به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

خلاصه پرسش

درباره نظریه اندیشه مدوّن در اسلام توضیح دهید.

پرسش

نظریه استاد هادوی (اندیشه مدون) را چطور می‌توان تهیه کرد لطفاً لیست تألیفات ایشان را در سایت بیاورید.

پاسخ اجمالی

نظریه اندیشه مدون (نظام مند) در اسلام[1] در کتاب ولایت و دیانت[2] استاد هادوی تهرانی ذکر شده است که جهت استفاده شما در ادامه آورده می شود:



نظریه‏ى اندیشه مدون (نظام‏مند) در اسلام



اسلام دین خاتم و کامل‏ترین دین مُرسَل است. از این رو، ما در هر حوزه از حیات انسان، خواه فردى و خواه اجتماعى، توقع داریم شاهد موضع‏گیرى این دین از سوى آن باشیم. این رهنمودها که در واقع عناصر تشکیل دهنده دین مى‏باشند، به دو دسته قابل تقسیم هستند:


1 . عناصر دینى‏اى که نُمُود جهان‏بینى اسلام در یک حوزه‏ى خاص، مانند سیاست یا اقتصاد است و نسبت بین آنها و جهان‏بینى اسلامى، همان نسبت جزئى به کلى، یا صغرا به کبرا مى باشد. این گونه عناصر از قبیل قضایاى «هست» مى‏باشند و رنگ کلامى - فلسفى دارند، مانند سلطه‏ى تکوینى خداوند در حوزه‏ى مباحث سیاسى، یا رازقیّت او در زمینه‏ى اقتصاد. ما از این عناصر به عنوان «فلسفه» یاد مى‏کنیم. پس «فلسفه‏ى سیاسى اسلام» مجموعه عناصرى از اسلام در حوزه سیاست است که نُمُود جهان‏بینى و از جزئیات آن محسوب مى‏شود.


2 . عناصر دینى‏اى که نتایج جهان‏بینى اسلامى و به خصوص فلسفه‏ى آن - یعنى عناصر دسته اول - هستند. این عناصر از قبیل قضایاى «باید» مى‏باشند و جنبه اعتبارى دارند و به نوبه‏ى خود به دو گروه تقسیم مى‏شوند:


أ. برخى از این عناصر جنبه‏ى زیر بنا براى بقیه دارند و به نحوى آنها را تبیین و تعیین مى‏کنند. این عناصر یا به صورت اصول و امور مسلم در یک زمینه مى‏باشند که از آن به «مبانى» یاد مى‏کنیم. ویا اغراض و مقاصد دین را در یک حوزه مشخص مى‏نماید که به آن «اهداف» مى‏گوییم. مجموعه‏ى این مبانى و اهداف، «مکتب» را تشکیل مى‏دهند. پس «مکتب سیاسى اسلام» همان مجموعه‏ى مبانى و اهداف سیاسى اسلام مى‏باشد.


ب. بر اساس مبانى موجود در یک زمینه، براى رسیدن به اهداف همان زمینه، مجموعه عناصرى در دین ارائه شده است که از آن به عنوان «نظام» یاد مى‏شود، که در واقع دستگاه نهادهاى جهان‏شمول مى‏باشد. بنابراین، ما در هر ساحت از حیات بشر با سه گروه از عناصر جهان‏شمول: فلسفه، مکتب و نظام، مواجه هستیم،که بین آنها ارتباط مستحکم و منطقى وجود دارد.
فلسفه
وقتى سخن از «فلسفه» در این بحث به میان مى‏آید، مراد متافیزیک و ماوراء الطبیعة نیست که در فلسفه‏ى رایج اسلامى به آن توجه مى‏شود. بلکه مقصود مفهومى نزدیک به فلسفه‏هاى مضاف، مانند فلسفه‏ى ریاضى، فلسفه‏ى هنر، و امورى از این قبیل مى‏باشد. پس اگر در زمینه‏ى سیاست به دنبال «فلسفه‏ى سیاسى اسلام» هستیم، در واقع امورى را جست‏وجو مى‏کنیم که نُمُود اعتقادات اسلامى در حوزه‏ى سیاست محسوب مى‏شود و به عنوان مبنایى براى «مکتب سیاسى اسلام» تلقى مى‏گردد. مطالبى مانند سلطه‏ى تکوینى خداوند بر آدمیان، انسان شناسى اسلامى،نسبت بین انتخاب مردم و مشیّت الهى، ربوبیّت الهى وسلطه‏ى سیاسى، در این محدوده مى‏گنجد.
مکتب
«مکتب» در یک زمینه مجموعه‏ى مبانى و اهداف در آن حوزه است. و «مبانى» همان امور مسلمى است که در یک حوزه از سوى دین ارائه و به عنوان بستر و زیر بناى نظام در آن زمینه تلقى شده است. «اهداف» غایاتى است که دین در هر زمینه براى انسان ترسیم کرده است. بنابراین، «مکتب سیاسى اسلام» شامل «مبانى سیاسى اسلام» و «اهداف سیاسى اسلام» مى‏باشد. امورى مانند نفى سلطه‏ى انسان‏ها بر یکدیگر، مگر در جایى که خداوند چنین سلطه‏اى را پذیرفته باشد و اختصاص ولایت به معصومان‏علیهم السلام در زمان حضور آنها، در زمره‏ى «مبانى سیاسى اسلام» محسوب مى‏شود، و مباحثى مانند تحقق عدالت اجتماعى، صیانت از حقوق اساسى انسان‏ها، و فراهم آوردن بسترى مناسب براى رشد و تعالى آدمیان در عداد «اهداف سیاسى اسلام» مى‏باشند.
نظام
اسلام در هر زمینه بر اساس مکتب خود مجموعه‏اى از نهادهاى جهان‏شمول را عرضه مى‏کند که با یکدیگر روابطى خاص دارند و دستگاهى هماهنگ راتشکیل مى‏دهند که بر اساس «مبانى» تحقق بخش «اهداف» خواهد بود. این دستگاه نهادهاى جهان‏شمول در هر باب را «نظام» مى‏نامیم. بنابراین، «نظام سیاسى اسلام» همان دستگاه نهادهاى جهان‏شمول سیاسى اسلام مى‏باشد.
نهاد
نهاد در یک نظام یک الگوى تثبیت شده از روابط افراد، سازمان‏ها و عناصر دخیل در یک زمینه است، که از چهار ویژگى اساسى برخودار مى‏باشد:


أ - جهان‏شمولى: نهادهاى نظام وابسته به موقعیت و شرایط خاصى نیستند.


ب - قابلیت تحقق عینى: نهادهاى نظام مى بایست بر اساس مبانى مکتب،اهداف آن را در خارج محقق سازند. از این رو، بدون شک باید قابل تحقق عینى و وقوع خارجى باشد.


ج - بر پایه‏ى مبانى، در راستاى اهداف: از آنجا که «نظام» تحقق بخش اهداف مکتب بر اساس مبانى آن مى‏باشد، نهادهاى آن از یک سو بر مبانى مکتب استوار واز سوى دیگر، در راستاى اهداف مکتب مى‏باشند.


د - سامان دهى به حقوق جهان‏شمول: احکام جهان‏شمول دینى در هرزمینه از یک سو نهادهاى جهان‏شمول را در آن ساحت شکل مى‏دهند و از سوى دیگر، روابط آنها با یکدیگر و با سایر نهادها را تعیین مى‏کنند. پس نهادهاى نظام سامان‏مند به حقوق جهان‏شمول هستند.


با این وصف، مى‏توان نهاد در یک نظام را «برآیند عینى مبانى و اهداف مکتب بدون وابستگى به موقعیت و سامان‏مند به حقوق جهان‏شمول» تعریف کرد. این نهادها در قالب «یک رفتار تثبیت شده»، یا «یک سازمان انتزاعى» مى‏توانند تجلى کنند.


برخى از نهادهاى سیاسى اسلام عبارتنداز: نهادقانون گذارى، نهاد اقتصادى، نهاد اجرایى، نهاد قضایى.
حقوق
در هنگام اجراى یک نظام با سازوکار خاص در جامعه اى مشخص، آنچه در مقام عمل راهنماى افراد قرار مى گیرد، قوانین یا احکام مى باشد. ما مجموعه ى این قوانین و احکام را «حقوق» مى نامیم.


حقوق نیز در هر زمینه (سیاسى، اقتصادى، تربیتى و...) به دو دسته تقسیم مى شوند:


1. حقوق ثابت: این حقوق به قوانین و احکام جهان شمول گفته مى شود که نهادهاى نظام را سامان داده و بر اساس مبانى و اهداف مکتب وضع مى شوند.


2. حقوق متغیر: به آن دسته از قوانین و احکام گفته مى شود که براى موقعیت خاص، از نظر زمان و مکان، وضع شده اند و با آنچه که سازوکار نامیدیم، مرتبط مى باشند. در منابع دینى، گاهى حقوق ثابت و متغیر جدا از یکدیگر بیان شده اند، ولى در اکثر موارد حکم ثابت با توجّه به موقعیت خاص تبیین گشته است، به گونه‏اى که بیان مزبور در بردارنده ى هر دو حکم به صورتى مخلوط و ممتزج مى‏باشد.






لازم به ذکر است، لیست تألیفات و همچنین لینک کتابشناسی استاد در سایت http://dr-hadavi.ir جهت استفاده شما و سایر کاربران موجود می باشد.
 

 


[1] تا حال چند روایت از این نظریه منتشر شده است:
أ) روایت اول: مقدمه مقاله‏ى: «ساختار کلى نظام اقتصادى در قرآن» (مجموعه مقالات پنجمین کنفرانس تحقیقاتى علوم و مفاهیم قرآن کریم، قم، دارالقرآن الکریم، تابستان 1375، صص 426 - 330).
ب) روایت دوم: مقاله‏ى: »نظریه اندیشه مدوّن در اسلام« )مجموعه آثار کنگره بررسى مبانى فقهى حضرت امام خمینى (س)، نقش زمان و مکان در اجتهاد، مجلد سوم: اجتهاد و زمان و مکان، زمستان 1374، صص 426 - 401).
ج) روایت سوم: بخش اول کتاب «ولایت فقیه» (دفتر اندیشه جوان، پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامى، 1377، تهران).
د) روایت چهارم: بخش آخر کتاب «مبانى کلامى اجتهاد» (مؤسسه فرهنگى خانه خرد، 1377، قم) و بخش اول کتاب «مکتب و نظام اقتصادى اسلام» (مؤسسه فرهنگى خانه خرد، 1378، قم).
[2] ولایت و دیانت، ص 50 – 544.



ادامه مطلب
پنج شنبه 25 آبان 1396  - 11:17 AM

خلاصه پرسش

چرا شوهر دو برابر زن از همسر خود ارث می برد؟

پرسش

علت حق ارث ناعادلانه زن از شوهرش چیست؟

پاسخ اجمالی

زن و مرد دارای تفاوت های متعددی در زمینه های جسمی و روحی و عاطفی می باشند، که لازمه نقش و وظیفه هر یک در جهان خلقت و مکمل یکدیگر بودن است. با وجود تمام این امتیازات و اختلافات اسلام می گوید باید بین آنان عدالت برقرار باشد و لازمه برقراری عدالت بین زن و مرد این است که بین حقوق و وظائف و تکالیف توازن و تعادل بر قرار باشد.

 

یکی از حقوق زن و مرد، حق ارث آنان از یکدیگر است، که از نظر اسلام ارث زن نصف ارث مرد است. علت این تفاوت مربوط به تکالیف مالی مانند: نفقه (مخارج زن و فرزندان از جمله خوراک، پوشاک، مسکن، ...)،مهریه همسر،پرداخت دیه عاقله،جهاد و هزینه های مالی آن و.... می باشد، که تنها بر عهده ی مرد گذاشته شده است و زن نسبت به آنها هیچ تکلیفی ندارد.

 

پاسخ تفصیلی

اینکه زن و مرد دارای تفاوت های متعدد در زمینه های جسمی و روحی و عاطفی اند مورد قبول همگان است. پروفسور «ریک» که سالیان دراز به تفحص و جستجو در احوال زن و مرد پرداخته و کتاب بزرگی درباره تفاوتهای زن و مرد نگاشته است می گوید:" زن و مرد جسمهای متفاوت و از نظر ترکیب به کلی با هم فرق دارند.احساس این دو گروه هیچ وقت مثل هم نخواهد بود. وی چندین تفاوت غیر از این دو مورد کلی را از تفاوتهای زن و مرد به ترتیب بر می شمارد."[1]

 

از نظر اسلام زن و مرد دو انسان مکمل یکدیگر و محتاج به همدیگر و هر یک جدای از دیگری ناقص است. بنا بر این هیچگاه از همه جهات مساوی و مشابه نیستند و تفاوتها و اختلافات انکار ناپذیری از نظر جسمی و روحی دارند که لازمه نقش و وظیفه هر یک در جهان خلقت است . زیرا اگر هر دو از هر نظر با هم مساوی بودند نمی توانستند نیاز های همدیگر را بر آورده کنند.

 

با وجود تمام این اختلافات اسلام می گوید باید بین آنان عدالت برقرار باشد ولازمه برقراری عدالت بین زن و مرد این است که حقوق دو طرف متفاوت و بر اساس توانایی و وظائف و تکالیف آنان باشد .زیرا اگر توانایی و وظائف و تکالیف زن و مرد متفاوت ولی حقوق شان مساوی باشد قطعا به یک طرف ظلم خواهد شد.

 

یکی از حقوق زن و مرد حق ارث بردن آنان از یکدیگر است. با نگاهی به تاریخ ملل گذشته و اقوام نزدیک به زمان صدر اسلام می توان پی برد که در میان رومیان، یونان قدیم، هند و مصر و چین و بالاخره در میان اعراب زنان هیچ حقی در ارث نداشتند[2] اسلام در چنین جوی سنن نادرست اجتماعی را شکست و براساس عدالت قوانین ارث را پایه گذاری کرد و آیات ارث را در جامعه جهانی نازل کرد.

 

از نظر اسلام؛ پسر دو برابر دختر ، برادر دو برابر خواهر و شوهر دو برابر زن[3] ارث می برد. تنها در مورد پدر و مادر است که اگر میت فرزندانی  داشته باشد و پدر و مادرش نیز زنده باشند هر یک از پدر و مادر یک ششم از مال میت را به طور مساوی ارث می برند.

 

روایات علت این تفاوت در ارث را مربوط به تکالیف و هزینه های مالی دانسته که تنها بر عهده ی مرد گذاشته شده است و زن نسبت به آنها هیچ تکلیفی ندارد. هزینه هایی از قبیل:

 

الف – «مهر» :در احکام اسلام یکی از حقوق مالی که مرد باید به زن بپردازد، مهریه است. در بعضی از روایات[4] یکی از علل کمتر بودن ارث  زن، گرفتن مهریه از مرد برشمرده شده است.

 

ب – «نفقه»:یکی دیگر از حقوق مالی که در طول زندگی زناشویی بر عهده ی مرد است نفقه یا همان خرج روزانه زن و فرزندان و تامین خوراک، پوشاک و مسکن و ... آنان است. این مقدار از هزینه مالی سهم بسیار زیادی در دارائیهای مرد دارد، بطوری که اگر بخواهد در طول زندگی مشترک این هزینه را جمع کند شاید دهها برابر ما زاد ارث او از ارث زن شود. این هزینه فقط بر عهده مرد است و در صورت عدم دارایی یا عدم پرداخت مرد، زن مجبور به پرداخت این گونه از هزینه ها نیست. در روایات یکی دیگر از علل نصف بودن ارث زن از شوهرش، پرداخت این هزینه بر شمرده شده است.[5]

 

ج – «پرداخت دیة قتل خطاء»: اگر شخصی قتل خطائی انجام دهد دیه او بر عاقله اش است، و دیه عاقله بر عهده مردان است و در این مورد بر زنان چیزی واجب نیست.

