در اصطلاح، عقل جوهر بسیطی است که مردم به وسیلهی آن واقعیت ها را دریافت میکنند. بنابراین عقل دریافتن واقعیت است. علاوه بر دریافت حقایق، نگه دارنده نفس ناطقه و شرف دهنده آن نیز هست.[1]
در اصطلاح حکما عقل تقسیماتی دارد: عقل نظری و عقل عملی؛ عقل نظری کارش درک و شناخت واقعیتها و قضاوت در باره آنهاست.[2] و عقل عملی همان قوه ای است که کنش و رفتار آدمی را کنترل می کند.[3] یا کارش درک باید ها و نباید هاست و در واقع عقل عملی مبنای علوم زندگی می باشد و مورد قضاوت در عقل عملی اینست که این کار را بکنم یا نه؟.[4] عقل عملى به تعبیر امام صادق(ع) مرکز عبودیت انسان و سرمایه تحصیل بهشت از خداى سبحان است «العقل ما عبد به الرحمن و اکتسب به الجنان».[5]
به هر حال، مراد از عقل در مباحث عقل و وحی، همان قوه ادراکی انسان است که امور کلی را درک می کند.
در مکتب حیات بخش اسلام، عقل دارای جایگاه رفیع و بلندی است. علامه طباطبایی در تفسیر المیزان میگوید: عقل شریفترین نیرو در وجود انسان است.[6] خداوند متعال در قرآن کریم بیش از سیصد بار انسانها را به استفاده و بهره جستن از این نیروی خدادادی دعوت کرده است.[7] از نگاه علامه طباطبایی،جایگاه تعقل و تفکر در اسلام تا بدان حد بالا و والاست که خداوند در قرآن،حتی در یک آیه نیز بندگان خود را امر به نفهمیدن و یا راهی را کورکورانه پیمودن، نکرده است.[8]
از اینرو هیچگونه تضاد میان اسلام و عقلانیت روا نیست. البته گاه جاى دادن امرى خارج از قلمرو دین در حیطه دین یا برخوردار نبودن استدلال عقلانى از شرایط و مقدمات درست و یا گزینش معنایى خاص از عقل، ما را به سمت این ناسازگارى رهنمون مىشود.
با نگاه به کلام نورانی امیر بیان حضرت علی (ع) در نهج البلاغه، دربارهی رسالت پیامبران، چنین استفاده میشود که عقل و شرع نه تنها تعارض با هم ندارند، بلکه هماهنگ و مؤید یکدیگرند. «... و یثیروا لهم دفائن العقول...؛[9] و دفینههای عقلها را برای آنان برانگیزاند».حضرت(ع) در این بیان، در فلسفه بعثت پیامبران میفرماید خداوند پیامبران را به سوی مردم فرستاد تا خردهای به گور خفته آنان را بیدار کنند.
عقل و فطرت انسان، مانند مخزنی است که تمام حقایق و واقعیتها در آن وجود دارد، لذا پیامبران هرآنچه را که میگویند مطابق عقل و منطق است. در اصول فقه اصطلاحی (قاعده ملازمه) هست که میگوید: «کل ما حکم به العقل حکم به الشرع».[10] هر چیزی را که عقل حکم میکند، شرع هم به آن حکم میکند. عکس آن هم صحیح است؛ یعنی «کل ما حکم به الشرع حکم به العقل» هر چه را شرع حکم میکند، عقل هم حکم میکند. لذا یکی از مبانی احکام شرع، عقل است.
بنابراین احکام پیامبران و شارع بر خلاف عقل نیست،آنچه را که آنان میگویند همان مرتکزات عقل است که در اثر القائات شیاطین، انسانها از آنها غفلت کردهاند. پیامبران آمدند تا مرتکزات و دفائن عقول مردم را به آنان یادآوری کنند.
