به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

خلاصه پرسش
چرا شیعه ازدواج موقت (صیغه، متعه) را جایز می داند؟
پرسش
چرا اهل تشیع اعتقاد به جواز متعه (صیغه، ازدواج موقت) دارند، در حالی که پس از رحلت پیامبر (ص) حرام اعلام شده بود؟
پاسخ اجمالی

ابتدا باید توجه کنیم که این قضیه از مسائل فقهی است که باید در مجال و زمینه خاص و از طرف متخصصین فن بررسی شود. اینجا اجمالی از مطالب را بیان کرده و بحث کامل را به جواب تفصیلی ارجاع می دهیم.

 

1. ازدواج موقت به ازدواجی گفته می شود که بین زن و مردی که هیچ مانعی از ازدواج نداشته باشند و با رضایت طرفین، همراه مهر معین تا زمان مشخصی عقد ازدواج بسته شود. این نکاح طلاق ندارد و با اتمام وقت خود به خود از هم جدا می شوند.

 

2. دلائل ازدواج موقت:

 

در قرآن کریم آیه 24 سوره نساء بر این امر دلالت دارد و در روایات از تعدادی از صحابه از قول پیامبر (ص) نقل شده است که حضرت این نکاح را تشریع کرده است. به طوری که در تشریع آن هیج اختلافی نیست. اهل سنت هم که قائل به نسخ حکم جواز متعه شده اند هم در این که ناسخ چیست و هم در زمان نسخ بسیار با هم اختلاف دارند، این اضطراب در بیان نسخ از قرائن عدم صحت نسخ است. از طرفی تعداد زیادی از صحابه و تابعین قائل به حلیت نکاح متعه شده اند و این حکم را عاری از نسخ دانسته اند.

 

البته در این مورد شبهاتی وارد شده است که همگی ضعیف اند و از آنها به خوبی جواب داد شده است.

پاسخ تفصیلی

 قبل از شروع بحث لازم است به دو مساله اشاره کنیم:

 

1. این مساله از مسائل فقهی است که باید در جایگاه خاص آن و از طرف متخصصین فقهی – فقهاء – از اهل سنت و شیعه به همراه دلائل هر کدام از کتاب و سنت و بدون جو سازی و توهین از دو طرف بحث شود.

 

2. پرداختن این موضوع همراه اهانت و جو سازی (همانطور که بعضی از سایت های اینترنتی و کتاب های مخالف عمل می کنند) یک راه نامناسب و به دور از ادب و اخلاق اسلامی است.

پس لازم است بحث را در ضمن نقاط ذیل بررسی کنیم:

1. تعریف ازدواج موقت

2. دلیل آن از کتاب و سنت

3. آیا این حکم نسخ شده است؟

4. موضع صحابه و تابعین نسبت به این موضوع

5. اشاره به بعضی از شبهات در این زمینه

1. تعریف ازدواج موقت:

عقد متعه عبارت است از این که: زن آزاد (زنی که کنیز نباشد) با رضایت، خودش را با مهریه مشخص و مدت معینی به ازدواج مردی در آورد که منعی برای ازدواج با او از جهت سببی، نسبی، رضاعی (شیرخوارگی) یا شوهر دار بودن زن (همسر مرد دیگری نباشد) یا در عده بودن یا دیگر موانع شرعی، وجود ندارد.

 

در این عقد هر گاه مدت تمام شود زوجین بدون طلاق از هم جدا می شوند و زن اگر با او آمیزش شده باشد و یائسه هم نباشد باید عده ی طلاق نگه دارد. و اگر حیض نشود -ولی در سنی است که باید حیض ببیند – باید چهل و پنج روز عده نگاه دارد [1] .

 

فرزند چنین ازدواجی – چه پسر یا دختر – ملحق به پدر می شود و به نام او خوانده می شود و او از پدر ارث می برد کما این که از مادر هم ارث می برد. تمام احکام عمومی که در مورد پدران و فرزندان و مادران و همچنین در مورد برادران و خواهران و عموها و عمه ها وارد شده، در مورد این گروه نیز جاری می شود.

 

2. دلیل ازدواج موقت از کتاب و سنة:

 

تمام مسلمانان اجماع و اتفاق دارند که چنین نکاحی در اسلام تشریع شده است به طوری که هیچ یک از علماء مذاهب اسلامی ( با تمام اختلافاتشان) در این مورد اختلافی ندارند . بله آنها (اهل سنت ) قائل به نسخ این حکم شده اند که این ادعا به زودی بررسی می شود.

 

اما کتاب:

 

خداوند می فرماید: (فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ فَریضَةً) [2]ابی بن کعب و ابن عباس و سعید بن جبیر و ابن مسعود و السدی این آیه را این طور قرائت می کردند (فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ إِلى‏ أَجَلٍ مُسَمًّى‏) بله صاحب تفسیر المنار (رشید رضا) اصرار دارد که این آیه در باب ازدواج دائم نازل شده است اما به خاطر امور زیر نظر وی مردود است:

 

الف. عده زیادی از صحابه آیه را در مورد ازدواج موقت دانسته اند زیرا همیشه این جمله «إِلى‏ أَجَلٍ مُسَمًّى» را در شرح عقد متعه به کار می برده اند، که به معنی (تا یک مدت مشخص) است و روشن است که این قید فقط با نکاح موقت سازگار است.

 

ب. لفظ "متعه" اگر چه برای استعمال در معنی" نکاح دائم" صلاحیت دارد ولی در معنی "نکاح موقت" دارای ظهور بیشتری است. کما این که اگر چه لفظ نکاح در معنی ازدواج موقت استعمال می شود ولی استعمالش در معنی نکاح دائم ظهور بیشتری دارد و استعمال لفظ متعه در آیه، تفسیر آیه به نکاح موقت را، تقویت می کند . [3] [4]

 

بر فرض که استعمال لفظ "متعه" در معنی"نکاح موقت" ظاهرتر نباشد ، حداقل بر نکاح موقت دلالت دارد. بنابراین از الفاظ مشترک خواهد بود که در بیشتر از یک معنا استعمال می شوند.

 

ج.حمل لفظ "متعه" بر نکاح دائم در آیه مستلزم تکرار بدون دلیل است.

 

چرا که سوره ی نساء (که اکثر احکام و حقوق مربوط به زنان را بیان نموده است) در اوائل سوره با نظمی خاص همه ی اقسام نکاح را ذکر می کند و در مورد نکاح دائم می فرماید: «   و اگر مى‏ترسید که (بهنگام ازدواج با دختران یتیم،) عدالت را رعایت نکنید، (از ازدواج با آنان، چشم‏پوشى کنید و) با زنان پاک (دیگر) ازدواج نمائید، دو یا سه یا چهار همسر و اگر مى‏ترسید عدالت را (درباره همسران متعدد) رعایت نکنید، تنها یک همسر بگیرید....» [5]

 

و اما درباره ی احکام مهر می فرماید: «   و مهر زنان را (بطور کامل) بعنوان یک بدهى (یا عطیه) به آنان بپردازید! (ولى) اگر آنها چیزى از آن را با رضایت خاطر به شما ببخشند، حلال و گوارا مصرف کنید!». [6]

 

درباره احکام اماء (کنیزان) نیز می فرماید: «   و آنها که توانایى ازدواج با زنان (آزاد) پاکدامن با ایمان را ندارند، مى‏توانند با زنان پاکدامن از بردگان باایمانى که در اختیار دارید ازدواج کنند- خدا به ایمان شما آگاه‏تر است و همگى اعضاى یک پیکرید- آنها را با اجازه صاحبان آنان تزویج نمایید، و مهرشان را به خودشان بدهید به شرط آنکه پاکدامن باشند، نه بطور آشکار مرتکب زنا شوند، و نه دوست پنهانى بگیرند». [7]

 

کلام خداوند که می فرماید: « ما مَلَکَتْ أَیْمانُهُمْ » اشاره به ازدواج شخص با کنیزش است این معنا در آیه ی دیگری نیز آمده که می فرمایند: «   تنها آمیزش جنسى با همسران و کنیزانشان دارند، که در بهره‏گیرى از آنان ملامت نمى‏شوند». [8]

 

و کلام خداوند که می فرماید: «   فَانْکِحُوهُنَّ بِإِذْنِ أَهْلِهِنَّ ». اشاره به ازدواج شخص است با کنیز شخص دیگر.

 

تا اینجا تمام اقسام نکاح ذکر شده است و فقط می ماند نکاح موقت که آن هم در آیه ی گذشته آمده، پس حمل کلام خداوند: « فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ » بر ازدواج دائم وحمل کلام او «فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُن» بر مهر و صدقات موجب تکرار بدون دلیل می شود.

 

بهر حال انسان با نگاهی به این سوره، در می یابد که آیات در صدد بیان اقسام ازدواج بر یک نظم خاص است که این بیان کامل نمی شود مگر این که آیه ی مورد نظر را بر نکاح متعه حمل کنیم (همانطور که ظاهر آن هم چنین است.)

 

د. اگر منظور از متعه ازدواج دائم باشد پس منظور از ادعای نسخ آن چیست؟

 

ه . مشروط و معلق کردن پرداخت اجرت بر استمتاع در کلام خداوند که می فر ماید: "... و زنانى را که متعه [ازدواج موقت‏] مى‏کنید، واجب است مهر آنها را بپردازید...." [9] ،مناسب با نکاح موقت است نه نکاح دائم چرا که در نکاح دائم مهر به مجرد عقد واجب می شود، اگر چه وجوب تمام مهر بعد از ازدواج ثابت می شود. البته نحوه پرداخت مهر بر حسب عرف های مختلف، متفاوت است. چه بسا در جایی قبل از عقد گرفته شود و در عرف دیگری از اموال به ارث گذاشته مرد به زن داده می شود.

 

این اشاره مختصری بود به دلیل قرآنی جواز متعه.

 

اما دلیل جواز متعه از سنت رسول گرامی اسلام(ص):

 

پیروان سنت شریف می دانند که روایات صحیح و معتبر زیادی بر جواز این نوع ازدواج و حلال بودن آن در زمان رسول الله (ص) وارد شده است که به بعضی از آن ها اشاره می کنیم:

 

الف .جابر بن عبدالله انصاری می گوید: ما در زمان رسول الله (ص) متعه می کردیم این کار در زمان ابوبکر هم جایز بود تا این که عمر از آن نهی کرد. [10]

 

ب .از ابن عباس روایت شده که گفت: آیه ی متعه جزء آیات محکم است و نسخ نشده است. [11]

 

ج .از حکیم و وابن جریح و غیر این دو روایت شده که گفته اند: حضرت علی (ع) فرمود : اگر عمر جلوی جواز متعه را نمی گرفت کسی زنا نمی کرد جز افراد شقی. [12]

 

د .از عمران بن حصین روایت شده که گفت: آیه ی متعه در کتاب خداوند موجود است، و آیه ی که آن را نسخ کند نیامده است. پیامبر(ص) ما را به آن امر کرد و تا زنده بود در این مورد نهی نفرمود، سپس مردی آنچه را می خواست از پیش خود و با نظر خود گفت. [13]

 

دلالت این حدیث بر جواز شرعی متعه تا عصر خلیفه ی دوم که از او به «مردی آنچه را می خواست از پیش خود و با نظر خود گفت » تعبیر شده است روشن است. [14]

 

تا اینجا روشن شد ریشه این اختلاف در این نیست که آیا رسول الله (ص) آن را تشریع کرده یا نه ؟ و آیا از صحابه ،کسی در زمان آن حضرت به این حکم عمل کرده یا نه؟ و یا این که بعضی قائل به مشروعیت این ازدواج بعد از وفات حضرت هم شده اند یا نه؟ بلکه اختلاف در این است: آیا این حکم و قانونی که در زمان رسول خدا بود و بدان عمل می شد، نسخ شده است یا نه؟ و اختلاف در این جهت است که گروهی نسخ را ثابت دانسته اند و گروهی قائل به عدم نسخ شده اند.

 

3. آیا حکم ازدواج موقت نسخ شده است؟

 

عده ای از علماء اهل سنت قائل به نسخ حکم ازدواج موقت شده اند اما در این که چگونه نسخ شده است اختلاف اقوال بسیار است، گاهی گفته اند: ناسخ خود قرآن است و گاهی قائل شده اند: ناسخ همان سنت است و شخص پیامبر (ص) متعه را حرام کرده است و در همین جهت نیز نظراتشان مختلف و متشتت است که بزودی به آن اشاره خواهیم کرد.

 

اقوال در ناسخ :

 

قول اول: قرآن ناسخ است.

 

عده ای از آنان گفته اند حکم متعه با آیه ی «   و آنها که دامان خود را (از آلوده ‏شدن به بى‏عفتى) حفظ مى‏کنند .تنها آمیزش جنسى با همسران و کنیزانشان دارند، که در بهره‏گیرى از آنان ملامت نمى‏شوند . و کسانى که غیر از این طریق را طلب کنند، تجاوزگرند! » [15] نسخ شده است.

 

جواب قول اول:

 

الف: این دو آیه مکی و آیه متعه مدنی است، و آیه ی متقدم (مکی) نمی تواند آیه متأخر (مدنی) را نسخ کند.

 

ب: از طرفی متعه یک ازدواج است و زنی که به عقد متعه در می آید، زوجه و همسر شخص محسوب می شود پس بین دو آیه با آیه متعه تعارضی نیست تا این که قول به نسخ صحیح باشد.

 

قول دوم: گروه دیگری گفته اند "آیه عده"، ناسخ است که خداوند می فرماید (هر زمان خواستید زنان را طلاق دهید، در زمان عدّه، آنها را طلاق گویید) [16] چرا که امر به عده در این آیه ناسخ حکم متعه است که نه طلاق دارد و نه عده.

 

جواب قول دوم: در متعه هم عده وجود دارد بله طلاق ندارد و اگر ثابت کردیم که در اسلام دو نوع ازدواج داریم (دائم و موقت)، آیه طلاق مخصوص دائم می شود نه موقت زیرا پیوند دائمی است که برای گسستن (در وقتی که سبب گسستن حاصل شود)،احتیاج به اعلان دارد. اما پیوند موقت با تمام شدن وقتش خود به خود از بین رفته و نیازی به اعلان ندارد. پس آیه هیچ نظری به ازدواج موقت ندارد تا ناسخ آن باشد.

 

قول سوم: آیه میراث را ناسخ حکم متعه دانسته چرا که در متعه میراث نیست.

 

جواب قول سوم: اشکالات قول سابق بر این قول نیز وارد می شود. مضافاً بر این که انتفاء بعضی از آثار، دلالت بر انتفاء موضوع ندارد. مثلاً زنی که تمکین نکند و ناشزه باشد نفقه ندارد. با این که نفقه از او نفی شده ولی همسر شخص باقی می ماند و سایر احکام و آثار مختص به زوجه بر او جاری می شود. یا این که زن کتابی هر گاه با مرد مسلمانی ازدواج کند از او ارث نمی برد ولی باقی احکام زوجیت را دارد.

 

این تعدد اقوال درکیفیت نسخ، خود دلیل دیگری است بر عدم ثبوت نسخ کما این که اختلاف در زمان ناسخ نیز، دلیل دیگری است بر عدم ثبوت نسخ.

 

اختلافات در مورد زمان نسخ:

 

الف. پیامبر (ص) در سال خیبر از آن نهی کرد و آیه متعه در آن هنگام نسخ شده است.

 

ب. این نهی در سال فتح آمده است.

 

ج. متعه مباح بود ولی درجنگ تبوک پبامبر(ص) از آن نهی کرد.

 

د. در حجة الوداع مباح شد سپس از آن نهی شد.

 

ه- مباح شده پس نسخ شده سپس مباح شده بعد نسخ شده دوباره مباح شده و در آخر نسخ شده است. البته زمان های دیگری هم گفته شده است که به جهت اختصار به همین مقدار بسنده می کنیم. [17]

 

از طرف دیگر قرائن قطعی نیز دال بر عدم نسخ است، مهمترین قرآئن اضطراب و تعدد اقول نسخ است. [18]

 

قرطبی در تفسیرش، کلام ابن عربی را می آورد: «نسخ دو بار شامل این حکم شده است»

 

سپس می گوید: غیر از ابن عربی از کسانی که طریق (اسناد) احادیث را در این زمینه جمع کرده اند گفته اند: تا هفت بار این حکم تحریم و تحلیل شده است. بعد ادعاها در نسخ را می شمارد و می گوید: این هفت موضع (محل) است که متعه در آن حلال و سپس حرام شد. [19]

 

ابن قیم الجوزی می گوید: این گونه نسخ سابقه ای در شریعت ندارد و مانند این نسخ در شریعت واقع نمی شود. [20] [21]

 

باری، اگر بخواهیم تناقضات را جمع کنیم بسیار می شود که به بعضی از آنها اشاره می کنیم:

 

الف. اضطراب اقوال در مورد مکان تحریم :

1. تحریم درخیبر

2. تحریم در سرزمین هوازن

3. تحریم در زمین مکه

ب. اضطراب اقوال در مورد زمان تحریم :

1. از علی (ع) روایت کرده اند که در جنگ خیبر حلال و حرام شد.

