على (عليه السلام ) مى فرمايد: در روز جنگ احد كه مردم از اطراف رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم پراكنده گشتند من آن روز به قدرى براى آن حضرت ناراحت و پريشان گشتم كه سابقه نداشت . حال من ، مانند حال كسى بود كه بر جان خود تسلط و اختيارى ندارد.
پيش روى حضرت با دشمنان مهاجم مى جنگيدم و آنها را از اطراف وى پراكنده مى ساختم ، تا اينكه پس از گذشت لحظاتى به عقب بازگشتم تا از حال رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم خبرى بگيرم . اما هر چه جويا شدم خبرى نيافتم (نگران شدم ) با خود گفتم :
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و سلم به كجا ممكن است رفته باش ؟! احتمال فرار كه در حق وى منتفى است ، احتمال شهادت هم در بن نيست ، چون حضرت اگر شهيد شده بود بايد در ميان كشته ها ديده مى شد.
سپس راهى جز ين باقى نمانده كه او را به سوى آسمانها برده باشند و ما را از نعمت وجود او محروم كرده باشند على (عليه السلام ) مى فرمايد: از شدت ناراحتى غلاف شمشيرم را شكستم و با خود گفتم : حال كه چنين است به تلافى فقدان وجود نازنين پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم چندان نبرد خواهم كرد تا كشته شوم .
آنگاه خود را به درياى دشمن زدم و آنان را از هر سو پراكنده ساختم . با فرار دشمن محوطه اى جلوى من باز شد ناگهان ديدم كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم با حال ضعف و بيهوشى نقش بر زمين افتاده است .
(معلوم شد كه آن حضرت در تمام اين مدت زير دست و پاى دشمن بوده است ) به جانب او رفتم و سرش را در دامن گرفتم نگاهى به من كرد و فرمود: على ! مردم چه كردند؟
گفتم : به دشمن پشت كردند و كافر شدند و شما را به آنان تسليم كردند و خود گريختند.
در اين بين پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و سلم متوجه حمله گروهى از سپاه دشمن شد كه قصد داشتند غافلگيرانه به او يورش ببرند، لذا فرمود: على ! آنان را از من دور كن ! من به جانب آنها حمله كردم و جمعشان را متفرق ساختم كه هر يك از آنها به سويى گريختند سپس پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: على ! آيا صداى رضوان را كه در آسمان در مدح و ستايش تو سخن مى گويد را نمى شنوى ؟ او هم اينك بانك برداشته و مى گويد: شمشيرى جز شمشير على نيست و جوانمردى جز على نيست
نظرات (0) نويسنده : مدیر سایت - ساعت 2:39 PM - روز پنج شنبه 5 آذر 1388 |