 

د – «جهاد»: علت دیگری که در روایت برای بیشتر بودن ارث مرد بیان شده است واجب بودن جهاد بر مردان (با پرداخت تمام هزینه های مالی آن) است.

 

این چند مورد باعث شده است که ارث زن کمتر از مرد باشد.

 

وقتی این سؤال از امام صادق (ع) پرسیده شد حضرت علت این اختلاف در ارث را چنین فرمود: «...این برای این است که اسلام سربازی(جهاد) را از عهده زن برداشته و به علاوه مهر و نفقه را (به نفع او بر مرد لازم شمرده است،و در بعضی جنایات خطایی (اشتباهی) که خویشاوندان جانی باید بپردازند (دیه عاقله) ، زن از شرکت در پرداخت دیه معاف است و هیچ کدام از این هزینه ها بر عهده زن نیست پس ارث او کمتر از مرد است»[6]

 

برای اطلاع بیشتر نک نمایه: موارد تساوی ارث زن و مردسؤال 536؛نمایه ی تفاوت ارث زن و مرد در فقه اسلامى سؤال 1166.

 

 


[1]  نظام حقوق زن در اسلام، مرتضی مطهری، ص 166.

[2]  ترجمه تفسیر المیزان، ج 4، ص 57 – 354.

[3] نساء،12

[4]  علل الشرانع، ج 2، ص 293، چاپ اعلمی.

[5]  کنزالعرفان، فاضل مقداد، ص 645.

[6]-الکافی ج : 7 ص : 85 عَلِیُّ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ مُحَمَّدٍ النَّخَعِیِّ قَالَ سَأَلَ الْفَهْفَکِیُّ أَبَا مُحَمَّدٍ ع مَا بَالُ الْمَرْأَةِ الْمِسْکِینَةِ الضَّعِیفَةِ تَأْخُذُ سَهْماً وَاحِداً وَ یَأْخُذُ الرَّجُلُ سَهْمَیْنِ فَقَالَ أَبُو مُحَمَّدٍ ع إِنَّ الْمَرْأَةَ لَیْسَ عَلَیْهَا جِهَادٌ وَ لَا نَفَقَةٌ وَ لَا عَلَیْهَا مَعْقُلَةٌ إِنَّمَا ذَلِکَ عَلَى الرِّجَالِ



ادامه مطلب
پنج شنبه 25 آبان 1396  - 11:17 AM

خلاصه پرسش

چگونه می‌توان اعجاز را تعریف و اثبات کرد؟

پرسش

چگونه می‌توان اعجاز را تعریف و اثبات کرد؟

پاسخ اجمالی

اعجاز به معناى خَرق عادت است که از طرفى مقرون به تحدى است و از طرف دیگر، مطابق ادعایى است که از سوى صاحب اعجاز صورت گرفته است. خرق عادت؛ یعنى برخلاف عملکرد معهود قوانین طبیعى، امرى رخ دهد.
خارق عادت بودن اعجاز به معناى نداشتن علت و یا نفى قانون علیت نمی‌باشد و اعجاز گرچه همچون امور عادى اسباب طبیعى دارند، اما آن اسباب براى عموم مردم قابل لمس نبوده و از آن آگاهى ندارند. تحدى؛ یعنى این‌که پیامبرِ صاحب اعجاز، از افرادى که اعجاز او را باور ندارند و دعوت او را صادق نمی‌شمرند، بخواهد که اگر می‌توانند نظیر آن‌را بیاورند.
اعجاز از نفوس انبیاء نشأت گرفته و به اذن خدا می‌باشد؛ یعنى متکى به نیروى لایزال و نامحدود الهى است، و لذا همیشه غالب و قاهر است. اعجاز نیاز به تعلیم و تمرین ندارد و از این جهت نیازمند قید و شرط خاصى نمی‌باشد. معجزه پیامبران براى سرگرمى و... نیست، بلکه به منظور هدایت و راهنمایى بشر صورت می‌گیرد و این‌گونه است که معجزه از کرامت، همچون استجابت دعا و... و نیز از سحر و جادو و...، تمایز پیدا می‌کند.
در کرامات، پاى تحدى و هدایت خلق و ادعاى پیامبرى در کار نیست. در سحر و جادو و کارهایى که مرتاضان انجام می‌دهند، منشأ طبیعى وجود ندارد و اگر در بعضى از موارد هم وجود داشته باشد، هدف مقدسى را دنبال نمی‌کند.
علاوه بر این؛ شخص در اثر تعلم و تمرین به چنین چیزى دست می‌یابد و قادر به انجام کار مشخصى است و چون از نیروى بشرى سرچشمه می‌گیرد و انسان و نیروهایش محدود می‌باشد، امر خارق العاده‌اى که توسط چنین اشخاصى انجام می‌پذیرد، مغلوب نیروى مافوق قرار می‌گیرد.
و اما اثبات اعجاز: اعجاز بر دو قسم است، گاهى فعلى است و زمانى بیانى و گفتارى. اعجاز فعلى از طرفى با حواس مردم سر و کار دارد و در بستر زمان واقع می‌شود و بعد از وقوع معجزه باقى نمی‌ماند، گرچه از پیامبر اسلام‏(ص) تعدادى از معجزات فعلى باقى مانده است.
اثبات این قسم، براى افرادى که در زمان وقوع معجزه حضور نداشتند، با بررسى روایات ناقل اعجاز، امکان‌پذیر است.
و اعجاز قولى پیامبر اسلام‏(ص) همانا قرآن است، قرآن در موارد زیادى منکرین را به مبارزه دعوت کرده و تحدى نموده است.
تحدى قرآن در زمینه خاصى همچون فصاحت و بلاغت نیست، بلکه از هر جهتى که امکان برترى در آن وجود داشته باشد، می‌تواند مورد تحدى قرار گیرد همچون خبر از غیب و طرح مسائل علمى و عدم اختلاف در قرآن و...، که اثبات چنین اعجازى نیازمند بررسى وجوه اعجاز قرآن است به این معنا که اثبات گردد قرآن در زمینه‌هاى مختلف برتری‌هایى دارد که بشر از ارائه آنها عاجز است.

پاسخ تفصیلی

تعریف معجزه
دانشمندان اسلامى در تعریف معجزه گفته‌اند:[1]
«معجزه، امر خارق عادتى است که مقرون به تحدى باشد و از طرفى مطابق با ادعا داشته باشد» خوارق عادت، رویدادهایى هستند که بر خلاف عادت امور و اشیا و عملکرد معهود قوانین طبیعى می‌باشند. این‌که گفته شد: معجزه خارق عادت است، نه بدین معناست که معجزه، استثنایى است از قانون علیت. معجزه، نفى علل نیست چون قانون علیت، هم مورد پذیرش برهان است و هم قرآن. قانون علیت[2] و  خوارق عادت، هر دو مورد پذیرش قرآن کریم‌اند، ولى معارفى را هم به بشریت عرضه می‌کند؛ مانند این‌که زمام علل به‌دست خداست، اسباب مادى مستقل در تأثیر نیستند و سبب واقعى خداست[3] و از جمله اسبابى که در مورد معجزات مؤثر است، نفوس انبیا می‌باشد[4] و  مبدئى که در نفوس انبیا و اولیا و مؤمنین قرار دارد، مافوق تمام اسباب ظاهرى و غالب بر آنهاست.[5]
نتیجه این‌که؛ معجزه و سایر امور خارق العاده همانند امور عادى به اسباب طبیعى محتاج هستند و علاوه، هر دو (معجزه و امور عادى) از اسباب باطنى بهره‌مندند، و اسباب باطنى با آنچه که ما آنان را به عنوان اسباب می‌شناسیم متفاوتند، ولى در امور عادى، اسباب ظاهرى و عادى توأم با اسباب باطنى و حقیقى بوده و آن اسباب باطنى هم توأم با اراده و امر خدا می‌باشند. البته گاهى اسباب حقیقى با اسباب ظاهرى هماهنگى نمی‌کنند و در نتیجه، سبب ظاهرى از سببیّت افتاده و آن امر عادى موجود نمی‌شود، چون اراده و امر خدا بدان تعلق نگرفته است. برخلاف امور خارق العادة که مستند به اسباب طبیعى عادى نبوده بلکه به اسباب طبیعى غیر عادى تکیه دارند؛ یعنى به اسبابى که براى عموم مردم قابل لمس نیست. البته اسباب طبیعى غیر عادى نیز مقارن به اسباب حقیقى و باطنى و در نهایت مستند به اذن و اراده خدا می‌باشند.
از شروط دیگر معجزه، مقرون بودن به تحدّى است؛ یعنى پیامبرى که معجزه به دست او جارى می‌شود از همگان، بویژه منکران و ناباوران، می‌خواهد که اگر معجزه او را عمل عادى می‌دانند و حاکى از صدق دعوت او نمی‌شمارند، نظیر آن‌را بیاورند.[6]
به عبارت دیگر؛ معجزه؛ یعنى «بیّنه و آیت الهى» که براى اثبات یک مأموریت الهى صورت می‌گیرد و لذا محدود به شرایط خاص و مقرون به تحدى می‌باشد.[7]
از جمله مواردى که در معجزه شرط است و در تعریف معجزه بیان شده، این است که مطابقت با دعوا داشته باشد؛ یعنى اگر کسى ادعاى نبوّت می‌کند و معجزه خودش را، به عنوان مثال، شفا دادن کور می‌داند، باید کور شفا پیدا کند تا دلیلى بر صدق او باشد.[8]
پس معجزه، خَرق عادت است و خرق عادت گرچه شامل سحر و کهانت و استجابت دعا و امثال آن می‌شود، اما سحر و کهانت تاب مقاومت در برابر معجزه را ندارند و اسبابش، مغلوب می‌شوند و معجزه، از این جهت معجزه است که عوامل طبیعى و غیر عادى آن، مغلوب واقع نمی‌گردند و همواره قاهر و غالب‌اند.[9] سحر و جادوگرى نه منشأ الهى دارد و نه  منشأ طبیعى و ما به ازاى واقعى و نفس الامرى، و غالباً بر چشم‌بندى، از جمله سبقت گرفتن بر سرعت دید و ایهام و تخیل و تلقین مبتنى است و اگر در بعضى موارد هم منشأ طبیعى داشته باشد، در خدمت اهداف شرّ است و غالباً با جهل و خرافات توأم می‌باشد؛ یعنى خارق العاده بشرى در هدف هم با معجزه پیامبران، تفاوت دارد. پیامبران معجزات را به منظور هدایت و راهنمایى بشر می‌آورند نه سرگرمى.
از طرف دیگر، معجزه قید و شرط خاصى ندارد؛ بدین معنا که براى انجام آن نیاز به تعلم و تمرین نیست برخلاف آنچه که مرتاضان انجام می‌دهند که از سویى به تعلم و تمرین محتاجند و از سوى دیگر نمی‌توانند هر کارى را انجام دهند. و این به‌خاطر این است که معجزه پیامبران متکى به نیروى لایزال و نامحدود الهى است ولى خارق العاده‌اى که از دیگران سر می‌زند از نیروى محدود انسانى مایه می‌گیرد و لذاست که خارق عادت بشرى قابل معارضه است و احدى جرأت ندارد که تحدى کند.[10]
معجزه با استجابت دعا و... این فرق را دارد که در مورد معجزه، پاى تحدى و هدایت خلق در کار است و با صدور آن، صحت نبوّت پیامبر و رسالت و دعوتش به سوى خلق اثبات می‌گردد و لذا شخص صاحب معجزه، درآوردن آن مختار است به این معنا که هر وقت از او معجزه خواستند می‌تواند بیاورد و خدا هم اراده‌اش را عملى می‌سازد. به‌خلاف استجابت دعا و کرامات اولیا که چون پاى تحدى در کار نیست و هدایت کسى وابسته به آن نیست، تخلف آن امکان‌پذیر است و تخلف آن موجب گمراهى دیگران نمی‌شود.[11] به عبارت دیگر؛ کرامت یک امر  خارق العاده‌اى است که صرفاً اثر قوت روحى و قداست نفسانى یک انسان کامل یا نیمه کامل است و براى اثبات هدف الهى خاصى نیست و در واقع، معجزه زبان خداست که شخصى را تأیید می‌کند ولى کرامت، چنین زبانى نیست.[12]
به هرحال؛ معجزه همراه با ادعا، مختص نبى است و اگر از شخصى معجزه‌اى سرزد یا ادعاى نبوّت دارد یا ندارد و اگر دارد، از طریق معجزه‌اش به صدق ادعایش علم پیدا می‌کنیم، چون اظهار معجزه از دست دروغگو عقلاً قبیح است، و اگر ادعاى نبوت ندارد به نبوتش حکم نمی‌شود؛ زیرا معجزه، ابتداءً بر نبوت دلالتى ندارد و آنچه را که اثبات می‌کند، صدق ادعا است و اگر ادعا متضمن دعواى نبوت باشد، معجزه دلالت می‌کند که مدعى در ادعایش راستگو می‌باشد و لازمه این راستگویى، ثبوت نبوتش می‌باشد.
البته پیامبر قبل از نبوت هم می‌تواند معجزه کند، اما این از باب «ارهاص»؛ یعنى آماده کردن مردم براى شنیدن دعوت می‌باشد.[13]
آرى، معجزه فقط بعد از آغاز دعوت پیامبران و همراه با تحدى سرمی‌زند و در غیر این صورت اگر عمل خارق العاده‌اى از پیامبر ملاحظه شود، کرامت شمرده می‌شود هرچند که عرفاً همه کرامات انبیا و ائمه اطهار(ع) معجزه شمرده می‌شوند.[14]
اما اثبات معجزه، متوقف بر تبیین دو مسئله است: اولاً، اقسام معجزات پیامبر(ص) ثانیاً، وجوه اعجاز قرآن.
اقسام معجزات
معجزه بر دو قسم است: فعلى و قولى.
معجزه فعلى عبارت است از: تصرف در کائنات بر اساس ولایت تکوینى،[15] به اذن خداوند؛ مثل شق القمر[16] و شق الشجر[17] از طرف پیامبر عظیم الشأن اسلام و شق الارض[18] و شق البحر[19] در داستان قارون و فرعون از ناحیه حضرت موسى(ع) و شق الجبل[20] از سوى حضرت صالح و شفا دادن اکمه و ابرص و احیاى مردگان[21] توسط حضرت عیسى(ع) و کندن درب قلعه خیبر به اعجاز علوى.[22]
معجزه قولى عبارت است از: کلمات و بیانات خداوند و پیامبر(ص) و ائمه(ع) ‏که حاوى معارف عمیق و حقى هستند که موجب حیرت و ابتهاج عقول عالمیان گشته‌اند.
در فرق معجزه فعلى و گفتارى باید گفت که؛ معجزه فعلى، هم محدود به زمان و مکان خاصى است و هم براى عوام می‌باشد؛ چون آنها با محسوسات سر و کار دارند[23] و اما معجزه قولى، اختصاص به زمان خاصى ندارد و در تمام عصرها باقى و براى خواص می‌باشد.
البته از معجزات فعلى پیامبر(ص)، تعیین قبله مدینه می‌باشد که هنوز هم پابرجاست و پیامبر(ص) بدون این‌که از آلات نجومى، قواعد هیوى و... استفاده نماید، به سوى کعبه ایستاد و فرمود: «محرابى على المیزاب»؛ محراب من روبه‌روى ناودان خانه خداست.[24]
اثبات اعجاز فعلى، نیاز به بررسى روایاتى دارد که آن اعجاز را نقل کرده‌اند، اگر آن روایات از نظر سند مورد پذیرش بودند یا قرائنی برای صحت وجود داشتند، آن اعجاز را می‌پذیریم و گرنه راهى براى اثبات آن نداریم، گرچه احتمال آن‌را هم نمی‌توانیم نفى کنیم. بله آن دسته از اعجاز فعلى را که قرآن از پیامبران نقل کرده است، بدون شک و تردید می‌پذیریم و همچنین اعجازهاى فعلى که هنوز پابرجا می‌باشند، مورد قبول خواهند بود.
اعجاز قرآن 
سرسلسله اعجاز قولى، قرآن است و در صدور و عدم تحریف قرآن، کسى نمی‌تواند شک کند و آنچه که می‌ماند این است که به چه دلیل قرآن معجزه است؟
براى پاسخ‌گویى به این سؤال؛ تبیین وجوه اعجاز ضرورى به نظر می‌رسد؛ یعنى قرآن از جهات مختلف بررسى گردد تا ثابت شود که کلام خداست.
وجوه اعجاز قرآن:[25] قرآن از جهات مختلف تحدّى کرده است که در ذیل به برخى از آنها اشاره می‌شود:
1. تحدى به فصاحت و بلاغت[26]
2. تحدى به عدم اختلاف در معارف ارائه شده.[27] و بدین جهت است  که حضرت على(ع) می‌فرماید: «بعضى از قرآن، ناطق به مفاد بعض دیگر و پاره‌اى از آن شاهد پاره‌اى دیگر است».
3. تحدى به خبرهاى غیبى[28]
4. تحدى به کسى که قرآن بر او نازل شده است[29]
5. تحدى به علم.[30]
قرآن مجید از این طریق اعجاز و حقانیت خود را اثبات می‌نماید که: شخصى که امى و درس نخوانده است و در محیطى که از اخلاق و معارف و تمدن بشرى، در آن خبرى نبوده رشد کرده، نمی‌تواند از پیش خود معارف و اخلاق و قوانین دینى، اعم از عبادت‌ها، معاملات، سیاسات اجتماعى و... و خلاصه هر آنچه که بشریت بدان محتاج است، به بشریت عرضه کند، به نحوى که صاحبان اندیشه و علوم را به اعجاب وا داشته و از ادراک آن عاجز مانده‌اند. قرآن نه تنها کلیات و مهمات مسائل را متعرض شده است، بلکه از بیان جزئی‌ترین مسائل هم فروگذار نکرده است و عجیب این است که تمام معارفش بر اساس فطرت و اصل توحید بنا شده است به طوری که تفاصیل احکامش بعد از تحلیل به توحید برمی‌گردد و اصل توحیدش بعد از تجزیه به همان تفاصیل بازگشت می‌کند.
قرآن، هم الفاظش معجزه است و هم معانى نهفته در الفاظش؛ یعنى هم خوب سخن گفته و هم سخن خوب ارائه داده است.[31] و تا حال  کسى نیامده که در برابر تحدى قرآن در زمینه‌هاى مختلف قد عَلَم کند و لااقل سوره‌اى همچون سوره «کوثر» بیاورد.
نکته‌اى که در آخر لازم است بدان اشاره گردد این است که؛ قرآن در کلماتش به طور مطلق تحدى کرده[32] و فرموده اگر کسى می‌تواند  نظیرش را بیاورد و نفرموده که اگر می‌توانید کتابى فصیح و یا بلیغ مثل قرآن و یا کتابى که مشتمل بر چنین معارفى است بیاورید؛ و این می‌فهماند که قرآن از هر جهتى که ممکن است مورد برترى قرار گیرد، برتر است و این تحدى و تعجیز براى فرد فرد بشر در تمامى اعصار می‌باشد و اگر کسى توان درک وجوه اعجاز قرآن را ندارد، براى این‌که اعجاز قرآن بر وى اثبات گردد باید به صاحبان فهم قوى مراجعه کند، همان‌ها که عمرى در فهم معارف قرآن تلاش کرده‌اند و خود بر این باورند که قرآن اقیانوسى از معارف است که آنها قطره‌اى از آن‌را چشیده‌اند.

