يكى از راويان و تاريخ نويسان آورده است :
پس از آن كه معاويه بر يكى از اصحاب و ياران باوفاى اميرالمؤ منين علىّ عليه السّلام - به نام حُجر بن عدى و اصحابش - دست يافت و آن ها را يكى پس از ديگرى با شكنجه هاى مختلفى به شهادت رساند، عازم مكّه معظّمه شد.
وقتى وارد آنجا شد، حضرت ابا عبداللّه الحسين عليه السّلام را ملاقات كرد و عرضه داشت :
اى أ باعبداللّه ! آيا خبردار شده اى آنچه را نسبت به حُجر بن عدى و دوستان و شيعيان پدرت انجام داده ايم ؟
حضرت اظهار نمود: با آن ها چه كرده ايد؟
معاويه گفت : آن ها را به قتل رسانديم ؛ و سپس آن ها را كفن كرده و نماز بر جنازه هايشان خوانديم و به خاك سپرديم .
امام حسين عليه السّلام تبسّمى نمود و فرمود: همانا آنان خصم و دشمن تو هستند؛ و فرداى قيامت در پيشگاه ربوبى پروردگار شاكى و خصم تو خواهند بود.
وليكن بدان ، چنانچه ما شيعيان و پيروان تو را بكشيم ، نه آن ها را كفن مى كنيم ؛ و نه بر جنازه هايشان نماز مى خوانيم ؛ و نه آن ها را در قبرستان دفن مى كنيم .
و سپس فرمود: اى معاويه ! من تمام جنايات تو را نسبت به پدرم امام علىّ عليه السّلام ؛ و كينه ات را نسبت به خودمان و شيعيان و دوستانمان مى دانم ، اگر چنين باشد كه هست ، بايستى در كار خود تجديد نظر كنى .(18)
همچنين آورده اند:
روزى مروان بن حكم در جمع عدّه اى دهان به ياوه گوئى باز كرد؛ و به امام حسين عليه السّلام گفت : چنانچه نسبتى با فاطمه دختر رسول خدا نمى داشتيد، چگونه و به چه چيز بر ما بنى اميّه افتخار مى كرديد؟
امام حسين عليه السّلام با شنيدن اين سخن ، از جاى خود برخاست و حلقوم مروان را گرفت و فشار داد و عمامه اش را برگردنش پيچيد به طورى كه بى حال وبى هوش روى زمين افتاد.
بعد از آن ، حضرت خطاب به حاضران كرد و فرمود: اى جماعت ! شما را به خدا سوگند مى دهم كه اگر راست مى گويم ، مرا تصديق كنيد: آيا شما در روى زمين نزد رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله ، شخصى محبوب تر از من و برادرم مى شناسيد؟
و آيا بر روى كره زمين جز من و برادرم ، كسى ديگر را به فرزندى دختر رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله مى شناسيد؟
همگى پاسخ دادند: خير، ما هيچ كسى غير از شما دو نفر را نمى شناسيم .
امام حسين عليه السّلام بعد از آن فرمود: و همانا من نيز در تمام زمين ، هيچ ملعونِ فرزند ملعونى را نمى شناسم ، جز مروان و پدرش را كه رانده و تبعيد شده رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله ؛ و نيز مورد خشم و غضب خداوند بوده و هستند.
و آن گاه خطاب به مروان كرد و فرمود: سوگند به خدا، كه تو و پدرت دشمن ترين افراد براى خدا و رسولش و اهل بيت او مى باشيد.
داستان امام حسین (ع) قصه امام حسین داستان جالبو خواندنی حکایت شنیدنی از 14 معصومحکایت شنیدنی از 14 معصوم قصه کوتاه از امام حسین داستان امام حسین (ع) برای کودکان داستان های زیبا خواندنی های جالب امام حسین
نظرات (0) نويسنده : مدیر سایت - ساعت 7:15 PM - روز پنج شنبه 28 آبان 1388 |