على علیهالسلام در دوران خلیفه دوم
گسترش آیین اسلام و حفظ كیان جامعه اسلامى، از اهداف بزرگ و بلند امام على علیهالسلام بود. وى خود را وصى بر حق و منصوص پیامبر اكرم صلىاللهعلیهوآله مىدانست و در عین حال كه مىدید حق مسلّمش به یغما رفته و كرسى خلافت غصب شده است،
هرگاه گرهى در كار خلافت پدید مىآمد، با فكر و نظر بلند خود، آن را مىگشود و همانند دوران خلیفه اول، در دوران خلیفه دوم نیز مشاور و گرهگشاى بسیارى از معضلات نظامى، سیاسى، علمى، قضایى، اقتصادى و ... بود.
أ. همكارى نظامى
جنگها و فتوحات در دوران خلیفه دوم، دامنه گسترده ترى داشت، نقش على علیهالسلام در مقایسه با دوران خلیفه اول در این خصوص محسوستر بود. با توجه به دلاورىها و تجربیات جنگى على علیهالسلام خلیفه دوم نمىتوانست از راهنمایىها و همكارىهاى او غافل بماند. او مىدانست كه على علیهالسلام به طور مستقیم به همكارى و شركت در جنگها حاضر نیست؛ ولى براى استفاده از مشورتها و همكارىهاى فكرى او مىكوشید. و حضرت نیز از آن جا كه درباره سرنوشت مسلمانان و اسلام نمىتوانست بىتفاوت باشد، فقط در قالب مشورت و ارائه اندیشههاى خویش او را یارى مىكرد كه به مواردى از مشورتها و همكارىهاى فكرى حضرت با خلیفه دوم اشاره مىشود:
1. نبرد جسر
در این نبرد، مسلمانان شكست خوردند. خلیفه دوم مسلمانان را فراخواند و آنان را به جهاد ترغیب كرده، با اصحاب از جمله على علیهالسلام به مشورت پرداخت كه «آیا خود به كمك سپاه برود یا كسى را بفرستد؟» على علیهالسلام نظر داد كه خلیفه خود به نبرد نرود (مسعودى، ج 2، ص 318ـ319).
2. جنگ با رومیان
در زمان روبهرو شدن سپاه اسلام با سپاه هراكیلوس (قیصر روم) ابو عبیده، طى نامهاى، از خلیفه كسب تكلیف و تقاضاى نیروى امداد كرد. خلیفه دوم میان بزرگان صحابه به مشورت نشست و از على علیهالسلام در این مورد نظر خواست. على علیهالسلام به خلیفه گفت: به ابو عبیده [= فرمانده سپاه] اعلام كن مقاومت كند كه پیروزى نصیب مسلمانان خواهد شد (واقدى، ص 108).
3. نبرد بیت المقدس
در جنگ و فتح بیت المقدس نیز خلیفه دوم، با اصحاب، از جمله امام على علیهالسلام به مشورت پرداخت. از شنیدن سخنان على علیهالسلام و مشورت با او شاد شد و به اصحاب گفت: من جز به مشورت و سخن على رفتار نخواهم كرد و او را در مشورت مىستایم و پیشانىاش را سفید مىبینم (همان، ص 148).
4. جنگ خراسان
در جنگ خراسان، امام على ویژگىها و امتیازات یك یك شهرهاى خراسان را برشمرد و خلیفه دوم را به فتح آنجا تشویق كرد (ابن اعثم، ج 2، ص 78).
نقش پیروان على علیهالسلام در جنگ ها
نقش مؤثر یاران و پیروان على علیهالسلام در نبردهاى عصر خلیفه دوم، برجستگى ویژهاى دارد. پیروزى اسلام در فتح سرزمینهاى مجاور، مرهون كوششهاى بىوقفه و فرماندهان دلیر و یاران حضرت بود؛ البته حضور مستقیم یاران على علیهالسلام درنبردهاى فاتحانه بدون اجازه پیشوا و رهبرشان نبود؛ چنانكه سلمان فارسى از سوى خلیفه به حكومت مدائن گماشته شد و او نپذیرفت تا اینكه على علیهالسلام به او اجازه داد (مرتضى عاملى، فصلنامه تاریخ، س اول، ش 3، ص 378).