 


[1]. ر. ک: علامه حلى، کشف المراد فى شرح تجرید الاعتقاد، با تعلیق و تصحیح: حسن زاده آملى، ص 350 – 353؛ تعلیقات آیت الله حسن زاده بر کشف المراد، ص 595؛ مکارم شیرازی، ناصر، رهبران بزرگ و مسئولیتهاى بزرگتر، ص 119 – 153؛ مطهری، مرتضی، مقدمه‌اى بر جهان بینى اسلامى، ص 179 - 208، قم، جامعه مدرسین، 1362ش؛ المیزان، ج 1، ص 58 - 90 و ترجمه فارسى المیزان، ج 1، ص 93 – 140؛ انسان کامل از دیدگاه نهج البلاغه، ص 8 – 21؛ ترجمه و شرح اشارات ابن سینا، نگارش: ملکشاهى، ص 466 – 491؛ ملاصدرا، شواهد الربوبیة، با حواشى مرحوم سبزوارى و تعلیق و تصحیح و مقدمه: آشتیانی، سید جلال، ص 340 – 349، فصل فى اصول المعجزات و خوارق العادات؛ ملاصدرا، مبدأ و معاد، ترجمه حسینى اردکانى، احمد بن محمد، به کوشش نورانى، عبدالله، ص 538 - 549.

[2]. طلاق، 3؛ حجر، 21؛ قمر، 49.

[3]. اعراف، 54؛ بقره، 284؛ حدید، 5؛ نساء، 80؛ آل عمران، 26؛ طه، 50؛ بقره، 255؛ یونس، 3.

[4]. مؤمن، 78.

[5]. صافات، 173؛ مجادله، 21؛ مؤمن، 53.

[6]. ر. ک: خرمشاهى، بهاء الدین، جهان غیب و غیب جهان، ص 45 - 83.

[7]. ر. ک: مقدمه‌اى بر جهان‌بینى اسلامى، ص 189.

[8]. کشف المراد فى شرح تجرید الاعتقاد، ص 350.

[9]. در داستان سحره فرعون وقتى آنها کار حضرت موسى را دیدند خود فهمیدند که کار حضرت موسى معجزه است چون سحرها بلعیده شدند و لذا به عجز خود اعتراف کردند. ر. ک: اعراف، 105 - 125.

[10]. ر. ک: رهبران بزرگ و مسئولیتهاى بزرگتر، ص 119 - 153.

[11]. ر. ک: المیزان، ج 1، ص 82.

[12]. ر. ک: مقدمه‌اى بر جهان‌بینى، ص 189؛ مطهرى، مرتضی، آشنایى با قرآن، ج 2، ص 235.

[13]. ر. ک: کشف المراد فى شرح تجرید الاعتقاد، ص 352.

[14]. همان، ص 353؛ جهان غیب و غیب جهان، ص 46 - 47.

[15]. انسان در اثر انجام اوامر و دستورات الهى به خدا نزدیک می‌گردد و در اثر قرب به خدا از مقام ولایت بهره‌مند می‌گردد و آن‌گاه می‌تواند همچون خدا در کائنات تصرف کند.

[16]. از جمله معجزات پیامبر نصف کردن ماه بوده است.

[17]. حضرت علی (ع) در نهج البلاغه، خطبه قاصعه، معجزه شق الشجر پیامبر را توضیح می‌دهند. در باب معجزات پیامبر به کتاب «بحار الانوار» طبع کمپانى، چاپ سنگى، ص 105 مراجعه شود.

[18]. قصص، 76 - 81.

[19]. بقره، 50.

[20]. شمس، 11 - 15.

[21]. آل عمران، 49.

[22]. بشارة المصطفى، ص 235، طبع نجف؛ صدوق، امالى، مجلس 77، ص 307، چاپ سنگى.

[23]. معنای این حرف آن نیست که خواص از آن استفاده نمی‌کنند، بلکه گاهی مثل سحره در داستان حضرت موسی در رأس استفاده کنندگان قرار دارند.

[24]. میر داماد، قبسات، ص 321، چاپ سنگى؛ کشف المراد فى شرح تجرید الاعتقاد، ص 597 – 598؛ انسان کامل از دیدگاه نهج البلاغه، ص 8 - 21.

[25]. ر. ک: دائرة المعارف تشیع، ج 2، ص 265؛ دائرة المعارف بزرگ اسلامى، ج 9، ص 363 – 366؛ المیزان، ج 1، ص 58 – 90؛ تعلیقات آیت الله حسن زاده بر کشف المراد، ص 597 - 600.

[26]. هود، 14؛ یونس، 39.

[27]. نساء، 82؛ زمر، 23.

[28]. هود، 49؛ یوسف، 102؛ آل عمران، 44؛ مریم، 34؛ روم، 1 – 4؛ فتح، 15؛ انبیاء، 97؛ قصص، 85؛ مائده، 67؛ نور، 55؛ فتح، 27؛ حجر، 329؛ انعام، 65؛ یونس، 47.

[29]. یونس، 16.

[30]. نحل، 89؛ انعام، 59؛ نساء، 106؛ فصلت، 42؛ حشر، 7؛ حجر، 9.

[31]. ر. ک: «وجوه اعجاز قرآن»، سؤال 69.

[32]. بقره، 23؛ اسراء، 88.



ادامه مطلب
پنج شنبه 25 آبان 1396  - 11:17 AM
خلاصه پرسش
معنای اسلام در آیه 19 سوره آل عمران چیست؟
پرسش
«الاسلام» در آیه «انّ الذین عنداللَّه الاسلام» (آل عمران، 19) گاهى به معناى «تسلیم در برابر خداوند» تأویل می‌‏شود و آن‌را اسم مصدر قلمداد می‌‏کنند، لطفاً در این رابطه توضیح بفرمایید.
پاسخ اجمالی

"اسلام" در لغت به معناى تسلیم محض و بى چون و چرا بودن در مقابل خدا است. و "دین" بیانگر انتظارات خداوند از بشر در زمینه افکار و حالات و کردار فردى و اجتماعى او و نیز نحوه ارتباط او با خود و دیگران و خدا است. از این رو لازمه پذیرش هر دینى - در هر عصرى به پیامبر همان عصر - تسلیم محض بودن در مقابل همان دین است، که با آمدن دین جدید (که به مثابه بخشنامه جدید است) بندگان موظفند که بنا به همان دین قبلى و لازمه‏اش، به دین جدید روى آورده و تسلیم آن باشند. پس مى‏توان گفت که، در طول تاریخ بشریت، همه انبیا عظام‏علیهم السلام مبلغ یک دین (اسلام) بوده‏اند که تفاوت شرایع در اتمام و کاستى انبیا سابق و لاحق بر او نیز مى‏باشد، بدون این که از این جهت بین ایشان تفاوتى باشد، گرچه در فضیلت و مقام عنداللَّه یکسان نیستند،[i] و نمى‏توان با آمدن شریعت جدید  بر شریعت قبل باقى ماند. با توجه به مطالب فوق وقتى انبیا و شرایع آنها به پیامبر اکرم صلى الله علیه وآله و "دین اسلام" ختم شده‏اند و این دین، دینى جهانى و جاودانى است، اگر کسى واقعاً خود را دیندار و مطیع و تسلیم محض خدا مى‏داند، اعم از یهود و نصارى و مشرکان او... باید پذیراى "دین ناب محمدى صلى الله علیه وآله" گردد تا دینش مرضى حق باشد و از او پذیرفته شود و در مقابل افکار و حالات و کردار حَسنش، مثاب گردد و به درجات بهشت نایل شود! از این رو پس از بعثت رسول اللَّه صلى الله علیه وآله و کمال دین اسلام، هیچ دین دیگرى مقبول حق و مأجور نمى‏باشد.

 

 

[i] اسراء، 55؛ بقره، 253.

 

پاسخ تفصیلی

تسلیم در برابر خداوند داراى مراتب و درجات متفاوتى است:

 

1. تسلیم تکوینى کل موجودات از جمله انسان، در برابر خداوند: بدین معنا که خلق و تبدلات و تغییرات تکوینى آنها و نیز کیفیت و جنسیت آنها و بالاخره مرگ آنها هیچیک به آنها واگذار نشده و همه جبراً تسلیم تقدیر و خلق و تدبیر و ملک و ربوبیت اویند.[1]

 

به این معنا حتى معاندان و مشرکان و کفار و منافقین هم در این تکوین، چه بخواهند و چه نخواهند و چه بدانند یا ندانند، تسلیم محض اویند و در این قدرت تخطى ندارند.[2]

 

2. اسلام به معناى این که فطرت انسان اگر تحت تعالیم و تربیت غلط قرار نگیرد، خداجو است و در مقابل خالق و رازق و مدبر و مالک مطلق خویش خاضع و منقاد و تسلیم محض است و طبعاً به توحید گرایش مى‏یابد و از انحراف و شرک مى‏رهد. همین اسلام باطنى است که ابراهیم علیه السلام را به ملکوت آسمان‏ها مى‏رساند و از جان و دل ندا مى‏دهد که: "روى دل مى‏کنم به کسى که آسمان‏ها و زمین را از هیچ آفرید در حالى که خالصانه تسلیم اویم."[3]

 

3. اسلام به معنى تسلیم دین - یعنى امر و نهى تشریعى خداوند در زمینه افکار و حالات و رفتار - بودن، بدون هیچ گونه چون و چرا و بدون تبعیض بین تعالیم معارفى و عملى و اخلاقى خداوند، عمل به بعضى و ترک بعض دیگر.

 

این "تسلیم" لازمه هرگونه ادعاى "دیندارى" است. یعنى اگر کسى واقعاً خود را متدیّن و پابند به دین اله مى‏داند، باید در مقابل اوامر و نواهى الهى، هر چه باشد ولو با طبع و میل او ناسازگار بنماید، تسلیم محض باشد.[4]

 

از این رو اگر پیامبر محبوب او سفارش کرد که پس از مدتى باید شریعت مرا رها کند و به شریعت و پیامبر جدید گرویده و طبق آن عمل کنید، اگر واقعاً پیرو پیامبر خویش است، با آمدن پیامبر بعدى موظف است که شریعت قبل را رها کرده و طبق شریعت جدید راه پیماید. چنانچه اگر یهود واقعاً پیرو موسى علیه السلام هستند، باید پس از بعثت عیسى علیه السلام پیرو ایشان مى‏شدند و اکنون یهودى یافت نمى‏شد و هکذا اگر نصارى واقعاً پیرو مسیحند، به امر مسیح علیه السلام موظفند که پس از بعثت حضرت محمد بن عبداللَّه بن عبدالمطلب (علیه واله افضل التحیات والصلوات والسلام) به ایشان گرویده و دست از آیین محرّف خود بشکند و واقعاً مسلمان شوند!

 

4. "اسلام" آخرین شریعت و کامل‏ترین و تمام‏ترین شریعت الهى است که ناسخ تمامى شرایع قبل از خویش است و پس از آن هم شریعتى نخواهد آمد که ناسخ آن باشد.[5] از این رو با بعثت رسول اللَّه صلى الله  علیه وآله و تکمیل این دین، هیچ دین و شریعتى، از احدى پذیرفتنى نخواهد بود، زیرا هیچ شریعت دیگرى پس از این مرضّى خداوند نیست.