2. از حسن بصری و سبرة الجهنی روایت کرده اند که در عمره ی قضا فقط حلال شد.

3. از سبره ی الجهنی روایت شده است که در روز فتح مکه حلال و حرام شد.

4. اسحاق بن راشد از زهری آورده است که پیامبر (ص) در جنگ تبوک از آن نهی کرد.

5. گفته شده: پیامبر (ص) در روز «اوطاس» آن را مباح کرد.

6. گفته شده: پیامبر (ص) در روز «حجة الوداع» آن را مباح کرد. [22]

از طرفی اگر در زمان پیامبر (ص) نسخ شده باشد پس چرا خلیفه دوم مسئولیت تحریم را قبول می کند؟ آیا بهتر نبود در این صورت نسخ را به پیامبر (ص) نسبت می داد! در حالی که می بینیم می گوید: دو متعه که در عهد رسول الله (ص) جایز بودند من از آن دو نهی کرده و بر انجام آن عقاب می کنم، آن دو، متعه کردن زنان و متعه حج است. [23]

 

4- موضع صحابه و تابعین:

 

تعداد زیادی از صحابه و تابعین قائل به حلیت متعه و عدم نسخ آن هستند که عبارتند از:

 

1. عمر ان بن حصین

 

2. عبدالله بن عمر

 

3. سلمة بن امیه

 

4. معبد بن امیه

 

5. زبیر بن عوام

 

6. خالد بن مهاجر

 

7. ابی بن کعب

 

8. ربیعة بن امیه

 

9. سدی

 

10. مجاهد

 

11. ابن اوس مدنی

 

12. انس بن مالک

 

13. معاویة بن ابی سفیان

 

14. ابن جریح

 

15. نافع

 

16. صبیب بن ابی ثابت

 

17. حکم بن عتیبه

 

18. جابر بن یزید

 

19. البراء بن عازب

 

20. سهل بن سعد

 

21. مغیرة بن شعبه

 

22. سلمة بن اکوع

 

23. زید بن ثابت

 

24. خالد بن عبدالله انصاری

 

25. یعلی بن امیه

 

26. صفوان بن امیه

 

27. عمرو بن حوشب

 

28. عمرو بن دینار

 

29. ابن جریر

 

30. سعید بن حبیب

 

31. ابراهیم النخعی

 

32. حسن بصری

 

33. ابن مسیب

 

34. اعمش

 

35. ربیع بن میسرة

 

36. ابی الزهری مطرف

 

37. مالک بن انس (در یکی از دو قولش)

 

38. احمد بن حنبل در بعضی از حالات

 

39. ابو حنیفه بنابر بعضی از وجوه. [24]

5- شبهاتی درباره متعه:

شبهه ی اول: هدف از تشریع نکاح تشکیل خانواده و استمرار نسل است، چنین هدفی با نکاح دائم محقق می شود نه با نکاح منقطع که هدف آن ارضاء غریزه ی جنسی است.

 

جواب: این شبهه در حقیقت به خاطر خلط بین موضوع و فائده آن ، پدید آمده است. زیرا آنچه که بیان شد از باب بیان حکمت ازدواج است ولی حکم متوقف بر آن نیست. چرا که نکاح عقیم و یائسه و کودک (اگر چه این اغراض را ندارد) صحیح است. بلکه اکثر مزدوجین جوان از ازدواجشان فقط قصد ارضاء و استیفاء غریزه ی جنسی از راه مشروع را دارند و چه بسا که بچه دار شدن و طلب نسل به ذهنشان هم نرسد اگر چه قهراً حاصل می شود ولی این هیچ دخلی در صحت ازدواجشان ندارد.

 

و عجیب آنکه فایده متعه را در رفع شهوت غریزه جنسی منحصر کرده اند با این که همانند ازدواج دائم است که گاهی هدف از آن طلب نسل یا خدمت و اداره منزل یا تربیت یا شیردادن و یا سرپرستی فرزندان است.

 

اینجا از مخالفان متعه می پرسیم: شما که متعه را مخالف با حکمت ازدواج می دانید درباره ی زوج هایی که ازدواج دائم کرده ولی از همان ابتداء قصد دارند که بعد از دو ماه با طلاق، از هم جدا شوند چه می گوئید؟ آیا ازدواج آنها صحیح است یا نه؟ گمان نمی کنم هیچ فقیهی از فقهاء اسلام چنین نکاحی را منع کند مگر آنکه بخواهد حرف بدون دلیل و برهان بزند. پس چه فرقی بین متعه و ازدواج است؟ الا این که در متعه مدت معینی ذکر می شود ولی در ازدواج دائم ذکر نمی شود.

 

صاحب المنار می گوید: سخت گیری علماء گذشته و حال و منع آنها از متعه، مقتضی منع از ازدواج به نیت طلاق است، گر چه فقیهان می گویند: اگر زوج نیت ازدواج موقت کند ولی این نیت را در صیغه ی عقد شرط نکند چنین عقدی صحیح است و لکن کتمان این امر را از سوی زوج نیرنگ و حیله می دانند ، از این جهت چنین عقدی سزاوارتر به بطلان است تا عقدی که در آن به صراحت وقت مشخص می شود. [25]

 

ما می گوئیم: بر فرض که زن و شوهر (بدون ذکر وقت) راضی به وقت معینی باشند (تا دیگر حیله و خدعه ای نباشد) در این صورت هم نکاح بلا اشکال صحیح است.

 

شبهه ی دوم: جواز ازدواج موقت، منافی است با آنچه که در قرآن در بیان صفات مؤمنین آمده است که: (و آنها که دامان خود را (از آلوده‏شدن به بى‏عفتى) حفظ مى‏کنند .تنها آمیزش جنسى با همسران و کنیزانشان دارند، که در بهره‏گیرى از آنان ملامت نمى‏شوند .و کسانى که غیر از این طریق را طلب کنند، تجاوزگرند!) [26] مراد آیه این است که: هر کسی غیر از این موارد را بخواهد، از حلال خداوند به سمت حرام تجاوز کرده است، و زن متعه شده هم زوجه نمی باشد.

 

جواب: این ادعای بدون دلیل است. چنین زنی زوجه و دارای احکام خودش است. و عدم وجود نفقه و حق قسمت (تقسیم همخوانی با دیگر زنان مرد) ، او را از زوجیت خارج نمی کند. همسر ناشزه (زنی که برای مرد تمکین نکند) همسر است با این که نفقه و حق قسمت ندارد و همچنین دختری که در خرد سالی به عقد انسان در می آید.

 

عجیب است که از نفی حکم بر نفی ماهیت و موضوع استدلال شود. زوجیت رابطه ای است که بین زوجین برقرار می شود و احکامی بر آن بار می شود و چه بسا که بعضی از احکام تنها مختص به بعضی از اقسام آن باشد.

 

شبهه سوم: در ازدواج موقت شخص قصد همسر داری و زندگی زناشوئی بدون زنا و گناه ندارد بلکه فقط قصدش زنا است. و اگر چه در اینجا نوعی احصان و همسر داری و مانعی از زنا برای مرد می باشد ولی هیچ احصان و همسر داری و مانعی از زنا برای زن نیست چرا که می تواند درهر زمانی که بخواهد خودش را به هر مردی عرضه کند. در چنین حالتی زن مانند این کلام شاعر می شود:

 

توپی که با چوگان ها زده می شود – سپس مردی بعد دیگری او را می رباید. [27]

 

جواب: از کجا فهمیدید که احصان و حفظ شدن در متعه مخصوص مردان است نه زنان. هر گاه گفتیم که این عقد شرعی است پس از این راه دو طرف می توانند خودشان را از زنا حفظ کنند. چیزی که  دختران جوان را از اعمال خلاف باز می دارد چند چیز است:

 

ا.نکاح دائم 2. نکاح موقت با شرط هایی که بیان شد. 3. سر کوب غریزه جنسی.

 

گزینه اول خصوصاً برای دختران و پسران دانشجو عملی نیست. چرا که معمولاً با حقوق های مختصری که از خانواده یا دولت می گیرند زندگی می کنند و نمی توانند ازدواج دائم داشته باشند. سر کوب قوای جنسی هم کار بسیار سخت و پر مشقتی است که تحمل مشقت آن تنها از عهده مردان و زنان نمونه که بسیار اندک هستند، بر می آید.

 

پس راه حل ممکن منحصر در طریق دوم می باشد که از این راه هر دو طرف خود را از افتادن در کارهای خلاف و خانه های فساد حفظ می کنند.

 

دین اسلام دین خاتم و پیامبرش، پیامبر خاتم و کتابش آخرین کتاب است و شریعتش خاتم شرایع، پس باید برای هر مشکل اجتماعی راه حل شرعی داشته باشد که کرامت زنان و مردان مؤمن را حفظ کند. مشکل جنسی در مردان و زنان هم یکی از مشکلات مهمی است که دین اسلام نمی تواند آنرا بدون راه حل رها کند.

 

این کلام امام علی (ع) است که در گوش ها طنین انداخته و از سوء عاقبتی که با اهمال به این راه حل پدید می آید بشریت را بر حذر می دارد و می فرماید: "اگر نهی عمر از متعه نبود جز افراد شقی کسی زنا نمی کرد." [28]

 

اما تشبیه متعه به آنچه که در شعر آمده نشان از جهل گوینده نسبت به حقیقت نکاح متعه و مرزهای آن می باشد. آنچه در شعر آمده متعه ای است که تهمت آن را به شیعه می زنند [29] و حال آن که شیعه از این تهمت مبری است. به نظر شیعه زن متعه شده نمی تواند به صورت چرخشی در اختیار مردان قرار گیرد بلک باید بعد از هر ازدواج عده نگاه دارد پس چگونه ممکن است در هر زمانی خودش را به مردی عرضه کند! سبحان الله! چقدر بر افتراء و کذب بر شیعه جرأت دارند. مضمون شعر چیزی جز جسارت بر وحی الهی و تشریع آسمانی نیست حال آنکه همه ی مفسرین و محدثین بر تشریع اتفاق دارند و اگر نهی یا نسخی هم باشد بعد از تشریع و عمل به این حکم رسیده است.

 

برای آگاهی بیشتر، نک: نمایه های:

1. ازدواج موقت(متعه) و شرایط آن، سؤال 627.

2. مشکلات فراروی اجرای حکم متعه درجامعه، سؤال 353.

3. ازدواج موقت با دختر باکره، سؤال 667.

4. ازدواج موقت بهترین راه حل، سؤال 743.

 

 

[1] نک: نمایه ی: ازدواج مجدد بعد از ازدواج موقت، سؤال1099.

[2] نساء، 24.

[3] نک: طبری در تفسیر کبیر، زمخشری در کشاف ، فخر رازی در تفسیرش و شرح صحیح مسلم از نووی در اول باب نکاح و دیگران بزرگان از علماء، این قرائت را جزء مسلمات گرفته اند . در این صورت طبیعی است که " الی اجل مسی" از آیه نباشد و برای شرح مراد آیه آورده شده باشد.

[4] ازدواج موقت، ص 14 – 15، مجمع جهانی اهل بیت (ع).

[5] نساء، 3.

[6] نساء، 4.

[7] نساء، 25.

[8] مؤمنین، 6.

[9] نساء، 25 ،...َ فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُن‏

[10] صحیح مسلم، ج 4، ص 131؛ مسند احمد، ج 6، فتح الباری ج 9، ص 149.

[11] کشاف، ج 1، ص 498، چاپ بیروت.

[12] تفسیر طبری، ج 5، ص 9 ؛ تفسیر فخر رازی، ج 10، ص 5؛ الدر المنثور ج 2، ص 140.

[13] صحیح بخاری، ج 2، ص 168 و ج 6، ص 33 ؛ صحیح مسلم ج 4 ، ص 48؛ سنن نسائی ج 5، ص 155 ؛ مسند احمد ج4، ص 426 به سند صحیح.

[14] نک: نیل الاوطار، ج 6 ص 271؛ فتح الباری، ج 9، ص 150.

[15] مؤمنون 6 – 7. "   إِلاَّ عَلى‏ أَزْواجِهِمْ أَوْ ما مَلَکَتْ أَیْمانُهُمْ فَإِنَّهُمْ غَیْرُ مَلُومینَ فَمَنِ ابْتَغَى‏ وَرَاءَ ذَالِکَ فَأُوْلَئکَ هُمُ الْعَادُون‏ "

[16] طلاق، 1 "فطلقون لعدتهن".

[17] احکام القرآن، 290، ص 184- 195، باب متعه، دارالکتب العلمیه؛ صحیح مسلم به همراه شرح نووی، ج 9، ص 179، باب نکاح متعه ارشاد الساری در شرح بخاری باب 32، نهی پیامبر (ص) از نکاح متعه، احادیث 5115 – 5119.

[18] نک: صحیح مسلم، ج2، ص 130، چاپ دارالفکر، بیروت.

[19] تفسیر قرطبی، ج 5، ص 130 – 131.

[20] زاد المعاد، ج 2، ص 204.

[21] ن ک: ازدواج موقت، ص 17 – 21، مجمع جهانی اهل بیت (ع).

[22] الانصاف فی مسائل دام فیها الخلاف، ص 534.

[23] شرح معانی الآثار، ج 2، ص 146.

[24] الغدیر، ج 6، ص 220، و ازدواج موقت در اسلام ص 133، و متعه از فکیکی و احکام الشرعیه فی الاحوال الشخصیه، ج 1، ص 28.

[25] تفسیر المنار، ج 3، ص 17.

[26] مؤمنون، 5 – 7.

[27] تفسیر المنار، ج 5، ص 13.

[28] مستدرک‏الوسائل، ج 14، ص 478. " فَلَوْلَاهُ مَا زَنَى إِلَّا شَقِیٌّ أَوْ شَقِیَّة"

[29] نک: کتاب السنة و الشیعة، ص 65 – 66.



ادامه مطلب
پنج شنبه 2 آذر 1396  - 11:00 AM

خلاصه پرسش

چگونه انسان می‌تواند محبوب خداوند واقع شود؟

پرسش

چگونه انسان می‌تواند محبوب خداوند واقع شود؟

پاسخ اجمالی

دوستى با خداوند، به دو صورت متصور است. 1. دوستى بندگان با خداوند و محبوب بودن خداوند؛ 2. دوستى خدا با بندگان و محبوب او واقع شدن. و آنچه مورد سؤال قرار گرفته است، همان صورت دوم است. البته همه موجودات جهان هستى از این نظر که مخلوق و اثر آن ذات اقدس می‌باشند، محبوب او خواهند بود. لکن مراد از حبّى که در آیات و روایات مطرح گردیده است، معناى خاصى است که همان: کنار رفتن حجاب‌ها و صفاى باطن بنده و مورد عنایت و لطف آن ذات اقدس قرار گرفتن است.
در آیات و روایات گاه با عناوین و معیارهاى کلى راه‌هاى محبوب خدا شدن مواجهیم مانند اطاعت و پیروى از رسول گرامى اسلام(ص) و یا دوست داشتن خداوند متعال و یا عمل به واجبات و مستحبات و ترک محرمات و مکروهات، و گاه موارد جزئى و مصادیق را از متون اسلامى می‌توانیم استفاده نماییم.
به سخن دیگر؛ ایمان به خدا و روز قیامت و تصدیق انبیا(ع) و نبوت نبى اکرم(ص) و پذیرش ولایت دوازده امام معصوم(‏ع) و اجتناب از کفر و شرک و نفاق و علم و دانش در جانب عقیده؛ و عمل کامل به دین اسلام و عدم تبعیض در عمل به احکام دین، و تبعیت محض و بدون چون و چرا از خدا و رسول(ص) و ائمه(‏ع) و عدم فساد و طغیان و تعدى به دین و خلق خدا و دوستى خدا و پیامبر(ص) در جانب عمل؛ و آراستن نفس و باطن به حالات و ملکات پسندیده و حذف صفات و ویژگی‌هاى ناپسند ظاهرى در جانب اخلاق؛ سبب محبوبیت و تقرب و کسب منزلت در بارگاه ربوبى و نبوى(ص) و علوى(ع) گشته و این به معناى رسیدن انسان به کمال و هدفى است که براى آن آفریده شده است، که همان «قرب عندالله» می‌باشد.

