ! با اين كه مى دانستى ، او نابينا است و تو را نمى بيند، با اين حال چرا پنهان شدى ؟
پاسخ داد: بلى ، او نابينا بود ولى من كه بينا بودم و چشم داشتم .
و سپس افزود: همان طورى كه مرد نبايد به زن نامحرم نگاه كند، زن هم نبايد به مرد نامحرم نگاه نمايد، علاوه بر آن ، از اندام زن ، بوئى تراوش مى كند كه نبايد نامحرم نزديك او قرار گيرد.
حضرت رسول صلّلى اللّه عليه و آله فرمود: به راستى كه تو پاره تن من هستى .( 57)
3 امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمود:
حضرت زهراء عليها السلام سبزى خُرفه را بسيار دوست مى داشت .
و اين گياه به عنوان ((بَقلة الزّهراء)) معروف بود؛ خدا لعنت كند بنى اميّه را كه از روى دشمنى با ما، آن را بَقلة الحَمقاء ناميدند.(58)
در كُتب طبّ خواصّ بسيارى براى خُرفه بيان شده است .
4 جابر بن عبداللّه انصارى حكايت كند:
روزى پيامبر خدا صلّلى اللّه عليه و آله بر فاطمه مرضيّه عليها السلام وارد شد و ديد آن مخدّره . خود را به وسيله جُل پلاس شتر پوشانده است و مشغول دستاس كردن مى باشد.
و شير خواره اش نيز در دامانش شير مى نوشد.
حضرت رسول گريان شد و فرمود: اى دخترم ! تلخى هاى دنيا زودگذر مى باشد وليكن لذّتهاى آخرت جاويد است .
فاطمه زهراء اظهار داشت : من خداوند را بر نعمت هايش شكر مى گويم و در تمام حالات حقّ او را پاس مى دارم .
در همين لحظه بود كه خداوند متعال اين آيه شريفه قرآن را بر حضرت رسول فرستاد: ((وَ لَسَوْفَ يُعْطيكَ رَبُّكَ فَتَرْضى )).(59)
5 و امام سجّاد عليه السلام فرمود: اسماء بنت عميس حكايت كرده است :
روزى اميرالمؤ منين علىّ عليه السلام در يكى از جنگ ها غنيمتى به دست آورد و گردنبندى براى همسرش فاطمه عليها السلام خريدارى كرد و به عنوان هديّه تحويل او داد و حضرت آن را پوشيد.
روز بعد، حضرت رسول صلوات اللّه عليه به منزل ايشان آمد و گردنبند را در گردن دخترش ديد، فرمود: دخترم ! مردم و دنيا تو را نفريبند، تو دختر رسول خدائى ، مبادا به تجمّلات دنيا و زر و زيور آن دل خوش كنى .
حضرت زهراء عليها السلام با شنيدن اين سخن ، گردنبند را از گردن خود در آورد و پس از فروش با پولش غلامى خريد و او را آزاد كرد و پيامبر خدا شادمان و مسرور گشت .( 60)
بلبل شيرين سخن
دختر فكر بكر من ، غنچه لب چو وا كند
از نمكين كلام خود، حقّ نمك ادا كند
طوطى طبع شوخ من ،گركه شكرشكن شود
كام زمانه راپرازشكّرجانفزاكند
بلبل نطق من ز يك ، نغمه عاشقانه اى
گلشن دهر را پر از، زمزمه و نوا كند
ناطقه مرا مگر، روح قُدُس كند مدد
تا كه ثناى حضرت ، سيّده نساء كند
فيض نخست و خاتمه ، نور جمال فاطمه
چشم دل از نظاره در، مبداء و منتهى كند
صورت شاهد ازل معنى حسن لم يزل
و هم چگونه وصفِ آئينه حق نما كند
مطلع نور ايزدى ، مبداء فيض سرمدى
جلوه او حكايت از خاتم انبيا كن
کلمات کلیدی :داستان های جالب و خواندنیداستان های جالب و خواندنیداستان های جالب و خواندنیداستان های جالب و خواندنی قصه های خواندنی از حضرت فاطمه
دختر پیامبر حضرت علی زندگانی حضرت فاطمه (س) زندگانی حضرت فاطمه (س) زندگانی حضرت فاطمه (س)زندگانی حضرت فاطمه (س)
مصیبت های حضرت فاطمه داستان راستان
نظرات (0) نويسنده : مدیر سایت - ساعت 6:08 PM - روز چهارشنبه 27 آبان 1388 |