اصولاً بین روش انبیا در دعوت مردم به حق و حقیقت و بین آنچه انسان از طریق استدلال درست و منطقى به دست میآورد، تفاوتى نیست. تنها فرق آن است که پیغمبران از مبدأ غیبى استمداد میجستند و از زلال چشمهى وحى مینوشیدند. البته آن بزرگان با اینکه به جهان بالا مرتبط بودند خود را تنزّل داده و به اندازهى فهم و درک مردم سخن میگفتند و از بشر میخواستند تا این نیروى فطرى و همگانى را به کار برده، به استدلال و دلیل استوار و منطقى چنگ زنند. پس ساحت انبیا پاکتر از آن است که مردم را به حرکت بدون بصیرت و تبعیّت کورکورانه مجبور سازند. قرآن کریم میفرماید: "بگو این راه من است، من و پیروانم با بصیرت کامل همه مردم را به سوى خدا دعوت میکنیم."[11]
از این رو دین و عقلانیت، یا شرعیت و حکمت که غرض و واضع و روش آنها یکى است، با هم هیچ گونه اختلاف ندارند. دین حقیقى مردم را فرا مىخواند تا از روى دلیل عقلى به عالم ماوراى طبیعت یقین و علم پیدا کند. عقل و نقل، در طول هم جاى دارند. عقل حجت درونى انسانها است که آنها را در مسیر کمال راهبرى میکند، شریعت حجت بیرونى است براى نجات انسانها از گرداب آلودگیها و سوق دادن آنها به سوى کمال و سعادت انسانى. آنگونه که امام کاظم(ع) میفرماید: خداوند براى مردم دو حجّت قرار داده است: حجت ظاهرى و حجت باطنى، اما حجت ظاهرى، فرستادگان الهى و پیامبران و امامان(ع) هستند و اما حجّت باطنى، عقلهایند.[12]
بر این اساس ممکن نیست حجت ظاهر و باطن با یکدیگر تعارض داشته باشد. حجّت به معناى دلیل و راهنما است و راهنما کسى را گویند که با طریق و مقصد و منتهاى آن آشنا است. طبق روایت امام کاظم علیه السلام براى رسیدن به خداى واحد دو راهنما وجود دارد: راهنمایى از بیرون و راهنمایى از درون. البته باید توجه داشت که این دو حجت ظاهر و باطن دو طریق مستقل و بى نیاز از هم نیستند. وقتى انسان به هدف مىرسد که نهایت همسویى و هماهنگى میان این دو راهنما برقرار باشد.
زیرا که به فرموده امام حسین(ع): کمال عقل در پیروى از حق است[13]و به فرموده قرآن کریم: خداوند حق است[14] و حقیقت از ناحیه اوست.[15] پس در پیروى از حق، عقل به کمال میرسد و از جمله دستورات پروردگار، تبعیّت از حجت ظاهر است. قرآن کریم مىفرماید: اطاعت کنید خدا را و اطاعت کنید پیامبر خدا و اوصیاى پیامبر را.[16] نکته مهم این است که حقایق بلند دینى گاه با عقل جزئى و حسابگر دکارتى (از نظر دکارت عقل کلى معنایى ندارد و به آن اشاره نمیکند. تمام توجه وى به عقل حسابگر و دوراندیش است). یا با عقل در مکتب پراگماتیسم (از دیدگاه مکتب پراگماتیسم آن عقلانیتى مثمر ثمر است که گرهاى از مشکلات تجربى ما بگشاید) و یا با عقل نظرى از دیدگاه کانت (از منظر کانت عقل نظرى در حل مسایل ناتوان و احکام عقلى در این زمینه فاقد ارزش عملى است) تعارض مینماید.
واضح است که ایثار و از خود گذشتگى و شهادت و انفاق و ایمان به غیب و هزاران واقعیت بنیادین اسلامى با عقل جزئى و حسابگر قابل تحلیل و تبیین نیست. از طرفی نیز می بایست بین عقل و وهم فرق نهاد، گاهی وهم به جای عقل می نشیند. از اینرو چیزهای بدلی را به جای امور حقیقی می نشاند، چنانکه در آیه شریفه آمده است:«... و هم یحسبون اَنهم یحسنون صنعاً؛ می پنداشتند کاری نیکو می کنند.»[17] اما در حقیقت پندار و اندیشه شان سرتاسر توهم و باطل بوده است.
نتیجه اینکه با تبیین هماهنگى و همسویى عقل و دین و بطلان فرض تضاد و تناقض میان اسلام و استدلالهاى عقلى، به خاطر یگانگى غرض و واضع و روش آنها، در صورت عدم تطبیق اصلى از اصول عقلى با حقایق دینى، یا مقدمات و ضوابط منطقى برهان و استدلال عقلى مراعات نشده و یا برداشت ما از گزاره دینى، ناروا و آغشته به وهم بوده است.
البته باید توجه داشت که در دو حوزه عقائد(اصول) و احکام (فروعات) اسلام، بعضی از احکام و مسائل، فوق عقل می باشند و عقل گرچه مخالفتی با آنها ندارد اما به کنه آنها نیز نمی رسد و نمی تواند آنها را فهم کند مثل مناطات احکام و یا مباحث مربوط به جزئیات معاد .