پاسخ تفصیلی

در رابطه با خداوند، دوستى به دو صورت تحقق می‌یابد: 1. دوستى بندگان با خداوند و محبوب بودن خداوند، 2. دوستى خدا با بندگان و محبوب واقع شدن بندگان؛ «یحبهم و یحبونه».[1] آنچه مورد سؤال است همان نوع دوم دوستى؛ یعنى محبوب خداوند قرار گرفتن بندگان است.
پیش از پرداختن به پاسخ سؤال، توجه به دو مطلب ضرورى است:
الف. مقام محبّت و عشق، مقامى بس والا و بلند است و ورود به این بحث، با گستردگى و اهمیتى که دارد، موجب طولانى شدن نوشتار و خروج از مقصد اصلى می‌گردد، به‌ویژه آن‌که آیات و روایات و دعاها و... فراوانى در متون معتبر دینى وجود دارد، که بیان و بررسى آنان، مستلزم تدوین کتابى مستقل خواهد شد.
ب. خداوند متعال ذات و جمال خویش را دوست دارد، از این‌رو؛ مخلوقات و آثار خود را که جلوه جمال خویش است، دوست دارد چنان‌که در حدیث قدسى آمده: «کنت کنزاً مخفیاً فاحببت ان اعرف، فخلقت الخلق لکى اعرف».[2]
گنج مخفى بد ز پرّى چاک کرد
خاک را روشن‌تر از افلاک کرد[3]
اساس خلقت جهان هستى، حبّ و عشق ذات حضرت حق به ذات خویش است. خواست تا جمال خویش آشکار گرداند، آفرینش را آینه جمال خود گردانید. عبدالرحمان جامى -از عارفان قرن نهم-، چنین می‌گوید:
در آن خلوت که هستى بی‌نشان بود
به کنج نیستى، عالم نهان بود
وجودى بود از نقش دوئى دور
ز گفتگوى مائى و توئى دور
جمالى مطلق از قید مظاهر
به نور خویشتن، بر خویش ظاهر
جمال اوست هر جا جلوه کرده
ز معشوقان عالم بسته پرده
پس همه موجودات جهان، محبوب خداوند متعال می‌باشند،[4] لکن آنچه در این مقام مورد بحث قرار گرفته است، محبوب بودن انسان‌ها است به معناى خاص آن، که در ادامه سخن بیان خواهد گردید.
امکان محبوب و مجذوب خدا شدن 
خداوند مهربان در پیام و دستور خویش به پیامبر اسلام(ص)، خبر از امکان محبوب خداوند قرار گرفتن بندگان و مؤمنان می‌دهد:
«قل ان کنتم تحبون الله فاتّبعونى یحببکم الله»؛[5] به مردم بگو: اگر محبّ و دوست خدایید، پیرو من (پیامبر) باشید تا محبوب خدا شوید.
در سوره مائده: «یحبهم و یحبونه»؛[6] دوست می‌دارد ایشان را و آنان هم او را دوست می‌دارند.
در حدیث قدسى است که؛ «لو علم المدبرون کیف اشتیاقى بهم لماتوا شوقاً»؛[7] اگر آنان که از من روى گردانیده‌اند می‌دانستند میزان اشتیاق و محبت مرا به خودشان، از فرط اشتیاق، جان می‌باختند.
در حدیث قدسى معروف و معتبر است که امام صادق(ع) از پیامبر(ص) نقل می‌فرماید که خداوند فرمود: «...انه لیتقرب الىّ بالنافلة حتى اُحبّه...»[8] که بنده صالح به وسیله مستحبات و اعمال نیک، قرب الهى پیدا نموده و محبوب حق تعالى واقع می‌شود.
معناى محبوب خدا شدن
دوستى خدا با خلق و محبوب آن ذات جمیل قرار گرفتن، داراى معانى متفاوتى می‌تواند باشد لکن به معنا و مفهومى که محبت و علاقه در انسان‌ها به کار می‌رود، نمی‌باشد. ولى آنچه در این مجال می‌توان گفت این است که؛ بر اثر این دوستى، خداوند پرده را بر می‌دارد تا دوستان او بتوانند حضرت الهى را با چشم قلب مشاهده نمایند و تقرّب به او پیدا کنند. و این منظور از ازل مورد توجه آن ذات اقدس بوده که باطن چنین بنده‌اى را پاکیزه سازد تا غیر او در آن جاى نگیرد و موانع میان او و بنده‌اش را برطرف سازد تا جز حق نشنود و سخنى جز از او استماع ننماید و جز او از چشم باطنى او، از چشم دیگرى نبیند و به غیر از زبان حق از زبان دیگرى سخن نگوید.[9]
راه‌هاى محبوب خدا شدن
مهم‌ترین راه کسب محبوبیت در پیشگاه خداوند این است که؛ انسان به طور تفصیل بداند آن ذات اقدس یگانه چه امورى را می‌پسندد و مورد تأیید و رضایت او است تا با بر آورده کردن آنها و عمل به اوامر او، توجهات و عنایات او را به خود جلب کرده و کم کم خود را به او نزدیک نماید، چنان‌که براى حفظ محبوبیت خویش نیز، ناچار باید این روند را تا آخر عمر خویش ادامه داد و نیز باید بداند که آن ذات اقدس از چه امورى کراهت دارد و چه امورى سبب سخط و غضب و لعن او می‌گردند و مورد نهى او واقع شده‌اند، تا از آنها اجتناب کند و اگر بدان‌ها گرفتار است، خود را از آنها نجات دهد تا محبوب درگاه حق واقع شود و لازم است این شیوه را نیز تا پایان عمر ادامه دهد، تا مطرود و منفور و مورد غضب و لعن آن ذات اقدس نشود.
آن‌گونه که بیان گردید آسان‌ترین راه کسب این معرفت، آشنایى و مراجعه به قرآن کریم و روایات معصومین(‏ع) است؛ زیرا قرآن کلام مصون از تحریف بوده و خداوند متعال بیانگر تمامى امورى است که محبوب او هستند و ایمان و عمل سبب محبوبیت در پیشگاه او و غرق شدن در رحمت او می‌شود و نیز بیانگر امورى است که اعتقاد یا عمل یا اتصاف به آنها سبب غضب خداوند و طرد شدن از درگاه او و سقوط در درکات جهنم می‌شود؛ و اگر انسان کاملاً خود را در عقیده و عمل و اخلاق با قرآن منطبق نماید و در این راستا از سیره نبوى(ص) و امامان معصوم(ع) الگو بگیرد، به این مقصود و مطلوب؛ یعنى محبوبیت عندالله و نجات از غضب و سخط و لعن الهى دست یافته است. آیات و روایات، گاه با عناوین و معیارهاى کلى، راه‌هاى محبوب خدا شدن را بیان می‌نمایند، گاه موارد جزئى و مصادیق را در پیش روى سالکان راه کمال قرار می‌دهند. معیارهاى کلى مانند:
1. پیروى از پیامبر اکرم(ص): آن‌گونه که اشاره گردید خداوند کریم شرط محبوب شدن بنده خویش را پیروى از پیامبر و رسول خویش می‌داند، و فرمود: «به مردم بگو: اگر محبّ و دوست خدایید، پیرو من (پیامبر) باشید تا محبوب خدا شوید».[10] از این‌رو؛ در این آیه، معیار و ضابطه کلى محبوب خدا شدن را اطاعت و پیروى از رسول - خواه گفتار ایشان، خواه عمل ایشان – می‌داند و در آیات فراوانى از قرآن مجید به این پیروى و متابعت دستور فرموده است: «ما آتاکم الرسول فخذوه و...»،[11] «اطیعوا الله و اطیعوا الرسول...»[12] و «اطیعوا الله و رسوله و لا تنازعوا...».[13]
2. انجام فرائض و نوافل و مستحبات: در احادیث متعدد و معتبرى که به نام احادیث قرب فرایض و قرب نوافل شناخته شده، راه‌هاى محبوب خدا شدن را انجام واجبات و مستحبات ذکر نموده است. بررسى و استفاده کامل از این‌گونه احادیث و بیان تفاوت قرب فرایض و قرب نوافل موجب اطاله سخن و پراکندگى مطالب خواهد شد، لکن فقط به نمونه‌اى از آنان بسنده کرده و با بررسى متون دینى به موارد جزئى که سبب جلب محبت الهى می‌گردد، سخن را پایان می‌بخشیم.
در حدیثى از امام صادق(ع) است که از پیامبر(ص) نقل فرمود: «خداوند عزّ و جلّ فرمود: بنده من به چیزى محبوب‌تر از آنچه بر او واجب نمودم، تقرّب نمی‌جوید و همانا پیوسته به وسیله نافله و مستحبات به حضرت من تقرّب پیدا می‌کند تا به درجه‌اى که او را دوست می‌دارم، می‌رسد. و هنگامى که او را دوست داشتم، در این حال گوش او خواهم شد که با آن می‌شنود و چشم او خواهم بود که با آن می‌بیند و زبان او خواهم گشت که با آن سخن می‌داند، و دست او می‌شوم که با آن کارها را انجام می‌دهد...».[14] شبیه این روایت، از امام باقر(ع) نیز نقل گردیده است.[15]
با دقت در این‌گونه روایات و بررسى آیات؛ نتایج و ثمراتى هم که بر اثر محبوب خدا واقع شدن بندگان به دست می‌آید، کاملاً روشن می‌گردد. که در مجموع، پیدایش صفاى باطنى و رفع حجاب‌ها و موانع و رسیدن به مقام قرب الهى که همه از فضل و لطف آن ذات یگانه است، نتیجه و ثمره این محبت خواهد بود.[16]
«ایمان» خود به عنوان ثمره این محبت الهى در روایتى از پیامبر(ص) نقل شده است که فرمود: «ان الله یُعطى الدنیا من یُحبّ و من لایحبّ و لایعطى الایمانَ الاّ من یحبّ»؛[17] خداوند دنیا را به کسى که دوست دارد و یا ندارد، می‌بخشد، ولى ایمان را به کسى که دوست دارد، اعطا می‌نماید؛ زیرا که نظر محبوب به محب، اظهار التفات و لطف است به او که در نتیجه، محبّت محبّ به محبوب بیشتر می‌شود و او را از خود بی‌خودتر می‌نماید. از این‌روست که در دعاى ندبه، می‌خوانیم: «اللهم و اقبل الینا بوجهک الکریم و اقبل تقربنا الیک و انظر الینا نظرة رحیمة، نستکمل بها الکرامة عندک ثم لاتصرفها عنّا بجودک...»؛ [18] اى خدا! بر ما به وجه کریم خود رو نما و تقرّب ما را به سوى خود بپذیر و بر ما به نظر رحمت [و لطف] نظر نما تا کرامت نزد تو را بدان وسیله، کامل کنیم و به کرمت، نظر لطف خویش را از ما مگردان.
از مطالب گذشته، بعضى راه‌هاى کلى کسب محبت الهى نسبت به بندگان روشن گردید، حال به برخى از موارد جزئى اشاره می‌گردد که در آیات قرآن، به عنوان «اعمال پسندیده و محبوبان عندالله» معرفى شده‌اند:
ایمان، اطاعت از خدا و رسول، سرعت به سوى خیرات و جبران خطاها و طلب غفران از خداوند، انفاق در راه خدا به صورت آشکار و پنهان، فرو خوردن خشم و عفو از لغزش‌هاى مردم و نیکوکارى با آنان، کسانى که دائماً به یاد خدا هستند و بر کار خطاى خویش اصرار نمی‌کنند و ربا نمی‌خورند،[19] بر خدا توکل می‌کنند و در برابر ناملایمات صابر و شکیبا هستند و زبان به گلایه نمی‌گشاید، با مردم مشورت می‌کنند و با مردم به نرمى و ملاطفت رفتار می‌کنند.[20] تقوا پیشه‌اند و به عهد و پیمانى که با خدا و رسول(ص) و ولىّ خدا و یا مردم می‌بندند، پایبند هستند،[21] با توبه و اخلاص و تقوا خود را تطهیر می‌کنند و از آلودگی‌ها و هرزگی‌ها برکنارند،[22] چشم و گوش و زبان و شکم و فرج خود را از استفاده‌هاى نابجا حفظ می‌کنند،[23] به پدر و مادر خود احترام گذاشته و حرمت ارحام را نگه می‌دارند،[24] از بزرگان دین به خصوص پیامبر اکرم(ص) به نیکى و با احترام و درود یاد می‌کنند،[25] و اگر مسئولیتى یابند و به حکومت و قضاوت بپردازند، دادگر و عادل‌اند،[26] بر آنچه در راه خدا خرج کرده‌اند افسوس نمی‌خورند و اگر به مالى و مکنتى و حکومتى می‌رسند مغرور نمی‌شوند[27] اهل بذل مال و جان در راه اویند.[28]
در روایات نیز مواردى را براى جذب محبت الهى می‌توان مشاهده کرد: به آنچه نزد خداوند مرغوب است، رغبت نمودن،[29] پیامبر اکرم(ص) و آل او را دوست داشتن،[30] خدا را دوست داشتن،[31] به سراغ علم و دانش رفتن،[32] تهلیل و تکبیر فراوان گفتن،[33] مداومت و تعجل در عمل نمودن،[34] و... .
در مقابل، گروه‌هاى ذیل به عنوان «مبغوضان»، «ملعونان» و «مطرودان» درگاه خداوند معرفى شده‌اند:
کافران،[35] مشرکان،[36] منافقان،[37] مستکبران،[38] لجبازان ستیزه‌جو[39] و فخرفروشان گردنکش که به خود می‌نازند،[40] از حریم خود تجاوز کرده و حقوق الهى و حقوق مردم را رعایت نمی‌کنند،[41]خوشگذران و رفاه طلب[42] و اسراف‏گرند،[43] در زمین فساد بر پا می‌کنند،[44] از مال خود به طور صحیح و در راه خدا استفاده نمی‌کنند و بخل و حسد و کینه می‌ورزند،[45] پیمان‌شکن بوده و با کفار و دشمنان دین طرح دوستى و همکارى می‌ریزند،[46] خیانتکار و ناسپاسند،[47] از کشتن مؤمنان و انبیا و اولیاى الهى دریغ نمی‌کنند،[48] و اهل گناه و عصیان و طغیان هستند،[49] بر خود و بر مردم ستم روا می‌دارند و حقوق الهى را رعایت نمی‌کنند،[50] اهل تنبّه و تذکر و پشیمانى و توبه و دعا و تضرع به درگاه الهى نیستند و در مقابل خدا نیز گردنکش و مغرورند،[51]به تحریف دین پرداخته،[52] از شیطان و طاغوت تبعیت کرده،[53] راه هدایت مردم را مسدود می‌کنند و در بین اهل دین تفرقه افکنده و آنها را منحرف می‌کنند،[54] بد دهن بوده و به گفتار خود در عمل پایبند نیستند،[55] و خدا و رسول(ص) و اولیاى الهى و مؤمنان را با عملکرد و گفتار خود آزار می‌دهند،[56] از جهاد در راه خدا و بذل جان و مال در راه خدا فرارى و بهانه‌جو هستند،[57] اهل گناه و ناسپاس[58] و تابع فاسقان[59]می‌باشند، اهل عمل صالح و ایمان به خدا و رسول(ص) و ولىّ خدا نیستند و از ایشان می‌برند و به دشمنان ایشان می‌پیوندند.[60]
حال اگر واقعاً در پى جلب رحمت و عنایات حق و محبوبیت نزد او هستیم باید با عزمى راسخ خود را از گروه دوم جدا کرده و به گروه اول بپیوندیم و با امر به معروف و نهى از منکر و ترویج و تبلیغ و دفاع از کیان اسلام و مسلمانان و حریم تشیع، هم خود از خدا راضى شویم و هم خدا را از خود راضى کنیم، هم خدا و نبى(ص) و ولىّ را دوست بداریم و هم محبوب ایشان واقع شویم.[61]

 


[1]. مائده، 54.

[2]. بحار الانوار، ج 84، ص 198.

[3]. مولوی، مثنوی.

[4]. ر.ک: ابن سینا، اشارات و تنبیهات، ج 3، ص 359 - 363؛ صدرالمتألهین، اسفار، ج 7، ص 148 - 160.

[5]. آل عمران، 31.

[6]. مائده، 54.

[7]. بهارى، محمد، تذکرة المتقین، ص 134.

[8]. کلینى، کافى، کتاب الایمان و الکفر، باب من اذى المسلمین و احتقرهم، ج 7، ص 253؛ بحار الانوار، ج 70، کتاب الایمان والکفر؛ مکارم الاخلاق، ص 16.

[9]. فیض کاشانى، ملا محسن، اخلاق حسنه، ص 238 - 239.

[10]. آل عمران، 31.

[11]. حشر، 7.

[12]. نساء، 59.

[13]. انفال، 46.

[14]. کلینى، الکافى، ج 2، ص 352.

[15]. همان.

[16]. اخلاق حسنه، ص 238.

[17]. فیض کاشانى، ملا محسن، محجة البیضاء، ج 8، ص 64.

[18]. محدث قمى، شیخ عباس، مفاتیح الجنان، دعاى ندبه.

[19]. آل عمران، 130، 136، 146 و 148.

[20]. آل عمران، 3، 146، 159 و 160.

[21]. آل عمران، 76؛ توبه، 4 و 7.

[22]. توبه، 108؛ بقره، 222.

[23]. مؤمنون، 1 - 11؛ نور، 30 - 31؛ احزاب، 70 - 71.

[24]. لقمان، 14 - 15.

[25]. احزاب، 56؛ حجرات، 2 و 5.

