شعر عاشقانه
ناگهان چقدر زود دیر می شود!
موضوعات
کدهای کاربر

خوشبخت، یوسف به سفر رفتة من است

یار سراغ یار دگر رفتة من است

 

آینده و گذشتة محتوم من یکی‌ست

تقدیر، خنجر به جگر رفتة من است

 

این چشمه‌ای که بر سر خود می‌زند مدام

فواره نیست طاقت سر رفتة من است

 

مست است و شوربخت که سر می‌زند به سنگ

دریا جوانی به هدر رفتة من است

 

هر غنچه‌ای که سر زند از خاک، بعد از این

لبخند یوسف به سفر رفتة من است

 

فاضل نظری


ارسال شده توسط : سید رضا هاشمی
ادامه مطلب
[ سه شنبه 22 اسفند 1396 6:28 AM ] [ سید رضا هاشمی ]

تــا بپـیـــونـدد به دریـا کـــــوه را تنـــها گــــذاشت

رود رفــت امـــا مســیر رفـتنــش را جـــا گذاشت

 

هیچ وصلی بی جدایی نیست، این را گفت رود

دیده گلگون کـــرد و ســر بر دامـن صحرا گذاشت

 

هــر کــه ویران کـــرد ویران شد در این آتش سرا

هیـــزم اول پـایـــه ی ســــوزاندن خـــود را نهــاد

 

اعتبـار ســـر بلنــدی در فـــروتـــن بــودن اســـت

چشــمه شد فواره وقتی بر سر خود پا گذاشت

 

مــــوج راز ســــر به مهری را به دنیا گفت و رفت

با صــدف هایی که بین ســـاحل و دریا گذاشت

 

فاضل نظری


ارسال شده توسط : سید رضا هاشمی
ادامه مطلب
[ سه شنبه 22 اسفند 1396 6:27 AM ] [ سید رضا هاشمی ]

همراه بسیار است، اما همدمی نیست

مثل تمام غصه ها، این هم غمی نیست

 

دلبسته اندوه دامنگیر خود باش

از عالم غم دلرباتر عالمی نیست

 

کار بزرگ خویش را کوچک مپندار

از دوست دشمن ساختن کار کمی نیست

 

چشمی حقیقت بین کنار کعبه می گفت

«انسان» فراوان است، اما «آدمی» نیست

 

در فکر فتح قله قافم که آنجاست

جایی که تا امروز برآن پرچمی نیست

 

فاضل نظری


ارسال شده توسط : سید رضا هاشمی
ادامه مطلب
[ سه شنبه 22 اسفند 1396 6:27 AM ] [ سید رضا هاشمی ]

یک قطره ی بارانم و با شوق ببارم

 

جاری شدم از وسوسه ی دیدن یارم

 

غافل، که کمین کرده کویری به شکارم

 

"بگذار اگر این بار سر از خاک برآرم

 

بر شانه ی تنهایی خود سر بگذارم"...

 

 

 

از بی دلی ام در همه ی شهر هیاهوست

 

دل در پی دیدار تو آواره به هر سو ست

 

هر چند فراقت ز سرم کنده دگر پوست!

 

"از حاصل عمر به هدر رفته ام ای دوست

 

ناراضی ام اما گله ای از تو ندارم"...

 

 

 

با اینکه نرفتیم ره بوالهوسی را

 

آزار نکردیم همه عمر کسی را

 

دل تاب نیاورد به کشتن مگسی را

 

"در سینه ام آویخته دستی قفسی را

 

تا حبس نفس های خودم را بشمارم"...

 

 

 

ای دانه و دام و هیجان و قفس از تو

 

رفتی و نیاورد خبر هیچ کس از تو

 

شد زندگی ام دستخوش یک هوس از تو

 

"از غربتم اینقدر بگویم که پس از تو

 

حتی ننشسته است غباری به مزارم"...

 

 

 

صد مرتبه گفتم به تو ای آه جگرسوز

 

بر خرمن دل، آتش بیداد نیافروز

 

از این دل سودا زده ام صبر بیاموز

 

"ای کشتی جان حوصله کن، میرسد آن روز

 

روزی که تو را نیز به دریا بسپارم"...

 

 

 

هر بار نگاهت به سرم وسوسه ای کاشت

 

صد بار دلم را به زمینش زد و برداشت

 

یک عمر دلم حسرت آن حادثه را داشت

 

"نفرین گل سرخ به این شرم که نگذاشت

 

یک بار به پیراهن تو بوسه بکارم"...

 

 

 

دست از دلم ای ناصح بی عاطفه بردار

 

از طعنه دلم را به شب هجر نیازار

 

تنهام در این کشتی طوفان زده بگذار

 

"ای بغض فرو خورده مرا مرد نگه دار

 

تا دست خداحافظی اش را بفشارم"...

 

جمهور سمیعی


ارسال شده توسط : سید رضا هاشمی
ادامه مطلب
[ سه شنبه 22 اسفند 1396 6:27 AM ] [ سید رضا هاشمی ]

چنان که از قفس هم دو یا کریم به هم

از آن دو پنجره ما خیره می شدیم به هم

 

به هم شبیه ، به هم مبتلا ، به هم محتاج

چنان دو نیمه سیبی که هر دو نیم به هم

 

من و توایم دو پژمرده گل میان کتاب

من و توایم دو دلبسته از قدیم به هم

 

شبیه یکدگریم و چقدر دلگیر است

شبیه بودن گل های بی شمیم به هم

 

من و تو رود شدیم و جدا شدیم از هم

من و تو کوه شدیم و نمی رسیم به هم

 

بیا شویم چو خاکستری رها در باد

من و تو را برساند مگر نسیم به هم...