مالك اشتر در جنگ قادسیه حضور داشت (دینورى، ص 120) و «آمد» و «نصیبین» به دست او فتح شد (ابن اعثم، ج 1، ص 34). حذیفة بن یمان، در جنگ نهاوند جزو فرماندهان سپاه بود (ابن عثمان ذهبى، ج 1، ص 25). به روایت دینورى، او پس از نعمان بن مقرن، فرماندهى سپاه اسلام را به عهده گرفت (احمد بن داوود دینورى، ص 135). عمّار یاسر در فتح مصر، فرماندهى سواره نظام را به عهده داشت (ابن اعثم، ج 2، ص 36). او در فتح دیار بكر نیز به اتفاق مقداد بن اسود حضور یافت (همان، ص59). هاشم بن عتبه مرقال، برادرزاده سعد بن ابى وقاص و از یاران باوفا و فداكار على علیهالسلام بود. وى به فرماندهى سپاه پنج هزار نفره در عصر خلیفه دوم منصوب شد و در فتح بیت المقدس نیز حضور یافت (واقدى، ص 144). او در فتح آذربایجان، در رأس گروهى از سپاهیان قرار داشت (طاهر بن مطهر مقدسى، ج 5 ص 182). جریر بن عبد الله بجلى در جنگ قادسیه جزو فرماندهان سپاه بود و در جلولاء نیز حضور یافت و در حمله به عراق و حیره، فرماندهى سپاه به عهده او قرار داشت (احمد بن یعقوب، ج2، ص 120)؛ البته حضور یاران على علیهالسلام در جنگهاى زمان خلفا به سبب علاقه آنان براى گسترش و توسعه اسلام در خارج از مرزهاى كشور اسلامى بوده است.
یاران على علیهالسلام و حكومت
حضور برخى یاران على علیهالسلام در صحنه سیاسى و امور حكومتى در جهت حفظ وحدت، به اجازه رهبرشان امام على علیهالسلام فعالانه بوده است؛ چنان كه سلمان فارسى پس از فتح مدائن به وسیله سعد بن ابى وقاص، از طرف خلیفه به ولایت و حكومت مدائن منصوب شد(ابن اعثم كوفى، ج 1، ص 286)، و خلیفه عمار یاسر را به ولایت كوفه گماشت(طاهر بن مطهر مقدسى، ج 5، ص 180).
حضور على علیهالسلام در حكومت
وحدت امت اسلامى براى على علیهالسلام چنان مهم بود كه خلیفه دوم هنگامى كه مىخواهد مدینه را به مقصد رسیدگى به امور مهم مسلمانان ترك گوید، على علیهالسلام را جانشین خود در مدینه قرار مىدهد و مردم را به پیروى از وى ملزم مىكند. با این كه امام على علیهالسلام حقش را غصب شده مىبیند، درباره آنچه به وحدت و سرنوشت امت اسلامى مربوط مىشود، كوتاهى نمىورزد؛ بنابراین، امام على علیهالسلام در طول خلافت عمر بن خطاب سه بار به جانشینى وى در مدینه و اداره این شهر منصوب شده است:
1. یكى از مواردى كه خلیفه على علیهالسلام را به طور رسمى در مدینه جانشین خود كرد، هنگامى بود كه به حركت به سوى شام تصمیم گرفت.(8) خلیفه در این زمان میان لشكریان مدینه خطبهاى را قرائت كرد و پس از حمد خدا گفت: ایها الناس إنى خارج الى الشام للامر الذى قد علمتم، ولو لا أنى اخاف على المسلمین لما خرجت، و هذا على بن ابى طالب رضى الله عنه بالمدینه، فانظروا ان حزبكمامر علیكم به و احتكموا الیه فى اموركم واسمعوا له و اطیعوا، أفهمتم ما امرتكم به؟ فقالوا: نعم سمعا و طاعة (احمد بن اعثم كوفى، ج 1، ص 225).
اى مردم! من به سوى شام مىروم و اگر ترس از تهدید و خطر براى مسلمانان نبود، هرگز از مدینه خارج نمىشدم. این على بن ابىطالب در مدینه است. به سوى او نظر كنید و من امر شما را به او مىسپارم و او حاكم میان شما است. حرف او را بشنوید و از او اطاعت كنید. آیا دانستید آنچه را به شما گفتم؟! مردم همه گفتند: بله شنیدیم و اطاعت مىكنیم.
