علىّ بن رئاب - كه از راويان حديث و از اصحاب امام صادق صلوات اللّه و سلامه عليه است - از آن حضرت روايت كند:
روزى شخصى به حضور شريف امام حسن مجتبى عليه السلام وارد شد و گفت : چه چيزى حضرت موسى عليه السلام را در مقابل حضرت خضر عليه السلام عاجز و ناتوان كرد؟
امام مجتبى سلام اللّه عليه فرمود: مهمّترين آن ، مسئله كنز آن دو برادر يتيم بود؛ و سپس حضرت دست خود را بر شانه آن شخص تازه وارد نهاد و اظهار داشت : آرام باش و خوب مشاهده و دقّت كن .
دكى بر زمين سائيد، ناگاه زمين شكافته شد و دو نفر انسان غبار آلود، در حالى كه روى تخته سنگى قرار گرفته بودند و از آن ها بوى تعفّن بسيار بدى به مشام مى رسيد، ظاهر گشتند، در حالى كه به گردن هر يك از آن ها زنجيرى بزرگ بسته شده و سر هر زنجير در دست ماءمورى بود.
و هر يك از آن دو نفر فرياد مى كشيد: يا محمّد! يا محمّد! صلى الله عليه و آله .
و در مقابل هر يك از دو ماءمور به اسير خود مى گفت : دروغ گفتيد؛ و دروغ مى گوئيد.
پس از آن امام حسن مجتبى صلوات اللّه و سلامه عليه به زمين خطاب كرد و فرمود: اى زمين ! اين دورغگويان را در خود فرو بِبَر تا روزى كه وعده الهى فرا رسد، كه هرگز تاءخير و تقدّمى در آن نخواهد بود؛ فرا خواهد رسيد.
و آن روز موعود، روز ظهور و خروج حضرت مهدى ، قائم آل محمّد - صلوات اللّه و سلامه عليهم اجمعين ؛ و عجلّ اللّه تعالى فى فرجه الشّريف - مى باشد كه فرا خواهد رسيد.
سپس امام صادق عليه السلام در ادامه افزود: هنگامى كه آن مرد، چنين صحنه اى را مشاهده كرد با خود گفت : اين سحر و جادو بود؛ و چون خواست آن را براى ديگران بازگو كند، زبانش لال شد و ديگر نتوانست سخنى بر زبان خود جارى كند.
داستان امام حسن قصه های امام حسن داستان های خواندنی داستان راستان داستان امام حسنداستان امام حسن
داستان هایی از امام حسن
حکایت هایی از امام حسن
نظرات (0) نويسنده : مدیر سایت - ساعت 6:17 PM - روز پنج شنبه 28 آبان 1388 |