 

زیرا ایمان به این نبى صلى الله علیه وآله و تسلیم در مقابل این دین، مستلزم ایمان و تصدیق سایر شرایع و سایر انبیا است به اضافه متمم و مکمل اینها (احکام و معارف جدید و به روز)، اما ایمان به سایر شرایع ایمان به دینى است که پس از این نمى‏توانند جوابگوى نیازهاى بشر براى راهیابى به سعادت دنیا و آخرت به طور کامل و بهینه باشند و از این جهت ناقص و نارسا هستند، پس آن ادیان پس از این نمى‏توانند مرضّى حق واقع شوند و مورد قبول بوده و تابعان آنها مستحق ثواب و اجر گردند! به خصوص که آن ادیان محرّف گشته و از سبیل الهى خویش نیز به دور افتاده‏اند![6]

 

"الاسلام" در آیه کریمه با عنایتى مى‏تواند تمامى این معانى چهارگانه را در خود داشته باشد، زیرا انسان تکویناً باید خود راه خود را برگزیند و سرنوشت خود را خود رقم زند و با پذیرش دین اسلام، نداى فطرت خود را پاسخ مثبت مى‏دهد، زیرا این دین مطابق فطرت و عقل سلیم است و با پذیرش این دین، سایر ادیان و انبیا را نیز تصدیق مى‏کند و مى‏داند که آنها واقعاً پیامبر اله و مبلغ دین راستین الهى و هدایتگر انسان به سوى کمال بودند و دین غیر محّرفى که آنها آورده بودند، زمینه ساز ارایه کامل‏ترین و تمام‏ترین ادیان گشته است که غیر از اسلام دین دیگرى این ویژگى را ندارد. از این رو با پیروى از این دین است که تسلیم محض خداوند گشته و با رها کردن سُبُل متفرق به صراط مستقیم الهى گام مى‏نهد.[7]

 

حال پذیرش این دین خود داراى مراحلى و درجاتى است:

 

1. پذیرش ظاهرى اسلام با گفتن شهادتین و پذیرش ظاهرى عمل به اوامر نواهى الهى که ممکن است با اعتقاد و ایمان قلبى همراه نباشد، اما مستتبع ترتب آثار مسلم بر وى مى‏گردد مثل احکام نکاح و معامله و طهارت بدن و لباس و حرمت جان و مال و... .[8]

 

2. اسلام در پى ایمان قلبى یقین و تصدیق و تسلیم کلیه معارف حقه الهیه، با دل و جان گردیدن گرچه ممکن است در مواردى همراه با تخطى عملى یا شک و تردید علمى گردد،[9] و یا به کارى با کراهت قلبى اقدام  کند.

 

3. اسلام در پى رضایت قلبى و ایمان سرشار به دین و نبى صلى الله علیه وآله و خدا، که مستتبع خضوع و خشوع جوارح و جوانح انسان در مقابل پروردگار و نبى صلى الله علیه وآله و امام علیه السلام و اوامر و نواهى ایشان مى‏شود، بدون اینکه در دل حرجى یا کراهتى نسبت به پذیرش یا انجام آنها احساس کند.[10] در این حالت عبد خود را مملوک  حق تعالى و حق تعالى را مالک تام خود مى‏بیند و رضاى او را بر رضاى خود بر مى‏گزیند و همان را مى‏پسندد که جانان پسندد.

 

4. تسلیم حق شدن، تسلیمى که از خود هیچ استقلالى و اراده‏اى نمى‏بیند، به گونه‏اى که اراده‏اى نمى‏کند، مگر فرمان حق را، تمام عشق و همّ و غمّ او جلب رضاى او است و بس، به هر طریق و به هر نحوى که باشد، در این مقام، به مقام اولیا الله مى‏رسد که نه بیمى بر آنها است و نه غصه‏اى؛[11] نه بر گذشته‏ها افسوس خورند و نه از دست رفته‏ها آنها را غصه دار کند؛ و نه از آینده خویش بیمناک کند؛[12] زیرا به مقام  اطمینان رسیده‏اند و تنها منتظر لبیک به دعوت حق و رسیدن به لقاءاللَّه هستند[13] و در این راه هر چه پیش آید خوش آید ولو صحنه  کربلا باشد!

 

پس "اسلام واقعى" آن است که جامع جمیع آن مراتب و این مراتب باشد.[14] از این رو "اسلام نبى اکرم صلى الله علیه وآله" قابل مقایسه  با احدى نیست، چنانچه "اسلام ائمه هداة علیهم السلام" نیز قابل مقایسه با "اسلام دگران" نخواهد بود و نشانه‏ها و شواهد و قرائن این مدعا بیش از آن است که در این مختصر بآید و بر محقق حق‏جو است که در کتب سیر و تواریخ آنها را پى‏گیرى نماید!

 

خلاصه اینکه، تسلیم محض خداوند بودن مستلزم پذیرش دین اسلام است و پذیرش دین اسلام مستلزم تسلیم محض بودن در برابر خدا است. این ظرافتى است که در این واژه و عنوان نهفته است و هر معنا، مستلزم دیگرى است و منفک از دیگرى نیست که بگوییم یا این معنا و یا آن!

 

از سوى دیگر، چون این دین با "ولایت" - یعنى نصب امام على علیه السلام به امام در غدیر خم - به اکمال و اتمام رسید،[15] منکر ولایت،  "تسلیم محض" در برابر امر خداوند نیست، پس اسلام واقعى (دین به طور کامل) را نپذیرفته است و در تبعیت از شریعت راه تبعیض - یعنى عمل به بعض و رها کردن بخش دیگر - را پیشه کرده است در حالى که خداوند مى‏فرماید: "اى کسانى که ایمان آورده‏اید خدا و رسولش را اطاعت کنید، در حالى که مى‏شنوید از آن رویگردان مى‏باشید، زیرا بدترین جنبندگان نزد خدا کران و گُنگانى‏اند که عقل ندارند (انسان‏هایى که براى شنیدن حق خود را به کرى و براى گرفتن حق ابا کرده و خود را به گنگى مى‏زنند)... اى کسانى که ایمان آورده‏اید در حالى که آگاهانه عمل مى‏کنید به خدا و رسول صلى الله علیه وآله و اماناتتان خیانت نکنید."[16] نیز فرمود: "بگو حق از جانب پروردگارتان آمد، پس هر که خواهد  بگراید و هر خواهد روى گرداند، چرا که ما براى ظالمین آتشى را مهیا کرده‏ایم که شعله‏هایش آنها را احاطه مى‏کند و اگر آبى طلبند، به آبى که صورت‏ها را بریان کند به دادشان مى‏رسند، چه به نوشیدنى و چه به جایگاهى است"![17] شکى نیست که "عترت و قرآن" دو امانت  گرانبهاى‏اند که پیامبر صلى الله علیه وآله ما را به آن دو و تمسک به هر دو تا روز قیامت سفارش کرده است، چراکه حدیث معروف ثقلین بین شیعه و سنى متواتر است. پس اسلام بى ولایت، اسلام واقعى نیست و مرضى حق نخواهد بود.

 

منابع و مآخذ

 

1. شیرازى، میرزا ابوطالب، اسرار العقاید، مکتب الاسلام، چاپ1، 1377 ، قم، کل کتاب و سایر تفاسیر ذیل آیات مذکور در پاورقى‏ها.

 

2. طباطبایى، محمد حسین، المیزان، انتشارات اسلامى، قم، ج 1، صص 308 - 300، ج 7، صص 347 - 342، ج 3، صص 123 - 120 و 339 - 331.

 

3. قمى مشهدى، محمدبن محمد رضا، کنز الدقائق، مؤسسه طبع و نشر وزارت ارشاد، چاپ1، 1411 ق، تهران، ج 4، ص 123 و 442 و ج3، 58 - 56.

 

 

[1] آل عمران، 83؛ رعد، 15؛ فصلت، 11.

[2] ر.ک: ر نمایه: اختیار و مشیت اله، سؤال 153؛ عنکبوت، 98.

[3] انعام، 79.

[4] احزاب، 36؛ انعام، 127 - 122؛ نساء، 70 - 60.

[5] احزاب، 40؛ ر.ک: مطهرى، مرتضى، خاتمیت.

[6] آل عمران، 95 - 79.

[7] انعام، 153؛ مائده، 19 - 15.

[8] حجرات، 144.

[9] زخرف، 69؛ بقره، 208؛ حجرات، 15.

[10] نساء، 65؛ مؤمنون، 3 - 1.

[11] یونس، 62.

[12] حدید، 23؛ آل عمران، 153.

[13] فجر، 30 - 27.

[14] ر.ک: المیزان، ج 1، صص 303 - 300.

[15] ر.ک: ر نمایه: تحریف و مذاهب غیر شیعى، س 260؛ مائده، 3 و 67.

[16] انفال، 27 - 20.

[17] کهف، 29.



ادامه مطلب
پنج شنبه 25 آبان 1396  - 11:16 AM

خواب گربه چه تعبیری دارد؟

تعبیر دیدن خواب گربه، به بیان امام صادق (ع) و بزرگان دینی را در این خبر بخوانید.

خواب گربه چه تعبیری دارد؟به گزارش خبرنگار حوزه قرآن و عترت گروه فرهنگی باشگاه خبرنگاران جوان؛ امام صادق (ع) فرمود: «دربارهخواب دیدن‌ها  بیندیش ، خداوند راست و دروغ آن را با هم در آمیخته ، چرا که اگر همه آن خواب دیدن‌ها، راست باشد، همه انسان‌ها پیامبر خواهند شد، و اگر همه دروغ باشد، بیهوده و بى‌فایده خواهد گردید»

تعبير خواب به روايت امام جعفر صادق (ع)

تعبیر خواب گربه از زبان ﺍﻣﺎﻡ ﺻﺎﺩﻕ (ع): «ﺩﻳﺪﻥ ﮔﺮﺑﻪ ﺑﺮ ﭘﻨﺞ ﻭﺟﻪ ﺍﺳﺖ.»، ﺍﻭﻝ:  ﺩﺯﺩ، ﺩﻭﻡ: ﻋﻤﺎﺭ (ﺳﺨﻦ ﭼﻴﻦ)، ﺳﻮﻡ: ﺑﻴﻤﺎﺭی، ﭼﻬﺎﺭﻡ: زنی ﻣﺸﻔﻘﻪ (ﺯﻧی ﺩﻟﺴﻮﺯ ﻭ. ﻣﻬﺮﺑﺎﻥ)، ﭘﻨﺠﻢ: ﺟﻨﮓ ﻭ. ﺧﺼﻮﻣﺖ ﻛﺮﺩﻥ (ﺟﻨﮓ ﻭ. دشمنی).

تعبير خواب به روايت محمد بن سیرین

ﺩﻳﺪﻥ ﮔﺮﺑﻪ ﺩﺭﺧﻮﺍﺏ, ﺩﻟﻴﻞ ﺑﺮ ﻣﺮﺩﻱ ﻣﻔﺴﺪ ﻭ ﺩﺯﺩ ﺍﺳﺖ. ﺍﮔﺮ ﺩﻳﺪ ﮔﺮﺑﻪ ﺩﺭﺧﺎﻧﻪ ﺍﻭ ﺁﻣﺪ, ﺩﻟﻴﻞ ﻛﻪ ﺩﺯﺩﻱ ﺩﺭ ﺁﻧﺠﺎ ﺭﻭﺩ. ﺍﮔﺮ ﺩﻳﺪ ﮔﺮﺑﻪ ﺍﺯ ﺧﺎﻧﻪ ﺍﻭ ﭼﻴﺰﻱ ﺧﻮﺭﺩ, ﺩﻟﻴﻞ ﻛﻪ ﺩﺯﺩ ﺍﺯ ﺁﻧﺠﺎ ﭼﻴﺰﻱ ﺑﺪﺯﺩﺩ. ﺍﮔﺮ ﺑﻴﻨﺪ ﮔﺮﺑﻪ ﺭﺍ ﺑﻜﺸﺖ, ﺩﻟﻴﻞ ﻛﻪ ﺩﺯﺩﺍﻥ ﺭﺍ ﺑﻜﺸﺪ ﻭ ﻗﻬﺮ ﻛﻨﺪ.

تعبير خواب به روايت منوچهر مطیعی تهرانی

ﺍﺑﻦ ﺳﻴﺮﻳﻦ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﮔﺮﺑﻪ ﺩﺭ ﺧﻮﺍﺏ ﻫﺎی ﻣﺎ ﻣﺮﺩی ﺍﺳﺖ ﺩﺯﺩ ﻭ. ﻣﻔﺴﺪ خصالی ﮐﻪ ﺩﺭﺳﺖ ﺍﺳﺖ، ﺯﻳﺮﺍ ﮔﺮﺑﻪ نمی توانید، ﻳﮏ ﻣﺮﺩ ﺭﺍ ﻣﺠﺴﻢ ﮐﻨﺪ ﻭ ﺑﺮ ﻋﮑﺲ ﺑﻴﺸﺘﺮ  ﺩﺍﺭﺍی ﺻﻔﺎﺗی ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻣﺸﺎﺑﻪ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺯﻧﺎﻥ می ﺗﻮﺍﻥ ﺳﺮﺍﻍ ﮐﺮﺩ.

 

ﮔﺮﺑﻪ حیوانی ﺍﺳﺖ ﺁﺭﺍﻡ ﻭ اهلی ﻭ ﻗﺎﺑﻞ ﺗﺮﺑﻴﺖ ﮐﻪ ﻗﺪﺭﺕ ﺧﻮﭘﺬﻳﺮی ﻓﺮﺍﻭﺍﻥ ﺩﺍﺭﺩ. ﺻﺎﺣﺒﺶ ﺭﺍ میﺷﻨﺎﺳﺪ ﻭ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﺮﺍی ﺍﻭ ﻟﻮﺱ می ﮐﻨﺪ. ﺣﺲ ﻭﻓﺎﺩﺍﺭی ﺍﻭ ﺿﻌﻴﻒ ﺍﺳﺖ ولی ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ ﺑﭽﻪ ﻫﺎی ﺧﻮﺩ ﺑﻪ ﺷﺪﺕ ﻋﺸﻖ میﻭﺭﺯﺩ ﻭ دیده شده ﮐﻪ ﺑﺮﺍی ﺩﻓﺎﻉ ﺍﺯ ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﺟﺎﻥ ﺧﻮﻳﺶ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺧﻄﺮ افکنده ﺍﺳﺖ. ﺑﻪ ﻧﻈﺎﻓﺖ ﻭ زیباییﺧﻮﺩ ﻋﻼﻗﻪ ﻣﻨﺪ ﺍﺳﺖ ﻭ خیلی ﺧﺼﻮﺻﻴﺎﺕ ﺩﻳﮕﺮ ﺩﺍﺭﺩ ﮐﻪ ﻫﻤﻪ ﺁﻥ ﻫﺎ ﺑﺪﻥ ﺍﺳﺘﻨﺜﺎ ﺩﺭ ﺯﻥ دیده میﺷﻮﺩ ﻟﺬﺍ ﭼﻨﺪ ﺗﻦ ﺍﺯ ﻣﻌﺒﺮﺍﻥ ﺑﺨﺼﻮﺹ ﻣﻌﺒﺮﺍﻥ غربی ﮔﺮﺑﻪ ﺭﺍ ﺯﻥ ﺩﺍﻧﺴﺘﻪ ﺍﻧﺪ ﻧﻪ ﻫﻤﺴﺮ. ﻣﻨﻈﻮﺭ ﺍﺯ ﺯﻥ ﺟﻨﺲ ﺯﻥ ﺍﺳﺖ ﻧﻪ ﻫﻤﺴﺮ ﮐﻪ ﺍﻟﺒﺘﻪ ﺑﻴﻦ ﺍﻳﻦ ﺩﻭ ﺑﺎﻳﺪ ﺗﻔﺎﻭﺕ ﮔﺬﺍﺷﺖ.

