شبى در بيابان مكه آن چنان بى خواب شدم كه ديگر نمى توانستم را بروم ، سر بر زمين نهادم تا بخوابم ، به ساربان گفتم دست از من بردار.پاى مسكين پياده چند رود؟
كز تحمل (171) ستوده شد بختى (172)
تا شود جسم فربهى لاغر
لاغرى مرده باشد از سختى
ساربان گفت : ((اى برادر! حرم در پيش است و حرامى در پس . اگر رفتى ، بردى و گر خفتى مردى . )) (يعنى : برادرم ! كعبه در پيش روى است و رهزن در پشت سر، اگر به راه ادامه دادى به نتيجه مى رسى و اگر بخوابى بر اثر گزند رهزن نابكار مى ميرى .)خوش است زير مغيلان (173) به راه باديه خفت
شب رحيل ، ولى ترك جان ببايد گفت
(كنايه از اينكه بايد ره پيمود و تلاش كرد، چرا كه انسان در غير اين صورت گرفتار خطر نابودى مى شود.)
نظرات (0) نويسنده : مدیر سایت - ساعت 11:27 AM - روز دوشنبه 2 آذر 1388 |