شعر عاشقانه
ناگهان چقدر زود دیر می شود!
موضوعات
کدهای کاربر

 

 

من پیر شدم ،دیر رسیدی،خبری نیست

مانند من آسیــمه سر و دربـدری نیست

 

بسیار برای تـو نـوشتم غم خود را

بسیار مرا نامه ،ولی نامه بری نیست

 

یک عمر قفس بست مسیر نفسم را

حالا که دری هست مرا بال و پری نیست

 

حالا کـه مقدر شده آرام بگیرم

سیلاب مرا بـرده و از مـن اثری نیست

 

بگذار که درها همگی بسته بـمانـنـد

وقتی که نگاهی نگران پشت دری نیست

 

بگذار تبر بـر کمر شاخه بکوبد

وقتی که بهار آمد و او را ثمری نیست

 

تلخ است مرا بودن و تلـخ است مرا عمر

در شهر به جز مرگ متـاع دگری نیست

 

 

ناصر حامدی


ارسال شده توسط : سید رضا هاشمی
ادامه مطلب
[ جمعه 28 مهر 1396 6:27 PM ] [ سید رضا هاشمی ]

درباره وبلاگ

آمار و بازدید ها
کل بازدید:87290

تعداد کل مطالب : 1173

تعداد کل نظرات : 1

تاریخ آخرین بروزرسانی : شنبه 9 تیر 1397 

تاریخ ایجاد بلاگ : دوشنبه 17 مهر 1396