شعر عاشقانه
ناگهان چقدر زود دیر می شود!
موضوعات
کدهای کاربر

گاهی چه بی گناه ، دلت پیر میشود

اینجا همان دمی است که زود دیر میشود

 

گاهی به رغم تشنگی عشق ، عاقبت

با حسرتی فقط ، عطشت سیر میشود

 

گاهی همان دو چشم که رامت نموده بود

بی رحم چون کمان کمانگیر میشود

 

گاهی همان گلی که به دل پروراندیش

خارش به سینه ات چه نفس گیر میشود

 

گاهی که آرزوست بغل سازیش به مهر

تنها سراب اوست که تصویر میشود

 

گاهی نیایشت که فقط بهر وصل بود

چون نیست قسمتت ، به دلت تیر میشود

 

گاهی صدای بارش باران که دلربا ست

با چتر تک سواره چه دلگیر میشود

 

گاهی که ضرب و جمع به راهی نمی رسد

من کم شوم ز یار ، چه تفسیر میشود

 

گاهی مسیر عشق ، ز پیکار عقل و دل

از تیزی و خطر ، چو شمشیر میشود

 

گاهی که منطقت ندهد پاسخت به دل

باید نشست و دید ، چه تقدیر میشود . . .

 

محمد علی نجفی زاده


ارسال شده توسط : سید رضا هاشمی
ادامه مطلب
[ سه شنبه 22 اسفند 1396 1:47 PM ] [ سید رضا هاشمی ]

همیشه در دل همدیگریم و دور از هم

چقدر خاطره داریم با مرور از هم

 

دو ریل در دو مسیر مخالفیم و بهم

نمی رسیم بجز لحظه ی عبور از هم

 

تو من ، تو من ، تو منی ، من تو ، من تو ، من تو شدم

اگر چه مرگ جدامان کند به زور از هم

 

نه ، تن نده پری من ! تو ورد ها بلدی

بخوان که پاره شود بند های تور از هم

 

نه ، مثل ریل نه ... فکر دوباره آمدنیم

شبیه عقربه ها لحظه ی عبور از هم

 

مهدی فرجی


ارسال شده توسط : سید رضا هاشمی
ادامه مطلب
[ سه شنبه 22 اسفند 1396 1:47 PM ] [ سید رضا هاشمی ]

قول دادم به خودم غصه تراشی نکنم

فکر این را که تو باشی و نباشی نکنم

 

فکر این را که تو هر روز بیایی سر ظهر

روی گلدان دلم آب بپاشی نکنم!

 

حوض این خاطره را گرچه پر از گِل شده است

قول دادم به خودم بعد تو کاشی نکنم!

 

من پر از زخم جگرسوزم و باید بروم

که تو را اینهمه درگیر حواشی نکنم

 

امشب افسوس نشد بر سر قولم باشم

نشد از فاصله ها غصه تراشی نکنم

 

گر تفنگی برسانند به من، نامردم

تا سحر مغز خودم را متلاشی نکنم!

 

زهرا شعبانی


ارسال شده توسط : سید رضا هاشمی
ادامه مطلب
[ سه شنبه 22 اسفند 1396 1:47 PM ] [ سید رضا هاشمی ]

سخت است که معتاد نگاهی شده باشی

دیوانه ی چشمــان سیاهی شده باشــی

 

اینکــه پســر رعیت ده باشی و آنوقت

دلداده ی تک دختر شاهـی شده باشـی

 

در پیچ و خم عشق به سختی به در آیی

از چاله،، ولی راهی چاهی شده باشی

 

از دور تو را محکم و چون کوه ببینند

در خویش شبیه پر کاهی شده باشی

 

مانند دلیری که به دستش سپری نیست

بازیچه ی دستان سپاهی شده باشی

 

یـک عُمر بجنگی و در آخــر نتوانـی

تا نااامزد آن که بخاهی شده باشی

 

سخت است که ماه تو سراغ تو نیایـد

آنگاه که در حوضچه ماهی شده باشی

 

کنعان محمدی


ارسال شده توسط : سید رضا هاشمی
ادامه مطلب
[ سه شنبه 22 اسفند 1396 1:46 PM ] [ سید رضا هاشمی ]

از اوج افتادم افتادم و این اقبال من بود

باری که از دوشم گرفتی بال من بود

 

راحت پی این رفت و آسان سهم آن شد

چشمی که می گفتی فقط دنبال من بود

 

حالا که برای دیگران چتری بزرگ است

دستی که دور شانه هایم شال من بود

 

ای دیگران دلخوش به این دولت نباشید

تختی که بر انید اول مال من بود

 

عید و عزای من به دست دیگران است

رفتی و این هم عیدی امسال من بود

 

علیرضا بدیع


ارسال شده توسط : سید رضا هاشمی
ادامه مطلب
[ سه شنبه 22 اسفند 1396 6:45 AM ] [ سید رضا هاشمی ]

کجا به من رسیده ای کجای این زمان؟

که شور عشق مرده در من ای عزیز جان!

 

به سمت خلوت میانه سالی ام نیا

در ازدحام کوچه ی جوانی ات بمان

 

شبی که آسمان گرفته عاشقی نکن!

شبی که بغض مانده در گلوی ناودان!

 

پیاده رو که خیس شد،نرو قدم بزن

تو بچه ای و در مصاف عشق ناتوان!

 

تو بچه ای و عشق جنگجوی ناکسی ست!