[26]. حجرات، 9؛ مائده، 42.

[27]. حدید، 23.

[28]. صف، 4؛ آل عمران، 154 و 158.

[29]. بحار الانوار،ج 70، ص 70.

[30]. همان، ج 57، ص 198.

[31]. همان، ج 70، ص 18.

[32]. همان، ص 304.

[33]. محجة البیضاء، ج 2، ص 275.

[34]. بحار الانوار، ج 71، ص 216 و ص 322.

[35]. بقره، 89 و 90؛ روم، 45؛ آل عمران، 32.

[36]. لقمان، 13.

[37]. فتح، 6؛ توبه، 38 تا آخر سوره.

[38]. نحل، 23.

[39]. شورى، 16؛ اعراف، 71.

[40]. حدید، 23؛ نساء، 36؛ لقمان، 18.

[41]. بقره، 190؛ اعراف، 55.

[42]. قصص، 76.

[43]. اعراف، 31؛ انعام، 141.

[44]. قصص، 77؛ طه، 81؛ مائده، 64؛ بقره، 205.

[45]. همان.

[46]. مائده، 50، 63 و 80؛ رعد، 20 و 25.

[47]. حج، 38؛ انفال، 58؛ نساء، 107.

[48]. نساء، 93؛ آل عمران، 112؛ بقره، 61.

[49]. حجرات، 7.

[50]. شورى، 40؛ آل عمران، 57 و 140.

[51]. اعراف، 55.

[52]. مائده، 78؛ هود، 18.

[53]. هود، 59 و 60؛ نساء، 48، 54، 115، 118؛ احزاب، 64 و 68.

[54]. اعراف، 44 و 45.

[55]. صف، 2 و 3؛ حجرات، 11 و 12؛ نور، 23؛ نساء، 148.

[56]. احزاب، 57 و 58.

[57]. انفال، 16.

[58]. بقره، 276.

[59]. هود، 59 و 60.

[60]. رعد، 20 و 25.

[61]. فجر، 28؛ آل عمران، 31.



ادامه مطلب
پنج شنبه 2 آذر 1396  - 10:59 AM

خلاصه پرسش

چگونه می‌شود دروغ‌گو یا راست‌گو بودن شخص مدعی وحی را در ادعایش (ادعای وحی و رسالت) تشخیص داد؟

پرسش

چگونه می‌شود دروغ‌گو یا راست‌گو بودن شخص مدعی وحی را در ادعایش (ادعای وحی و رسالت) تشخیص داد؟

پاسخ اجمالی

1. وحى در لغت به معناى «انتقال مطلبى به صورت سریع و مخفى» می‌باشد، اما در اصطلاح به آن «شعور و درک ویژه‌اى که مختصّ انبیا است و کلام خدا را بدون واسطه یا با واسطه می‌شنود» اطلاق می‌گردد.
2. وحى به معناى لغوى آن، نه تنها براى انسان‌هایى که پیامبر نیستند، به کار می‌رود، بلکه در مورد حیوانات و جمادات و... نیز اطلاق گردیده است. چنان‌که در فرهنگ قرآنى، در الهام به مادر حضرت موسى(ع)، و امور غریزى؛ مثل لانه‌سازى زنبور عسل، یا امور تکوینى؛ مثل گردش آسمان و زمین، وحى گفته شده است.
3. برخى عرفا نیز ادعاى «وحى» داشته‌اند که مرادشان وحى به معناى لغوى یا همان الهام قلبى است و وحى اصطلاحى مخصوص انبیاء(ع) است، ولى الهام شامل سایرین نیز می‌شود.
4. اگر کسى ادعاى وحى همراه با نبوت و رسالت نماید راه شناخت صدق گفتارش در وهله اوّل «معجزه» می‌باشد.
5. معجزه عملى خارق العاده است که خارج از حدود قدرت بشرى و قوانین تعلیم و تعلّم است، که شخص مدعى نبوت آن عمل را در جهت اثبات ادعاى رسالت خود و همراه با درخواست مقابله دیگران (تحدّى) از خود نشان می‌دهد؛ مانند اژدها شدن عصاى حضرت موسى(ع) و یا زنده کردن حضرت عیسى(ع) مردگان را، و یا مثل قرآن مجید که معجزه پیامبر خاتم(ص) است. از این‌رو؛ اگر کسى به دنبال ارایه عمل خارق العاده خود، ادعایى ننماید، این عمل او معجزه نخواهد بود و «کرامت» یا... می‌تواند باشد. نیز اگر عمل خارق العاده‌اى مطابق با مدعاى او نباشد، اعجاز تلقى نمی‌گردد.
6. وجه دلالت معجزه بر صدق ادعاى نبوت و وحى، به این صورت است که: هم معجزه و هم وحى هر دو از امور خارق العاده و غیبى می‌باشند، اما وحى چیزى نیست که قابل مشاهده، براى دیگران باشد، و دیدن فرشته وحى براى غیر انبیا میسّر نیست. از این‌رو؛ پیامبران با اظهار معجزه، که آن نیز امرى مستند به غیب و ماوراى قدرت بشرى است، اثبات کرده‌اند که به منبع لایزال غیبى الهى اتکا و اتصال دارند. و از آن‌جا که «حکم الامثال فیما یجوز و فیما لایجوز واحد» می‌توان نتیجه گرفت که ادعاى پیامبران در مورد نزول وحى به آنان درست و صحیح است.
7. ظهور معجزه به دست مدعى کاذب نبوت، محال است؛ زیرا با حکمت و هدایت خداوند منافات دارد و اظهار معجزه به دست چنین شخصى باعث گمراه شدن مردم می‌گردد؛ چرا که وظیفه مردم یا پذیرفتن ادعاى نبوت هر شخص است که این امر سبب هرج و مرج و زیاد شدن مدعى دروغین وحى و نبوت می‌شود، یا تکذیب هر مدعى نبوت، که این هم با هدف ارسال رسل و هدایت مردم منافات دارد؛ و یا باید معیارى براى تشخیص نبى از سوى خداوند براى مردم معین گردد که مدعى راستین و دروغین مشخّص گردد، که این معیار، همان «معجزه» است.
8. راه‌هاى دیگرى براى شناخت صدق مدعى نبوت وجود دارد که از جمله آنها: بررسى محتواى وحى از جهت تناقض درونى، و نیز از جهت تنافى با عقل و فطرت می‌باشد. پس ادعاى مطلبى به نام وحى که مخالف مسلمات عقل یا فطرت باشد، محکوم به کذب است. چنان‌که اگر بین فقرات مختلف یک وحى یا بین دو وحى تعارض بود، دلیل بر کذب آن مدعى نبوت است.
9. بررسى رفتار شخص مدعى نبوت از جهت سلامت اخلاقى و روانى و رفتارى، می‌تواند راهى براى صدق گفتار مدعى نبوت محسوب گردد.
10. معرفى و بشارت پیامبر پیشین و یا معاصر، و حتى تصریحات کتب الهى راه‌هاى دیگرى براى شناخت پیامبر است، و در خصوص پیامبر اسلام(ص) این‌گونه است.

پاسخ تفصیلی

معنای «وحی»
«وحى» یک معناى لغوى دارد و یک معناى اصطلاحى.[1] معناى لغوى وحى «انتقال مطلبى به صورت سریع و مخفیانه به مخاطب»[2]می‌باشد که شامل «الهام قلبى» نیز می‌شود. اما معناى اصطلاحى «وحى»، «شعور و درک ویژه و باطنى است (نه تفکر عقلى) که جز آحادى از افراد انسانى که مشمول عنایات الهى قرار گرفته‌اند (یعنی پیامبران)، کسى به آن راه نمی‌یابد و از حواس ظاهره پوشیده است».[3]
وحى به معناى لغوى نه تنها براى انسان‌هاى معمولى پیش می‌آید، بلکه براى سایر جانوران و یا حتى موجوداتى که در ظاهر بدون ادراک هستند (جمادات) قابل حصول است. چنان‌که در فرهنگ قرآن حالت‌هاى غریزى که براى زنبور عسل وجود دارد که لانه می‌سازد و عسل تولید می‌کند به عنوان یک وحى از طرف خالق مطرح شده است؛[4] یا الهامى که به مادر موسى(ع) شد که براى نجات فرزندت، او را در صندوقى گذار و در نیل رها کن، به عنوان یک وحى ذکر شده است.[5] چنان‌که خداوند به آسمان و زمین نیز وحى می‌فرستد.[6]
برخى از عرفا نیز ادعاى وحى کرده‌اند که ظاهراً همان معناى «لغوى»، یا «الهام قلبى» و نوعى «کشف و شهود» مراد می‌باشد.
ابن عربى می‌گوید: «...تسلط وحى بر نفس کسى که به او وحى می‌شود، بسیار قوی‌تر است از تسلط طبع او که عین نفس مخاطب است. خداوند فرموده: "من به وى از رگ گردن نزدیک‌تر هستم".[7] پس تو اى ولى! هرگاه گمان کردى، خدا به تو وحى کرده، نگاه در نفس خود کن، ببین حالتى از تردید یا مخالفت در درون خود دارى یا نه؟ اگر هنوز براى تو تدبیر و تفکر و تحلیل باقى مانده است، بدان که صاحب وحى نیستى و به تو وحى نرسیده است؛ ولى هرگاه آنچه به تو می‌رسد، تو را به کلى از میان برداشته و تو را نابینا و ناشنوا گردانده و میان تو و فکر و تدبرّت حایل گشته، و فرمانش را تمام و کمال به تو می‌راند، بدان که به تو وحى رسیده است».[8]
البته سخن در این وادى فراوان است که مجال دیگرى را می‌طلبد، و فقط به نقل سخنان برخى از حکما و عرفا بسنده می‌شود. صدرالمتألهین شیرازى(ره) در کتاب «مفاتیح الغیب» بعد از بیان راه‌هاى تحصیل علم (تعلّم و کسب، جذبه و بخشش) و این‌که تعلیمِ ربانىِ بدون واسطه، به دو صورت محقق می‌شود که نوع اوّل، القاى وحى و نوع دوم، الهام می‌باشد، چنین می‌فرماید: «...خلاصه آن‌که الهام از امورى است که انبیا(ع) و اولیا همگى در آن مشترک‌اند، لکن وحى، مخصوص به انبیا است؛ زیرا که متضمن نبوت و رسالت است».[9] و در ادامه، فرق وحى و الهام را به گونه‌اى دیگر ذکر نموده، نقشِ واسطه را در تلقى الهام و وحى بیان می‌نماید.[10]
قیصرى نیز در مقدمه «فصوص الحکم» ابن عربى، به بیان تفاوت الهام و وحى پرداخته و بعد از ذکر تفاوت‌هایى، می‌گوید: «... وحى از ویژگی‌هاى نبوت است... و الهام از خواص ولایت است و...».[11]
بنابراین ممکن است، در هر زمانى کسى ادعاى وحى کند، اما باید مشخص شود که منظور او وحى اصطلاحى است و ادعاى «نبوت» دارد، یا این‌که مراد او رسیدن به مراتبى از کشف و شهود است و به او الهاماتى می‌شود؟ در فرض دوم، او یک «عارف» است نه یک پیامبر و براى صدق گفتارش باید به مطالبى که در این زمینه نگاشته شده، مراجعه نمود.
اما اگر منظور او، وحى اصطلاحى است و ادعا می‌نماید که فرشته وحى بر او نازل می‌شود و کلماتى از جانب خدا براى او می‌آورد، آن‌گاه این بحث کلامى پیش می‌آید که راه شناخت یک پیامبر چیست و چگونه باید یک «نبى» را از «متنّبى» تشخیص داد؟
ظاهراً مراد سؤال کننده هم همین است و  هدف، دانستن راه‌هاى صدق ادعاى نبوت می‌باشد، از این‌رو؛ سؤال را به این صورت می‌توان مطرح کرد: اگر کسى ادعاى نبوت کند، از چه راه‌هایى صدق ادعایش معلوم می‌شود؟
اگر کسى ادعاى وحى و نبوت و رسالت از طرف خداوند متعال نماید، براى صدق گفتار خود می‌بایست نشانه و دلیل و شاهدى ارایه نماید؛ زیرا «وحى» براى دیگران، امر محسوسى نیست و فرشته وحى را نیز جز پیامبر، کس دیگرى نمی‌بیند و نشانه‌اى از او براى کسى ظاهر نمی‌گردد. اثبات این امر خارق العاده که دیدنى نیست، نیازمند یک امر خارق العاده دیگر است که دیدنى باشد (معجزه)، تا کسانى که معجزه را مشاهده می‌کنند، باور کنند که شخص مدعى نبوت، اتصال به یک منبع فوق العاده از جهت نیروهاى مادى دارد و با تکیه بر آن قدرت غیر عادى و غیر مادى، وحى بر او نازل می‌شود و او با خدا رابطه دارد، و صاحب معجزه، کارهایى می‌توان انجام بدهد که انسان‌هاى دیگر از انجام آن عاجزاند و در نتیجه کلامش را بپذیرند.
از این بیان معلوم می‌شود این‌که هر امّتى از پیامبر خود درخواست معجزه را داشته‌اند، خواسته بحقّى بوده و پیامبران هم این خواسته را، اجابت نموده و معجزه و آیات و بینات آورده‌اند: «ما انبیا(ع) را با بینات (معجزات و ادله و شواهد زنده) فرستادیم و همراه هر پیامبرى، کتاب و میزان نازل کردیم تا مردم حق و باطل را با میزان الهى بسنجند و به قسط و عدل قیام کنند».[12]
تعریف معجزه
براى معجزه، تعاریف متعددى بیان شده است، لکن با چشم‌پوشى از برخى نکات، در تعریف معجزه می‌توان گفت: «کار ویژه و خارق العاده‌اى است که تنها فرستادگان الهى توان انجام آن‌را دارند و بشر عادى حتى اگر تمام قواى خود را به کار گیرد، از آوردن مثل آن عاجز و ناتوان است».[13]
با توجه به تعریف معجزه ویژگی‌هایى را براى آن می‌توان به دست آورد: اوّلاً، معجزه همان‌طور که از نامش برمی‌آید، امرى است که دیگران را به «عجز» وا می‌دارد و عجز دیگران را نشان می‌دهد؛ یعنى عملى است خارق العاده و خارج از حدود قدرت بشرى و قوانین معهود تعلّم و تعلیم،  ثانیاً، معجزه به گونه‌اى است که مخاطبان نبى تشخیص می‌دهند که ظهور این عمل مستند به یک سبب غیر مغلوب است و نمی‌شود آن‌را باطل کرد یا از بین برد... .[14]
به عنوان مثال؛ می‌توان به زنده شدن مردگان توسط حضرت عیسى(ع) اشاره نمود که این عمل، هم خارق العاده بود، و هم همراه با ادعاى نبوت و رسالت از طرف خدا، و هم براى اثبات عجز دیگران از آوردن مثل آن، و هم مستند به سبب غیر مغلوب بود.
ظهور این‌گونه اعمال از طرف پیامبران دلیل روشنى است بر این‌که وحى - که آن نیز امرى غیر عادى است - قابل تحقق است، و بر اساس قاعده معروف «حکم الامثال فیما یجوز و فیما لایجوز واحد»،[15] می‌توان نتیجه گرفت: همان‌طور که به یارى یک قدرت غیبى می‌شود عصایى را اژدها کرد، سخن خدا را نیز می‌توان از غیب گرفت، هم خود به آن علم پیدا کرد، و هم دیگران را با آن آشنا نمود.
بنابراین، مهم‌ترین راه براى شناخت صدق کسى که ادعاى وحى و نبوت می‌کند، «معجزه» است و می‌توان با استناد به وقوع معجزه به دست کسى که ادعاى پیامبرى دارد، به او ایمان آورد و دعوتش را پذیرفت. و در حقیقت معجزه راهى است که حجت را بر مردم تمام می‌کند و راه را بر عذر تراشى غیر مؤمنان نسبت به دعوت پیامبران مسدود می‌نماید.
ممکن است سؤال شود؛ آیا محال است کسى به دروغ ادعاى نبوت کند، ولى معجزه از او صادر شود؟
پاسخ این است که؛ هرچند این امر محال عقلى نیست، اما از خداوند متعال که داراى اسما و صفات پسندیده مانند: هادى، حکیم، مهربان و... است، به حق باید این انتظار را داشت که معجزه را به دست مدعى دروغین نبوت جارى نسازد تا مردم به گمراهى دچار نگردند. به عبارت دیگر؛ یا باید سخن هر مدعى پیامبرى را شنید و به او ایمان آورد، که باعث هرج و مرج و ظهور پیامبران بی‌شمار می‌شود و یا باید سخن هیچ مدعى پیامبرى را نشنید و آنها را تکذیب کرد، که این خلاف غرض الهى که هدایت و ایمان بندگان است می‌باشد، و یا باید راهى را براى شناخت انبیاى واقعى و صادق بازگذاشت که همانا «ظهور معجزه به دست مدعى صادق نبوت» است که بدین وسیله غرض هدایت و سعادت و نجات انسان‌ها قابل تأمین است.
به همین جهت بعضى از متکلمان تنها راه شناخت پیامبر را، ارایه معجزه از طرف وى، دانسته‌اند،[16] هرچند که مناسب‌تر است بگوییم مهم‌ترین و مطمئن‌ترین طریق براى شناخت صدق مدعى رسالت و نبوت، معجزه می‌باشد؛ زیرا راه‌هاى دیگرى براى اثبات صدق مدعى نبوت وجود دارند. از مهم‌ترین آنها، بررسى محتواى وحى از جهت تناقض درونى و نیز از جهت تنافى با عقل و یا فطرت می‌باشد؛ یعنى اگر شخصى ادعاى رسالت نمود و مطالبى را به عنوان «وحى» عرضه داشت که با مسلمات عقلى تناسبى نداشت یا خلاف فطرت پاک و سلیم بود، کذب آن مدعى رسالت معلوم می‌گردد.[17] نیز اگر مشاهده گردید که میان مطالب مختلفى که به عنوان وحى بیان می‌دارد، تعارض و تناقض وجود دارد، دروغ‌گو بودن آن مدعى روشن می‌شود. چنان‌که در قرآن مجید آمده است: «آیا در قرآن تدبّر نمی‌کنند و حال آن‌که اگر از جانب غیر خدا بود در آن اختلافات زیادى می‌یافتند».[18]
نیز بررسى رفتار خود شخص مدعى نبوت تا حدّى براى تکذیب یا تصدیقش کارگشایى دارد. اگر مدعى نبوت، خود به مطالبى که به عنوان وحى مطرح می‌کند، عمل نمی‌کند، یا در گفتارش صادق نیست، یا اعمال نفرت‌انگیز انجام می‌دهد، یا چشم طمع به جان و مال مردم دارد، یا حب ریاست و شهرت و... دارد، تمامى اینها منافات با مقام نبوت دارد و موجب تکذیب وى می‌گردد.
راه دیگر براى شناخت پیامبر، معرفى و بشارت پیامبر پیشین و یا معاصر می‌باشد. از این‌رو؛ ممکن است در مواردى بدون اعجاز هم، حجت بر مردم تمام شود. گرچه در این خصوص نیز، این‌گونه نبوت، متّکى بر اعجاز پیامبر قبلى و یا هم عصر می‌باشد.
در برخى موارد؛ انبیایى وجود داشته‌اند که معاصر هم بوده و وجود معجزه براى یکى، کافى است که پیامبرى دیگرى را تصدیق نماید؛ مثلاً حضرت ابراهیم و لوط(ع) همزمان بودند و پیامبر هم بوده‌اند. وقتى نبوت حضرت ابراهیم(ع) ثابت شود، اگر ایشان بفرماید که حضرت لوط(ع)، پیامبر است، حجّت بر مردم تمام است و مردم با این راه، از نبوت آن رسول الهى، آگاه می‌گردند.[19]
نبوت پیامبر عظیم الشان اسلام نیز، از مواردى است که بشارت‌هاى متعددى از انبیاى گذشته را همراه دارد -افزون بر ارایه معجزات فراوان از طرف پیامبر اکرم(ص)- عده‌اى به گونه‌اى که فرزندان خود را می‌شناختند، ایشان را می‌شناختند و می‌دانستند پیامبر است: «یعرفونه کمایعرفون ابناءهم»[20] و قبل از مبعوث شدن ایشان نیز، حضرت عیسى(ع) با ذکر نام مبارک پیامبر اسلام(ص)، به آمدن ایشان بشارت داده است: «و اذ قال عیسى بن مریم یا بنى اسرائیل انى رسول الله الیکم... و مبشراً برسول یاتى من بعدى اسمه احمد، فلّما جائهم بالبینات قالوا هذا سحر مبین».[21]
و پایان سخن این‌که؛ بشارت‌ها و صفات مربوط به رسول خاتم(ص) که در تورات و انجیل موجود بوده و هست، راه دیگرى براى شناخت انبیاى الهى می‌باشد، و آیات قرآن کریم به آن تصریح دارند؛ مانند: «الذین یتبعون الرسول النبى الامى الذى یجدونه مکتوباً عندهم فى التوراة و الانجیل»[22] و بعضى آیات دیگر.[23]
براى آگاهى فزون‌تر از تصریحاتى که در زمینه نبوت پیامبر گرامى اسلام(ص) وجود دارد، به تورات و انجیل و کتاب‌هایى که در این موضوع نگاشته شده، می‌توان مراجعه نمود.[24]