2. مورد دیگر زمانى اتفاق افتاد كه خلیفه پس از مشورت با على علیهالسلام در خصوص اعزام لشكریان براى كمك به سپاه مسلمانان در نبردهاى قادسیه و جسر، تصمیم به خروج از مدینه گرفت؛ بدین سبب على علیهالسلام را در مدینه جانشین خود ساخت.(9)
3. مورد دیگر این است كه خلیفه پس از مشورت با على علیهالسلام تصمیم گرفت خود به بیتالمقدس برود تا شرط صلح اهالى این شهر را كه جز با آمدن خلیفه به بیت المقدس صورت نمىگرفت، برقرار سازد.در این زمان، خلیفه امام على علیهالسلام را در مدینه جانشین خود ساخت؛ سپس جهت سفر به فلسطین عازم شد(واقدى، ص 149).
آنچه تاكنون در مورد حضور موقت على علیهالسلام در حكومت ملاحظه شد، طبق منابع معتبر اهل سنت بود. برخى مورخان شیعه مثل شریف رضى نیز مسأله حضور موقت على علیهالسلام را در حكومت به نحوى ذكر كرده است: هنگامى كه خلیفه به سوى شام مىرفت، عباس نیز همراه او بود. خلیفه به عباس گفت: شاید تو گمان مىكنى در این امر از من محق تر هستى؟ عباس نیز پاسخ داد: محق تر از من و تو كسى است كه در مدینه جانشین تو شده است؛ همان كه ما را با شمشیر زد تا به اسلام گرویدیم؛ یعنى على بن ابى طالب (شریف رضى، ص 77).
ب. مشاوره سیاسى
خلیفه دوم در امور سیاسى نیز به ارشادات على علیهالسلام نیاز داشت. ژرف نگرى و خیراندیشى على علیهالسلام در امور گوناگون از جمله مشورتهاى سیاسى، باعث تقویت و استحكام جامعه اسلامى مىشد.
1. نقل شده است كه برخى دانشمدان اظهار مىكردهاند: عجم یعنى اهل شهرهاى همدان، رى، اصفهان، نهاوند و ... به شهرهاى یكدیگر نامه فرستادهاند كه پیامبر صلىاللهعلیهوآله از دنیا رفت. پس از او ابوبكر كه حاكم آنان بود نیز هلاك شد. بعد از او، عمر كه عمر طولانى خواهد داشت شهرهاى شما را مورد تجاوز قرار مىدهد. لشكریان عمر را از شهرهاى تان بیرون برانید و با آنان به نبرد برخیزید.
عمر، پس از شنیدن این خبر هراسان به مسجد پیامبر صلىاللهعلیهوآله آمد و با گروهى از مهاجر و انصار مشورت كرد. هر یك به گونهاى سخن گفت و خلیفه قانع نشد. سرانجام على علیهالسلام فرمود: من چنین رأى مىدهم كه مردم شام، یمن، مكه و مدینه را از جایش حركت ندهى و به مردم بصره هم بنویسى كه سه گروه شوند: گروهى از آنان براى نگهبانى از زنان و فرزندان خود در بصره بمانندو گروهى دیگر بر سر اهل ذمّه باشند تا عهد شكنى نكنند و گروهى دیگر به كمك برادران خویش روند. عمر گفت: آرى رأى درست و صواب همین است . من دوست دارم پیرو این رأى بمانم و پشت سر هم سخنان على علیهالسلام را بر زبان جارى مىكرد و با شگفتى آن سخنان [حكیمانه] را ردیف مىكرد(شیخ مفید، الارشاد، الباب الثانى، فصل 60).
2. خلیفه پس از فتح مدائن در ربیع الاول سال شانزدهم هجرت، تصمیم به ثبت تاریخ گرفت. سرانجام خلیفه نظر امام على علیهالسلام را پذیرفت و تاریخ را از هجرت پیامبر صلىاللهعلیهوآله مقرر كرد(ابن عساكر، ج1، ص 36؛ حاكم نیشابورى، ج 2، ص 14).
ج. مشاوره اقتصادى
بدون شك، درایت و بینش امام على علیهالسلام از تمام اصحاب پیامبر صلىاللهعلیهوآله بیشتر بوده است؛ از این رو خلفا در موارد متعددى كه دچار مشكل مىشدند، به حضرت رجوع كرده، راهحل نهایى را از او مىخواستند. از آن جمله معضلات اقتصادى و اراضى حكومت و جامعه بود كه خلیفه با مراجعه به على علیهالسلام و مشاوره با وى، به حقیقت رهنمون مىشد.