تو جوجه ای و عشق,گربه یی شکم چران!

 

ولی برای من قدم زدن در این هوا

ولی برای پیرمردهای سخت جان...

 

گرفته باشد آسمان،گرفته باشدا

گرفته باشدا،گرفته باشد آسمان

 

که مثل کودکی شرور بچگی کنم

ولی ترانه خوان،ترانه خوان،ترانه خوان

 

شبیه خواب های بادبادکم به دست

شبیه خواب دیشب و پریشبم جوان

 

ببین اگر مرا به حال خود رها کنی!

چقدر لطف کرده ای به من عزیز جان!

 

مهدی فرجی


ارسال شده توسط : سید رضا هاشمی
ادامه مطلب
[ سه شنبه 22 اسفند 1396 6:45 AM ] [ سید رضا هاشمی ]

مرا ندیده بگیرید و بگذرید از من

که جز ملال نصیبی نمیبرید از من

 

زمین سوخته ام نا امید و بی برکت

که جز مراتع نفرت نمی چرید از من

 

عجب که راه نفس بسته اید بر من و باز

در انتظار نفس های دیگرید از من

 

خزان به قیمت جان جار می زنید اما

بهار را به پشیزی نمی خرید از من

 

شما هر آینه ، آیینه اید و من همه آه

عجیب نیست کز اینسان مکدرید از من

 

نه در تبری من نیز بیم رسوایی است

به لب مباد که نامی بیاورید از من

 

اگر فرو بنشیند ز خون من عطشی

چه جای واهمه تیغ از شما ورید از من

 

چه پیک لایق پیغمبری به سوی شماست ؟

شما که قاصد صد شانه بر سرید از من

 

برایتان چه بگویم زیاده بانوی من

شما که با غم من آشناترید از من

 

حسین منزوی


ارسال شده توسط : سید رضا هاشمی
ادامه مطلب
[ سه شنبه 22 اسفند 1396 6:44 AM ] [ سید رضا هاشمی ]

در خیالات خودم در زیر بارانی که نیست

می رسم با تو به خانه،از خیابانی که نیست

 

می نشینی روبه رویم خستگی در میکنی

چای می ریزم برایت توی فنجانی که نیست

 

باز میخندی و میپرسی که حالت بهتر است؟

باز میخندم که خیلی...!گرچه میدانی که نیست

 

شعر میخوانم برایت واژه ها گل می کنند

یاس و مریم می گذارم توی گلدانی که نیست

 

چشم می دوزم به چشمت،می شود آیا کمی

دست هایم را بگیری بین دستانی که نیست؟

 

وقت رفتن می شود با بغض می گویم نرو

پشت پایت اشک می ریزم در ایوانی که نیست

 

میروی و خانه لبریز از نبودت میشود

باز تنها میشوم با یاد مهمانی که نیست

#

رفته ای و بعد تو این کار هر روز من است

باور اینکه نباشی کار آسانی که نیست

 

بیتا امیری


ارسال شده توسط : سید رضا هاشمی
ادامه مطلب
[ سه شنبه 22 اسفند 1396 6:44 AM ] [ سید رضا هاشمی ]

می خواهم و می خواستمت تا نفسم بود

می سوختم از حسرت و عشقِ تو بَسَم بود

 

عشق تو بَسَم بود که این شعله بیدار

روشنگرِ شبهای بلندِ قفسم بود

 

آن بختِ گُریزنده دمی آمد و بگذشت

غم بود که پیوسته نفس در نفسم بود

 

دست من و آغوش تو ! هیهات ! که یک عمر

تنها نفسی با تو نشستن هوسم بود

 

بالله که بجز یادِ تو ، گر هیچ کسم هست

حاشا که به جز عشق تو گر هیچ کسم بود

 

لب بسته و پر سوخته ، از کوی تو رفتم

رفتم ، بخدا ، گر هوسم بود بَسَم بود !

 

فریدون مشیری


ارسال شده توسط : سید رضا هاشمی
ادامه مطلب
[ سه شنبه 22 اسفند 1396 6:44 AM ] [ سید رضا هاشمی ]

وقتی تورا از این دل تنگم خدا گرفت

با من تمام عالم و آدم عزا گرفت

 

شب های بی تو ماندن و تکرار این سؤال :

این دلخوشی ِساده ی ما را چرا گرفت؟

 

درچشم های تیره ی تو درد خانه کرد

در چشمهای روشن من غصّه پا گرفت

 

هی گریه پشت گریه و هی صبر پشت صبر

هر کس شنید قلبش از این ماجرا گرفت

 

بعد از تو کار هر شب من جز دعا نبود

هی التماس و گریه و هی نذر....تا گرفت

 

حالا که آمدی چه قَدَر تلخ و خسته ای

اصلا! خدا دوباره تو را داد ؟یا...گرفت؟

 

بیتا امیری


ارسال شده توسط : سید رضا هاشمی
ادامه مطلب
[ سه شنبه 22 اسفند 1396 6:43 AM ] [ سید رضا هاشمی ]

تعداد کل صفحات : 39 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 >
درباره وبلاگ

آمار و بازدید ها
کل بازدید:87207

تعداد کل مطالب : 1173

تعداد کل نظرات : 1

تاریخ آخرین بروزرسانی : شنبه 9 تیر 1397 

تاریخ ایجاد بلاگ : دوشنبه 17 مهر 1396