در روايت ديگر آمده : حضرت زينب (س ) در ميان كاروان ، به خواهران و كودكان سفر كرده ، رو كرد و فرمود: ((از هودجها پياده شويد كه اينك روضه منوره جدم رسول خدا (ص ) نمايان است .))
آن گاه آهى كشيد كه نزديك بود روح از بدنش خارج گردد. جمعيت بسيار از هر سو هجوم آوردند، زينب (س ) با ذكر وقايع جانسوز كربلا، مى گريست و همه حاضران صدا به گريه بلند كردند به طورى كه گويا قيامت بر پا شده است .
زينب (س ) خطاب به براردش حسين (ع ) مى گفت : ((برادرم حسين جان ! (اشاره به قبرها) جدت و مادرت و برادرت و بستگانت هستند كه در انتظار قدوم تو به سر مى برند، اى نور چشمم ، تو شهيد شدى و اندوه طولانى براى ما به ارث گذاشتى ، اى كاش مرده و فراموش شده بودم و ذكرى از من نبود.))
سپس زينب (س ) خطاب به شهر مدينه كرد و فرمود: ((اى مدينه ! جدم كجا رفت آن روزى كه همراه مردان و جوانان ، با شادى از تو بيرون رفتيم ؟ ولى امروز با اندوه و حزن و با بار سنگين حوادث تلخ و پر از رنج ، بر تو وارد شديم ، مردان و پسران ما از ما جدا شدند پراكنده شديم ،))
سپس كنار قبر رسول خدا (ص ) آمد و گفت : ((اى جد بزرگوار اى رسول خدا! من خبر در گذشت برادرم حسين را براى تو آورده ام .))
کلمات کلیدی
نظرات (0) نويسنده : مدیر سایت - ساعت 7:19 PM - روز چهارشنبه 11 آذر 1388 |