1. میزان دریافت از بیت المال: فردى كه در جامعه مسؤولیت رهبرى را به عهده مىگیرد، براى او حقوقى را در نظر مى گیرند كه صرف تأمین زندگى وى شود.
عمر در عصر خلافت، با صحابه از جمله امام على علیهالسلام در این موضوع مشورت كرد و سرانجام دیدگاه حضرت را پذیرفت كه فرمود: به میزانى كه زندگى خود و خانوادهات تأمین شود، از بیتالمال بردار(ابن ابىالحدید، ج 12، ص 220؛ ابوالفرج جوزى، ص 97).
2. مصرف جواهر كعبه: عمر مىخواست جواهرات كعبه را به مصرف سپاه اسلام برساند. امام علیهالسلام فرمود: چون پیامبر صلىاللهعلیهوآله به آنها دست نزده است تو نیز به آن دست نزن! عمر سخن حضرت را پذیرفت و شعار «لو لاك لافتضحنا» سر داد(امینى، ج 1، ص 177؛ سید محسن امین، ج 1، ص436).
3. تقسیم سرزمینهاى عراق: خلیفه دوم در مورد سرزمینهاى حاصلخیز اطراف كوفه كه در دست مسلمانان قرارگرفته بود، نظر على علیهالسلام را جویا شد. حضرت به او فرمود: اگر زمینها را بین ما نسل كنونى مسلمانان تقسیم كنى، براى مسلمانان آینده سودى ندارد؛ ولى اگر در دست صاحبان آنها باقى گذارى تا در آن كار كنند و به دولت اسلامى مالیات بپردازند، براى هر دو نسل كنونى و آینده مفید خواهد بود. خلیفه دوم با جمله «این نظر بسیار خوبى است»، موافقت خود را اعلام كرد(احمد ابن یعقوب، ج 2، ص 151).
د. على علیهالسلام و امور دیوانى
على علیهالسلام در این دوران در پارهاى امور دیوانى به ارائه راهنمایىها و پاسخگویى به معضلات مورد ابتلاى خلیفه هم مىپرداخته است كه نمونههایى ذكر مىشود:
1. زنى دیوانه را كه زنا كرده بود، نزد عمر آوردند. وى پس از مشورت با مردم، دستور داد او را رجم كنند. امام علیهالسلام پس از آگاهى از این حادثه دستور داد، زن را بر گردانند و خود نزد عمر آمد و فرمود: آیا نمىدانى كه قلم تكلیف از سه طایفه برداشته شده است: از مجنون تا بهبود یابد. از خوابیده تا بیدار شود و از كودك تا بالغ گردد! عمر در حالى كه تكبیر مىگفت، دستور داد زن را باز گردانند وحدى بر او جارى نسازند(محمد اوس قلعه چى، ج 1، ص 29).
2. نقل شده است: زنى را كه در حال عده ازدواج كرده بود، نزد عمر آوردند. او مهر زن را ستاند و به بیت المال سپرد و دستور داد زن و مرد براى همیشه از یكدیگر جدا شوند و به كیفر رسند. امام علیهالسلام این داورى را نادرست خواند و فرمان داد از یكدیگر جدا شوند و زن عده اول را كامل كند و سپس عده دیگرى براى ازدواج دوم بگیرد و شوهر دوم را به دلیل نزدیكى با زن به پرداخت مهر المثل مكلف كرد(بیهقى، ج 11، ص 436).
3. عمر شارب الخمر را با چهل ضربه شلاق حد مىزد تا این كه شراب خوارى رواج یافت. با اصحاب پیامبر صلىاللهعلیهوآله در این زمینه مشورت كرد. على علیهالسلام نظر داد كه شراب خوار را 80 ضربه شلاق بزنند و چنین استدلال كرد: شخص شراب خوار مست شده و عقل خود را از دست مىدهد و در این هنگام هذیان خواهد گفت و به تهمت زدن به دیگران خواهد پرداخت؛ پس مجازات او به میزان مجازات افترا خواهد بود. خلیفه دوم نظر امام علیهالسلام را پذیرفت و از آن به بعد، حد شارب الخمر به میزان 80 ضربه معیّن شد(محمد ابن ابى یعلى، الفرا، ص 228).
