مرحوم كلينى ، رواندى ، شيخ حرّ عاملى و برخى ديگر از بزرگان در كتاب هاى خويش آورده اند:
در يكى از روزها حضرت ابومحمّد، امام حسن عسكرى عليه السلام شخصى را - هنگام وقت ظهر - به دنبال يكى از پزشكان نصرانى فرستاد تا نزد وى آيد.
همين كه پزشك نصرانى به محضر حضرت وارد شد، امام عليه السلام به وى دستور داد: فلان رگ مرا بزن .
پزشك گويد: امام عليه السلام رگى را به من معرّفى نمود كه هرگز نام آن را نشنيده و نمى شناختم ، به همين جهت با خود گفتم : خيلى عجيب است كه چنين شخصيّتى معروف مى خواهد در بدترين اوقات ، حجامت كند و رگ بزند، آن هم به وسيله رگى كه شناخته شده نيست .
به هر حال امر حضرت را اطاعت كردم و همان رگى را كه معرّفى نمود زدم و خون جارى گشت ؛ و پس از لحظاتى روى آن را بستم .
بعد از آن ، فرمود: همين جا در منزل منتظر بمان تا تو را خبر نمايم ، چون نزديك عصر فرا رسيد مرا صدا نمود و دستور داد: همان رگ را باز كن تا خون بيايد.
من نيز دستور آن حضرت را انجام دادم و چون مقدارى خون داخل طشت ريخته شد، فرمود روى رگ را ببند و همين جا منتظر باش تا مجدّداً تو را خبر كنم .
همين كه نيمه شب شد، مرا صدا زد و اظهار داشت : بيا روى رگ را باز كن تا باز هم خون بيايد.
در اين لحظه ، من بيشتر از اوّل تعجّب كردم و با خود گفتم : اين چه كارى است كه انجام مى دهد؟!
ولى خجالت كشيدم كه علّت آن را جويا شوم ، بالا خره دستور حضرت را عملى كردم ؛ وليكن در اين مرتبه خونى سفيد رنگ - همانند نمك - از بدن حضرت خارج شد كه تعجّب مرا چند برابر نمود، سپس فرمود: روى آن را ببند و همين جا در منزل منتظر باش .
چون صبح شد به يكى از افراد منزل ، دستور داد كه مبلغ سه دينار به من تحويل دهد، آن را گرفتم و از منزل خارج شده و از آن جا مستقيماً نزد استاد خود - بختيشوع نصرانى - آمدم و جريان را برايش تعريف كردم .
وقتى استادم ، مطالب مرا شنيد، بسيار تعجّب كرد و گفت : به خدا سوگند! نمى فهمم چه مى گوئى !؟
و در علم طبّ و حجامت تاكنون چنين مطلب و روشى را نديده و نشنيده ام ، بايد پيش فلان طبيب فارسى برويم تا ببينيم او در اين باره نظرش چيست و چه مى گويد.
پس از آن ، از شهر سامراء عازم شهر بصره شديم و از بصره به وسيله قايق ، مسير اهواز را پيموديم تا وارد اهواز گشتيم و روانه منزل پزشك معروف اهوازى شديم و تمام جريان را برايش بازگو كرديم .
او هم پس از آن كه مطالب ما را شنيد، با حالت تعجّب به ما نگاه كرد و گفت : چند روزى به من مهلت دهيد.
من پس از چند روز كه به او مراجعه كردم ، اظهار داشت : آنچه را مطرح كردى ، غير از حضرت عيسى مسيح عليه السلام كسى ديگر چنين كارى نكرده است و اين كار دوّمين مرتبه مى باشد كه به دست دوّمين نفر انجام گرفته است .
و در نهايت ، آن پزشك نصرانى اسلام آورد و تا زمانى كه امام حسن عسكرى عليه السلام زنده بود، در خدمت آن حضرت بود
نظرات (0) نويسنده : مدیر سایت - ساعت 11:29 AM - روز چهارشنبه 18 آذر 1388 |