 


[1]. ر. ک: «وحى و کیفیت آن»، سؤال 88.

[2]. راغب اصفهانى، مفردات، کلمه «وحى»، ص 515.

[3]. ر. ک: طباطبایى، سید محمد حسین، المیزان فى تفسیر القرآن، ج 2، ص 159، تهران، دارالکتب الاسلامیة، چاپ دوم.

[4]. نحل، 68.

[5]. طه، 38؛ قصص، 7.

[6]. فصلت، 11 و 12 ؛ زلزال، 5.

[7]. ق، 16.

[8]. ابن عربى، محیى الدین، الفتوحات المکیة، ج 2، ص 78، مصر، دار العربیة الکبرى.

[9]. ر. ک: مفاتیح الغیب، ج 1، ص 224 - 221.

[10]. همان، ص 224.

[11]. قیصرى، مقدمه بر فصوص الحکم ابن عربى، تنبیه فصل هفتم.

[12]. حدید، 25.

[13]. جوادى آملى، عبدالله، تفسیر موضوعى قرآن کریم، ج 1، ص 89.

[14]. المیزان، فى تفسیر القرآن، ج 1، ص 74.

[15]. «حکم اشیاى همانند، در آنچه که جایز و ممکن است و آنچه ممکن نیست، یکى است». این یک قاعده فلسفى است که کاربردهاى متعددى در موارد مختلف دارد. ر. ک: ابراهیمى دینانى، غلامحسین، قواعد کلى فلسفى در فلسفه اسلامى، ج 1، ص 208.

[16]. لاهیجى، عبدالرزاق، سرمایه ایمان، ص 85؛ مظفر، شیخ محمد رضا، عقاید الامامیة، ص 77.

[17]. توجه به این مطلب ضرورى است که ممکن است همه انسان‌ها در تمام موارد، این مخالفت با عقل و فطرت را درک ننمایند و حتى موارد فراوانى در تعالیم انبیا(ع) وجود دارد که عقل از فهم آنان عاجز است و یا فطرت همگان چنین ادراکى را نمی‌یابد. درحالی که اتمام حجت بر تمام مردم به وسیله پیامبران، نیازمند نشانه‌هاى روشن و دور از ابهام و شک و تردید می‌باشد. ر. ک: مصباح یزدى، محمد تقى، معارف قرآن، ج 4 و 5، ص 69 - 66.

[18]. نساء، 82.

[19]. ر. ک: معارف قرآن، ج 5 - 4، ص 71.

[20]. بقره، 146؛ انعام، 20؛ ر. ک: المیزان، ج 1، ص 326 - 327؛ ج 7، ص 40 - 41 و ج 8، ص 282 - 278.

[21]. صف، 6.

[22]. اعراف، 157.

[23]. فتح، 29؛ شعراء، 197؛ بحار الانوار، ج 15، ص 174 - 248.

[24]. بحار الانوار، ج 15، ص 174 - 248؛ انجیل یوحنا، باب 14، بند 30 - 16، باب 15، بند 26؛ انجیل برنابا، باب 39 و 41 و 44 و 54 و 55 و 136.



ادامه مطلب
پنج شنبه 2 آذر 1396  - 10:58 AM

خلاصه پرسش

رجعت چیست؟ و چه کسانی را شامل می‌شود؟ و در چه زمانی به وقوع می‌پیوندد؟

پرسش

رجعت چیست؟ و چه کسانی را شامل می‌شود؟ و در چه زمانی به وقوع می‌پیوندد؟

پاسخ اجمالی

رجعت از جمله معتقدات شیعه امامیه است، و به معنای بازگشت به سوی دنیا، پس از مرگ و پیش از آخرت است که با اندک فاصله بعد از ظهور امام مهدی(عج) و پیش از شهادت آن‌حضرت و بر پا شدن قیامت واقع خواهد شد.
رجعت همگانی نیست، بلکه مخصوص مؤمن خالص یا مشرک محض است.
 

پاسخ تفصیلی

«رجعت»، در لغت به معنای بازگشتن و برگشتن  است.[1] و در اصطلاح به این معناست که عده‌ای از افراد (مؤمنان خالص و مشرکان محض) پس از مردن و قبل از بر پایی قیامت دوباره به این دنیا بر می‌گردند.
اعتقاد به رجعت، از جمله معتقدات مذهب اهل البیت است که مستند به آیات و روایات متعدد است.
وقوع رجعت در آیات و روایات
الف) آیات:
از تدبر در آیات قرآن می‌توان نتیجه گرفت که قرآن کریم به دو گونه به مسئله رجعت اشاره نموده است:
یک. آیاتی که به وقوع رجعت در آینده اشاره دارد؛ مانند آیه شریفه 82 از سوره نمل که خداوند در این آیه می‌فرماید: «[به یاد آور] روزى را که ما از هر امّتى، گروهى را از کسانى که آیات ما را تکذیب می‌کردند محشور می‌کنیم و آنها را نگه می‌داریم تا به یکدیگر ملحق شوند!»؛ بسیارى از بزرگان این آیه را اشاره به مسئله رجعت و بازگشت گروهى از بدکاران و نیکوکاران به همین دنیا در آستانه رستاخیز می‌دانند؛ چرا که اگر اشاره به خود رستاخیز و قیامت باشد، تعبیر به «من کل امة فوجا»، (از هر جمعیتى، گروهى) صحیح نیست؛ زیرا در قیامت، همه محشور می‌شوند، چنان‌که قرآن در آیه 47 سوره کهف می‌گوید: «ما آنها را محشور می‌کنیم و احدى را ترک نخواهم گفت».
دو. آیاتی که به وقوع حوادثی در امت‌هاى پیشین اشاره می‌فرماید که در واقع نوعی رجعت محسوب می‌شود؛ مانند این آیات:
1. آیه 259 سوره بقره درباره پیامبرى است که از کنار یک آبادى عبور کرد در حالى که دیوارهاى آن فرو ریخته بود و اجساد و استخوان‌هاى اهل آن در هر سو پراکنده شده بود، از خود پرسید چگونه خداوند اینها را پس از مرگ زنده می‌کند، اما خدا او را یک‌صد سال میراند و سپس زنده کرد و به او گفت چقدر درنگ کردى؟ عرض کرد یک روز یا قسمتى از آن، فرمود نه، بلکه یک‌صد سال بر تو گذشت[2] این پیامبر، عزیر باشد یا پیامبر دیگرى تفاوت نمی‌کند، مهم صراحت قرآن در زندگى پس از مرگ است در همین دنیا.[3]
2. آیه 243 سوره بقره سخن از جمعیت دیگرى به میان می‌آورد که از ترس مرگ (و طبق گفته مفسران به بهانه بیمارى طاعون از شرکت در میدان جهاد خوددارى کردند و) از خانه‌هاى خود بیرون رفتند خداوند فرمان مرگ به آنها داد و سپس آنها را زنده کرد.[4]
3. آیه 55 و 56 سوره بقره درباره بنی‌اسرائیل می‌خوانیم که گروهى از آنها بعد از تقاضاى مشاهده خداوند گرفتار صاعقه مرگبارى شدند و مردند، سپس خداوند آنها را به زندگى بازگرداند تا شکر نعمت او را بجا آورند.[5]
4. آیه 110 سوره مائده ضمن بر شمردن معجزات عیسى(ع) می‌فرماید: «تو مردگان را به فرمان من زنده می‌کردى».[6] این تعبیر نشان می‌دهد که مسیح(ع) از این معجزه خود (زنده کردن مردگان) استفاده کرد، بلکه تعبیر به فعل مضارع (تخرج) دلیل بر تکرار آن است و این خود یک نوع رجعت براى بعضى محسوب می‌شود.
5. آیه 73 سوره بقره در مورد کشته‌اى است که در بنی‌اسرائیل براى پیدا کردن قاتلش نزاع و جدال برخاسته بود. قرآن این‌گونه می‌گوید: «دستور داده شد گاوى را با ویژگی‌هایى سر ببرند و بخشى از آن‌را بر بدن مرده زنند تا به حیات بازگردد (و قاتل خود را معرفى کند و نزاع خاتمه یابد).[7]
علاوه بر این پنج مورد، موارد دیگرى در قرآن مجید دیده می‌شود. همچون داستان اصحاب کهف که آن نیز چیزى شبیه به رجعت بود و داستان مرغ‌هاى چهار گانه ابراهیم(ع) که بعد از ذبح بار دیگر به زندگى بازگشتند، تا امکان معاد را در مورد انسان‌ها براى او مجسم سازند که در مسئله رجعت نیز قابل توجه است.[8]
ب) روایات:
امام صادق(ع) در مورد رجعت می‌فرماید: «به خدا سوگند که روزها و شب‌ها به سر نیاید تا آن‌که خداوند مردگان را زنده کند و زندگان را بمیراند و حق را به اهلش باز گرداند و دین برگزیده خود را بر پای دارد و بر جهان حاکم  گرداند».
همچنین مأمون به امام رضا(ع) عرض کرد: ای اباالحسن نظر شما درباره رجعت چیست؟ حضرت فرمودند: «رجعت حقیقت دارد. در میان امت‌های پیشین نیز وجود داشته و قرآن از آن سخن به میان آورده و رسول خدا(ص) فرموده است: هر چه در امت‌های گذشته بوده در میان این امت نیز عیناً و مو به مو پیش خواهد آمد».[9]
البته روایات در این زمینه فراوان است، ولی به جهت اختصار به همین دو روایت بسنده می‌کنیم.
وقوع رجعت از منظر عقل و فلسفه
در این‌جا لازم است به چند مورد از حکمت و فلسفه امر رجعت اشاره نماییم:
1. رسیدن به تکامل 
عالم دنیا ظرف فعلیت یافتن قوّه‌ها و تکامل استعدادهاست و برای رسیدن به آخرت خلق شده تا موجودات را در دامن خود پرورش داده به تکامل مطلوب برساند. اما از آن‌جا که عده‌ای از مؤمنان خالص به خاطر موانع و مرگ‌های غیر طبیعی از ادامه این مسیر معنوی باز مانده‌اند. حکمت خدای حکیم ایجاب می‌کند که آنان به دنیا بر گردند و سفر تکاملی خود را به پایان برسانند. چنانچه امام صادق(ع) می‌فرماید: «هر مؤمنی که کشته شود به دنیا برمی‌گردد، تا بعد از زندگی مجدّد به مرگ طبیعی بمیرد و هر مؤمنی که مرده باشد به دنیا برمی‌گردد تا کشته شود [و به ثواب شهادت برسد]».[10]
2. کیفر دنیوی
همان‌گونه که خدا در دنیا و قبل از مرگ، بخشی از مجازات‌های ستمکاران به آنان تعلق می‌گیرد، آن دسته از مجازات‌هایی که قرار بود در همین دنیا به ستمکاران تعلق گرفته، اما مرگ مانع آن شد، در زمان رجعت تعلق خواهد گرفت. پس از حکمت‌های رجعت این است که خداوند، هر دو طرف را به دنیا برمی‌گرداند، تا شخص مظلوم به دست خود داد خود را از ظالم بگیرد. از امام کاظم(ع) نقل شده که فرمود: «مردمی که مرده‌اند به دنیا بازگشت خواهند کرد، تا انتقام خود را بگیرند، به هر کس آزاری رسیده به مثل آن قصاص می‌کند و هرکس خشمی دیده، به مانند آن انتقام می‌گیرد. هرکس کشته شده، قاتل را به دست خود به تقاص خون خود می‌کشد و برای این منظور دشمنان آنان نیز به دنیا برمی‌گردند تا آنها خون ریخته شده خود را تلافی کنند و بعد از کشتن آنها سی ماه زنده می‌مانند، سپس همگی در یک شب می‌میرند، در حالی که انتقام خون خود را گرفته و دل‌هایشان شفا یافته است، دشمنان آنها به سخت‌ترین عذاب دوزخ مبتلا می‌شوند».[11]
بنابراین، هدف از بازگشت مجدد این دو گروه، تکمیل یک حلقه تکاملی برای دسته اوّل و تنزل به پست‌ترین درجه ذلّت برای دسته دوم است و با توجه به این‌که رجعت عمومی نیست و اختصاص به مؤمنان خالص و کافران محض دارد، چنانچه امام صادق(ع) فرمود: «رجعت جنبه عمومی ندارد، بلکه اختصاص به کسانی دارد که به ایمان کامل و شرک خالص رسیده باشند».[12] معلوم می‌شود که این دو مورد از حکمت‌های اساسی رجعت است.
3. یاری دین و شرکت در تشکیل حکومت عدل جهانی
از آیات و روایات متعدد استفاده می‌شود که دین اسلام و حکومت عدل الهی به دست توانمند و با کفایت قائم آل محمد(ص) جهانگیر می‌شود؛ خداوند می‌فرماید: «همانا ما فرستادگان خویش و مؤمنان را در دنیا و روزی که شاهدان بر خیزند، یاری خواهیم کرد».[13]
از ظاهر این آیه استفاده می‌شود که این نصرت دسته‌جمعی انجام می‌شود نه به صورت فردی. اما از این‌که چنین نصرتی هنوز تحقق پیدا نکرده است، قطعاً در آینده محقق خواهد شد؛ زیرا وعده الهی تخلف‌ناپذیر است. لذا امام صادق(ع) در تفسیر همین آیه می‌فرماید: «به خدا سوگند! این نصرت در رجعت است؛ چرا که بسیاری از پیامبران و ائمه(ع) در دنیا کشته شدند و کسی آنها را یاری نکرد؟ و این مطلب در رجعت تحقق خواهد یافت».[14]
نیز امام باقر(ع) در تفسیر آیه مبارکه: «هو الذی ارسل...»؛ یعنی او کسی است که رسول خود را با دین حق برای هدایت بشر فرستاد تا او را بر همه ادیان پیروز گرداند. فرموده: «یظهره الله عزوجل فی الرجعة»؛ یعنی خداوند دین حق را در رجعت بر سایر ادیان برتری می‌دهد.[15]
زمان وقوع رجعت
روایاتی در این خصوص وارد شده است که رجعت با اندک فاصله بعد از ظهور ولی عصر(عج) و پیش از شهادت آن‌حضرت و بر پا شدن قیامت واقع خواهد شد.
امام صادق(ع) در این‌باره می‌فرماید: «چون زمان قیام قائم(عج) فرا رسد در ماه جمادی الآخر و ده روز از ماه رجب چنان بارانی ببارد که مردم مانند آن‌را ندیده باشند، سپس خداوند به سبب آن باران گوشت و استخوان مؤمنان را در قبرهایشان برویاند، گویی آنان را می‌نگرم که از طرف جهینه[16] می‌آیند و گرد و غبار موهایشان را می‌تکانند».[17]
نکته پایانی این‌که بر اساس روایات اولین رجعت کننده حضرت سیدالشهدا(ع) است. از خود آن امام(ع) این چنین نقل شده: «من نخستین کسی هستم که زمین شکاف می‌خورد و از آن بیرون می‌آیم و این همزمان است با رجعت امیرالمؤمنین(ع) و قیام قائم ما(عج)».[18]
به همین مضمون روایتی از امام صادق(ع) نقل شده که می‌فرماید: «نخستین کسی که به دنیا برمی‌گردد، حسین بن علی(ع) است، او چندان فرمانروایی می‌کند که بر اثر پیری، ابروانش بر روی چشمانش فرو می‌افتد».[19]

