تعامل على علیه‏السلام با خلفا (خلیفه اول)

همكارى على علیه‏السلام با خلیفه اول

پس از وفات پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله ، مشكلات بسیارى بر دین نوپا هجوم آورد كه غفلت از آن‏ها مى‏توانست اساس اسلام و جامعه اسلامى را با خطر مواجه سازد.

على علیه‏السلام در این برهه حساس تاریخى، بیشتر در تلاش بود تا وظیفه الاهى و انسانى خود را در قالب مشاوره و همكارى‏هاى گوناگون فكرى براى حفظ دین و ثبات جامعه اسلامى، به انجام رساند. او نمى‏توانست در برابر معضلات عمده‏اى كه دامنگیر اسلام و امت اسلامى شده، و بقا و حیات مسلمانان و دین تازه را به خطر انداخته بود، بى‏تفاوت بماند آن هم به بهانه این كه حق شان را گرفته‏اند.

أ. مشاوره سیاسى
عده‏اى از فرصت‏طلبان، پس از درگذشت پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله در پى بازگشت به آیین پدران خود شدند. آنان از روزهاى اول پذیرش اسلام نیز متزلزل بودند. خلیفه اول براى سركوبى آنان به حمایت‏هاى بزرگان صحابه از جمله على علیه‏السلام و بنى هاشم نیاز مبرم داشت؛ زیرا اگر على در این جهت به حمایت از خلیفه برمى‏خاست، بسیارى از مشكلات به سرعت قابل حل بود؛ چون على علیه‏السلام صرف نظر از شخصیت و اعتبار و جایگاه خاص در جامعه، در رأس طایفه اى بزرگ و معتبرى چون بنى هاشم قرار داشت و بیشتر از وى پیروى و حمایت مى‏كردند.

بسیارى از یاران امام على علیه‏السلام از بزرگان صحابه بودند و در جامعه، مقبولیت و جایگاه ویژه‏اى داشتند. كسانى مثل عمار یاسر، مقداد، ابوذر غفارى، سلمان و ... نمونه‏هاى از آن‏ها هستند. در صورت حمایت على علیه‏السلام از خلیفه، به طور طبیعى خیل عظیمى از این دسته به همراه قبایل و طوایف خود مى‏توانستند اهرم و قدرت قابل توجهى براى خلیفه به شمار آیند؛ البته پس از حضور محتاطانه امام على علیه‏السلام در صحنه، پیروان و شیعیان حضرت نیز تا آن‏جا كه حمایت از اسلام را با ورود محتاطانه على علیه‏السلام به صحنه واجب دانستند، به میدان فعالیت آمده، در نابودى مرتدان نقش بسزایى ایفا كردند؛ چنان‏كه مؤلف تاریخ الرّده از حذیفة بن یمان و عدى بن حاتم طایى (از یاران على علیه‏السلام ) كه مى‏كوشیدند از ارتداد قبایل خویش جلوگیرى كنند، نام برده است (كلاعى البلنسى و هذبه، اقتبسه من الاكتفا، خورشید احمد فاروق، ص 17).

دیگر یاران على علیه‏السلام از جمله عبدالله بن مسعود، طلحه و زبیر نیز از كسانى بودند كه از سوى خلیفه اول بر دروازه‏هاى مدینه گماشته شده بودند تا به دفاع از شهر در مقابل تهاجم قبایل مرتدان بپردازند، و هنگامى كه به مرتدان شبانه به مدینه هجوم بردند، آنان جوانمردانه به دفاع از مدینه پرداختند (همان، ص 5).

از همه مهم تر پیشنهاد خیرخواهانه امام على علیه‏السلام به خلیفه است. زمانى كه وى جهت نبرد با مرتدان مسلّح، سوار بر اسب در ذوالقصه (محلى واقع در یك میلى مدینه) موضع گرفته بود، على علیه‏السلام او را از این تصمیم جدى منصرف ساخت و گفت اگر خلیفه خود به جنگ آنان رفته، از منطقه خارج شود، نظم و انضباط هرگز به قلمرو جامعه اسلامى باز نخواهد گشت. ابوبكر نصیحت و پیشنهاد حضرت را پذیرفت و خالد بن ولید را به نبرد با اهل ردّه فرستاد (ابن كثیر القرشى الدمشقى، ج 6، ص 315).

