شعر عاشقانه
ناگهان چقدر زود دیر می شود!
موضوعات
کدهای کاربر

پله ها پیش رویم ، یک به یک دیوار شد

زیر هر سقفی که رفتم ، بر سرم آوار شد

 

خرق عادت کردم اما بر علیه خویشتن :

تا به گرد گردنم پیچد ، عصایم مار شد

 

اژدهای خفته ای بود آن زمین استوار

زیر پایم ، ناگه از خواب قرون بیدار شد

 

مرغ دست آموز خوش خوان کرکسی شد لاشه خوار

و آن غزال خانگی ، برگشت و گرگی هار شد

 

گل فراموشی و هر گلبانگ خاموشی گرفت

بس که در گلشن شبیخون خزان ، تکرار شد

 

تا بیاویزد از اینان آرزوهای مرا

جا به جا در باغ ویران ، هر درختی ، دار شد

 

زندگی با تو چه کرد ای عاشق شاعر مگر

کان دل پر آرزو ، از آرزو بیزار شد

 

بسته خواهد ماند این در هم چنان تا جاودان

گرچه بر وی کوبه های مشتمان ، رگبار شد

 

زَهره ی سقراط با ما نیست رویاروی مرگ

ورنه جام روزگار از شوکران ، سرشار شد

 

حسین منزوی


ارسال شده توسط : سید رضا هاشمی
ادامه مطلب
[ پنج شنبه 24 اسفند 1396 6:23 AM ] [ سید رضا هاشمی ]

درباره وبلاگ

آمار و بازدید ها
کل بازدید:88518

تعداد کل مطالب : 1173

تعداد کل نظرات : 1

تاریخ آخرین بروزرسانی : شنبه 9 تیر 1397 

تاریخ ایجاد بلاگ : دوشنبه 17 مهر 1396