ه . على علیهالسلام مرجع علمى
گسترش اسلام پس از پیامبر صلىاللهعلیهوآله و گذشت زمان باعث شد تا مسلمانان با برخى پدیدههاى تازه روبهرو شوند كه حكم آنها در قرآن و روایات پیامبر صلىاللهعلیهوآله وجود نداشت. مسلمانان در حل چنین مسائلى با مشكلاتى مواجه شدند. برخى از اصحاب دربرخورد با این گونه موارد به جاى تمسك به قرآن و روایات به ظن و گمان یا به رأى خود عمل مىكردند. على علیهالسلام كه اعلم امت اسلام و دروازه شهر علم پیامبر صلىاللهعلیهوآله بود(متقى هندى، ج 11، ص 600 و 614؛ به ابن ابى الحدید، ج 7، ص 218؛ محمدباقرمجلسى، ج 3، ص 118)، به كمك خلفا از جمله عمر كه از حل پدیدههاى تازه ناتوان مىشد، مىشتافت و حكم الاهى را بیان مىكرد تا آن جا كه شعار « لو لاعلى لهلك عمر»(امینى، ج 3، ص 97) شنیده شد.
تاریخ، بسیارى از همیارىهاى امام على علیهالسلام را در این باره بیان كرده، و از زبان معاویه نیز آمده است كه هرگاه براى عمر مشكلى پیش مىآمد، نزد على علیهالسلام مىرفت(همان، ص 98؛ احمد طبرى، ص79) و حضرت نیز عالمانه پاسخ مىداد؛ البته خلفا از پرسیدن احكام شرعى از امام علیهالسلام ابایى نداشتند تا آن جا كه گاهى در حضور مردم از امام علیهالسلام سؤال كردند و پاسخ مىگرفتند و حتى دربرخى موارد، مورد سرزنش اطرافیان قرار مىگرفتند؛ براى مثال، دو نفر، از خلیفه دوم در مورد طلاق پرسیدند. عمر به عقب نگریست و پرسید: «اى على! نظر تو در این مورد چیست؟ » امام علیهالسلام با دو انگشت خود اشاره كرد و به این وسیله پاسخ داد. عمر جواب امام علیهالسلام را به پرسشگران رسانید آنها اعتراض كردند كه «ما از تو مىپرسیم، آنگاه تو از دیگرى مىپرسى؟» عمر گفت: آیا پاسخدهنده را مىشناسید؟ وى على بن ابىطالب علیهالسلام است و من از پیامبر صلىاللهعلیهوآله شنیدم كه ایمان على علیهالسلام از وزن آسمانها و زمین سنگینتر است(مجلسى، ج 40، ص 119).
گروهى از عالمان یهود در زمان عمر به مدینه آمده، گفتند: « ما سؤالهایى داریم كه اگر جواب ما را دادى روشن مىشود اسلام حق، و محمد صلىاللهعلیهوآله پیامبر خدا است؛ و گرنه معلوم مىشود اسلام باطل است». قفل آسمان چیست؟ كلید آسمانها چیست؟ كدام قبر صاحب خود را با خود به اطراف برد؟ كدام كس قوم خود را ترسانید، ولى از جن و انس نبود؟ و چند سؤال دیگر. عمر كه پاسخى نداشت، سر به زیر انداخت و گفت: « بر عمر عیب نیست كه از وى سؤالى بشود و چون پاسخ آن را نداند، بگوید نمى دانم». عالمان یهود حركت كرده، گفتند: «معلوم شد اسلام باطل است». سلمان كه شاهد جریان بود، نزد على علیهالسلام آمد و با شعار «أغث الاسلام» از حضرت كمك خواست. على علیهالسلام لباس پیامبر صلىاللهعلیهوآله را به تن كرد و به مسجد آمد. چون نظر عمر به امام علیهالسلام افتاد، بلند شده و گفت: « هرگاه مشكلى پیش آید، نزد تو مىآیند». امام علیهالسلام با عالمان یهود شرط كرد كه اگر جواب آنها را مطابق تورات داد، مسلمان شوند. آنها نیز پذیرفتند. امام علیهالسلام فرمود: قفل آسمانها شرك است كه عمل انسان با وجود آن بالا نمى رود و قبول نمىشود و كلید آن شهادتین است. قبرى كه صاحب خود را حمل مىكرد، همان ماهیى است كه یونس را بلعید و موجودى از غیر جن و انس كه قوم خود را ترسانید، مورچهاى است كه به مورچه دیگر گفت: به لانهها وارد شوید تا سلیمان و سپاهش شما را پایمال نكند. هر سه تن از عالمان یهود ایمان آورده، على علیهالسلام را اعلم امت اسلامى معرفى كردند(امینى، ج 6، ص 154).