شعر عاشقانه
ناگهان چقدر زود دیر می شود!
موضوعات
کدهای کاربر

 

 

بس کن بخواب پنجره ای وا نمی شود         

اهل دلی به فکر دل ما نمی شود

 

قدری بخند گریه برای تو خوب نیست

با اشک درد عشق مداوا نمی شود

 

بس کن چقدر خیره به امواج می شوی

دریا که مثل چشم تو زیبا نمی شود

 

چشمان من خلاصه ای از اشک های توست

چشمم بدون اشک تو معنا نمی شود

 

بس کن بخواب، عمر که دست من و تو نیست

این لحظه ها دوباره شکوفا نمی شود

 

بس کن بخند گریه برای تو خوب نیست

مانند خنده های تو پیدا نمی شود

 

 

ناصر حامدی


ارسال شده توسط : سید رضا هاشمی
ادامه مطلب
[ جمعه 28 مهر 1396 7:10 PM ] [ سید رضا هاشمی ]

 

 

زیبای من! آیینه ی تنها شدنم باش    

انگیزه ی وابسته به دنیا شدنم باش

 

بامن نه به اندازه ی یک لحظه صمیمی

اندازه ی در عشق تو رسوا شدنم باش

 

لبخندبزن اخم مرا باز کن آنگاه

سرگرم تماشای شکوفا شدنم باش

 

چون اشک بر این دامن خشکیده فروبار

ره توشه ی از دره به دریا شدنم باش

 

حالا که قرار است به گرداب بیفتم

دریای من! آغوش پذیرا شدنم باش

 

یک لحظه به شولای مسلمانیم آویز

یک عمر ولی شاهد ترسا شدنم باش

 

مگذار که چون پنجره ای بسته بمانم

ای عشق!بیا معجزه ی وا شدنم باش

 

 

محمد سلمانی


ارسال شده توسط : سید رضا هاشمی
ادامه مطلب
[ جمعه 28 مهر 1396 7:08 PM ] [ سید رضا هاشمی ]

 

 

به یک پلک تـــو مـی‌بخشم تمـــام روز و شب‌ها را

که تسکین می‌دهد چشمت غم جانسوز تب‌ها را

 

بخوان! با لهجه‌ات حسّی عجیب و مشترک دارم

فضا را یک‌ نفس پُر کن بـــه هــــم نگذار لب‌ها را

 

به دست آور دل من را چه کارت با دلِ مردم!

تو واجب را به جا آور رها کن مستحب‌ها را

 

دلیلِ دل‌خوشـــی‌هایم! چه بُغرنج است دنیایم!

چرا باید چنین باشد؟... نمی‌فهمم سبب‌ها را

 

بیا این‌بار شعرم را به آداب تو می‌گویم

که دارم یاد مــی‌گیرم زبان با ادب‌ها را

 

غروب سرد بعد از تو چه دلگیر است ای عابر

برای هــر قدم یک دم نگاهــی کن عقب‌ها را  

 

 

نجمه زارع


ارسال شده توسط : سید رضا هاشمی
ادامه مطلب
[ جمعه 28 مهر 1396 7:07 PM ] [ سید رضا هاشمی ]

 

 

تو هم شبیه خودم ، در دلت تَرَک داری

وچون شبیه منی ، ارزشِ محک داری!

 

شنیده ام که درختان کوچه می گویند

که با بهار و خزان ، حس مشترک داری

 

نیاز نیست که چیزی به صورتت بزنی!

به لطف حضرت حق ، تا ابد بزک داری

 

به عشق چشم تو آرام و رام می خوابم

دو چشم قهوه ای تلخ و با نمک داری

 

همیشه گلّه به دنبال توست ، شک دارم!

درون حنجره ی خویش نی لبک داری؟

 

تمام مسئله حل است ، پس چرا دیگر

به من، به سبزیِ چشمم، به عشق شک داری؟

 

 

امید صباغ نو


ارسال شده توسط : سید رضا هاشمی
ادامه مطلب
[ جمعه 28 مهر 1396 7:06 PM ] [ سید رضا هاشمی ]

 

 

بی قرارت چو شدم رفتی و یارم نشدی 

شادی خاطر اندوه گزارم نشدی

 

تا ز دامان شبم صبح قیامت ندمید 

با که گویم که چراغ شب تارم نشدی 

 

صدف خالی افتاده به ساحل بودم 

چون گهر زینت آغوش و کنارم نشدی 

 

بوته ی خار کویرم همه تن دست نیاز 

برق سوزان شو اگر ابر بهارم نشدی 

 

از جنون بایدم امروز گشایش طلبید 

که تو ای عقل به جز مشکل کارم نشدی

 

 

شفیعی کدکنی


ارسال شده توسط : سید رضا هاشمی
ادامه مطلب
[ جمعه 28 مهر 1396 7:04 PM ] [ سید رضا هاشمی ]

 

 

فتنه ی چشم تو چندان ره بیداد گرفت

 که شکیب دل من دامن فریاد گرفت 

 

آن که ایینه ی صبح و قدح لاله شکست 

خک شب در دهن سوسن آزاد گرفت

 