 

ﭘﺲ ﭼﻨﺎﻧﭽﻪ ﺩﺭ ﺧﻮﺍﺏ ﮔﺮﺑﻪ ﺍی ﻗﺸﻨﮓ ﻭ ﺑﺮﺍﻕ ﺑﺒﻴﻨﻴﺪ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺷﻤﺎ ﺗﻌﻠﻖ ﺩﺍﺭﺩ ﻳﺎ ﺩﺭ ﺧﺎﻧﻪ ﺷﻤﺎﺳﺖ ﭼﻨﻴﻦ ﺯﻧی ﺩﺭ ﻣﺴﻴﺮ زندگی ﺷﻤﺎ ﭘﻴﺪﺍ میﺷﻮﺩ ﻳﺎ ﺳﺮ ﺭﺍﻫﺘﺎﻥ ﻗﺮﺍﺭ میﮔﻴﺮﺩ. ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺍﻧﺪ ﮔﺮﺑﻪ زنی ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺩﺯﺩی ﺭﻝ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﺩ ﻭ ﺍﻳﻦ ﮐﺎﺭ ﺑﺮﺍی ﺍﻭ ﻋﺎﺩﺕ شده ﺍﺳﺖ.

 

ﺍﮔﺮ ﺩﺭ ﺧﻮﺍﺏ ﺑﻴﻨﻴﺪ ﮔﺮﺑﻪ ﺍی ﺩﺍﺭﻳﺪ، زنی ﮐﻪ ﺩﺳﺘﺶ ﮔﺞ ﺍﺳﺖ ﺩﺭ زندگی ﺷﻤﺎ ﻧﻘﺶ میﮔﻴﺮﺩ. ﺍﮔﺮ ﺑﺒﻴﻨﻴﺪ ﭼﻨﺪﻳﻦ ﮔﺮﺑﻪ جایی ﺟﻤﻊ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﭼﻨﺪ ﺯﻥ دزاره ﺷﻤﺎ ﺣﺮﻑ  میﺯﻧﻨﺪ ﻭ ﺗﺼﻤﻴﻢ میﮔﻴﺮﻧﺪ ﻭ ﻏﻴﺒﺖ میﮐﻨﻨﺪ. ﺍﮔﺮ ﺑﺒﻴﻨﻴﺪ ﮔﺮﺑﻪ ﺍﺯ ﺧﺎﻧﻪ ﺷﻤﺎ ﭼﻴﺰی ربوده ﻭ دارایی ﺷﻤﺎ ﺗﻌﺪی ﻭ ﺗﺠﺎﻭﺯ میﺷﻮﺩ ﻭ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻣﺘﻌﺪی ﻭ ﻣﺘﺠﺎﻭﺯ ﻳﮏ ﺯﻥ ﺍﺳﺖ.

 

ﺍﮔﺮ ﺩﺭ ﺧﻮﺍﺏ ﺑﻴﻨﻴﺪ ﮔﺮﺑﻪ ای ﺭﺍ ﺩﺭ ﺑﻐﻞ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺍﻳﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺳﻴﻨﻪ ﺧﻮﺩ میﻓﺸﺎﺭﻳﺪ زنی  ﻓﺮﻳﺒﮑﺎﺭ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ میﻓﺮﻳﺒﺪ، اما ﺍﮔﺮ ﮔﺮﺑﻪ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﻭﺵ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﺎﺷﻴﺪ زنی ﻣﺤﻴﻞ ﺑﺮﺷﻤﺎ ﻣﺴﻠﻂ میﺷﻮﺩ. ﺍﮔﺮ ﺩﺭ ﺧﻮﺍﺏ ﺑﻴﻨﻴﺪ ﮐﻪ ﺑﻪ ﮔﺮﺑﻪ ﻏﺬﺍ میﺩﻫﻴﺪ ﭘﻮﻝ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﺮﺍی ﻳﮏ ﺯﻥ ﺩﺭﻭﻏﮕﻮ ﻓﺮﻳﺒﮑﺎﺭ ﺧﺮﺝ میﮐﻨﻴﺪ ﻭ ﺍﮔﺮ ﺑﺒﻴﻨﻴﺪ ﺑﻪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﻳﮏ ﮔﺮﺑﻪ میﺩﻭﻳﺪ ﮐﻪ ﺍﻭ  ﺭﺍ ﺑﮕﻴﺮﻳﺪ زنی ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺍﺳﺘﻴﺼﺎﻝ ﻭﺍ میﺩﺍﺭﺩ ﻭ ﺳﺮ ﮔﺮﺩﺍﻥ میﮐﻨﺪ.

 

ﺍﮔﺮ ﺑﺒﻴﻨﻴﺪ ﮔﺮﺑﻪ ﺍی ﺩﺭ ﺧﺎﻧﻪ ﺷﻤﺎ ﻣﻮﺵ ﮔﺮﻓﺘﻪ زنی ﺑﺮﺍی ﺷﻤﺎ ﺣﺴﻦ ﺧﺪﻣﺖ ﺍﻧﺠﺎﻡ میﺩﻫﺪ ﺍﻣﺎ ﻧﺒﺎﻳﺪ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﮐﻨﻴﺪ، ﮐﻪ ﺧﻮﺩﺵ ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ ﺷﻤﺎ ﺻﺪﺍﻗﺖ ﻧﺪﺍﺭﺩ.

 

انتهای پیام/

 



ادامه مطلب
چهارشنبه 24 آبان 1396  - 7:55 PM

خلاصه پرسش

آیا کتاب های شهید دستغیب معتبر است؟

پرسش

آیا کتاب های شهید دستغیب معتبر است؟ توضیح دهید.

پاسخ اجمالی

شهید بزرگوار آیت ا...حاج سید عبدالحسین دستغیب شیرازی (ره) از علما و مجتهدین جهان تشیع علاوه بر مقام والای علمی، انسانى رهیده از بند هواها و عارفى سالک بود که در علوم  فقه ، کلام، اخلاق، عرفان و... صاحب نظر بودند و آثار و کتاب های ایشان در مجموع معتبر و بسیار قابل استفاده و تأثیر گذار بوده است. البته باید توجه داشت که مکتوبات انسان های غیر معصوم از جهات بسیاری قابل نقد علمی و تخصصی می باشد و کتاب های شهید دستغیب نیز نمی تواند از این قاعده مستثنی باشد.

 

پاسخ تفصیلی

قبل از پاسخ جهت آشنایی با شخصیت علمی و اخلاقی ایشان نکاتی را متذکر می شویم:

 

شهیدبزر گوار آیت ا...حاج سید عبدالحسین دستغیب شیرازی (ره) تحصیلات خود را در حوزه ی علمیه ی شیراز آغاز و نزد اساتیدى همچون شیخ اسماعیل، ملااحمد دارابى ، و آیة الله ملاعلى اکبر ارسنجانى دوره مقدماتى و سطح را به پایان رساند. پایان یافتن دروس سطح حوزه او همزمان با غائله کشف حجاب رضاخانى بود و او در همان سنین جوانی (حدود 25 سالگى) به مبارزه با این تهاجم بزرگ پرداخت، با تشدید فشارها ، در سال 1314 شمسی، مجبور به حرکت به سوى نجف شد ودر نجف اشرف تحصیلات خود را در محضر آیات عظام : سید ابوالحسناصفهانى ، آقا ضیاء عراقى ، آقا سید باقر اصطهباناتى ، شیخ محمد کاظم شیرازى که از معماران علمى او در حوزه نجف بودند، ادامه داد و با تلاش پیگیر در طول هفت سال به مقام شامخ اجتهاد نایل آمد.

 

ایشان، علاوه برمقام والای علمی، انسانى رهیده از بند هواها وعارفى سالک بود که در علوم فقه، کلام، اخلاق، عرفان و... صاحب نظر بودند و عمده ی آثار علمی ایشان در زمینه مواعظ اخلاقی و تربیت اخلاقی جامعه انسانی و استدلال در زمینه مباحث اعتقادی در سطح عموم افراد جامعه می باشد که بسیار مفید واقع شده است البته چون ایشان فردی صاحب نظر بوده اند طبیعتا در بسیاری از موارد برداشت و نظر خود را برای اقناع مخاطبین خاص خود بیان نموده اند. به یقین می توان گفت ایشان به مقامی رسیده بودند که هر آنچه را می گفته اند خود بدان یقین داشته و عامل به آن بوده اند و از این جهت کتاب ها و آثار ایشان تأثیرات بسیار مثبتی داشته است. اساسا ایشان در منابر و کتابهای خود در مقام طرح مباحث به صورت تخصصی که در سطح متخصصین هر علم مطرح می شود، نبوده اند به هر حال ایشان یکی از عالمان اهل عمل و بسیار خوش فکر بوده اند که در طول عمر خود کارهای بسیار با برکتی انجام داده اند که از جمله تألیف کتب:

 

1-آدابى از قرآن ، 2. سراى دیگر، 3. معارفى از قرآن 4 . رازگویى و قرآن ، 5. قلب قرآن ، 6. حقایقى از قرآن ، 7. معراج ، 8. قیامت و قرآن ،9 بهشت جاویدان ، 10. فاتحه الکتاب ، 11. صلوة الخاشعین 12. بندگى راز آفرینش 13 .ایمان، 14. گناهان کبیره، 15. گنجینه اى از قرآن، 16. سید الشهداء، 17. زندگانى صدیقه کبرى فاطمه زهرا علیه السلام، 18. قلب سلیم، 19. استعاذه، 20. شرح فوائد الاصول شیخ انصارى، 21. شرح کفایه الاصول آخوند خراسانى، 22. تقریرات درس فقه و اصول آیةالله العظمى شیخ محمد کاظم شیرازى (از مراجع نجف )، 23. داستانهاى شگفت، 24.رساله توضیح المسائل ،  25 .صدیقه کبری، 26.کتاب داستانهای شگفت، 27.هشتاد و دو پرسش، 28. سوره نجم، 29.معاد، 30. ماه خدا و غیر آن که به 566 اثر مى رسد که در مجموع قابل  اعتبار و قابل اعتماد و مفید می باشند.

 

ناگفته نماند که هر کتابی از مکتوبات انسان های غیر معصوم از جهات بسیاری قابل نقد علمی و تخصصی می باشد و کتاب های شهید دستغیب نیز از این قاعده مستثنی نیستند.



ادامه مطلب
چهارشنبه 24 آبان 1396  - 11:39 AM

خلاصه پرسش

بعد از آب کشیدن پای نجس متوجه شدم که قبلا جسمی به پایم چسبیده بود و حالا از پایم جدا شده، آیا پایی که آب کشیده ام و فرشی که با پای من در تماس بوده، پاک است؟

پرسش

اگر پایی که داخل دمپایی است و نجس شده است را آب بکشیم و بر روی فرش بگذاریم ، اما بعد ببینیم گویا جسمی قبلا بدون دانستن ما به پایمان چسبیده بوده و حالا بعد از آب کشیدن به داخل دمپایی چسبیده است، آیا حالا ممکن است پایی که آب کشیده ایم پاک نشده باشد و فرش را نجس کرده باشد؟

پاسخ اجمالی

قبل از پاسخ به این سؤال، تذکر چند نکته خالی از فایده نیست:

 

  1. شرع مقدس اسلام چیزی را نجس می داند که یقین به نجاست آن باشد[1] ولی اگر نسبت به نجاست چیزی شک داشته باشیم آن چیز پاک است.[2]

     

  2. هم چنین اگر شی ای نجس شده باشد تا مادامی که یقین به پاک شدنش نداشته  باشیم، نجس است.

     

پس نجاست پا اولا؛ بستگی دارد به این که یقین داشته باشید تمام کف پا یا حداقل زیر آن قسمتی که چیزی چسبیده است، نجس است،

 

و در فرض سؤال شما چنین آگاهی و یقینی وجود ندارد. ثانیا؛ یقین به پاک شدن آن نداشته باشید.

 

و در صورتی فرش نجس می شود که علاوه بر یقین به نجاست پا و پاک نشدن آن، یقین داشته باشید که پا در هنگام گذاشتنش روی فرش رطوبت داشته و رطوبت آن طوری بوده که سرایت به فرش کرده است.

با این مقدمه توجه شما را به پاسخ دفاتر مراجع جلب می نماییم:

دفتر حضرت آیت الله العظمی خامنه ای (مدظله العالی):

در فرض سؤال به شک و وسوسه اعتنا ننمایید.

 

دفتر حضرت آیت الله العظمی سیستانی (مدظله العالی):

بشک اعتنا نکند و فحص و بررسى لازم نیست .

 

دفتر حضرت آیت الله العظمی فاضل لنکرانی (مدظله العالی):

خیر حکم به نجاست فرش نمی شود.

 

 


[1]  رساله مراجع، ج1، ص 85، مسئله 121.

[2]  رساله مراجع، ج1، ص 87، مسئله 123.



ادامه مطلب
چهارشنبه 24 آبان 1396  - 11:38 AM
خلاصه پرسش
عده‌اى از ملائکه کارى جز عبادت و تسبیح خداوند ندارند، آیا این عمل آنها اختیارى است یا نه؟! و اگر ملائکه اختیار ندارند، آیا خدا نیازى به این عبادت دارد؟!
پرسش
عده‌‏اى از ملائکه کارى جز عبادت و تسبیح خداوند ندارند، آیا این عمل آنها اختیارى است یا نه؟! و اگر ملائکه اختیار ندارند، آیا خدا نیازى به این عبادت دارد؟!
پاسخ اجمالی

هیچ نفعى، از هیچ عبادت هیچ مخلوقى چه مختار یا غیر مختار عاید خداوند نمى‏شود!

 

لکن عبادت اختیارى مفید تکامل و تعالى و رشد تدریجى عابد و ارتقا درجه و شدت یافتن تقرب وجودى او به خدا است، اما عبادت غیر اختیارى سایر موجودات از جمله ملک، اقتضاى وجودى آنها است و این عبادت ملایکه برخاسته از شهود رب و درک هیبت و عظمت حق تعالى است، نه به جهت نیاز رب به این ها  یا عبادت این ها .

پاسخ تفصیلی

مَلَک موجودى فراطبیعى است. راه اثبات وجود او یا مراجعه به متون وحى و تعبد است و یا تجربه امدادهاى این موجود در زندگى ایمانى بندگان (مخلصین از انبیاء و اولیاء).

 

این موجود فراطبیعى جسم و جسمانى نیست تا از کمّ و کیف آن سخن به میان آید و یا قابل تصویر باشد. بله این موجود گاهى مى‏تواند به شکل بشرى متمثل شود و انسان او را به شکل بشر مى‏بیند در حالى که واقعاً بشر نیست مثل رؤیت روح توسط مریم علیها السلام[1] یا آمدن ملایک به صورت میهمان بر ابراهیم علیه السلام[2] یا لوط[3] و نیز حاضر شدن  جبرئیل خدمت رسول اللَّه صلى الله علیه وآله به شکل دحیه کلبى. اما همین قدر مى‏دانیم که محدودیت و تکثر و تنوع میان این ها  مى‏باشد، البته متناسب با نحوه وجودى خود این ها ، لذا برخى موّکل عذاب در دنیا و برخى موکل عذاب در برزخ و برخى موکل عذاب در قیامتند. برخى کاتب نامه عمل انسان‏اند و برخى کاتب قضاوت اند و قدر الهى، برخى مدبرات امراند و برخى نازلان وحى، برخى به قلوب الهام مى‏کنند و برخى حافظ و یاور و معین مؤمنان‏اند، برخى امر و فرمانرواى برخى دیگرند و برخى مأمور و فرمانبردار مافوق خود، برخى موکل رزق‏اند و برخى موکل باران و برخى موکل گرفتن جان‏ها؛ در این میان گروهى همیشه در سجودند و گروهى همیشه در رکوع و برخى دایم در حال تسبیح و تحمید و برخى دگر در حول کعبه یا مشاهد مشرفه با مزار مؤمنین در طواف و زیارتند؛ برخى مشغول استغفار و شفاعت براى مؤمنان و شیعیان على علیه السلام هستند. و برخى در حال لعن و نفرین بر کفار و مشرکان و منافقان و معاندان با آل اللَّه علیهم السلام، به گونه‏اى که هر یک وظیفه و مقامى معلوم دارند و توان تخطى از وظیفه خود را ندارند و هر آنچه بدیشان دستور رسد انجام مى‏دهند.

