همچنين مرحوم راوندى ، ابوحمزه طوسى ، اربلى و برخى ديگر از بزرگان به نقل يكى از اهالى و مؤمنين گرگان به نام جعفر - فرزند شريف گرگانى - حكايت كنند:
در يكى از سال ها به قصد انجام مناسك حجّ عازم مدينه منوّره و مكّه معظّمه شدم .
در بين راه ، جهت زيارت و ديدار حضرت ابومحمّد، امام حسن عسكرى عليه السلام به شهر سامراء رفتم و مقدارى هدايا نيز براى آن حضرت به همراه داشتم ، چون وارد منزل حضرت شدم ، خواستم سؤال كنم كه هدايا را تحويل چه كسى بدهم ؟
ليكن امام عليه السلام پيش از آن كه من حرفى بزنم و سؤالى را مطرح كنم ، مرا مخاطب قرار داد و فرمود: اى جعفر! آنچه را كه همراه خود آورده اى و مربوط به ما است ، تحويل مباركِ خادم دهيد.
لذا آن هدايا را تحويل خادم دادم و نزد حضرت مراجعت كردم و گفتم : ياابن رسول اللّه ! اهالى گرگان كه از دوستان و شيعيان شما هستند، به شما سلام رسانده اند.
امام عليه السلام ضمن جواب سلام ، فرمود: آيا پس از انجام مناسك حجّ به ديار خود بازخواهى گشت ؟
عرضه داشتم : بلى .
فرمود: يكصد و هفتاد روز ديگر با امروز كه حساب كنى ، روز جمعه خواهد بود، كه تو وارد شهر و ديار خود خواهى شد - كه صبح جمعه ، روز سوّم ماه ربيع الثّانى مى باشد -.
پس چون به ديار خود بازگشتى سلام مرا به دوستان و آشنايان برسان و بگو كه من عصر همان روز جمعه به شهر گرگان خواهم آمد، چنانچه مسائل و مشكلاتى دارند آماده نمايند.
سپس حضرت افزود: حركت كن و برو، خداوند تو را و آنچه كه همراه دارى ، در پناه خود سالم نگه دارد و انشاءاللّه با خوبى و خوشحالى نزد خانواده و آشنايانت بازگردى .
ضمناً متوجّه باش كه مدّتى ديگر داراى نوزادى خواهى شد كه پسر مى باشد، نام او را صَلْت بگذاريد، چون كه او از دوستان و علاقه مندان ما خواهد بود.
جعفر گويد: پس از صحبت هاى زيادى ، با حضرت خداحافظى كردم و طبق تصميم خود رهسپار مدينه و مكّه شدم و چون اعمال و مناسك حجّ را انجام دادم ، راهى شهر و ديار خود گشتم .
و همان طورى كه امام عليه السلام پيش گوئى كرده بود، صبح روز جمعه ، سوّم ماه ربيع الثّانى وارد گرگان شدم و دوستان و آشنايان براى زيارت قبولى ، به ملاقات و ديدار من آمدند.
من نيز به آن ها خبر دادم كه امام حسن عسكرى عليه السلام خبر داده است كه عصر امروز با دوستان و شيعيان خود در اين شهر ديدار خواهد داشت ، پس مسائل و نيازمندى هاى خود را آماده كنيد كه هنگام تشريف فرمائى حضرت مسائل و مشكلات خود را مطرح كنيد.
نماز ظهر و عصر را خوانديم و پس از گذشت ساعتى از نماز، دوستان در منزل ما حضور يافتند و براى تشريف فرمائى حضرت لحظه شمارى مى كردند كه ناگهان امام عسكرى عليه السلام با قدوم مبارك خويش وارد منزل و در جمع دوستان حاضر شد و بر جمعيّت سلام كرد.
افراد جواب سلام حضرت را دادند و با كمال أدب و احترام دست امام عليه السلام را مى بوسيدند.
سپس حضرت فرمود: من به جعفر - فرزند شريف - قول داده بودم كه امروز در جمع شما دوستان حاضر خواهم شد، لذا نماز ظهر و عصر را در شهر سامراء خواندم و به سوى شما حركت كردم تا تجديد عهد و ديدارى باشد و در اين لحظه در جمع شما آمده ام ، اكنون چنانچه مسئله و مشكلى داريد بيان كنيد؟
پس هركس سؤالى و مطلبى را عنوان كرد و جواب خود را به طور كامل از آن حضرت دريافت داشت ، تا آن كه يكى از علاقه مندان و دوستان حضرت به نام نضر - فرزند جابر - اظهار داشت :
ياابن رسول اللّه ! فرزندم مدّت ها است كه نابينا شده است ، چنانچه ممكن باشد از خداوند متعال بخواهيد كه به لطف و كَرَمش چشم فرزند مرا سالم نمايد تا بينا شود.
امام عليه السلام فرمود: فرزندت كجاست ؟ او را بياوريد، وقتى فرزند نابينا را نزد حضرت آوردند، ايشان با دست مبارك خود بر چشم هاى او كشيد و به بركت حضرت بلافاصله ، چشم هاى او سالم و بينا گرديد.
و پس از آن كه مردم سؤال ها و خواسته هاى خود را در امور مختلف مطرح كردند و حوائج آن ها برآورده شد، امام عليه السلام در پايان مجلس ، در حقّ آن افراد دعاى خير كرد و در همان روز به سمت شهر سامراء مراجعت نمود
نظرات (0) نويسنده : مدیر سایت - ساعت 11:29 AM - روز چهارشنبه 18 آذر 1388 |