دل اگر عزم جنون تازى كند
سر به روى نيزه جانبازى كند
دل اگر در سينه گردد عشقباز
سر به روى نيزه گردد سر فراز
دل اگر در عاشقى دلداده است
سر به روى نيزه بردن ساده است
چون جنون در دشت دل گل مى كند
با لب نى سر تغزل مى كند
ظهر عاشورا، عزيز بوتراب
شد به جنگ آخرين پا در ركاب
نقل شيرين جنون در باده كرد
ذوالجناح عشق را آماده كرد
بعد از آن بهر وداع آخرين
راند سوى خيمه ها سلطان دين
ابتداى كار، آن شاه شهيد
روبه روى خيمه زينب رسيد
ماه بانوى حرم بيرون بيا!
دختر تيغ دو دم بيرون بيا!
خواهرم ! اين جنگ جنگى ديگر است
در طريق عشق ، خط آخر است
يادگار مادرم ، زينب ، بيا!
خواهر غم پرورم زينب ، بيا!
چون كه زينب ، اسم خواهر را شنيد
از نهانگاه حرم بيرون دويد
در مقابل ديد اسب شاه را
بر كشيد از سينه داغ آه را
ديد زينب ، يادگار ذوالفقار
بار ديگر كرده عزم كارزار
ناگهان سرتاسرش آتش گرفت
اشك در چشم ترش آتش گرفت
زانوانش ناتوان ، خم شد، نشست
پايه هاى آسمان گويى شكست
بر زمين دستى و دستى بر كمر
پا شد از نو زينب خونين جگر
بر گل روى برادر رو نمود
گريه بر آن چشم و آن ابرو نمود
به شكوه گيسوانت يا حسين !
به دو قوس ابروانت يا حسين !
جان صد زينب به قربان سرت
يك تقاضا دارد از تو خواهرت
مادر ما، دختر ختم رسل
آن كه پر پر شد به تيغ غم چو گل
چند دفعه لحظه هاى آخرش
گفت با اين دختر غم پرورش
زينب من ! در زمين كربلا
مى شود سر از حسين من جدا
پيش از آن كه وقت را از كف دهى
بر گل افتد قد آن سرو سهى
دست بگشا و گلويش را ببوس
آن گلوى غنچه بويش را ببوس
جان صد زينب به قربان سرت
يك تقاضا دارد از تو خواهرت
خم بشو، قدرى الف را دل كن
زينبت را غرق عشق و حال كن
اى به قربان قد و بالاى تو
خواهر محنت كش تنهاى تو
خم بشو، قربان عطر و رنگ و روت
تا ببوسم غنچه ناز گلوت
شد پياده از فراز قاچ زين
تكسوار عاشقى ، سلطان دين
خم شد و بازوى خواهر را گرفت
خواهر غمديده را در برگرفت
آفتاب آمد قرين ماهتاب
گوييا گل شد هم آغوش گلاب
دست دور گردن خواهر فكند
گريه اهل حرم آمد بلند
خواهرم ، زينب ، تو اى سنگ صبور!
قد بكش ، بشكوه ، اى كوه غرور!
گر چه غمگينى ، به ظاهر شاد باش
مرهم زخم دل سجاد باش
اى زبانت ، ذوالفقار حيدرى
در نگاهت ، صولت پيغمبرى
شانه هايت وارث حلم حسن
بعد از اين ، هستى رسول خون من
تازه اين آغاز فصل عاشقى ست
خواهرم كار تو اصل عاشقى ست
گر رسول خون من باشى ، خوش است
باز هم مجنون من باشى ، خوش است
باز هم روشن ترين كوكب بمان
زينب من ! باز هم زينب بمان
بعد از آن رو كرد بر اهل حرم
كاى عزيزان ، اهل بيت رنج و غم !
بانوان بى قرينه ...الوداع
ام ليلا و سكينه ...الوداع
موسم موعود پيغمبر رسيد
فصل سرخ سينه و خنجر رسيد
ماه بانوى حرم ، بيرون بيا!
دختر تيغ دو دم ، بيرون بيا!
ذوالجناح آمد چه زينى ، واژگون
ذوالجناح آمد، چه يالى ، غرق خون
ذوالجناح آمد، نگاهش پر غبار
ذوالجناح آمد، وليكن بى سوار
آنكه بر نى نور حق را منجلى ست
بى گمان راءس حسين بن على ست
سرنگو، خورشيد روى نيزه رفت
جا به جا لرزيد پشت عرش هفت
سر به ريوى نيزه ديدن مشكل است
خاصه آن سر، كه جگر گوشه دل است
آه از آن دم كه ميان قتلگاه
زينب آمد بر فراز نعش شاه
تا به نعش بى سرش نزديك شد
آسمان در چشم او تاريك شد
ديد با چشمش ولى باور نداشت
تن همان تن بود، اما سر نداشت
گفت : اى نعشى كه اين سان بى سرى
تو همان نو باوه پيغمبرى ؟
گفت : اى فرزند زهراى بتول !
حاجى حج جنون ، حجت قبول
ناگهان خورشيد را بر نيزه ديد
مشت زد چاك گريبان را دريد
اى برادر! بى تو روز و شب مباد
در زمانه بعد از اين زينب مباد
اى برادر! كاشكى زينب نبود
جان خواهر! كاشكى زينب نبود
بعد از اين از كربلا تا شام تار
مى شوم بر ناقه عريان سوار
بعد از اين اى چلچراغ خانه ام
تازيانه مى خورد بر شانه ام
ناله من تا مدينه مى رود
خار در پاى سكينه مى رود
حرفها از اين و آن خواهم شنيد
طعنه ها از كوفيان خواهم شنيد
كوفه ، شهر گول و نيرنگ و فريب
كوفه ، شهر آشنايان غريب !
بعد از اين ماييم و فصل بى كسى
بعد از اين ما و غم و دلواپسى
اى سر سلطان دين ، اى تاج نور!
كى روا باشد كه باشى در تنور؟
طاقتم كو، بنگرم چوب يزيد
مى خورد كنج لب شاه شهيد
اين همه داغ و بليه مشكل است
ديدن مرگ رقيه مشكل است
ياد از ديروز و از آن آب و تاب
آه از فردا و از شام خراب
اى كه معجر مى ربايى از سرم
زينبم من ، دختر پيغمبرم
روزگارى ، روزگارى داشتم
سايه سار از ذوالفقار ما چه شد؟
گر چه روزى اين چنين موعود بود
گوهر غلطان در خون ... الوداع
الوداع ...اى پور ختم المرسلين
تا به ديدار دگر، تا اربعين
کلمات کلیدی
نظرات (0) نويسنده : مدیر سایت - ساعت 7:19 PM - روز چهارشنبه 11 آذر 1388 |