شعر عاشقانه
ناگهان چقدر زود دیر می شود!
موضوعات
کدهای کاربر

 

 

ز باغ پیرهنت چون دریچه ها وا شد

بهشت گمشده پشت دریچه پیدا شد

 

رها زسلطه ی پاییز در بهار اتاق

گلی به نام تو در بازوان من وا شد

 

به دیدن تو همه ذره های من شد چشم

و چشم ها همه سر تا به پا تماشا شد

 

تمام منظره پوشیده از تو شد یعنی

جهان به چشم دل من دوباره زیبا شد

 

زمانه ریخت به جامم هر آنچه تلخانه

به نام تو که در آمیختم گوارا شد

 

فرشته ها تو و من را به نشان دادند

میان زهره و ماه از تو گفتگو ها شد

 

تنت هنوز به اندازه ای لطافت داشت

که گل در آینه از دیدنش شکوفا شد

 

شتاب خواستنت اینچنین که می بالد

به دوری تو مگر می شود شکیبا شد؟

 

امیدوار نبودم دوباره از دل تو

که مهربان بشود با دل من ،اما شد

 

دوباره طوطیک شوکرانی شعرم

به خنده خنده ی شیرین تو شکرخا شد

 

قرار نامه ی وصل من و تو بود آنکه

به روی شانه ی من با لب تو امضا شد

 

 

حسین منزوی


ارسال شده توسط : سید رضا هاشمی
ادامه مطلب
[ جمعه 28 مهر 1396 9:47 AM ] [ سید رضا هاشمی ]

درباره وبلاگ

آمار و بازدید ها
کل بازدید:87252

تعداد کل مطالب : 1173

تعداد کل نظرات : 1

تاریخ آخرین بروزرسانی : شنبه 9 تیر 1397 

تاریخ ایجاد بلاگ : دوشنبه 17 مهر 1396