 


[1]. فرهنگ معین، ج 2، ص1640.

 [2]. بقره، 259.

[3]. «فاماته الله ماة عام ثم بعثه».

[4]. «فقال لهم الله موتوا ثم احیاهم».

[5]. «ثم بعثناکم من بعد موتکم لعلکم تشکرون».

[6]. «و اذ تخرج الموتى باذنى».

[7]. «فقلنا اضربوه ببعضها کذلک یحیى الله الموتى و یریکم آیاته لعلکم تعقلون».

[8]. تفسیر نمونه، ج 15، ص 546 – 557.

[9]. عیون اخبار الرضا(ع)، ج 2، ص 201.

[10]. بحار الانوار، ج 53، ص 40.

[11]. دوانی، علی، مهدی موعود، ج 13، ص 1188، تهران، دار الکتب الاسلامیه.

[12]. ضمیری، محمدرضا، رجعت، ص 55، تهران، نشر موعود، چاپ دوم، 1380ش.

[13]. مؤمن، 10.

[14]. یزدی حائری، علی، الزام الناصب، قم، مؤسسه مطبوعاتی حق‌بین، 1397ق.

[15]. بحار الانوار، ج 53، ص 64.

[16]. جهینه؛ نام محلی است دور از مدینه و قبیله‌ای به همین نام آمده است. مجمع البحرین، ج 6، ص 230.

[17]. میزان الحکمه، حدیث شماره 6928.

[18]. همان، حدیث شماره 6937.

[19]. همان، حدیث شماره 6935.



ادامه مطلب
پنج شنبه 2 آذر 1396  - 10:58 AM

خلاصه پرسش

اطلاعاتی در باره ی مسجد جمکران ارائه نمایید

پرسش

لطفا در مورد مسجد جمکران و علت ساخت آن توضیح دهید.

پاسخ اجمالی

یکی از مکان های مقدس و منتسب به امام زمان (عج) مسجد مقدس جمکران است که در شش کیلومتری شهر مذهبی قم قرار دارد. این مسجد بیش از یک هزار سال پیش به فرمان آن حضرت(ع) در بیداری (نه درخواب) تأسیس گردید که جلوه گاه عنایات و کرامات امام زمان (عج) و میعادگاه منتظران و شیفتگان قائم آل محمد صلی الله علیه و آله است.


مرحوم میرزا حسین نوری درباره ی تاریخچه ی تأسیس مسجد جمکران از قول شیخ فاضل حسن بن حسن قمی، معاصر شیخ صدوق (ره)، در کتاب تاریخ قم[1] از کتاب مونس الحزین فی معرفة الحق والیقین[2] نقل کرده است[3]:


شیخ عفیف صالح حسن بن مثله جمکرانی می گوید: من شب سه شنبه 17 ماه مبارک سال 393 هـ. ق در خانه ی خود خوابیده بودم که ناگاه جماعتی از مردم به در خانه من آمدند و مرا از خواب بیدار کردند و گفتند برخیز و خواسته ی امام زمانت (عج) را اجابت کن که تو را می خواند. آن ها مرا به محلی که اکنون مسجد (جمکران) است آوردند.


حضرت مهدی (عج) مرا به نام خواندند و فرمودند: برو به حسن بن مسلم بگو: این جا زمین شریفی است و حق تعالی این زمین را از زمین های دیگر برگزیده و شریف کرده است، تو آن را گرفته به زمین خود ملحق کرده ای... و آنگاه فرمود: «به مردم بگو به این مکان رغبت کنند و آن را عزیز بدارند». [4]


آیت الله العظمی مرعشی نجفی نیز در تأیید مسجد جمکران می فرماید: این مسجد شریف مورد احترام کافه ی شیعه بوده است، از غیبت صغری تا به امروز که حدود یک هزار و دویست و دو سال می گذرد و همینطور که شیخ بزرگوار مرحوم صدوق علیه الرحمة کتابی به نام مونس الحزین دارند که حقیر آن نسخه را ندیده ام ولی مرحوم آقای حاج میرزا حسین نوری استاد حقیر از آن کتاب نقل می فرماید، و بالجمله این مسجد مقدس مورد احترام علمای اعلام و محدثین کرام شیعه بوده و کرامات متعددی از مسجد جمکران دیده شده است.[5]


اما در بیان علت ساخت به موارد زیر می توان اشاره نمود:


اولا؛ در فرهنگ اسلامی مسجد جایگاه ویژه ای دارد، اعتبار و اهمیتی که اسلام به مسجد به عنوان پایگاه معنوی و توحیدی داده به هیچ نهادی نداده است. اقدام مهم رسول خدا صلی الله علیه و آله پس از هجرت به مدینه، ساخت مسجد بود. با توجه به اهمیت و حساسیت و موقعیت جهانی شهر مقدس قم و توصیه هایی که در لسان روایات نسبت به آن وارد شده است. اقدام امام عصر (عج) در ایجاد و تأسیس این پایگاه معنوی و باعظمت، در راستای رشد و تعالی مؤمنان و ظرفیت بخشی به منتظران در دوران غیبت کبری بوده است، و این عنایت نیز می تواند در ادامه ی توصیه ی ائمه علیهم السلام و تأکیدی بر مرکزیت شهر مقدس قم بعنوان اول پایگاه جهان تشیع در عصر غیبت باشد.


ثانیاً؛ تأسیس مسجد جمکران بر این اساس صورت گرفته است، که جلوه گاه عنایات و کرامات امام عصر (عج) و میعادگاه منتظران و شیفتگان قائم آل محمد (عج) در عصر پرفتنه و سراسر آشوب غیبت باشد. تا مردم با مراجعه ی به این مکان نورانی و مشاهده ی عنایات و کرامات آن حضرت (عج) بر ایمانشان افزوده گردد، و از گزند توطئه های شیاطین جنی و انسی و شبهه افکنی دشمنان و شبهه افکنان اعتقادات دینی در امان باشند.


ثالثا؛ از جمله دلائلی ساخت این مسجد می توان به این نکته اشاره کرد که مردم از برکات معنوی مسجد بهره جسته، خود را در برابر دیده گان حضرت (عج) حاضر ببینند، عقده های خویش بر آن حضرت (عج) عرضه نمایند و برای ظهور یگانه منجی عالم بشریت دعا کنند.


اصولا در یک جامعه ی سراسر شیعی و در راستای سامان بخشیدن به تفکر ناب مهدویت، تقویت روح انتظار و نیز در جهت انسجام بخشی به دیدگاه های مختلف ادیان و مذاهب نسبت به جریان ظهور و شناخت ابعاد گسترده ی شخصیت الهی و انسانی منجی، ضرورت وجود پایگاهی عظیم نظیر مسجد مقدس جمکران انکار ناپذیر است.

  


[1] این کتاب از تألیفات میرزا حسین نوری می باشد.
[2] از تألیفات شیخ صدوق «علیه الرحمه» است.
[3] میرزا حسین طبرسی نوری، نجم الثاقب، ج نهم، ص 5.
[4] برای مطالعه جریان کامل بنای مسجد جمکران به نجم الثاقب، ص 392 -383 و سایت تخصصی مسجد مقدس جمکران، رجوع کنید.
[5] همان، ص 46.



ادامه مطلب
پنج شنبه 2 آذر 1396  - 10:57 AM
خلاصه پرسش
آیا اگر مسلمانی پس از تحقیق به آیین مسیح گروید، مرتد فطری و محکوم به اعدام است؟
پرسش
آیا اگر انسان اهل تحقیقی حقیقتا بعد از تحقیق بسیار به این نتیجه رسید که دین حضرت مسیح، دین کامل تری نسبت به اسلام است و از اسلام خارج شد آیا حکم چنین انسانی هم اعدام است؛ بر فرض که مرتد فطری باشد؟
پاسخ اجمالی

اگر چه دین مبین اسلام همه را به پذیرش توحید الهی فرا می خواند. اما این بدان معنا نیست که همگان را به پذیرش آن مجبور کند، زیرا ایمان و اعتقاد جبر و زور را بر نمی تابد. البته این امر به معنای فراهم آوری فضای مخالفت با اصل دین نیست، زیرا اساس اسلام بر توحید و نفی شرک، استوار است. و از دیدگاه اسلام کسی که دین اسلام را پذیرفته و درخانواده ی دینی رشد و نمود کرده، و بعد از آن یکی از اصول دین را انکار و به مخالفت آن برخیزد و آن را از یک اعتقاد فردی به حیطه ی اجتماعی بکشاند و در برابر دین بایستد و با فتنه انگیزی اذهان عمومی را در تشخیص حق و باطل مشوش کند، مرتکب جرمی شده است که مجازات آن را نیز باید تحمل کند.

 

مجازات مرتد به دلیل جرم و گناه اجتماعى او است نه عقیده‏ى شخصى وى. از این رو مجازات مرتد شامل کسى که از دین خارج شده، ولى آن را به دیگران ابراز و اظهار نکرده است، نمى‏شود.

 

بعبارت دیگر؛ اگر چنین شخصی تمام تلاش خود را در شناخت حق کرده باشد، در ارتداد خود، نزد خدا، معذور است؛ و واقعاً در حیطه‏ى احکام فردى خود مجرم، نیست ، اما اگر در شناخت حق کوتاهى کرده باشد، در حیطه‏ى احکام فردى نیز مجرم است.

 

اما ارتداد یک جرم فردی نیست از آن جهت که مرتد، حق عمومى مردم را در حفظ روحیه‏ى دینى جامعه مى‏شکند، و تدین مردمى را که کارشناس در دین نیستند تهدید مى‏کند.

 

در صدر اسلام نیز عده‏اى از دشمنان اسلام نقشه کشیدند که به ظاهر اسلام بیاورند و سپس مرتد شوند تا با این کار، ایمان مسلمانان را تضعیف کنند.

 

اسلام براى جلوگیرى از این تهدید، مجازات سنگینى را براى ارتداد قرار داده است، گرچه راه اثبات آن را نیز سخت کرده است، به گونه‏اى که تنها عده‏ى محدودى در صدر اسلام به این مجازات محکوم شدند. از این رو، اثر روانى این مجازات بیش از خود آن، توانسته است فضاى سالمى براى عموم مردم فراهم سازد. و بنوعی مجازات مرتد، غیر مسلمانان را ترغیب مى‏کند که با توجه و دقت بیشترى اسلام را بپذیرند. این مسأله از ایمان سرسرى و سست جلوگیرى مى‏کند.

پاسخ تفصیلی

اگر چه دین مبین اسلام همه را به پذیرش توحید الهی فرا می خواند. اما این بدان معنا نیست که همگان را به پذیرش آن مجبور کند. زیرا ایمان و اعتقاد جبر و زور را بر نمی تابد[1]. البته این امر به معنای فراهم آوری فضای مخالفت با اصل دین نیست، یعنی اگر کسانی که دین اسلام را پذیرفته و درخانواده های دینی رشد و نمود کرده اند، یکی از اصول دین را انکار و به مخالفت آن برخیزند و آن را از یک اعتقاد فردی به حیطه ی اجتماعی بکشانند و در برابر دین بایستند و با فتنه انگیزی اذهان عمومی را در تشخیص حق و باطل مشوش کنند، مرتکب جرمی شده اند که مجازات آن را نیز باید تحمل کنند.[2]

 

یعنی مجازات مرتد بخاطر ارتکاب جرم اجتماعی اوست و لو این که چنین شخصی اگر تمام تلاش خود را در شناخت حق کرده باشد، در ارتداد خود، نزد خدا، معذور باشد؛ و واقعاً در حیطه‏ى احکام فردى خود مجرم، نباشد.

 

براى روشن شدن پاسخ، باید به نکاتی چند در ارتباط با مرتد، تبعات منفی ارتداد، احکام حقوقی ارتداد، فلسفه ی مجازات مرتد و... توجه کرد:

 

مطلب اول: مرتد کیست؟

 

مرتد کسى است که از اسلام خارج شده، و کفر را اختیار نماید.[3] خروج از اسلام با انکار اصل دین، یا یکى از اصول دین (توحید، نبوت و معاد) حاصل مى‏شود، و نیز اگر یکى از ضروریات دین را - که براى همه‏ى مسلمانان روشن و واضح است - به گونه‏اى که - ملازم با انکار رسالت باشد، و انسان به این ملازمه توجه داشته باشد، باز ارتداد حاصل مى‏شود.[4]

ارتداد به دو قسم فطرى و ملّى تقسیم مى‏شود:

مرتد فطرى، کسى است که پدر یا مادرش در هنگام انعقاد نطفه‏اش مسلمان بوده‏اند و خودش پس از بلوغ، اظهار اسلام کرده، و سپس از اسلام خارج شده است.[5]

 

مرتد ملّى کسى است که پدر و مادرش هنگام انعقاد نطفه‏ى او کافر بوده‏اند، و او پس از بلوغ، اظهار کفر کرده و سپس اسلام آورده، و مجدداً کافر شده است.[6]

مطلب دوم:حکم مرتد در ادیان الهى و مذاهب اسلامى

در فقه شیعه، مرتد داراى برخى از احکام مدنى در باب ارث و زوجیت است که ظاهراً از این احکام سؤال نشده است. حکم جزایى مرتد این است که: مرد مرتد فطرى کشته مى‏شود و توبه‏ى او نزد قاضى قبول نمى‏شود. مرد مرتد ملّى نخست دعوت به توبه مى‏شود، اگر توبه کرد آزاد مى‏شود، والّا کشته مى‏شود. زن مرتد، چه فطرى باشد چه ملّى، کشته نمى‏شود بلکه دعوت به توبه مى‏شود؛ اگر توبه کرد آزاد مى‏شود، والّا در زندان باقى مى‏ماند.[7]

 

در فقه اهل سنت، بنابر رأى مشهور، مرتد - در همه‏ى انواع آن - ابتدا دعوت به توبه مى‏شود؛ اگر توبه کرد آزاد مى‏شود، والّا کشته مى‏شود و فرقى میان ملّى و فطرى و زن و مرد نیست.[8]

 

ارتداد در ادیان الهى غیر از اسلام نیز جرم و گناه، و مجازات آن مرگ است.[9]

 

بنابراین مى‏توان گفت ارتداد از دیدگاه همه‏ى ادیان و مذاهب جرم و گناه است و مجاز آن (با اختلاف در شرایط) مرگ است.[10]

مطلب سوم: فلسفه مجازات مرتد

براى روشن شدن فلسفه‏ى مجازات مرتد باید به چند نکته توجه کرد:

1- احکام اسلام به دو حیطه‏ى احکام فردى و احکام اجتماعى تقسیم مى‏شود. احکام اجتماعى بر اساس مصالح اجتماعى وضع مى‏شوند، و گاه تأمین این مصالح، بخشى از آزادى‏هاى فردى را محدود مى‏کند. این نکته در هیچ جامعه‏اى قابل انکار نیست.

