شعر عاشقانه
ناگهان چقدر زود دیر می شود!
موضوعات
کدهای کاربر

گویی به دستان خدا ایمان ندارد

شهری که در تقویم خود باران ندارد

 

باران تن خیس تو،باران چشم هایت

باران که باشد زندگی پایان ندارد

 

هر روز دیدار تو باشد روز عید است

فطر و غدیر و مبعث و قربان ندارد

 

با من مدارا کن که این سرباز تنها

در سنگرش جز بوسه ای پنهان ندارد

 

انگشت هایم لای موهایت اسیرند

گاهی رهایی لذت زندان ندارد

 

دیدار تو خوب است،چون خواب دم صبح

خوابی که آغازش تویی پایان ندارد

 

امشب تنت مثل دهی برفی ست،گاهی

بی برف بازی زندگی امکان ندارد

 

ناصر حامدی


ارسال شده توسط : سید رضا هاشمی
ادامه مطلب
[ پنج شنبه 24 اسفند 1396 6:42 AM ] [ سید رضا هاشمی ]

درباره وبلاگ

آمار و بازدید ها
کل بازدید:88558

تعداد کل مطالب : 1173

تعداد کل نظرات : 1

تاریخ آخرین بروزرسانی : شنبه 9 تیر 1397 

تاریخ ایجاد بلاگ : دوشنبه 17 مهر 1396