 

عبادت، چیزى جز اظهار عبودیت در مقابل رب و مولى و مالک خود نیست. هر چه درک عظمت و هیبت حق متعال بیشتر باشد، این ظهور عبودیت و اظهار کوچکى در مقابل آن عظیم نمود بیشترى مى‏یابد. این ظهور و اظهار بندگى نشانه کمال و درایت خود عبد است و از این عبادت چیزى عاید معبود و ربّ نمى‏شود و لازم هم نیست که چیزى عاید آن ذات اقدس گردد تا این امر سبب خلق و تکوّن این بندگان شود؛ زیرا اصل تکوّن و پیدایش این ها، نمایش قدرت اله و اعطا نعمت وجود به این ها  است.

 

حال اگر بنده‏اى مختاراند مشغول عبادت شود، این عبادت او سبب صفاى باطن و کمال نفس خود او و در نتیجه پیشرفت او در مراتب عبودیت و انسانیتش مى‏شود. پس اثر این تسبیح و تحمید و تکریم و تعظیم در بنده است و از این عبادت فایده‏اى متوجه ربّ نمى‏شود که با ترک آن ضررى متوجه خدا شود. بلکه با ترک عبادت، این عبد است که خود را از ثمرات عالى آن محروم مى‏کند.

 

ظاهراً این شبهه براى برخى از ملایکه هم مطرح بود؛ زیرا وقتى خداوند به ایشان اعلام نمود که مى‏خواهم خلیفه‏اى در زمین قرار دهم؛ گفتند: ما که تسبیح و تقدیس تو را مى‏نماییم، چرا در زمین کسى را مى‏آفرینى که فساد کند و خون بریزد. پس خدا علم خاص را در اختیار آدم علیه السلام نهاد و آنها از تعلّم آن عاجز ماندند، پس گفتند: ما علمى و توانى نداریم جز آنچه تو آن را به ما تعلیم داده‏اى! پس به عجز خود معترف شده و بر آدم علیه السلام سجده کردند![4] در جاى خود مسلم است  که عبادت مختارانه و آگاهانه بر عبادت تکوینى جبرى ارزش بیشترى دارد، لذا آن یکى اثرى دارد که این یکى ندارد، آن یک موجود بالقوه را بالفعل مى‏کند اما این یکى ثمره فعلیت ثابت است که به بالاتر راهى ندارد و اگر تخلف کند، سقوط مى‏کند!

 

امام على علیه السلام، ملایکه را اینگونه توصیف مى‏نمایند:

 

"ملایکه را آفریدى و در آسمان‏هایت جایشان دادى براى آنها خستگى، غفلت و معصیت نیست، ایشان عالم‏ترین بندگان به تواند و از همه مخلوقات از تو خائف‏ترند و از همه به تو نزدیک‏تر و از همه به فرمان تو مطیع‏ترند.

 

خواب چشمان آنها........ باید و عقلشان دچار خطا نشود و بدنشان خستگى ندارد. در اصلاب ساکن نشده در ارحام پنهان نشوند، و آنها را از آب گندیده (منى) نیافریده‏اى، آنها را به گونه‏اى خاص آفریدى و در آسمان‏هایت جاى دادى و به جوارت آنها را کرامت بخشیدى و بر وحیت امینشان داشتى و از آفات و بلیات نگه داشته و از ذنوب طاهرشان نمودى، اگر نیرویشان نمى‏دادى، نیرویى نداشتند و اگر تثبیتشان نمى‏نمودى، ثباتى نداشتند، اگر رحمتت نبود، اطاعت نمى‏کردند و اگر تو نبودى این ها  نبودند. با این همه منزلتشان نزد تو و اطاعتشان براى تو و تقربشان به تو و عدم غفلتشان از تو و اوامرت، اگر آنچه را که از ذاتت از آنها پنهان داشته‏اى به آنها مى‏نمایاندى، هر آینه اعمالشان نزد آنها کوچک مى‏نمود و شرمنده‏ى مى‏شدند و مى‏دانستند که عبادتت نکرده‏اند آنگونه که شایسته تو است؛ تسبیح تو را است که خالقى و معبودى و عجیب بندگانت را مى‏آزمایى".[5]

 

اگر در این عبارات امیر علیه السلام دقیق دقت شود: 1. راز این عبادات؛ 2. راز آن اعتراض؛ 3. و راز آن اعتراف و سجده نیز روشن مى‏شود؛ عبادات این ها  مقتضاى علم شهودى این ها  به ذات حق و خوف و خشیت این ها  ناشى از هیبت و عظمت حق تعالى است. البته این علم به تناسب وجود محدود آنها برایشان حاصل است و عبادتشان نیز متناسب با ذات محدود این ها  است، نه متناسب با ذات اقدس خدا.

 

آن اعترافشان موقع خلق آدم ناشى از محدودیت علمشان بود و چون این امر برایشان مکشوف و مسجّل نموده و عجز خود را از احاطه به حکمت‏هاى خلقت توسط اله دریافتند، به جهالت و تقصیر خویش اعتراف نموده پس بر آدم - به امر خدا - سجده کردند.

 

خلاصه اینکه عبادت ملایکه اختیارى به آنگونه که در انسان مطرح است و ملاک تشریع و تکلیف است، نیست، لذا سبب ترقى و تعالى و تکامل و رشد آنها نمى‏شود، بله اگر این عبادت را رها کرده یا تقصیر کنند، سقوط مى‏کنند.

 

پس منشأ عبادت آنها علم آنها به ذات اقدس اله و درک هیبت و عظمت او از یکسو و حقارت و محدودیت وجودى خود از طرف دیگر است؛ چنانچه این امر در فطرت انسان نیز نهفته است و لکن نیازمند توجه و تکوینى و جبرى ملایک نیز فایده‏اى عاید رب نگشته و خداوند به این ها  و عبادت این ها  نیازى ندارد. اما وجود اینها که واسطه بین عالم ملکوت یا عالم ملک و طبیعتند، لازمه خلقت و آفرینش نظام احسن است و خود جلوه‏اى از قدرت نمایى خالق قادر حکیم علاّم است.

 

منابع و مآخذ

 

1. قرآن کریم، فاطر، 1؛ صافات، 164؛ تکویر، 21؛ سجده، 5 و 12؛ انعام، 62؛ نحل، 2 و 102؛ بقره، 97؛ عبس، 16؛ معارج، 4؛ حجر، 21؛ حج، 22؛ نازعات، 5؛ تحریم، 6؛ ذاریات، 4؛ مؤمن، 7؛ نجم، 26؛ انبیاء، 28 و 103؛ بقره، 161 و 33 - 30 و 248؛ آل عمران، 39 و 125 - 124؛ تحریم، 4؛ مریم، 7 و 19 - 16؛ زمر، 73؛ مدثر، 30؛ زخرف، 77.

 

2. طباطبایى، محمد حسین، المیزان، دفتر انتشارات جامعه مدرسین، قم، ص 13 - 5.

 

3. مصباح یزدى، محمد تقى، معارف قرآن، 3 - 1، در راه حق، چاپ2، 1368 ، قم، صص 295 - 283.

 

 

[1] مریم، 19 - 16.

[2] هود، 77 - 69.

[3] هود، 81.

[4] بقره، 33 - 30.

[5] ر.ک: المیزان، ج 17، صص 10 - 8.



ادامه مطلب
چهارشنبه 24 آبان 1396  - 11:37 AM

خلاصه پرسش

چرا در قرآن جزئیات حوادث ذکر می‌شود و به داستان حضرت موسی(ع) بیشتر از داستان پیامبر اسلام(ص) توجه شده است؟

پرسش

با این‌که لازم نیست آیات الهى همیشه بیانگر جزئیات باشد؛ ولى در بسیارى از آیات، آیه در حد ریز، به بیان جزئیات پرداخته و حتى در مواردى به صورت تکرار. مثلاً در جریان داستان حضرت موسى(ع) به صورت مکرر و در حد ریز، به بیان داستان پرداخته و اهمیتى که براى این داستان داده شده، به زندگى پیامبر، داده نشده است. و یا در بسیارى از حالات، مثلاً به طرح داستان حضرت سلیما(ع)، یا جریان بلقیس پرداخته شده است. آیا علت خاصى است که طرح جریانات بدین‌گونه است؟!

پاسخ اجمالی

در پاسخ به بخش اول سؤال، می‌توان گفت: در بیان یک حقیقت یا قانون و حکم، تمام جزئیات و خصوصیات مربوط به آن‌را نمی‌توان ارایه کرد. و این مطلب در قرآن کریم رعایت گردیده است؛ چرا که اگر قرار بود تمام جزئیات و ریزه‌کاری‌ها در یک قانون بیان گردد؛ لازم می‌آمد تا بارى تعالى براى هر یک از مسلمانان، و با در نظر گرفتن ویژگی‌هاى خاص رفتارى، زمانى و... او، کتابى جامع و مستقل نازل می‌کرد. به خاطر چنین پی‌آمد منفى، ارایه معارف و قوانین در آیات الهى، جلوه‌اى واقع نگرانه و عاقلانه به خود گرفته و آیات قرآنى در موارد فراوانى در قالب تصریح یا تشبیه یا مثل و یا داستان، به بیان معارف و قواعد کلى پرداخته‌اند. بله! گاهى به دلایلى، خداوند در مقام تبیین یک حقیقت و یا قانون، مصادیق آن‌را ذکر فرموده است، مانند قمار که در نزد قوم عرب افتخارى بزرگ به شمار می‌رفت و زشتى این امر بر مردم پوشیده بود. از این‌رو؛ خداوند در آیه‌اى به نحو جزئى و خاص، راجع به شراب یا قمار سخن گفته است. این بیان جزئیات نه تنها مخالف سنت کلى گویى نیست؛ بلکه در همان راستا بوده و براى خروج مردم از تحیّر و سرگردانى است.
اما پاسخ بخش دوم سؤال؛ یعنى علت ذکر داستان‌هاى اقوام پیشین، کاملاً روشن است؛ زیرا مطالعه رخدادهاى گذشتگان، دیدگاه‌هاى تازه‌اى را فرا روى ما می‌گشاید تا از انحرافات و کامیابی‌هاى ایشان آگاه شویم و بدین سبب، دیگر تلخی‌هاى آنان را در کام خود نیازماییم.
در همین راستا به علل فراوانى می‌توان اشاره کرد:
الف) نقل جزئیات تاریخ، به جهت تحدى، بیان اعجاز و نمودى از علم نَبَوى(ص) بوده است.
ب) با نقل تاریخ انبیاى یهود و نصارى، پیروان آنان با دیدن زمینه‌هاى مشترک بین کیش خود و آیین اسلام، متمایل به اسلام شده و دست از عناد برمی‌داشتند.
ج) مسائل اعتقادى بسیار دقیق و غیر قابل لمس هستند. خداوند با ذکر داستان انسان‌هاى برجسته در موقعیت‌هاى خاص، این مسائل را کاملاً ساده و قابل دسترس عموم، ذکر می‌کند؛ مانند قدرت مطلق حق تعالى، در داستان نجات حضرت ابراهیم(ع) از آتش.
د) عبرت اندوزى و پند گرفتن از کردار اقوام گذشته یکى دیگر از دلایل، ذکر داستان ایشان است.
هـ) نقل داستان، به عنوان تعلیم غیر مستقیم، از بهترین راه‌هاى آموزش است. و قرآن در قالب داستان‌هایى؛ مثل احتجاجات ابراهیم(ع) و... از این روش براى تعلیم، نحوه استدلال، آداب معاشرت و... بهره کافى برده است.
در پاسخ به قسمت آخر سؤال باید گفت: ذکر داستان یک فرد در قرآن کریم، بیانگر فضیلت او نیست و در مقابل اگر سخن از شخصى به میان نیامده، نشان از پایین بودن مقام او نمی‌باشد. چرا که از یک سو شاهد داستان برخى انسان‌هاى منحرف و منفور مثل فرعون، ابولهب، سامرى و شیطان در قرآن هستیم و از سوى دیگر اثرى از زندگى بسیارى پیامبران الهى در این کتاب آسمانى نمی‌یابیم. دلیل آن چیزى جز مصالح و اهداف قرآن کریم در بیان معارف الهى نمی‌باشد.
در انتها به دو نکته که در سؤال مورد تأکید قرار گرفته اشاره می‌کنیم:
1. شباهت فراوان مسلمانان به قوم بنی‌اسرائیل، سبب ذکر داستان حضرت موسى(ع) در قرآن و تکرار آن شده است و این مطلبى است که آیات قرآن نیز به آن اشاره می‌کنند.
2. ادعاى نپرداختن به زندگى پیامبر در قرآن کریم، یک پیش‌داورى غیر منصفانه است؛ زیرا با دقت در شأن نزول آیات، روشن می‌شود که بسیارى از آیات قرآن در خصوص جوانب گوناگون زندگى حضرت رسول اکرم(ص) و اهل بیت‏(ع) و اصحاب ایشان می‌باشد.
 

