شعر عاشقانه
ناگهان چقدر زود دیر می شود!
موضوعات
کدهای کاربر

تو کز نجابت صدها بهار لبریزی

 

چرا به ما که رسیدی همیشه پاییزی

 

ببین سراغ مرا هیچ کس نمی گیرد

 

مگر که نیمه شبی غصه ای،غمی،چیزی

 

تو هم که می رسی و با نگاه پرشورت

 

نمک به تازه ترین زخم هام می ریزی

 

خلاصه حسرت این ماند در دلم که شما

 

بیایی و بروی،فتنه بر نیانگیزی

 

بخند باز شبیه همیشه با طعنه

 

بگو که آه! عجب قصه ی غم انگیزی

 

بگو که قصد نداری که اذیتم نکنی

 

بگو که دست خودت نیست تا بپرهیزی

 

ولی ببین خودمانیم مثل هر دفعه

 

چرا به قهر تو از جات بر نمی خیزی

 

نشسته ای که چه یعنی؟ دلت شکست؟همین؟

 

ولی ببینمت انگار اشک می ریزی

 

عزیز گریه نکن من که اولش گفتم

 

تو ازنجابمهردادت صدها بهار لبریزی

 

مهرداد نصرتی


ارسال شده توسط : سید رضا هاشمی
ادامه مطلب
[ دوشنبه 21 اسفند 1396 10:47 PM ] [ سید رضا هاشمی ]

درباره وبلاگ

آمار و بازدید ها
کل بازدید:470722

تعداد کل مطالب : 1173

تعداد کل نظرات : 1

تاریخ آخرین بروزرسانی : شنبه 9 تیر 1397 

تاریخ ایجاد بلاگ : دوشنبه 17 مهر 1396