واژه تصوير (imageدر انگليسى و فرانسه) چنان كاربردهاى گسترده و متنوعىدارد كه ارائه تعريفى ساده و جامع و مانع دشوار مى نمايد. يكى از قديمى ترينتعريف هاى «تصوير» از افلاطون است: «نخست سايه ها و سپس بازتاب هايى را كه مى توانبر سطح آب يا بر سطح اشياى صيقلى و براق مشاهده كرد و تمامى اين نوع از بازنمايى هارا «تصوير» مى نامم». بنابراين «تصوير» چيزى ثانوى است كه انعكاس يا بازنمايى «حقيقت» يا «واقعيت» ديگرى است. در نظريه هاى «شناخت»، تصوير مبنايى است كه فرايندانتزاع و تجريد، يعنى شكل گيرى مفاهيم و سپس تفكر را امكان پذير مى سازد.
نظريه نشانه شناسى
نشانه هاى ديدارى و نشانه هاى تصويرى نشانه ديدارى مفهومى كلى است، هر آنچه با چشم مى بينيم و با ادراك حسى مى شناسيم مى توان «موضوعات ديدارى» خواند: «براى خود وجود دارند و بر چشم ظاهر مى شوند». اين نشانه ها را تنها به شرطى مى توان «تصوير» خواند كه در متنى ثبت شده باشند. به بيان ديگر شمارى از نشانه هاى ديدارى را «نشانه هاى تصويرى» مى خوانيم. هرگاه نشانه اى ديدارى در متنى جاى گيرد به نشانه اى تصويرى تبديل مى شود. كاربرد واژه «تصوير» به كمك
به نظر مى رسد كه وجه مشترك معانى مختلف واژه «تصوير» (اعم از تصاوير ديدارى، تصاوير ذهنى، تصاوير مجازى) قبل از هر چيز مفهوم شباهت و قياس باشد. يك تصوير، مادى يا غيرمادى، ديدارى يا غيرديدارى، طبيعى يا ساختگى، در بدو امر «چيزى است كه با چيز ديگر همانند است». حتى زمانى كه «تصوير ذهنى» مدنظر است، معيارهاى همانندى به تنهايى آن را توصيف مى كند. نخستين نتيجه اين است كه قياس يا همانندى، در گام نخست تصوير را در مقوله بازنمايى ها قرار مى دهد. اگر بازنمايى «شبيه» باشد به اين معناست كه خود آن «چيز» نيست، بنابراين كاركرد آن، يادآورى خاطره يا تصوير ذهنى و نشان دادن چيزى جز خود آن با استفاده از روند «همانندى» است. در صورتى كه تصوير همچون بازنمايى دريافت شود مى توان گفت كه «تصوير» همچون نشانه تلقى شده است.