پاسخ تفصیلی

براى پاسخ به این پرسش، لازم است آن‌را به اجزاى قابل تحلیل تفکیک نموده و پس از بررسى هر یک، به پاسخ نهایى که حاصل جمع آنها است؛ دست یافت.
بخش اول
دلیل عمومیت و کلی‌نگرى در آیات قرآن چیست؟ و چرا در برخى موارد از آن عدول شده و آیات به شرح جزئیات مسائل پرداخته‌اند؟
قرآن کریم حبل الهى است و مایه سعادت و رستگارى نوع انسانى می‌باشد.[1] از این‌رو؛ باید تمامى مضامین و قوانین لازم براى هدایت بشرى را در خود جاى دهد.
حال اگر قرار باشد همه مصادیق و جزئیات، چه آنها که راجع به عصر نزول بودند و چه آنها که در آینده خواهند آمد، در متن این کتاب نوشته شود، لازم است تا به اندازه لحظات زندگى هر یک از مسلمانان، کتابى جامع نازل گردد.
مشخص است که چنین امرى ممکن و عاقلانه نیست. پس چه باید کرد و چه راهى را برگزید؟!
خداوند تبارک و تعالى قرآن را به عنوان نسخه جامع رهایی‌بخش، در بهترین شکل براى هدایت بشر فرو فرستاد. او قوانین کلى را به صراحت و یا در قالب امثال و حکم، داستان‌ها و سرگذشت پیشینیان ذکر نمود تا مردم با تعیین مصادق و ربط آنها به کلیات مذکور در آیات شریف، راه درست را برگزیده و از تحیّر و سرگردانى نجات یابند.
این همان مطلبى است که امام صادق(ع) به صحابى خود می‌فرماید: «بر ماست که اصولى عام و فراگیر را بیان کنیم و بر شماست که فروع را از آنها بیابید».[2]
اما در این رهگذر، گاهى ارجاع فروعات به اصول دشوار به نظر می‌رسد و یا مورد غفلت قرار می‌گیرد. در چنین مواردى، بر قانون‌گذار لازم است تا با بیان برخى از جزئیات، تعیین مصادیق را به مخاطبان بیاموزد. به عنوان مثال؛ باری تعالى در آیه‌اى می‌فرماید: «از پلیدی‌ها بپرهیزید»[3] و چون مواردى؛ مثل شراب یا قمار در عرف آن روز، یکى از مسائل عادى[4] به  شمار می‌رفت و زشت بودنشان چندان معلوم نبود، خداوند در آیه‌اى دیگر که مدت‌ها پس از آیه پیشین نازل می‌شود، به تعیین برخى از مصادیق پلیدى پرداخته و می‌فرمایند: «قمار، شراب و... از پلیدی‌ها هستند...».[5]
پس بیان برخى از جزئیات نه تنها ضررى به کلیت کتاب نمی‌زند؛ بلکه بستر مناسبى را براى درک موقعیت‌ها و دستیابى به روشِ صحیحِ تطبیق مسائل جدید بر قوانین کلى قرآن کریم، فراهم می‌نماید و از ایجاد انحرافات و تأویلات ناصحیح جلوگیرى می‌کند. از این‌رو؛ گاهى قرآن کریم بر خلاف کتب علمى متعارف که در مقام تبیین یک حقیقت (و یا قانون) مصادیق را ذکر نمی‌نمایند، به جزئیات می‌پردازد و به بیان قواعد کلى اکتفا نمی‌کند.
بخش دوم
علت ذکر داستان اقوام پیشین را در قالب آیات قرآنى بیان کنید؟ پیش‌تر اشاره کردید که لازم است تا در برخى موارد، مسائل به نحو جزئى و قابل لمس، ذکر شود. حال سؤال این است که این جزئی‌نگرى - با لزومى که دارد - چرا در قالب داستان‌ها و موارد تاریخى آمده است؟ آیا امکان نداشت باری تعالى به طور صریح و مشخص به بیان مصادیق بپردازند؟!
ابتدا باید توجه داشت که قرآن کریم کتاب تاریخ نیست تا تمام جزئیات و رخدادهاى تاریخى را بنگارد. این کتاب به بیان بخش‌هایى می‌پردازد که براى هدایت انسان‌ها (هدف اصلى قرآن) مفید باشد. از این‌رو؛ در ذکر داستان پیشینیان نیز همین هدف را دنبال کرده است.
رخدادهاى پیشینیان، دیدگاه‌هاى روشن‌ترى را فرا روى ما می‌گشاید و ما را از لغزش‌ها، انحرافات و کامیابی‌هاى ایشان آگاه می‌کند و این آگاهى، پُلى است براى صعود و ترقى ما، تا بدین سبب، دیگر تجربیات تلخ پیشینیان را در کام خود نیازماییم. از همین‌رو است که در متون دینى، دقت در تاریخ ملل گذشته و تفکر در کرده‌هایشان، مورد تأکید قرار گرفته است.[6]
در اینجا شایسته است نمونه‌هایى از ظرایف و حکمت‌هاى نقل داستان‌ها را در آیات قرآنى، مورد توجه قرار دهیم:
1. نقل داستان‌هاى جزئى و نگرش بسیار ریز به مسائل، به خاطر تحدى بوده و نمونه‌اى از اعجاز قرآن کریم است؛ زیرا برخى از موضوعاتى را که در این مصحف شریف آمده است؛ در هیچ‌یک از کتب آسمانى دیگر نمی‌بینیم. و این خود بیانگر علم الهى پیامبر(ص)، نسبت به تاریخ انبیاى سابق است. چرا که انسان‌هاى معمولى بدون پیشینه ذهنى و مطالعه، قادر به درک و نقل این حقایق پنهانى نیستند.
2. بسیارى از خداپرستان غیر مسلمان در عصر رسول خدا، یهودى یا نصرانى بودند. نقل داستان پیامبران آنها در قالب آیات قرآن در راستاى رسالت تبلیغى حضرت پیامبر(ص) بوده و زمینه بیدارى آنها را فراهم می‌نمود. آنها با نزدیک یافتن افق فکرى پیامبر(ص) به انبیاى خود و نیز مشاهده دانش پیامبر نسبت به تاریخ آنها، زبان به تصدیق حضرتش می‌گشودند و به اسلام متمایل می‌شدند. و در نهایت، دست از عناد و دشمنى بر می‌داشتند و به حمایت مسلمانان می‌پرداختند. این همان مطلبى است که در جریان هجرت مسلمانان به حبشه، شاهد آن هستیم.[7]
3. از آن‌جا که بسیارى از نکات ریز اعتقادى، به آسانى قابل درک نیست و تا زمانى که انسان در آن موقعیت خاص قرار نگیرد؛ توان فهم آنها را ندارد، خداوند با ذکر جزئیاتى از زندگى پیامبران گذشته، موضوعات فکرى و اعتقادى را به نحوى آسان و قابل لمس در اختیار مسلمانان قرار می‌دهد؛ مانند مطلق بودن[8] اراده خداوند متعال که در داستان بی‌اثر  بودن آتش نمرودیان بر حضرت ابراهیم(ع) تبلورى زیبا یافته است و نیز مثل ظرافت فریب آدمى توسط شیطان و راه‌هاى نفوذ او در تفکر انسان که در داستان هبوط آدم(ع)[9] از بهشت، به سبب استفاده از درخت ممنوع، بسیار پرمحتوا و روشن بیان شده است.
4. گذشته از موارد مذکور؛ عبرت اندوزى و پندگرفتن، یکى از مهم‌ترین علل ذکر تاریخ گذشتگان است به گونه‌اى که خود قرآن کریم بدین مطلب تصریح کرده و فرموده است: «به راستى که در داستان‌هاى ایشان عبرتى براى صاحبان خرد است».[10]
از مؤثرترین مواردى که اثر عبرت آموزى خواهد داشت، بیان عذاب‌هاى الهى است که در پس ناشکرى اقوام گذشته نصیب آنان گردیده و در جاى جاى قرآن کریم بدان اشاره شده است. همچون صاعقه ثمود و یا طوفان نوح(ع).
5. بسیارى از مطالب؛ چون، آداب معاشرت، آموزش، استدلال و... را از همین داستان‌ها می‌توان استفاده نمود؛ زیرا آموزش غیر مستقیم، یکى از سودمندترین روش‌هاى تعلیم و تربیت است که تأثیر خود را از دست نمی‌دهد و سریعاً فراموش نمی‌شود. در این روش، متعلم خود را به جاى شخصیت‌هاى داستان قرار می‌دهد و آموزه‌هاى معلم خویش را دقیق‌تر احساس می‌کند. به همین سبب، این روش التزام بیشتر مخاطبان را نسبت به آموزه‌ها در پى دارد.
این‌گونه بیانات را می‌توان در داستان‌هاى زیادى از جمله، احتجاجات حضرت ابراهیم(ع) با خورشید و ماه و یا با بت‌پرستان درباره بت بزرگ و نیز فرمایشات لقمان حکیم به فرزندش و...، به وضوح مشاهده کرد.
البته در ذکر داستان‌ها، حکمت‌هاى دیگرى نیز وجود دارد که براى آگاهى افزون‌تر به تفاسیر و کتب قصص الانبیاء می‌توان مراجعه نمود.
بخش سوم
از چه رو وقایع حضرت موسى(ع) تا به این حد، مورد تأکید و تکرار قرار گرفته و چرا اهمیتى که بدان داده شده، به زندگى پیامبر، داده نشده است؟!
قرآن، کتاب نور و هدایت است و هر آنچه در آن بیان شده، در راستاى ذکر مطالبى بوده که براى هدایت بشر لازم است. از این‌رو؛ اگر مطلبى در قرآن تکرار شده و مورد تأکید قرار گرفته، براى تحقق همین هدف بوده است؛ زیرا چه بسا لازم بوده یک مطلب در مناسبت‌هاى مختلف به شیوه‌هاى گوناگون بیان شود تا اثر پندآموزى آن در مخاطب بیشتر گردد.
در این میان شاید بتوان گفت: علت توجه مکرر قرآن به زندگى حضرت موسى(ع) و قوم بنی‌اسرائیل به دلیل سرنوشت پر فراز و نشیب این قوم و شباهت بیش از حدِ مقاطعِ زندگى آنها با حیات مسلمانان است.
به عنوان نمونه؛ داستان جنگ بدر در اسلام شباهت زیادى به سرنوشت همراهان طالوت دارد. بنابر شواهد تاریخى، تعداد مجاهدان هر دو سپاه - سپاه طالوت و سپاه پیامبر اکرم(ص)- 313 نفر بوده و هر دو مقابل تعداد زیادى از مشرکان به مبارزه پرداختند و در نهایت پیروز شدند.[11] قرآن به داستان طالوت و همراهانش اشاره می‌کند و  پایمردى و صبر آن گروه اندک را در مقابل گروه زیادى از کافران می‌ستاید تا الگو و نمونه‌اى براى مسلمانان باشد.
در روایات فراوانى، امامان معصوم‏(ع) به همین شباهت اشاره کرده‌اند. در یکى از آنها، خطاب به امت آمده است: شما نیز چونان بنی اسرائیل هستید و کارهاى آنها را انجام خواهید داد.[12]
اما در مورد پیامبر گرامى اسلام(ص) باید بگوییم:
اگر چه در قرآن صریحاً و به طور مکرر، نامى از این آخرین پیام‌آور الهى برده نمی‌شود، ولى با دقت در شأن نزول آیات در می‌یابیم که حجم بسیارى از آیات درباره زندگى وى و اهل بیت و اصحاب ایشان است و تعداد این آیات به مراتب بیش از آیات مربوط به زمان حضرت موسى(ع) و قوم بنی اسرائیل می‌باشد. در واقع داستان زندگى حضرت رسول(ص) و نقش هدایتى آن‌را باید در زمان و موقعیت خود حضرت جستجو نمود و بسیارى از آنها در قرآن مورد اشاره قرار گرفته‌اند.
نکته قابل توجه این است که داستان بسیارى از پیامبران در قرآن ذکر نشده، اما این مسئله نقطه ضعفى براى ایشان تلقى نمی‌شود؛ چراکه همه انبیاى الهى، انسان‌هایى کامل و وارسته‌اند و به اراده حق تعالى از هر عیب و نارسایى، مبرّا هستند. از آن سوى قرآن به داستان کسانى اشاره می‌کند که منفور و مردود درگاه الهی‌اند؛ ولى مسلّماً ذکر نام آنان دلیلى بر فضیلت آنها نیست و قرآن فقط و فقط بر اساس مصالح و اهدافى به داستان زندگى آنها پرداخته است.
بنابراین، نقش هدایت‌گرى قرآن سبب می‌شود که گاه از پیامبران سخن گوید، گاه از افرادى نام برد که پیامبر یا نبى نیستند، ولى مورد رضایت خداوندند (مانند ذوالقرنین یا عمران، پدر حضرت مریم) و گاه از سرنوشت افرادى اطلاع دهد که منفور و مغضوب خداوند هستند (مانند فرعون و شیطان) همین‌طور این نقش موجب می‌گردد که قرآن داستانى را مکرراً نقل کند (مثل داستان حضرت موسی) یا در دفعات معدودى به آن اشاره نماید (مثل داستان دخول آدم(ع) در بهشت که فقط سه بار بیان شده است) و یا فقط یک بار آن‌را بازگو نماید (مثل داستان خلقت آدم و گفتگوى خداوند با ملایکه و اعتراض آنها به حق تعالى).
منابع و مآخذ:
1. حلى، ابن ادریس، السرائر، مؤسسه نشر اسلامى، چاپ دوم، 1411ق.
2. حلى، یحیى بن سعید، الجامع للشرایع، نشر مؤسسه سید الشهداء، 1405ق.
3. سبحانى، جعفر، فرازهایى از تاریخ پیامبر اسلام، نشر مشعر، 1375ش.
4. هلالى، سلیم بن قیس، اسرار آل محمد، انتشارات الهادى، چاپ دوم، 1418ق.
5. قاضى ابن برّاج، المهذّب، قم، نشر جامعه مدرسین حوزه علمیه، 1406ق.
6. نجمى، محمد صادق، هریسى، هاشم، شناخت قرآن، قم، انتشارات مدینة العلم، 1402ق.
7. ترجمه المیزان فى تفسیر القرآن.

 


[1]. «هذا بیان للناس و هدى و موعظة للمتقین»؛ آل عمران، 138. «ان هذا القرآن یهدى للتى هى أقوم»، اسرا، 9.

[2]. احمد بن محمد بن ابی‌نصر، عن ابی‌الحسن الرضا(ع) قال: «علینا إلقاء الأصول إلیکم وعلیکم التفریع»؛ حلى، ابن ادریس، السرائر، ج 3، ص 575؛ حلى، یحیى بن سعید، الجامع للشرایع، ص 4.

[3]. «فاجتنبوا الرجس...»؛ حج، 30.

[4]. نجمى، محمد صادق، هریسى، هاشم، شناخت قرآن، ص 78.

[5]. «انما الخمر و المیسر و الأنصاب و الأزلام رجسٌ...»؛ مائده، 90.

[6]. به عنوان مثال؛ ر. ک: یوسف، 109؛ روم، 9 - 42؛ محمد، 10؛ غافر، 21 و 82.

[7]. سبحانى، جعفر، فرازهایى از تاریخ پیامبر اسلام، ص 128.

[8]. طباطبائى، سید محمدحسین، تفسیر المیزان، ج 1، ص 120.

[9]. بقره، 35.

[10]. «لقد کان فى قصصهم عبرةٌ لأولى الألباب»؛ یوسف، 111.

[11]. فرازهایى از تاریخ پیامبر اسلام، ص 222.

[12]. ر. ک: هلالى، سلیم بن قیس،  اسرار آل محمد، ص 242 و 528.



ادامه مطلب
چهارشنبه 24 آبان 1396  - 11:37 AM

خلاصه پرسش

منظور از «اول ما خلق الله العقل»، چیست؟

پرسش

منظور از «اول ما خلق الله العقل»، چیست؟

پاسخ اجمالی

عقل، جوهرى است که هم ذاتاً مجرد است و هم فعلاً؛ یعنى نه خودش مادى و جسمانى است و نه براى انجام دادن کارهایش محتاج است به این‌که با بدن یا جسمى مرتبط باشد. البته این موجود مجرد تام را نباید با عقل انسان که یکى از قواى نفس است و با آن تفکر و اندیشه می‌کند اشتباه کرد. هرچند که نفس انسان در مرتبه تعقل (ادراک کلى) با موجودات مجرد و عالم عقل ارتباط برقرار نموده و متناسب با ظرفیت وجودى خود، از آن عالم کسب می‌نماید.
در نظام وجود عالمى است بنام «عالم عقول» و این عالم، واسطه در ایجاد عالم پایین‌تر است. حال برترین موجود عقلى همان «عقل اول» یا «صادر نخستین» است که واحد است و بالفعل؛ و وجودش متوقف بر ماده و مدت و استعداد نیست و در ایجاد و تأثیر جز به ذات الهى به چیز دیگرى نیازمند نمی‌باشد. در عقل اول همه کمالات حق تعالى ظهور یافته است. این موجود، کامل‌ترین موجود عالم امکان است و در میان ممکنات از همه شریف‌تر و کامل‌تر و بسیط‌تر و قوی‌تر است اما در عین حال نسبت به واجب تعالى عین نیاز و فقر و وابستگى وجودى است.
بر اساس اصل سنخیت علت و معلول، در بحث علیت (در فلسفه)، معلول جلوه و ظهور و تجلى علت است. و در واقع، معلول مرحله نازله علت خود به شمار می‌رود. بر اساس اصل یاد شده، هر چه علت، اعلى و اشرف باشد، معلول نیز وجودش عالی‌تر و شریف‌تر خواهد بود و برترین علت، برترین معلول را خواهد داشت. از این‌رو، اولین معلول حضرت حق، عقل اول است که همه کمالات حق تعالى از آن ظهور یافته است.
در روایاتى که از پیامبر گرامى اسلام(ص) و امامان معصوم(ع) به دست ما رسیده، تعابیر مختلفى در مورد «اولین مخلوق» یا «اولین صادر» بیان گردیده است. برخى از آنان نور پیامبر و نبى گرامى اسلام را اولین مخلوق خداوند معرفى نموده است.
 