 

2- شخص مرتد اگر تمام تلاش خود را در شناخت حق کرده باشد، در ارتداد خود، نزد خدا، معذور است؛ و واقعاً در حیطه‏ى احکام فردى خود مجرم، نیست.[11]، اما اگر در شناخت حق کوتاهى کرده باشد، در حیطه‏ى احکام فردى نیز مجرم است.

 

هرگاه مرتد، ارتداد خود را به جامعه بکشاند، رفتار او در حوزه‏ى احکام اجتماعى قرار مى‏گیرد و ملاک‏هاى احکام اجتماعى را پیدا مى‏کند، و از این دیدگاه مجرم است زیرا:

 

اولاً: حقوق دیگران را ضایع کرده است، چراکه در اذهان عمومى ایجاد شبهه و شک مى‏کند و واضح است که ترویج شبهات در افکار عمومى باعث تضعیف روحیه‏ى ایمانى جامعه مى‏شود؛ و از آنجا که بررسى شبهات در توان متخصصان و دین شناسان است، عامه‏ى مردمِ دیندار - که این توانایى را در خود نمى‏بینند - حق خود مى‏دانند که فضاى عمومى جامعه سالم بماند.

 

ثانیاً: با قطع نظر از این که حفظ روحیه‏ى ایمانى جامعه حق مردم است، اسلام آن را از مصالح اجتماعى مى‏داند، و لذا به تعطیم شعائر دین ترغیب کرده است.[12] و از شکستن آن نهى کرده است.[13]

 

نتیجه این که ارتداد شاید از دیدگاه حکم فردى جرم نباشد، ولى از دیدگاه حکم اجتماعى جرم است.

 

3- با توجه به جرم بودن ارتداد، فلسفه‏ى مجازات آن را در امور زیر مى‏توان بیان کرد:

 

الف) استحقاق مجازات: مجازات مرتد، کیفرى است که تبع اختلال در نظم اخلاقى ایجاد کرده است. هر اندازه اختلال اخلاقى و مذهبى و نیز تضییع حقوق عمومى بیشتر باشد، مجازات باید سنگین‏تر باشد. روشن است جامعه‏اى که روحیه‏ى دینى در آن رو به تضعیف برود جامعه‏اى دور از سعادت واقعى است، هرچند از نظر تکنولوژى پیشرفته باشد، به همین دلیل است که علاوه بر ارتداد، هر عمل دیگرى که اعتقادات و ایمان عمومى را تضعیف کند داراى مجازات سنگین است، از قبیل ناسزا گویى به پیامبر اکرم صلى الله علیه وآله و ائمه اطهار (ع)، زیرا وقتى تقدس این امور در جامعه شکسته شود راه تحریف دین و نابودى آن باز مى‏شود.

 

ب) جلوگیرى از ادامه‏ى تبلیغ ارتداد توسط شخص مجرم: مرتد تا زمانى که ارتداد خود را اظهار نکرده است جرم اجتماعى مرتکب نشده است، مجازات سنگینى که از سوى اسلام براى ارتداد تعیین شده است راه تبلیغ ارتداد را مى‏بندد.

 

ج) نشان دادن اهمیّت دین در جامعه: هر نظام حقوقى و جزایى با وضع قوانین خود نشان مى‏دهد که چه امورى براى آن اهمیّت بیشترى دارد. وضع مجازات سنگین براى ارتداد، اهمیّت حفظ روحیه‏ى ایمانى جامعه را مى‏رساند.

 

د) ترغیب به تفکر بیشتر در دین، قبل از پذیرش آن: مجازات مرتد، غیر مسلمانان را ترغیب مى‏کند که با توجه و دقت بیشترى اسلام را بپذیرند. این مسأله از ایمان سرسرى و سست جلوگیرى مى‏کند.

 

ه) تخفیف مجازات اخروى: از دیدگاه دین، مجازات دنیوى باعث تخفیف مجازات اخروى مى‏شود. خداوند متعال، مهربان‏تر از آن است که انسان را براى یک گناه دو بار مجازات کند. روایات نشانگر این مطلب است که در صدر اسلام این باور که مجازات دنیوى باعث پاک شدن در آخرت مى‏شود وجود داشته و مجرمان را براى اقامه‏ى حدّ، تشویق به اعتراف گناه مى‏نموده است.

 

تذکر: گرچه مجازات دنیوى لااقل باعث تخفیف مجازات اخروى مى‏شود امّا خداوند راه دیگرى را براى پاک شدن در آخرت، عنایت کرده است و آن توبه‏ى خالص است. اگر گنهکار توبه‏ى خالص کند بدون این که نیازى به مجازات شرعى در دنیا داشته باشد گناه او بخشیده مى‏شود.

 

4- احتیاط در قانونگذارى: شاید مواردى که به عنوان فلسفه‏ى مجازات مرتد گفته شد و نیز آنچه که در قرآن کریم در باره‏ى توطئه اهل کتاب نازل شده است[14] در همه‏ى مصادیق مرتد صادق نباشد یعنى شخص مرتد به هیچ وجه قصد توطئه بر علیه ایمان عمومى نداشته باشد و یا ارتداد او آن آثار منفى را بر ایمان عمومى مردم نداشته باشد، اما باز اسلام مجازات او را تخفیف نداده است. علت این مطلب چیست؟ به عبارت دیگر ممکن است امورى که فلسفه‏ى مجازات مرتد است در یک مورد صادق نباشد، پس چرا اسلام در آن مورد نیز مجازات را جارى مى‏کند؟

 

پاسخ این است که: هر قانونگذارى دایره‏ى موضوع حکم را وسیع‏تر از فلسفه‏ى آن حکم قرار مى‏دهد که به آن "احتیاط در قانونگذارى" مى‏گویند و این به دلیل نکاتى است که فقط به دو نکته از مهمترین آنها اشاره مى‏کنیم:

 

الف- گاه قیودى که واقعاً و دقیقاً موضوع را مشخص مى‏کند به گونه‏اى نیستند که بتوان تشخیص آن را به عهده‏ى انسان گذاشت. مثلاً فلسفه‏ى اصلى ممنوعیت پارک اتومبیل در یک خیابان، کنترل وضعیت ترافیک در آن خیابان است و این فلسفه در روزهاى خلوت وجود ندارد اما اداره‏ى راهنمایى و رانندگى، پارک اتومبیل در آن خیابان را بطور دائم و مستمر ممنوع مى‏کند چون نمى‏تواند تشخیص سنگینى ترافیک را به عهده‏ى مردم بگذارد.

 

ب- گاه اهمیّت یک حکم چنان زیاد است که قانونگذار از روى احتیاط دایره‏ى موضوع آن حکم را وسیع‏تر قرار مى‏دهد تا یقین کند که حتماً مردم آن حکم را انجام مى‏دهند. مانند محدوده‏ى غرقگاه‏هاى ارتش، مثلاً یک تأسیسات نظامى که باید از دید مردم به دور باشد با محدوده‏ى غُرق 5 کیلومترى، محرمانه باقى ماند امّا ارتش به تناسب اهمیّت آن تأسیسات، محدوده‏ى غرق را تا چند برابر افزایش مى‏دهد تا یقین به تأمین هدف پیدا کند.

 

در قانونگذارى اسلام نیز این دو نکته باعث مى‏شود خداوند محدوده‏ى موضوع احکام را وسیع‏تر از موضوع واقعى فلسفه‏ى احکام قرار دهد تا حتماً آن فلسفه تأمین شود.

براى مطالعه بیشتر در زمینه‏ى فلسفه‏ى مجازات‏هاى اسلامى:

- ر.ک: فلسفه‏ى حقوق، قدرت اللَّه خسروشاهى - مصطفى دانش پژوه، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى، ص 222 – 201.

- عدل الهى، شهید مطهرى، انتشارات صدرا.

- نیز ر.ک: به تفسیر آیه "لااکراه فى الدین" در المیزان ج 2، ص 278 و تفسیر نمونه، ج 2، ص 360.

 

 

[1] لا اکراه فی الدین، بقره، 256.

[2] برای مطالعه ی بیشتر ر.ک: آشنایی با مذاهب اسلامی(15)، پاسخ و پرسشها از دیدگاه تشیع وتسنن، ص 116-117.

[3] امام خمینى، تحریر الوسیله، ج2، ص 366 - ابن قدامه، المغنى، ج 10، ص 74.

[4] امام خمینى، تحریر الوسیله، ج 1، ص 118.

[5] امام خمینى، تحریر الوسیله، ج 2، ص 336. برخى، اسلام یکى از والدین را در هنگام ولادت شرط مى‏دانند (خویى، مبانى تکلمة المنهاج، ج 2، ص 451) و برخى دیگر اظهار اسلام بعد از بلوغ را شرط نمى‏دانند (شهید ثانى، مسالک الافهام، ج 2، ص 451).

[6] امام خمینى، تحریر الوسیله، ج 2، ص 336.

[7] امام خمینى، تحریر الوسیله، ج 2، ص 494.

[8] عبدالرحمن الجزیرى، الفقه على المذاهب الاربعه، ج 5، ص 424. ابو حنیفه مانند شیعیان میان زن و مرد فرق گذاشته است (ابوبکر الکاسانى، بدایع الصنایع، ج 7، ص 135) و حسن بصرى دعوت به توبه را نمى‏پذیرد (ابن قدامه، المغنى، ج 10، ص 76).

[9] ر.ک: عهد قدیم: سفر توریه مثنى، فصل 13؛ کتاب مقدس، ترجمه‏ى فارسى ولیم گلن، دار السلطنه، لندن، 1856 میلادى، ص 357 - 8؛ الکتاب المقدس، دار المشرق، بیروت، سفر ثنیة الاشتراع، الفصل 13، ص 379 - 80. - عهد جدید سازمان ترجمه تفسیرى کتاب مقدس، تهران، 1357، ص 305 - 6.

[10] البته برخى مجازات مرگ براى ارتداد را حکم تعزیرى مى‏دانند نه حد؛ و معتقدند تعزیرات تماماً به دست حاکم است و شکل خاصى براى آن در اسلام معین نشده است؛ لذا نمى‏توان گفت مجازات ارتداد از دیدگاه اسلام مرگ است. ر.ک: حسینعلى منتظرى، در اسات فى ولایة الفقیه و فقه الدولة الاسلامیة، ج3 ص387. و نیز ر.ک: عیسى ولایى، ارتداد در اسلام، ص 148 - 129.

[11] خداوند متعال فرمود: "لا یکلف اللَّه نفساً الّا وسعها" (بقره ، 286).

[12] حج، 32.

[13] مائده، 2.

[14] آل عمران، 72.



ادامه مطلب
پنج شنبه 2 آذر 1396  - 10:57 AM

خلاصه پرسش

آیا انجام لواط با شخصی، موجب حرمت ازدواج با خواهرش می شود؟

پرسش

آیا کسی که با پسر خاله های خود به کرات لواط کرده (البته هیچ گونه دخولی صورت نگرفته و تنها ارضای جنسی از اندام بوده است) می تواند با دختر خاله اش ازدواج کند؟

پاسخ اجمالی

اگر کسی با مردی لواط کند و لو این که مقداری از حشفه[1] داخل شود، مادر لواط داده و مادر بزرگش و هر چه بالاتر رود‏، و دختر لواط داده و دختر دخترش و هر چه پائین تر رود و خواهرش، بر فاعل حرام می شوند اگر چه لواط کننده و لواط دهنده بالغ نباشند[2] اما مادر و دختر و خواهر فاعل بر مفعول حرام نمی شود[3] . بله اگر گمان کند که دخول شده، یا شک کند که دخول شده یا نه، بر او حرام نمى‏شوند.


آنچه بیان شد در صورتی است که لواط قبل از عقد با مادر و خواهر و دختر لواط داده، انجام شده باشد[4] اما اگر لواط با مردی بعد از عقد با دختر یا خواهر یا مادر او انجام گرفته باشد بنابر فتوای مراجع معظم، مادر و خواهر و یا دختر مفعول برای فاعل حرام نمی شود.[5] 


نتیجه این که اگر هیچ گونه دخولی صورت نگرفته باشد ازدواج امکان پذیر است.


برای کسب آگاهی بیشتر از نمایه ی زیر هم می توانید استفاده کنید:


احکام روابط نامشروع جنسی با نزدیکان همسر، سؤال ۶۰۲.

  


[1] ختنه گاه.
[2] آنچه نقل کرده ایم نظر امام خمینی (ره) بود اما بعضی از مراجع دیگر می فرمایند:
مکارم: اگر لواط کننده نابالغ باشد حرام نمى‏شود.
صافى، تبریزى: بنا بر احتیاط بر لواط کننده در صورتى که بالغ بوده حرام است.
فاضل: اگر شخص بالغى با پسر نابالغى لواط کند، با احراز تحقّق دخول؛ مادر، خواهر و دختر پسر بر او حرام مى‏شود ولى اگر فاعل نابالغ باشد یا شک کند که بالغ بوده بر او حرام نمى‏شود و چنانچه هر دو بالغ باشند، بنا بر احتیاط بر او حرام مى‏شود.
سیستانى: مسأله مادر و خواهر و دختر پسرى که لواط داده، بر لواط کننده در صورتى که بالغ بوده حرام مى‏شود، هر چند کمتر از ختنه‏گاه داخل شود؛ و همچنین است بنا بر احتیاط لازم اگر لواط دهنده مرد باشد و یا آن که لواط کننده بالغ نباشد، ولى اگر گمان کند که دخول شده یا شک کند که دخول شده یا نه، بر او حرام نمى‏شود؛ و همچنین مادر و خواهر و دختر لواط کننده بر لواط دهنده حرام نیست.
[3] تحریر الوسیلة، ج‏2، مسألة 24، ص 282.
[4] توضیح المسائل، ج 2، ص 473، مسئله 2405.
[5] توضیح المسائل، ج 2، ص 473، مسئله 1406.



ادامه مطلب
پنج شنبه 2 آذر 1396  - 10:57 AM

خلاصه پرسش

چرا برخى از آیات قرآن با عصمت انبیای الهی منافات دارد؟

پرسش

در مورد عصمت انبیاى الهى توضیح دهید. چرا برخى آیات، با عصمت آنان منافات دارند؟

پاسخ اجمالی

در پاسخ به سؤال فوق، چنین می‌توان گفت:
1. «عصمت»، یک حالت نفسانى در فرد معصوم است که باعث روى گردانیدن او از معصیت و کارهاى زشت شده و او را از هرگونه خطا و نسیان حفظ می‌نماید، بدون آن‌که باعث سلب اختیار شود و یا جبرى بر معصوم مستولى گردد.
2. راز عصمت انبیا، شهود و باور و ایمان کامل و عشق به ذات حق، و استشعار به عظمت خداوند و صفات جمال و جلال اوست. علاوه بر این؛ تأییدات و تسدیداتى از طرف خداوند براى تقویت و حفظ انبیا از شر شیاطین و هواى نفس به ایشان افاضه می‌گردد.
3. دلایل عقلى متعددى بر لزوم عصمت انبیا وجود دارد که از جمله آنها، تحصیل غرض است.
4. اگر آیاتى از قرآن، با دلایل عقلى تعارض پیدا کرد، با دقت در مفاد آیات، باید معانى صحیح آنها را به دست آورده، و از ظهور ابتدایى چشم‌پوشى نمود.
5. آیات بسیارى بر وجود و لزوم عصمت در انبیا دلالت دارند، هرچند که واژه «عصمت» در آنها ذکر نشده است.
الف. در قرآن کریم آیاتى وجود دارد که انبیا(ع) را از مخلصان می‌شمارند، مثل: آیات 45 تا 48 سوره «ص». و مخلَص کسى است که دست گمراهى شیطان به او نمی‌رسد.
ب. آیاتى که بیانگر وجود «هدایت الهى» در انبیا می‌باشد، در قرآن مجید فراوانند، مانند: آیات 84 تا 90 سوره انعام. و کسى که مشمول هدایت الهى شد، گمراهى و لغزش در او معنا ندارد.
ج. خداوند متعال، در آیات متعددى دستور به تبعیت از پیامبران داده و مردم را به اطاعت بی‌قید و شرط از ایشان دعوت می‌کند. مانند: آیات 31 و 32 سوره آل عمران، آیه 80 سوره نساء، و آیه 52 سوره نور. و روشن است که وجوب اطاعت بی‌چون و چرا از یک شخص، دلالت بر وجود عصمت در آن فرد می‌نماید.
د. آیات 26 تا 28 سوره جن، بر حفاظت همه جانبه پیامبران از سوى خدا دلالت دارند.
هـ. آیه تطهیر (احزاب، 32) دلالت روشنى بر وجود عصمت در شخص پیامبر خاتم(ص) دارد.
6. آیاتى که ظاهراً با مقام عصمت سازگار نیستند، یا به صورت جمله شرطیه هستند که دلالتى بر وقوع معصیت ندارند یا این‌که در واقع، مخاطب اصلى، عموم مؤمنان هستند نه انبیا.
7. در مورد حضرت آدم(ع) که شبهات زیادى در مورد عصیان وى مطرح است، چنین می‌توان گفت: اولاً، نهى در آیات مربوط به این بحث، نهى ارشادى است و نه مولوى. ثانیاً، اگر نهى مولوى نیز باشد، از نوع تحریمى نبوده و صرفاً یک ترک اولى محسوب می‌شود و نه یک گناه. ثانیاً، نشأه و عالمى که حضرت آدم)ع) در آن بوده، عالم و نشأه تکلیف نبوده است و طبعاً، مخالفت در غیر عالم تکلیف، عصیان مصطلح محسوب نمی‌شود.
8. اگر خداوند در مورادى با انبیاى عظام به تندى سخن می‌گوید، از این باب است که به هر حال، ایشان هم انسان‌هایى هستند که داراى شهوت و غضب و قواى حیوانى و نفسانى بوده، و محتاج به نُصح و ارشاد الهى می‌باشند، که اگر لحظه‌اى به خود واگذار شوند، هلاک خواهند شد.

