شعر عاشقانه
ناگهان چقدر زود دیر می شود!
موضوعات
کدهای کاربر

 

 

قد کشیدی تا جوانی پابه پایم حیف شد

دست دوران کرد،ازدستت جدایم حیف شد

 

خوب یادم هست گاهی با مداد قرمزت

رنگ می کردی لبانت را برایم حیف شد

 

ما دو تا از کوچه های کودکیهای همیم

گرچه حالا تو کجاومن کجایم حیف شد

 

دستِ من بودولب وابرو وچشم و موی تو

لحظه هایی که سرت راروی پایم...حیف شد

 

حاج خانمی! شدی ده سال بعدومن هنوز

مثل سابق بین مردم مشتبایم حیف شد

 

رفتی و دیگرنخواندم کوچه هم محروم شد

سالها از گرمی سوز صدایم حیف شد

 

این جوانی جزتو خیلی چیزها را هم گرفت

ازدوچرخه تا تفنگ و تیله هایم حیف شد

 

قدر انگشتان دستم دوستت میداشتم

دیر فهمیدم که کم بود ادعایم حیف شد

 

 

مجتبی سپید


ارسال شده توسط : سید رضا هاشمی
ادامه مطلب
[ جمعه 28 مهر 1396 9:49 AM ] [ سید رضا هاشمی ]

درباره وبلاگ

آمار و بازدید ها
کل بازدید:87211

تعداد کل مطالب : 1173

تعداد کل نظرات : 1

تاریخ آخرین بروزرسانی : شنبه 9 تیر 1397 

تاریخ ایجاد بلاگ : دوشنبه 17 مهر 1396