پرهای زمزمه
نويسنده:
فرزانه و وجيهه بحريني
مانده تا برف زمین آب شود
مانده تا بسته شود این همه نیلوفر وارونه چتر
ناتمام است درخت
زیر برف است تمنای شنا کردن کاغذ در باد
و فروغ تر چشم حشرات
و طلوع سر غوک ار افق درک حیات
مانده تا سینی ما پر شود از صحبت سنبوسه و عید
در هوایی که نه افزایش یک ساقه طنینی دارد
و نه آواز پری می رسد از روزن منظومه برف
تشنه زمزمه ام
مانده تا مرغ سر چینه ی هذیانی اسفند صدا بردارد
پس چه باید بکنم
من که در سخت ترین موسم بی چهچهه سال
تشنه زمزمه ام؟
بهترآن است که برخیزم
رنگ را بردارم
نويسنده:
فرزانه و وجيهه بحريني
چشمها را باید شست،جور دیگر باید دید
واژه را باید شست
واژه باید خود باد، واژه باید خود باران باشد.
چترها را باید بست
نويسنده:
فرزانه و وجيهه بحريني
زندگی بال و پری دارد با وسعت مرگ
پرشی دارد به اندازه عشق
زندگی چیزی نیست که لبه طاقچه عادت از یاد من و تو برود
زندگی جذبه دستی است که می چیند
زندگی نوبر انجیر سیاه، در دهان گس تابستان است
زندگی، بُعد درخت است به چشم حشره
زندگی تجربـه ی شب پره در تاریکی است
زندگی حس غریبی است که یک مرغ مهاجر دارد
زندگی سوت قطاری است که در خواب پلی می پیچد
زندگی دیدن یک باغچه از شیشه مسدود هواپیماست
خبر رفتن موشک به فضا
فکر بوییدن گل در کره ای دیگر
زندگی شستن یک بشقاب است
زندگی یافتن سکه دهشاهی در جوی خیابان است
زندگی «مجذور» آیینه است
زندگی گل به «توان» ابدیت
زندگی «ضرب» زمین در ضربان دل ماست
نويسنده:
فرزانه و وجيهه بحريني
یکی را گفتند : «عالم بی عمل به چه ماند؟» گفت :« به زنبور بی عسل.»
زنبور
درشت بی مروت را گوی
باری چو عسل نمی دهی نیش مزن
صیاد بی روزی، ماهی در دجله نگیرد و ماهی بی اجل در خشک نمیرد
مسکین حریص در همه عالم همی رود
او در قفای رزق و اجل در قفای او
علم از بهر دین پروردن است نه از بهر دنیا خوردن .
هرکه پرهیز و علم و زهد فروخت
خرمنی گرد کرد و پاک بسوخت
عالم ناپرهیزگار، کور مشعله دار است .
باران
زندگی...
گزیده ای از گلستان سعدی