اما علت آنکه در اندیشه و نظرگاه ما برخی احکام با عقل تعارض و مخالفت دارند در دو چیز است:
اول آنکه بسیاری از واقعیات بنیادین اسلامی با عقل جزئی و حسابگر قابل تحلیل و تبیین نیست.
در ثانی می بایست بین عقل و وهم فرق نهاد، و همانگونه که بیان شد ممکن است یافته های وهم یافته های عقل پنداشته شود.
در نتیجه چون برهان عقلى حجت خداست، هر کس با سرمایههاى عقلى به سراغ متون رود علوم مقدس متراکم نصیب و بهرهى او مىشود. هم از متن نقلى و هم از برهان عقلى. اما اگر کسى با استقراى ناقص یا تمثیل منطقى یا انحاى مغالطه به سراغ فهم متون مقدس رود. غبار بشریت چون هالهاى بر گرد محتواى مقدس دینى مینشیند و آن را غبار آلود میکند.
همچنین در پاسخ کسی که بگوید: آیا از همه مسائل کلی و جزئی دین می توان دفاع عقلانی کرد، باید گفت: عقل براى شناخت دین لازم است ولى کافى نیست. از این رو از جزئیات دین نمیتوان با عقل حمایت کرد زیرا جزئیات در حیطهى برهان عقلى قرار نمیگیرند، چه جزئیات طبیعت باشد و چه جزئیات شریعت. به بیان دیگر، جزئیات اعم از علمى، عینى، حقیقى و اعتبارى در دسترس برهان عقلى نیستند و چیزى که در دسترس عقل نباشد تعلیل و توجیه عقلانى ندارد اما در کلیّات و خطوط کلى طبیعت و شریعت، تعلیل عقلانى راه مىیابد.
توضیح آنکه، عقل چون خود را در بسیارى از امور راجل و عاجز میداند، به وحى نیازمند است. منطق عقل این است که من میفهمم که خیلى از چیزها را نمیفهمم و به وحى احتیاج دارم.[18]
براى آگاهى بیشتر مراجعه شود به:
الف- تفکر در قرآن، علامه طباطبایى سید محمد حسین
ب- حکمت نظرى و عملى در نهج البلاغه، جوادى آملى عبداللَّه
ج- شریعت در آینه معرفت، جوادى آملى عبداللَّه، ص 224 - 199.
د- دین شناسی، جوادی آملی عبدالله،ص 174-170
ه- باورها و پرسشها، مهدى هادوى تهرانى، ص 58 - 51.
و- مبانى کلامى اجتهاد، مهدى هادوى تهرانى، ص 284 - 280.
ز- نشریه پرسمان، پیش شماره دوازدهم، مردادماه سال 1381، مقاله: اسلام و عقل، همسویى یا تضاد، رضانیا حمید رضا.
[1] کرجی، علی، اصطلاحات فلسفی و تفاوت آنها با یکدیگر،ص 171 – 172.
[2] شهید مطهری، ده گفتار ص30-31.
[3] جوادی آملی ، عبدالله، رحیق مختوم ج1 بخش اول ص153.
[4] شهید مطهری، ده گفتار ص30-31
[5] کلینی، اصول کافی، ج 1،ص 11، حدیث 3.
[6] طباطبایی، محمد حسین،المیزان، ج 3،ص 57.
[7] همان، ج 5، ص 255.
[8] نفیسی،شادی، عقل گرایی در تفاسیر قرن چهاردهم، ص 194 – 195.
[9] نهج البلاغه، خطبه 1.
[10] سبزواری، سید عبدالاعلی،تهذیب الاصول، ج 1، ص 145؛ مظفر،محمد رضا،اصول الفقه، ج 1، ص 217.
[11] سوره یوسف، آیه 108.
[12] ر.ک: منتخب میزان الحکمة، رى شهرى محمد، ص 358، روایت شماره4387.
[13] ر.ک: منتخب میزان الحکمة، ص 359، روایت شماره 4407.
[14] سوره لقمان، آیه 30.
[15] سوره آل عمران، آیه 60.
[16] سوره نساء، آیه 59.
[17] کهف، آیه 104
[18] جوادى آملى عبداللَّه، دینشناسى (سلسله بحثهاى فلسفه دین)، صص 174 - 127.