رافع بن سلمه مى گويد: در جنگ نهروان با على (عليه السلام ) بودم و هنگامى كه آن حضرت نشسته بود، سوارى آمد و عرض كرد السلام عليك يا على ! حضرت فرمود: و عليك السلام ، چرا مرا به اسم اميرالمؤ منين سلام نكردى ؟ گفت : آرى اينك تو را از آن خبر مى دهم . در جنگ سفين تا قبل از تعيين حكم بر حق بود، و هنگامى كه آن دو حكم (ابوموسى اشعرى و عمر و بن عاص ) را تعيين كردى ، از تو بيزار شدم و مشرك ناميدم ، و آنگاه متحير شدم كه ولايت و فرمانروايى چه كسى را اختيار كنم ؟! به خدا سوگند! معرفت و علم من به هدايت و گمراهى تو (كه بفهم تو بر حقى يا بر باطل ) براى من از دنيا و مافيها محبوب تر است ! حضرت فرمود: مادرت به عزايت نشيند، نزديك من بايست تا علامات هدايت و گمراهى را به تو بنمايانم . آن مرد نزديك حضرت ايستاد، و در اين اثناء ناگاه سوارى اسب تازان نزد على (عليه السلام ) آمد و گفت :
يا اميرالمؤ منين (عليه السلام ) بشارت باد تو را به فتح و پيروزى ، چشمت روشن باشد، به خدا قسم ! همه خوارج كشته شدند، حضرت در پاسخ او فرمود: جلو نهر يا پشت نهر؟ عرض كرد: جلوى نهر. حضرت فرمود: دروغ گفتى ، به آن خدايى كه دانه را شكافت و بشر را آفريد از نهر عبور نكنند تا كشته شوند، آن مرد گفت : پس بصيرتم در حق او زياد شده سپس سوار ديگرى آمد و مثل اولى خبر داد، حضرت هم مثل جواب اولى را به او داد. آن مرد شكاك گفت : همت گماشتم تا بر على حمله كنم و سرش را با شمشير بشكافم . سپس دو سوار ديگر آمدند به طورى كه اسبانشان را به عرق آورده بودند و گفتند: يا اميرالمؤ منين ! خدا چشمت را روشن كند، بشارت بادت به فتح و پيروزى . به خدا سوگند! همه خوارج كشته شدند، حضرت فرمود: پشت نهر يا جلوى آن ؟ گفتند: بلكه پشت نهر، و هنگامى كه اسبانشان را در نهروان فرو بردند و آب بر سينه اسبها مى زد، برگشتند و كشته شدند، فرمود: شما راست گفتيد. آن مرد از اسبش پياده شد و دست و پاى اميرالمؤ منين على (عليه السلام ) را گرفت و بوسيد. اميرالمؤ منين على (عليه السلام ) فرمود: اين نشانه اى است براى تو (كه با آن حق را بشناسى )
نظرات (0) نويسنده : مدیر سایت - ساعت 10:13 PM - روز شنبه 7 آذر 1388 |