به صورت حتي يك وسيله، يك ابزار، يك سمبل و امثال اينها به يكديگر ارتباط بدهند و به عنوان يك تسلسل و پيوستگي جريان واحد، يك وحدت تاريخي درست کنند، تا ]آنها را[ به صورت مجرد، حادثه های گوناگون و در زمين ها و زمان های مختلف، تلقي نكنيم، اين است که حتي در داستان حضرت يوسف نقل مي کنند که عصا و چوبدستي از او مي ماند و بعد حضرت شعيب وقتي که اثاثيه حضرت يوسف را تقسيم مي کنند مي گويد،
خواهش مي کنم همين عصايش را به من يادگاری بدهيد؛ مي بينند که چوبي است که به درد نمي خورد؛ به او مي دهند؛ اين چوب به عنوان يادگاری در دست اوست؛ بعد باغي درست مي کند، در باغش مشغول آبياری است و مي خواهد مثلاً فلان درخت را بكارد؛ چوبي را که در دست دارد، در زمين گل فرو مي کند تا کارش را انجام دهد؛ مي رود و برمي گردد؛ مي بيند که از اطراف شاخه زده و ريشه رسته و هر کاری مي کند، کنده نمي شود؛ معلوم مي شود جرياني ]در کار[ است. رها مي کند و مي رود. مدت ها مي گذرد تا گذار موسي به آنجا مي افتد و به صورت کارگری در خدمت او درمي آيد؛ بعد همينطور که در ميان درختها مي گردد، چشمش به اين درخت مي افتد؛ رمزهای روی درخت را مي شناسد، مي فهمد، مي بيند و مي خواند؛ مي فهمد که اين چيست؛ اين درخت پر ريشه و محكم ر ا که شعيب آن همه زور زد و تكانش نداد مثل مويي که از خميری بيرون بكشند بيرون مي کشد، و بعد مي بيند چيز خوبي است؛ دور و بر آن را صاف مي کند و مي بيند چوبدستي خوبي است؛ با همان چوبدستي است که مي رود و فرعون را دراز مي کند.
واقعاً چقدر عالي است! چقدر درس های عميقي در اينهاست؛ مي بينيم که مي خواهد رسالت موسي را به رسالت يوسف که از لحاظ ظاهر تاريخ، رابطه متصل در آنها نمي بينيم پيوند بزند و اتصال دهد اتصال معنوی. از اين چيزها ]باز هم[ هست. چقدر معني دارد! اينها از هزار کتاب تاريخ مستند ارزش بيشتری دارد. روح و معني تاريخي در اينهاست، [در حالي که] آنها محفوظات و حوادث است.