آه از شوخی چشم تو ، که خونریز فلک 

دید این شیوه ی مردم کشی و یاد گرفت 

 

منم و شمع دل سوخته ، یارب مددی

که دگرباره شب آشفته شد و باد گرفت 

 

شعرم از ناله ی عشاق غم انگیزتر است

داد از آن زخمه که دیگر ره بیداد گرفت

 

سایه ! مکشته ی عشقیم ، که این شیرین کار 

مصلحت را ، مدد از تیشه ی فرهاد گرفت

 

 

هوشنگ ابتهاج


ارسال شده توسط : سید رضا هاشمی
ادامه مطلب
[ جمعه 28 مهر 1396 7:03 PM ] [ سید رضا هاشمی ]

 

 

در شبی غمگین تر از احساس من

زیر ابری پر پر از احساس من

 

در زمستانی که می سازد هنوز

قطعه سنگی مرمر از احساس من . . .

 

یاد آن وقتم که جسم ات می گرفت

شعله های آذر از احساس من

 

تکیه می کردی به دستانم که بود

جان پناهی دیگر از احساس من

 

تا خراب گریه هایت می شدم

می گرفتی ساغر از احساس من . . .

 

بی تو ابیات غزل هایم شدند

قصه ای رنج آور از احساس من

 

آنقدر چشمان من گویا شدند

تا در آوردی سر از احساس من

 

این وداع آخر است و این غزل

قطره های آخر از احساس من

 

دوستت دارم همیشه ، تا ابد

عشق من ، ای بهتر از احساس من . . .

 

 

مرضیه خدیر


ارسال شده توسط : سید رضا هاشمی
ادامه مطلب
[ جمعه 28 مهر 1396 7:02 PM ] [ سید رضا هاشمی ]

 

 

می توانی بروی قصه و رویا بشوی

راهی دورترین نقطه ی دنیا بشوی

 

ساده نگذشتم از این عشق ، خودت می دانی

من زمینگیر شدم تا تو ، مبادا بشوی....

 

 

مهدی فرجی


ارسال شده توسط : سید رضا هاشمی
ادامه مطلب
[ جمعه 28 مهر 1396 7:02 PM ] [ سید رضا هاشمی ]

 

 

حس دستان تو عالی است ، حقیقت دارد

با تو هر ثانیه ، سالی است ، حقیقت دارد

 

آه اگر راه به روی دل من باز کنی

گرچه او تازه نهالی است. . . حقیقت دارد

 

من عروس غمم و عمر عزیزم همه شب

غرق داماد خیالی است ، حقیقت دارد

 

روز و شبهای بلندی که به یاد تو گذشت

خسته از دست توالی است ، حقیقت دارد

 

بی هوای نفست ، زمزمه های دل من

آتش رو به زوالی است ، حقیقت دارد

 

غم عشق تو دلم را بخدا سوزانده

حاصل اش اشک زلالی است ،حقیقت دارد

 

من و دلتنگی و تنهایی و بی همنفسی . . .

جای چشمان تو خالی است ، حقیقت دارد

 

 

مرضیه خدیر


ارسال شده توسط : سید رضا هاشمی
ادامه مطلب
[ جمعه 28 مهر 1396 7:00 PM ] [ سید رضا هاشمی ]

 

 

گفتند: نگذر از غرورت، کار خوبی نیست

باید خودت فهمیده باشی یار خوبی نیست

 

گفتند: هرگز لشگرت را دست او نسپار

این خائنِ بالفطره پرچم دار خوبی نیست!

 

سیگار و تو، هردو برای من ضرر دارید

تو بدتری،هرچند این معیار خوبی نیست!

 

ترک تو و درک جماعت کار دشواری ست

تکرار تنهایی ولی تکرار خوبی نیست ...

 

آزادی از تو، انحصار واقعی از من

بازیّ شیرینی ست، استعمار خوبی نیست

 

از هر سه مردِ بینِ بیست و پنج تا سی سال

هر سه اسیر چشم تو... آمار خوبی نیست!

 

دیوار ما از خشتِ اوّل کج نبود، اما

این عشق پیر لعنتی معمار خوبی نیست

 

دیوارِ من ، دیوارِ تو ، دیوارِ ما ... ، افسوس...

دیوارِ حاشا خوبِ من، دیوار خوبی نیست

 

آرام بالا رفتی و از چشمم

                                 اف

                                  تا

                                 دی

من باختم؛هرچند این اقرار خوبی نیست!

 

 

امید صباغ نو


ارسال شده توسط : سید رضا هاشمی
ادامه مطلب
[ جمعه 28 مهر 1396 6:59 PM ] [ سید رضا هاشمی ]

تعداد کل صفحات : 71 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 >
درباره وبلاگ

آمار و بازدید ها
کل بازدید:87297

تعداد کل مطالب : 1173

تعداد کل نظرات : 1

تاریخ آخرین بروزرسانی : شنبه 9 تیر 1397 

تاریخ ایجاد بلاگ : دوشنبه 17 مهر 1396