 

فاضل نظری


ارسال شده توسط : سید رضا هاشمی
ادامه مطلب
[ سه شنبه 22 اسفند 1396 6:26 AM ] [ سید رضا هاشمی ]

تا از تو هم آزرده شوم سرزنشم کن

آه این منم ای آینه! کم سرزنشم کن

 

آن روز که من دل به سر زلف تو بستم

دل سرزنشم کرد، تو هم سرزنشم کن

 

ای حسرت عمری که به هر حال هدر شد

در بیش و کم شادی و غم سرزنشم کن

 

یک عمر نفس پشت نفس با تو دویدم

این‌بار قدم روی قدم سرزنشم کن

 

من سایه‌ی پنهان شده در پشت غبارم

آه این منم ای آینه کم سرزنشم کن

 

فاضل نظری


ارسال شده توسط : سید رضا هاشمی
ادامه مطلب
[ سه شنبه 22 اسفند 1396 6:26 AM ] [ سید رضا هاشمی ]

این چیست که چون دلهره افتاده به جانم

حال همه خوب است، من اما نگرانم

 

در فکر تو بستم چمدان را و همین فکر

مثل خوره افتاده به جانم که بمانم

 

چیزی که میان من و تو نیست غریبی ست

صد بار تو را دیده ام ای غم به گمانم؟!

 

انگار که یک کوه سفر کرده از این دشت

اینقدر که خالی شده بعد از تو جهانم

 

از سایه سنگین تو من کمترم آیا....؟!

بگذار به دنبال تو خود را بکشانم

 

ای عشق...! مرا بیشتر از پیش بمیران

آنقدر که تا دیدن او زنده بمانم

 

فاضل نظری


ارسال شده توسط : سید رضا هاشمی
ادامه مطلب
[ سه شنبه 22 اسفند 1396 6:26 AM ] [ سید رضا هاشمی ]

آنـقـدر دیـر آمـدی تا عـاقـبـت پـایـیــز شـد

کاسـه ی صبـرم از این دیـر آمدن لبریـز شد

 

تیـر دیوانـه شـد و مـرداد هم از شهـر رفـت

از غمـت شـهـریــور بیچـاره حلـق آویـز شـد

 

مـهـر بـا بی مـهـری و نامهـربـانـی میـرسـد

مـهـربـانـی در نـبـودت انـدک و نـاچـیـز شـد

 

بی تـو یک پاییـز ابرم، نم نم باران کجاست؟

بی تو حتـی فکـر بـاران هـم خیـال انگیـز شـد

 

کاش میشـد رفت و گم شد در دل پاییـز سرد

بـوی بـاران را تـنفـس کرد و عـطر آمیـز شـد

 

آمـدی جـانــم بـه قـربـانــت ولـی حـالا چـرا؟

آنـقـدر دیـر آمـدی تـا عاقـبـت #پـایـیــز شـد...

 

فرهاد شریفی


ارسال شده توسط : سید رضا هاشمی
ادامه مطلب
[ سه شنبه 22 اسفند 1396 6:25 AM ] [ سید رضا هاشمی ]

خنجر از بیگانه خوردن سخت و درمان سختتر

نیشخند دوستان اما دوچندان سختتر

 

خنده هایم خنده ی غم، اشک هایم اشک شوق

خنده های آشکار از اشک پنهان سختتر

 

چید بالم را و درهای قفس را باز کرد

روز آزادیست از شبهای زندان سختتر

 

صبح گل آرام در گوش چنار پیر گفت:

هرکه تن را بیشتر پرورد، شد جان سختتر

 

مرگ آزادیست وقتی بال و پر داری، کنون

زندگی سخت است اما مرگ از آن سختتر

 

 علیرضا بدیع 


ارسال شده توسط : سید رضا هاشمی
ادامه مطلب
[ سه شنبه 22 اسفند 1396 6:25 AM ] [ سید رضا هاشمی ]

نازنینم رنجش از دیوانگی هایم خطاست

عشق را همواره با دیوانگی پیوند هاست

 

شاید اینها امتحان ماست با دستور عشق

ورنه هرگز رنجش معشوق را عاشق نخواست

 

چند می گویی که از من شکوه ها داری به دل؟

لب که بگشایم مرا هم با تو چندان ماجراست

 

عشق را ای یار با معیار بی دردی مسنج

علت عاشق٬ طبیب من! ز علت ها جداست

 

با غبار راه معشوق است راز آفتاب

خاک پای دوست در چشمان عاشق توتیاست

 

جذبه از عشق است و با او بر نتابد هیچ کس

هر چه تو آهن دلی او بیشتر آهنرباست

 

خود در این خانه نمی خواند کسی خط خرد

تا در این شهریم آری شهریاری عشق راست

 

عشق اگر گوید به می سجاده رنگین کن، بکن

تا در این شهریم، آری شهریاری عشق راست

 

عشق یعنی زخمه ای از تیشه و سازی ز سنگ

کز طنینش تا همیشه بیستون غرق صداست.

 

حسین منزوی


ارسال شده توسط : سید رضا هاشمی
ادامه مطلب
[ سه شنبه 22 اسفند 1396 6:24 AM ] [ سید رضا هاشمی ]

تعداد کل صفحات : 39 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 >
درباره وبلاگ

آمار و بازدید ها
کل بازدید:88470

تعداد کل مطالب : 1173

تعداد کل نظرات : 1

تاریخ آخرین بروزرسانی : شنبه 9 تیر 1397 

تاریخ ایجاد بلاگ : دوشنبه 17 مهر 1396