اما آن حسن و حسين چون فردی دراين جامعه، اين امت و اين قبيله است، با تمام قبيله مساوی است؛ يعني شما مهمان قبيله ايد؛ بنابراين هر کسي خودش را صاحبخانه مي داند و ميزبان شما، و چون هرکسي خانه ای مطابق شأن شما ندارد، شما را به خانه ای که تناسب بيشتر با شخصيت شما دارد، دعوت مي کند، ولو آنكه صاحبش هم نباشد؛ مجاز هم هست اين کار را بكند؛
معلوم مي شود که هنوز مالكيت فردی به اين صورت که درنظام اجتماعي هست، که فرد شخصيت مستقل مي گيرد لااقل از لحاظ روحي به وجود نيامده؛ يعني همه چيز مال قبيله است. شخصيت هم همين طور است: شما اگر به يك فرد توهين کنيد، هرگز قبيله احساس نمي کند که تنها به او توهين کرده ايد، تمام وجدان اين جمع جريحه دار مي شود و همه خودشان را متهم و دشنام ديده و شنيده احساس مي کنند ودر صدد عكس العمل برمي آيند، و شما بايد از طايفه غذرخواهي کنيد. در صورتي که در يك جامعه، ]اگر[ شما به يك فرانسوی توهين کنيد، به يك آمريكايي توهين کنيد، به خود او توهين کرده ايد؛ يك آمريكايي ديگر هيچ گونه، عكس العملي نشان نمي دهد؛ يا ]اگر[ به يك تهراني يا به يك مشهدی توهين کنيد، هيج وقت مشهدی ها وتهراني های ديگر احساس نمي کنند که مورد اهانت واقع شده اند؛ هر کسي حساب شخصي خودش را دارد. ولي در جامعه قبيله ای يك شخص وجود دارد به اسم قبيله، که معمولاً رئيس قبيله، توتم قبيله يا خدای قبيله، تجسم روح جمعي است، روحي که افراد وتن های گوناگون دارد: هزار تا، دوهزار تا و ... از لحاظ حقوقي هم اين مسأله وجود داشته؛ حقوق قبايلي يك حقوق جمعي است، و آن اين است که اگر فردی از قبيله مثلاً بني غطفان، فردی را از قبيله بني زهره کشته باشد، قاتل، قاتل نيست؛ مقتول هم مقتول نيست، بلكه قاتل بني غطفان است و مقتول بني زهره؛ اصلاً هر فردی از بني زهره خود را صاحب خون مي داند و هر فردی از افراد بني غطفان قاتل وکشنده است. بنابراين برای انتقام گرفتن، کافي است که هر يك از افراد بني زهره هر وقت دستش به هر فردی از افراد بني غطفان که قاتل جزءِ آن قبيله است رسيد، او را بكشد؛ اين انتقام، گرفته شده، ولو فرد کشته شده هم هيچ ربطي به قاتل نداشته و يا اصلاً نشنيده باشد و هيچ تقصير هم نداشته باشد، ولي به هر حال عضو آن قبيله است،
يعني اين قبيله، يك خون طلب دارد، و آن قبيله است که يك خون را ريخته. افراد از لحاظ حقوق قبايلي، شخصيت حقوقي ندارند. اين، زيربنای اجتماعي قضيه است؛ اينجا درست دقت کنيد که قضيه چقدر زيبا و عميق مي شود: فردی از يك قبيله، يك فرد از قبيله ديگر را مي کشد. قبيله ای که کسي اين قبيله است. درست » ثار « ، از افرادش کشته شده، صاحب خون است؛ آن کشته روشن است؟ ما قبيله ای هستيم؛ يكي از افراد قبيله دشمن يكي از بچه های ما را کشته؛ » ثار « پدر يا مادر يا پسر او صاحب خون نيستند؛ همه ما صاحب خون هستيم؛ او انواده اش، ثار پدر، مادر، پسر پسر بزرگ ش نيست، ثار قبيله است، ثار ماست،
خوب، يعني چه؟ يعني ما از دشمن يك خون طلب داريم. غيرت يعني، تحمل نكردن. برای اولين بار، اسلام مسأله فديه و مسأله حقوق را فردی کرد، به خاطر اينكه مي خواست جامعه بسازد، به خاطر اينكه مي خواست روابط قبيله ای را نابود کند يكي از راههای آن، ايجاد حقوق فردی است: قاتل همان کسي است که دستش به خون آلوده است و صاحب خون، همان کسي است که با مقتول پيوند خانوادگي دارد، پدرش است، پسرش است و ...
هر قبيله غيرتمندی وقتي يك ثار دارد، حتماً بايدانتقام آن را از دشمن بگيرد. در اينجا افسانه ای هم هست که در عين حال که دروغ است، از آن راست تر حقيقتي در تاريخ انسان نيست ؛ و آن اين است که چقدر عالي است! مي گويند وقتي فردی از قبيله ما کشته مي شود قبيله به صورت چادرنشين است، کوچ مي کند، ييلاق مي کند، قشلاق مي کند خون او مي ريزد، اما روح او به صورت پرنده ای ضجه کنان شب و روز در پيرامون قبيله و دور سر يكايك جوان های قبيله و زن و مرد قبيله مي چرخد و ضجه مي کشد و شكنجه مي بيند و فرياد مي کشد و افراد قبيله اش را به انتقام مي خواند و اين مرغ، اين پرنده، آرام نمي گيرد، تا وقتي انتقامش از دشمن گرفته شود.