ب. مشاوره نظامى
بیش از یك سال از دوران خلافت ابوبكر، نبرد با مرتدان، پیامبران دروغین(5) و مانعان زكات(6) سپرى شد. ابوبكر پس از ختم غائله ردّه كه یك سال بیشتر زنده نماند نتوانست به فتوحات همانند دوران پس از خود دست یابد و لشكركشى وى فقط در مصاف با رومیان در شام و سوریه خلاصه شد؛ البته خلیفه به خوبى از تجربه و مهارت جنگى، فداكارى و شجاعت‏هاى على علیه‏السلام آگاه بود و مى‏دانست كه نقش سرنوشت‏ساز او در نبرد با كافران از وى مرد جنگى تمام عیار و بلامنازع ساخته است و نمى‏شود از نقش مؤثر او غافل بود. از طرفى، عدم شركت او در جنگ‏ها و فتوحات و انزواى وى مى‏توانست در جامعه سؤال برانگیز باشد كه «چرا على با كافران مثل روم، بى‏تفاوت یا منزوى است؟» به طور قطع براى همه روشن بود كه ترس او از مرگ(7) یا سستى و كاهلى از جهاد، عامل این مسأله نبوده است؛ پس چه چیزى مى‏تواند پیكارگر و قهرمان صحنه‏هاى نبرد را این گونه به انزوا كشانده باشد؟! این پرسشى بود كه براى جامعه آن روز مى‏توانست مطرح باشد؛ بدین سبب، خلیفه و یارانش مى‏كوشیدند با ورود و شركت دادن على علیه‏السلام در جنگ و فتوحات، از یك طرف میدانى براى طرح چنین ابهامى فراهم نسازند و از طرف دیگر، با ورود على علیه‏السلام به عرصه جنگ و فتوحات، اعتبار و مشروعیت چنین اقدامى را در اذهان بسیارى از هواخواهان، به ویژه بنى هاشم مستحكم كنند.

فتوحات و گسترش اسلام در سرزمین‏هاى دیگر، خواست و مطلوب هر مسلمان است و على علیه‏السلام در این نبردها و فتوحات شخصا حضور نیافت و فقط به مشاوره و كمك فكرى در این خصوص پرداخت.

قزوینى مى‏گوید: به حل و عقد احكام شریعت و حل مشكلات و بیان معضلات جامعه براى حفظ شریعت اسلام در مدینه پرداخت (قزوینى رازى، سید جلال الدین محدث، ص 310).

طبق گزارش‏هاى تاریخى، پس از درگذشت پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله و پس از آن‏كه فضاى سیاسى مدینه كه دچار بحران شده بود، به آرامش گرایید و ابوبكر زمام امور را به دست گرفت، خلیفه در اجراى فرمان پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله در نبرد با رومیان به طور كامل دو دل بود. با گروهى از صحابه مشورت كرد و هر یك نظرى داد كه او را قانع نكرد. سرانجام با على علیه‏السلام به مشورت پرداخت و حضرت او را بر اجراى دستور پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله تشویق كرد و افزود كه اگر با رومیان نبرد كند، پیروز خواهد شد. خلیفه از تشویق امام خرسند شد (ابن عساكر على بن حسن الشافعى، ص 444؛ ازدى بصرى، تصحیح ولیام ناسیولینس، ص 3)؛ سپس به مردم رو كرد و گفت: اى مسلمانان! این على وارث علم پیامبر است. هركه در راستى او شك كند، منافق است. سخن او، مرا در جهاد با روم تحریص و تشویق كرد و دل مرا بسیار شاد ساخت (ابن اعثم كوفى، ج 1، ص 97).

در این نبرد جانانه، سپاه اسلام با تلاش‏ها و فداكارى‏هاى فراوان كه تعدادى از یاران على علیه‏السلام نیز در آن حضور داشتند، به پیروزى بزرگى دست یافت.

ج. همكارى علمى

مناظره با دانشمندان یهود
پس از درگذشت پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله و روى كار آمدن ابوبكر در جایگاه خلیفه، گروه‏هایى از دانشمدان یهود و نصارا براى تضعیف روحیه مسلمانان به مركز اسلام روى آورده، پرسش‏هاى علمى خود را ازخلیفه مطرح مى‏كردند.