پاسخ تفصیلی

چیستى عقل 
عقل (در اصطلاح فلسفه) جوهرى است که هم ذاتاً مجرد است و هم فعلاً. نه خودش جوهر مادى و جسمانى است و نه براى انجام دادن کارهایش محتاج است به این‌که با بدن یا جسمى همانند بدن مرتبط باشد و آن‌را به منزله ابزارى به کار گیرد؛ چه در طبیعت و چه در ماوراء طبیعت. به این نوع موجود مجرد، «مجرد تام» نیز می‌گویند. عقل در موجودات طبیعت تأثیر می‌گذارد ولى خود به هیچ‌وجه از آنها تأثیر نمی‌پذیرد. اساساً موجود مجرد تام، ثابت محض است و هیچ نوع تغییر و تغیر و حرکتى در آن راه ندارد و چون زمان، اندازه حرکت و تابع آن است، مجرد تام از زمان هم فارغ است و نسبت دادن زمان به آن بی‌معنا است. توجه به این نکته ضرورى است که عقل به معناى «موجود مجرد تام» را نباید با «عقل انسان» که یکى از قواى نفس است و با آن تفکر و اندیشه می‌کند، اشتباه کرد.[1]
البته همان‌گونه که جهان آفرینش و عالم مخلوقات از یک جهت به سه عالم کلى ماده و مثال و عقل تقسیم می‌شود، ادراکات انسان نیز به ادراک حسى و خیالى و عقلى (کلى) تقسیم شده و نفس انسانى در هر مرتبه‌اى از ادراک، با عالم مناسب همان مرتبه، ارتباط برقرار می‌نماید. از این‌رو، نفس و قوه ادراکى انسان در مرتبه ادراک کلیات با عالم مجردات محض (عالم عقل) در ارتباط بوده و به تناسب ظرفیت وجودى خود از آن عالم، کسب فیض می‌نماید.[2]
عقل، صادر نخستین
همه حکماى الهى، اعم از مشائین و اشراقیون و معتقدان حکمت متعالیه بر این امر اتفاق نظر دارند که عالم عقلى وجود دارد و این عالم، واسطه در ایجاد عالم مادون می‌باشد (اگر چه اختلاف نظریاتى درباره تعداد عقول و نیز نحوه کثرت عقول وجود دارد) حال برترین موجود عقلى، همان «عقل اول» یا «صادر نخستین» است که اوّلاً واحد؛ ثانیاً بالفعل؛ ثالثاً وجودش متوقف بر ماده و مدت و استعداد نیست؛ رابعاً در ایجاد و تأثیر جز به ذات الهى به چیز دیگرى نیازمند نمی‌باشد.
از اصولى که در بحث علت و معلول در فلسفه به اثبات رسیده، اصل «سنخیت علت و معلول» است. به مقتضاى این اصل، معلول جلوه و ظهور و تجلى علت است و در واقع، مرحله نازله علت خود به شمار می‌رود. بر اساس اصل یاد شده، هر چه علت اعلى و اشرف باشد، معلول نیز وجودش عالی‌تر و شریف‌تر خواهد بود و برترین و قوی‌ترین علت، برترین و قوی‌ترین معلول را خواهد داشت. در عقل اول، همه کمالات حق تعالى ظهور یافته است. این موجود کامل‌ترین موجود عالم امکان است و در میان ممکنات، از همه شریف‌تر و کامل‌تر و بسیط‌تر و قوی‌تر است. اما در عین حال، نسبت به واجب تعالى عین نیاز و فقر و وابستگى وجودى است و از این‌رو، صادر اول با همه شدت وجودى، توأم با نقصان ذاتى و محدودیت امکانى است. محدودیتى که لازمه معلول بودن و مخلوق بودن اوست. این محدودیت امکانى، مرتبه وجودى عقل اول را مشخص ساخته و به آن تعیّن می‌دهد و نیز مستلزم ماهیت امکانى می‌باشد؛ زیرا ماهیت، حدّ وجود است و لذا هر موجود محدودى، داراى ماهیت است.
عقل اول اگر چه یک واحد شخصى است. اما نوعى کثرت در آن وجود دارد و همین کثرت است که صدور کثیر را از آن ممکن می‌سازد. برخلاف واجب تعالى که هیچ کثرتى در ذاتش راه ندارد.[3]
دیدگاه عرفان 
همان‌طور که موضوع عرفان برتر از موضوع فلسفه است. قواعد فلسفى که در عرفان طرح می‌شود صبغه خاص عرفانى خود را داراست که رقیق‌تر و دقیق‌تر از سبک فلسفى آن می‌باشد. صدور که از عناصر اصلى قاعده «الواحد»[4] می‌باشد، معناى خاص خود را در فلسفه به  صورت «ایجاد»، «علیت» و مانند آن داراست و هرگز به اوج معناى عرفانى آن که همانا «تجلى»، «تشأن»، «ظهور» و مانند آن باشد، نمی‌رسد. وقتى عناصر محورى در قاعده مزبور در فلسفه و عرفان فرق کرده و معانى آنها در عرفان برتر از مفاهیم آنها در فلسفه باشد، چه این‌که اصل قانون علیت در فلسفه و عرفان به یک حدّ تفسیر نمی‌گردد، قهراً معناى قاعده «الواحد» در این دو رشته عقلى و شهودى متفاوت می‌باشد و در نتیجه «صادر اول» در «فرهنگ حکیم» با «ظاهر اول» در «مشهد عارف» فرق می‌کند. و لذا اگر وجودها مراتب تشکیکى یک حقیقت گسترده باشند و واجب تعالى اعلى مرتبه آنها را واجد باشد، تصویر صدور یک واحد گسترده تشکیکى که عین ربط به اعلى مرتبه باشد صعب نبوده و بر این اساس می‌توان گفت آن واحدى که از واجب صادر می‌شود وحدت تشکیکى ربطى است که به تمام حقیقت هستى که در ترسیم اصل تشکیک عالی‌ترین مقام را داراست، مرتبط است. بر اساس تشکیک وجود آنچه از واجب صادر می‌شود، مصداق حقیقى وجود است که عین ربط به واجب بوده و هیچ‌گونه استقلالى از خود ندارد و بر این اساس هرگز نمی‌توان وحدت مطلق، بساطت مطلق و مانند آن‌را تصحیح نمود و در نتیجه نمی‌شود تفسیر دل‌پذیرى براى آیه کریمه «و ما امرنا الّا واحدة»[5] ارایه کرد؛ زیرا در این مکتب واجب تعالى گرچه  بسیط الحقیقه تلقى شده است لیکن بساطت آن نسبى است نه نفسى؛ یعنى نسبت به فیض خود هیچ قیدى ندارد و بسیط محض خواهد بود ولى چون خود مقید به طرد کثرت است؛ یعنى به شرط لا است نه لا بشرط، پس در متن ذات خود قیدى را دارد که مانع از اطلاق نفسى و ذاتى وى می‌باشد و وقتى مقید بود، همه اشیا را به طور مقید داراست، نه مطلق و آنچه از او صادر می‌شود همانا یک واحد گسترده مدار بسته است و هرگز به فُسحت اطلاق فیض منبسط که مشهود عرفان است نخواهد بود. عرفان گذشته از آن که در تفسیر عناصر محورى قاعده مزبور پیامى برتر داشته و در تبیین قانون علیت طرحى نو در افکنده، قادر است وحدت ظلیه‌اى را ترسیم نماید که نه تنها نسبت به دو «فیض اقدس» و «مقدس» فراگیر است؛ بلکه برتر از آنها است؛ زیرا هر چه رنگ و صبغه تعیّن دارد زیر پوشش همان نَفَس رحمانى و فیض منبسطى قرار می‌گیرد که هیچ قیدى او را همراهى نمی‌کند مگر قید اطلاق و هیچ تعینى در صحابت او نیست مگر تقید به انبساط و هرگز سخن از ماهیت و مانند آن براى آن نخواهد بود و در نتیجه نه تنها بحث از امکان ماهوى حکمت مشاء و اشراق در میان نیست بلکه از امکان فقرى  حکمت متعالیه هم سخنى به میان نمی‌آید؛ چون امکان فقرى عین وجود رابط می‌باشد و چیزى که هیچ سهمى از وجود ندارد، گرچه عین ربط به مستقل صرف باشد، داراى امکان فقرى فلسفى نیست بلکه امکان فقرى عرفان به معناى نمود محض و آیت صرف است که هیچ حظّى از بود و وجود ندارد. به هر تقدیر شائبه ترکیب از وجود و ماهیت در ظاهر اول اصلاً مطرح نیست چه این‌که مجالى براى طرح سؤال پیرامون صادر دوم و سوم و... نخواهد بود؛ زیرا همان‌طورى که خداوند در عین اول، آخر و در عین ظاهر، باطن است و هیچ چیزى ثانى خداوند نیست، فیض منبسط او که ظهور همان «هو الاول و الاخر و الظاهر و الباطن»،[6] می‌باشد هرگز ثانى و ثالث و... ندارد.[7]
عقل اول همان نور محمدى(ص) است:
عالم کبیر، مجموعه روحانى و جسمانى است. عالم کبیر صورت حقیقت انسانیه است و خلیفه غیب است. و چون انسان کامل مظهر کمالات حقیقت انسانیه است، مظهر کمالات مجموعه عالم کبیر است و مدبر عالم است و همیشه حقیقتش در غیب است و متصف به صفات الهیه و این هویت حق همیشه در غیب است. همچنین خلیفه، واسطه فیض است چه بر ارواح و چه غیر آنها که آنچه بر آنها فایض می‌شود به واسطه حقیقت انسانیه است؛ زیرا واسطه در فیضان، عقل اول است و عقل اول، اولین مظهر حقیقت انسانیه است چنانکه رسول الله(ص) فرمود: «اول ما خلق الله نورى».[8] از این‌رو، خلیفه غیب است و عالم ظاهر و  شاهد. خلیفه به منزله جان عالم است که غیب است (همان‌طور که جان براى بدن، غیب است).[9]
خداى متعال چون نور محمدى(ص) را آفرید. در این نور محمدى ارواح جمیع انبیا و اولیا را به جمع احدى جمع کرد، پیش از تفصیلشان در وجود عینى؛ و این در مرتبه عقل اول است. سپس ارواح تعیّن پیدا کردند در مرتبه لوح محفوظى که نفس کلى است و به مظاهر نوریه‌شان متمیز شدند تا در عالم عنصرى یکى پس از دیگرى به انوار مختصه خود طلوع کردند.[10]
اول فیضى که نمود از ازل
آیینه معرفت لم یزل
صادر اول زخدا عقل کل
پادشه محفل تلک الرسل
نور هدى ختم رسل مصطفى
هادى منهاج صفا و وفا
توضیح اصطلاحات
مراتب تشکیکى: وجود حقیقتى واحد است اما نوعى کثرت در آن تحقق دارد. که این کثرت نه تنها منافى با وحدت وجود نیست بلکه مؤکد آن نیز می‌باشد. کثرتى که ما به الامتیاز در آن به ما به الاشتراک باز می‌گردد. ظهور کمالات حقیقى مختلف که در واقع صفاتى هستند گوناگون و داخل در حقیقت واحد وجود.
صفاتى چون شدت و ضعف، تقدم و تأخر، قوه و فعل و غیر آن و لذا حقیقت وجود در ذات خود داراى وحدت و کثرت است به گونه‌اى که آنچه دو وجود را از یکدیگر ممتاز می‌کند همان چیزى است که آنها در آن مشترکند و بالعکس؛ و این همان معناى تشکیک است.
بشرط لا و لابشرط: اعتبار «بشرط لا»؛ یعنى در نظر گرفتن یک شى‏ء مشروط و مقید به عدم انضمام هر آنچه بیرون از ذات آن می‌باشد. و اعتبار «لابشرط»؛ یعنى لحاظ یک شى‏ء به طور مطلق و رها. نه مشروط به این‌که واجد عوارض و لواحق خاصى باشد و نه مشروط به آن‌که فاقد آن عوارض و لواحق باشد.
نَفَس رحمانى: «نفس»؛ یعنى «دم» تا، به مخارج حروف نخورده است «قول» نمی‌شود بلکه محض دَم و نَفَس بی‌رنگ و بی‌تعین است پس قول همان نفس و دم است که تعیّن گرفته و به صورت حروف و کلمات درآمده است. و نفس رحمانى همان دم الهى است که سبب اظهار آنچه در باطن ذات بوده است می‌باشد.
امکان فقرى: به معناى فقر ذاتى و تعلق ذاتى وجود ماهیت به وجود علت است.
عالم کبیر: عالَم در هماهنگى اجزاى و شاکله‌اش همچون انسان است و لذا بعضى به عالَم، «انسان کبیر» و به انسان «عالَم صغیر» گویند.
مولوى در دفتر چهارم مثنوى چنین آورده است:
پس به صورت عالَم اصغر تویى
پس به معنى عالَم اکبر تویى
نفس کلى: نفس مدبّر عرش را نفس کلیّه گویند.
گفتنی است؛ برای آگاهی این بحث، از بُعد عالم ماده و اولین مخلوق مادی، به نمایه «ماده اوّلیه جهان»، 272 مراجعه شود.

 


[1]. در آمدى بر فلسفه اسلامى، ص 186، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى.

[2]. بدایة الحکمة، مرحله یازدهم، فصل دوم، ص 140 - 143 و مرحله دوازدهم، فصل نهم، ص 171 - 172؛ نهایة الحکمة، مرحله یازدهم، فصل سوم، ص 243 - 246 و مرحله دوازدهم، فصل نهم، ص 313 و 323؛ اسفار، ج 1، ص 303، ج 7، ص 262 - 276؛ مصباح یزدى، محمد تقى، تعلیقة نهایة الحکمة، ص 335 و 460.

[3]. شیروانى، على، ترجمه و شرح بدایة الحکمة، ج 4، ص 236، مرکز انتشارات دفتر تبلیغات اسلامى حوزه علمیه قم.

[4]. از جمله مباحثى که در فلسفه مطرح می‌گردد، بحث پیرامون قاعده «الواحد لا یصدر عنه الواحد» می‌باشد. ر. ک: علامه طباطبایى، بدایة الحکمة، مرحله هفتم، فصل چهارم، ص 113 - 114 و نهایة الحکمة، مرحله هشتم، فصل چهارم، ص 165 - 167 و... .

[5]. قمر، 50.

[6]. حدید، 3.

[7]. جوادى آملى، عبدالله، تحریر تمهید القواعد، ص 50 - 53، انتشارات الزهراء.

[8]. سیره حلبیه، ج 1، ص 159.

[9]. حسن زاده آملى، حسن، ممد الهمم در شرح فصوص الحکم، ص 52، سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد.

[10]. جامى، شرح فصوص الحکم.



ادامه مطلب
چهارشنبه 24 آبان 1396  - 11:36 AM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 22

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 54045
تعداد کل پست ها : 341
تعداد کل نظرات : 0
تاریخ ایجاد بلاگ : دوشنبه 17 مهر 1396 
آخرین بروز رسانی : سه شنبه 8 خرداد 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی