شعر عاشقانه
ناگهان چقدر زود دیر می شود!
موضوعات
کدهای کاربر

در دیگران می جویی ام اما بدان ای دوست

 اینسان نمی یابی ز من حتی نشان ای دوست

 

 من در تو گشتم مرا در خود صدا می زن

 تا پاسخم را بشنوی پژواک سان ای دوست

 

در آتش تو زاده شد ققنوس شعر من

سردی مکن با این چنین آتش به جان ای دوست

 

 گفتی بخوان خواندم اگر چه گوش نسپردی

حالا لالم خواستی پس خود بخوان ای دوست

 

من قانعم آن بخت جاویدان نمی خواهم

گر می توانی یک نفس با من بمان ای دوست

 

یا نه تو هم با هر بهانه شانه خالی کن

 از من من این برشانه ها بار گران ای دوست

 

نامهربانی را هم از تو دوست خواهم داشت

بیهوده می کوشی بمانی مهربان ای دوست

 

 انسان که می خواهد دلت با من بگو آری

 من دوست دارم حرف دل را بر زبان ای دوست

 

محمد علی بهمنی


ارسال شده توسط : سید رضا هاشمی
ادامه مطلب
[ چهارشنبه 23 اسفند 1396 6:40 AM ] [ سید رضا هاشمی ]

درباره وبلاگ

آمار و بازدید ها
کل بازدید:87296

تعداد کل مطالب : 1173

تعداد کل نظرات : 1

تاریخ آخرین بروزرسانی : شنبه 9 تیر 1397 

تاریخ ایجاد بلاگ : دوشنبه 17 مهر 1396