از جمله، گروهى از احبار یهود وارد مدینه شدند و به خلیفه گفتند: در تورات چنین مى‏خوانیم كه جانشینان پیامبران، دانشمندترین امت آن‏ها هستند. اكنون كه شما خلیفه پیامبر خود هستید، پاسخ دهید كه خدا كجا است: آیا در آسمان‏ها است یا در زمین؟

ابوبكر پاسخى گفت كه آن گروه را قانع نساخت. او براى خدا مكانى در عرش قائل شد كه انتقاد دانشمندان یهودى را در پى داشت و گفتند: در این صورت، باید زمین از خدا خالى باشد! در این لحظه حساس، على علیه‏السلام به داد اسلام رسید و آبروى جامعه اسلامى را حفظ كرد و فرمود: مكان‏ها را خداوند آفرید و او بالاتر از آن است كه مكان‏ها بتوانند او را فراگیرند. او همه جا هست؛ ولى هرگز با موجودى تماس و مجاورتى ندارد. او بر همه چیز احاطه عملى دارد و چیزى از قلمرو تدبیر او بیرون نیست (شیخ مفید، الارشاد، ص 108، الباب الثانى، فصل 58).

امیر مؤمنان در این پاسخ عالمانه، با روشن‏ترین برهان، بر پیراستگى خدا از محاط بودن در مكان استدلال كرد و دانشمندان یهودى را چنان غرق در شگفتى كرد كه بى‏اختیار به حقانیت گفتار على علیه‏السلام و شایستگى او براى خلافت اعتراف كردند.

نقل است كه شخصى یهودى واردمدینه شد و سراغ رهبر مسلمانان را گرفت. مردم وى را نزد ابوبكر آوردند. وى رو به خلیفه كرد و گفت: من از تو چند سؤال دارم كه پاسخ آن را جز پیامبر یا وصى او نمى‏داند؛ آن‏گاه سه سؤال مطرح كرد: 1. آن چیست كه خدا ندارد؟ 2. آن چیست كه در بارگاه خداوند نیست؟ 3. آن چیست كه خدا نمى داند؟ ابوبكر كه پاسخى نداشت گفت: این سؤال‏ها را دشمنان و منكران خدا مطرح مى‏كنند؛ آن‏گاه تصمیم گرفت او را شكنجه كند. ابن عباس كه در جلسه حضور داشت اعتراض كرد و گفت: «شما با این مرد عادلانه برخورد نكردید. یا پاسخ او را بدهید یا او را نزد على علیه‏السلام ببرید».

ابوبكر و حاضران در جلسه نزد على علیه‏السلام آمدند و خلیفه به امام علیه‏السلام گفت: این یهودى سؤالات كفرآمیزى را مطرح مى‏كند. حضرت در پاسخ سؤالات وى فرمود: آنچه خدا نمى‏داند، سخن شما یهودیان است كه مى‏گویید: «عزیر» پسر خدا است. خدا فرزندى ندارد و چنین پسرى را براى خود نمى‏شناسد. آنچه در بارگاه الاهى وجود ندارد، ظلم به بندگان خویش است و آنچه خدا ندارد، شریك است.

در این هنگام، یهودى شهادتین را بر لب جارى و امام علیه‏السلام را وصى پیامبر معرفى كرد. ابوبكر و مسلمانان نیز على علیه‏السلام را «مفرج الكرب» (برطرف كننده اندوه) نامیدند (محمد بن درید ازدى، ص 44).

د. همكارى قضایى
امام على علیه‏السلام در دوران خلافت خلیفه اول درباره مسائل قضایى نیز كوتاهى نكرد و به یارى اسلام شتافت كه این‏جا به نمونه‏هایى اشاره مى‏شود:

نقل شده است كه در زمان خلافت ابوبكر، مردى را به اتهام شرب خمر نزد وى بردند. مرد به گناه خویش اقرار كرد و گفت: «در جایى زندگى مى‏كنم كه نوشیدن خمر و خوردن مردار را حلال مى‏شمرند و اگر مى‏دانستم حرام است، نمى‏نوشیدم». خلیفه از عمر بن خطاب درباره حكم او پرسید. عمر گفت: «مشكلى است كه جز ابوالحسن كسى آن را حل نتواند كرد»؛ آن‏گاه هر سه روانه خانه امام علیه‏السلام شدند.

امام فرمود: كسى را همراهش بفرستید تا او را به مهاجران و انصار نشان دهد و معلوم شود كه آیا كسى آیه تحریم شراب را براى او خوانده است یا نه». آنان چنین كردند و چون كسى از مهاجران و انصار به خواندن آیه تحریم شراب بر او شهادت نداد، رهایش كردند (محمد بن حسن طوسى، ج 10، ص108، كتاب الحدود، ح359).

بازنشر



تاريخ : دوشنبه 7 مرداد 1392  | 1:25 PM | نویسنده : کوروش محمدی | نظرات 0