مرد نادانى درد چشم سخت گرفت و به جاى پزشك نزد دامپزشك رفت . دامپزشك همان دارويى را كه براى درد چشم حيوانات تجويز مى كرد به چشم او كشيد و او كور شد. او از دست دامپزشك شكايت كرد. دادگاه دو طرف دعوا را حاضر كرده و به محاكمه كشيد. راءى نهايى دادگاه اين شد كه قاضى به دامپزشك گفت : ((برو هيچ تاوانى بر گردن تو نيست ، اگر اين كور خر نبود براى درمان چشم خود نزد دامپزشك نمى آمد.))
هدف از اين حكايت آن است كه : ((هر كس مهمى را به شخص ناآزموده و غير متخصص واگذارد، علاوه بر اينكه پشيمان خواهد شد، در نزد خردمندان به عنوان كم خرد و سبكسر خوانده خواهد شد.ندهد هوشمند روشن راءى
به فرومايه كارهاى خطير
بوريا باف اگر چه بافنده است
نبرندش به كارگاه حرير
نظرات (0) نويسنده : مدیر سایت - ساعت 9:08 AM - روز چهارشنبه 4 آذر 1388 |