پاسخ تفصیلی

براى پاسخ دادن به سؤال مذکور، در ابتدا معناى «عصمت» را بررسى می‌نماییم. علامه طباطبائى(‏قدّس سره) می‌فرماید: «مقصود ما از عصمت، وجود چیزى است در فرد معصوم که از وقوع وى در امورى که جایز نیست، مانند خطا یا معصیت، جلوگیرى می‌نماید».[1]
فاضل مقداد از متکلمان بزرگ شیعه، تعریف کامل‌ترى ارایه می‌کند: «عصمت، لطفى است که خداوند متعال در شخص مکلف انجام می‌دهد به گونه‌اى که با وجود آن، براى ترک طاعت یا انجام معصیت داعى ندارد، با این‌که بر آن قادر است. و این لطف با پیدایش ملکه‌اى براى آن مکلف که مانع از ارتکاب معاصى است، حاصل می‌شود. افزون بر این؛ وى، نسبت به ثواب طاعت و عقاب معصیت، عالم است و از مؤاخذه بر ترک اولى و یا فعلى که فراموش کند، می‌ترسد».[2]
نکته‌اى که لازم است بدان توجه شود، این است که: «عصمت» هیچ‌گاه فرد معصوم را مجبور بر فعل طاعت یا ترک معصیت نمی‌کند و چنین نیست که معصوم، بر انجام گناه، قدرت نداشته و اختیار از او سلب شده باشد، بلکه ایمان کامل و علم و تقواى در حد اعلا، و به تعبیرى، استشعار به عظمت خداوند متعال و توجه به جمال و کمال او، مانع از این می‌شود که معصوم گرفتار معصیت گردد و یا از طاعت خدا سرباز زند. اضافه بر آن، در مورد انبیا و ائمه اطهار(ع) روایاتى وجود دارد دالّ بر این‌که ایشان مؤید به تأییدات الهى هستند و خدا آنان را به وسیله روح القدس و...، تأیید و تسدید و تقویت می‌نماید.[3]
دلیل عصمت انبیا
قبل از تمسک به ظاهر آیات قرآن، توجه به این نکته ضرورى خواهد بود که چون بین عقل و وحى تنافى وجود ندارد، لازم است آیات به گونه‌اى معنا شود که با حکم قاطع عقل، تعارض نداشته باشند.
در خصوص عصمت انبیا، تنها یک دلیل عقلى را ذکر می‌کنیم. محقق طوسى(‏ره) با عبارتى موجز می‌فرماید: «عصمت براى نبى لازم است تا اطمینان به وى حاصل شود و در نتیجه، غرض حاصل گردد».[4] بنابراین، لزوم عصمت پیامبران به دلیل وثوق به انبیا است.
برخى از محققان دلیل عصمت انبیا را چنین می فرمایند: «وقتى وجود خداوند - با همه صفات جمال و جلال او - ثابت شد و وحى ممکن و نبوت عامه اثبات گردید، مطلب دیگرى که عقل به آن حکم خواهد کرد، لزوم عصمت انبیا در دریافت و ابلاغ وحى می‌باشد؛ یعنى خدایى که براى هدایت بندگان، پیامبرى را بر می‌گزیند، ضرورتاً پیامبرى که از هر گونه سهو و نسیان - چه رسد به عصیان - در دریافت و ابلاغ وحى معصوم باشد، خواهد فرستاد؛ زیرا در غیر این صورت با حکمت نبوت و انزال کتب و ارسال رسل - که ریشه در حکمت آفرینش دارد - سازگار نخواهد بود. حکمت برانگیختن رسولان، هدایت ناس است و راهنمایى مردم در صورتى حاصل می‌شود که پیام‌آور خدا از خطا و سهو و نسیان در دریافت و رساندن وحى معصوم باشد.
این اصل کلامى ریشه در صفات الهى، از جمله علم و قدرت و حکمت آفرینش، حکمت تشریع، و بالأخره تنزّه خداوند از هرگونه قبح، ظلم و عبث دارد. اگر رسولى در دریافت یا رساندن وحى خطا کند، جهل یا عجز و یا ناشایستگى در کار ربوبى را نشان خواهد داد، بلکه اگر پیامبرى ضرورتاً معصوم نباشد، یا در هدایت وى اشتباه عمدى یا سهوى رخ خواهد داد و یا لااقل، امت اعتماد لازم بر خصوص پیامبرى او، یا الهى بودن همه تکلیف و پیام‌هایش نخواهند داشت. در قسم اوّل، اغرا به جهل و گمراهى مردم و در صورت دوم، لغو و عبث لازم می‌آید و ساحت مقدس ربوبى از هر دو امر منزه است».[5]
تا کنون، تعریف عصمت بازگو گردید، و راز عصمت انبیا نیز روشن شد و برخى از ادله عقلى بر وجود و لزوم ملکه عصمت در انبیا نیز بررسى گردید. در ادامه، طى دو بخش به بررسى آیات قرآنى می‌پردازیم: بخش اوّل، آیاتى که بیانگر عصمت انبیا می‌باشند. بخش دوم، آیاتى که در ظاهر با مقام عصمت انبیا سازگار نیستند. و در پایان، نتیجه پاسخ روشن خواهد شد.
بخش اوّل: آیاتى که دلالت بر عصمت انبیا دارند: در قرآن، آیات بسیارى وجود دارد که دلالت بر وجود ملکه‌اى به نام «عصمت» در انبیا دارند هرچند که واژه «عصمت» در آنها نیامده است. اما معنا و مفهوم و یا لوازم آن ملکه را از آیات قرآن می‌توان استفاده نمود. این آیات در چند دسته قابل بررسى است.
دسته اوّل: آیاتى که انبیا(ع) را از مخلصان می‌شمارند. و مخلصان، کسانى هستند که دست اغواى شیطان از دامان آنان کوتاه است. در نتیجه، باید معصوم باشند.
در سوره مبارکه «صاد» می‌فرماید: «و به خاطر بیاور بندگان ما، ابراهیم و اسحاق و یعقوب را، صاحبان دست‌ها و چشم‌ها. ما آنها را خالص کردیم به خلوص ویژه‌اى، و آن یادآورى سراى آخرت بود. و آنها نزد ما از برگزیدگان و نیکانند. و به خاطر بیاور اسماعیل و یسع و ذوالکفل را که همه از نیکان بودند».[6]
در این آیات، نام عده‌اى از انبیا، که از «مخلصان» و از «اصفیا» هستند، به عنوان نمونه، ذکر شده است. و مخلصان کسانى هستند که در تیررس شیطان قرار نمی‌گیرند. چنان‌که قرآن، از قول شیطان، می‌فرماید: «به عزتت قسم که آنها را گمراه خواهم کرد، مگر بندگانت را که مخلصان از ایشانند»[7] و نیز: «و بی‌گمان آنها را گمراه خواهم کرد مگر بندگانت را که مخلصان از ایشانند».[8]
دسته دوم: آیاتى که بیانگر وجود «هدایت الهى» در انبیا می‌باشد. مانند: «و اسحاق و یعقوب را به او (ابراهیم) بخشیدیم و هر دو را هدایت کردیم و نوح را نیز پیش از آن هدایت کردیم و از فرزندان او داود و سلیمان و ایوب و یوسف و موسى و هارون را [هدایت کردیم] این‌گونه نیکوکاران را پاداش می‌دهیم. و همچنین زکریا و یحیى و عیسى و الیاس را، همه از صالحان بودند. و از پدران و فرزندان و برادران آنها برگزیدیم و به راه راست هدایت نمودیم. این هدایت خدا است... اینها کسانى هستند که خداوند هدایتشان کرده پس به هدایت آنان اقتدا کن و بگو: در برابر این رسالت پاداش از شما نمی‌طلبم. این رسالت چیزى جز یک یادآورى براى جهانیان نیست».[9]
این آیات دلالت بر این دارند که انبیا، هدایت الهى یافته‌اند. و در سوره زمر می‌فرماید: «و کسى را که خدا هدایتش کرده باشد گمراه کننده‌اى براى وى نخواهد بود»[10] پس کسى که تحت هدایت الهى قرار گیرد، هرگز گمراه نخواهد شد و چون گناه و معصیت یک نوع گمراهى است، پس می‌توان نتیجه گرفت که انبیاى الهى معصوم هستند.
این‌که در آیات فوق، انبیا جزء برگزیدگان بر شمرده شده‌اند، دلیل دیگرى بر عصمت انبیا می‌باشد؛ زیرا آنان برگزیده شده‌اند تا دیگران را هدایت کنند، پس مسلّماً خودشان هدایت یافته و معصوم‌اند. علاوه بر این‌که در آیه اخیر، خداوند به پیامبر اکرم(ص) امر می‌کند که به هدایت آنها اقتدا کند و مسلّم است که اقتدا کردن پیامبر خاتم، با آن جلالت قدر و مقام، به پیامبران دیگر، بر عصمت ایشان دلالت دارد و الاّ اقتدا نمودن بدون قید و شرط به کسى که معصوم نیست چه بسا به گمراهى بیانجامد.
دسته سوم: آیاتى که مسلمانان را به اطاعت از پیامبر(ص) و اقتداى به او دعوت می‌نماید. مانند: «بگو: اگر خدا را دوست می‌دارید از من پیروى کنید تا خدا نیز شما را دوست بدارد و گناهان شما را ببخشد و خدا آمرزنده مهربان است. بگو: از خدا و فرستاده او اطاعت کنید و اگر سرپیچى کنید خداوند کافران را دوست نمی‌دارد».[11]
یا در سوره نساء، می‌فرماید: «و کسى که پیامبر را اطاعت نماید همانا خداوند را اطاعت نموده است».[12]
آیات دیگرى هم وجود دارد که بر اطاعت بدون قید و شرط از رسول خدا دلالت دارند و اگر اطاعت فردى بدون قید و شرط واجب باشد، نشانگر عصمت اوست و از گمراهى و زلل باید در امان باشد و الاّ، موجب گمراهى دیگران خواهد شد.
غیر از این سه دسته، آیات دیگرى هم وجود دارد که بر عصمت پیامبران یا شخص پیامبر اسلام(ص) در ابلاغ وحى، دلالت می‌کنند، که به دو نمونه از آنها اشاره می‌شود:
آیه اوّل: «داناى غیب او است و هیچ‌کس را بر اسرار غیبش آگاه نمی‌سازد، مگر رسولانى که آنان را برگزیده و مراقبینى از پیش‌رو و پشت سر براى آنها قرار می‌دهد تا بداند پیامبرانش رسالت‌هاى پروردگارشان را ابلاغ کرده‌اند و او به آنچه نزد آنهاست احاطه دارد و همه چیز را احصا کرده است».[13]
آیه دوم: «انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیراً».[14] اراده خدا در این آیه، اراده تکوینى است و نه تشریعى؛[15]و چون اراده الهى تخلف‌ناپذیر است، روشن می‌شود که اراده قطعى خداوند بر این تعلق گرفته است که اهل بیت از هرگونه رجس و پلیدى و گناه پاک باشند که همان مقام عصمت است.
در این‌که اهل بیت چه کسانى هستند، فعلاً محل بحث ما نیست؛[16]اما مسلماً پیامبر خاتم (ص) در میان آنان می‌باشد. هدف ما نیز اثبات عصمت انبیا از طریق آیات قرآن است. پس به طور یقین، آیه بیانگر عصمت پیامبر اسلام(ص) از هرگونه گناه و آلودگى است و با ضمیمه «عدم القول بالفصل» عصمت کلیه انبیا ثابت می‌شود. به بیان دیگر؛ در مورد عصمت انبیا بیشتر از دو قول وجود ندارد: یکى وجود عصمت و دیگرى، عدم وجود عصمت. قول سومى که بیانگر تفصیل باشد و عصمت را در برخى، مثلاً پیامبر خاتم(ص)، اثبات و در دیگر انبیا نفى نماید، وجود ندارد. پس اگر ما عصمت پیامبر (ص) را ثابت کردیم، لازمه‌اش معصوم بودن سایر انبیا نیز هست.
بخش دوم، آیاتى که ظاهراً با مقام عصمت انبیا سازگار نیستند: در قرآن مجید، آیاتى وجود دارد که ظاهرشان با عصمت انبیا ناسازگار است. ولى باید توجه داشت وقتى که عصمت انبیا به دلیل عقلى ثابت شد، باید در معناى آیه‌اى که با دلیل عقلى منافات دارد، دقت کرده و در فهم مراد حقیقى آیه تلاش نمود. بدیهى است که بررسى تمام آیات نیاز به مجال وسیعى دارد و به کتاب‌هاى تفسیرى مفصل باید مراجعه شود. لکن در حدّ پاسخ به سؤال مطرح شده، بعضى از این آیات بررسى می‌شود:
1. سوره زمر: «به تو و همه پیامبران پیشین وحى شده که اگر مشرک شوى تمام اعمالت تباه خواهد شد و از زیان کاران خواهى بود، بلکه تنها خدا را عبادت کن و از شکرگزاران باش».[17]
ممکن است توهم شود که امکان مشرک شدن براى انبیا هم وجود دارد و راه شرک بر روى آنان نیز باز است والاّ، این آیه آنان را بر حذر نمی‌داشت.
پاسخ: انبیا، قدرت و اختیار مشرک شدن را دارند؛ زیرا چنان‌که گفتیم عصمت به معناى سلب اختیار و قدرت بر شرک یا گناه نیست، ولى هرگز مشرک نخواهند شد؛ زیرا بالا بودن سطح معرفت آنها و ارتباط مستقیم و مستمرشان با مبدأ وحى، از این‌که یک لحظه هم فکر شرک را به مخیلّه خود راه دهند، مانع می‌شود. پس اوّلاً: مفاد آیه فوق یک جمله شرطیه است که دلالت بر وقوع «تالى» در صورت واقع شدن «مقدّم» دارد، نه این‌که دلالت بر واقع شدن فعل داشته باشد. ثانیاً: مقصود آیه، بیان خطر شرک است و می‌فهماند که شرک از هیچ‌کس حتى پیامبران قابل قبول نیست. در واقع با این تعبیر، تکلیف سایر مؤمنان را روشن می‌نماید. چنان‌که در زبان عربى ضرب المثلى است که می‌گوید: «و ایاک اعنى و اسمعى یا جارة».[18] یا در فارسى که «به در می‌گوید تا دیوار بشنود».
نیز از حضرت امام رضا(ع) نقل شده است که فرمود: «منظور از این‌گونه آیات، امّت است، هرچند که مخاطب رسول خدا(ص) باشد».[19]
نظیر آیه فوق، آیه دیگرى است که می‌فرماید: «هرگز یهود و نصارا از تو راضى نخواهند شد تا از آیین آنان پیروى کنى. بگو هدایت الهى تنها هدایت است و اگر از هوى و هوس‌هاى آنان پیروى کنى، بعد از آن‌که آگاه شده‌اى، هیچ سرپرست و یاورى از سوى خدا براى تو نخواهد بود».[20]
اگر سؤال شود: آیا پیامبر(ص) با آن مقام عصمت، ممکن است از هوى و هوس‌هاى یهود پیروى نماید؟ جواب این است که: اوّلاً، بیان فوق، یک جمله شرطیه است و جمله شرطیه دلالت بر وقوع ندارد. ثانیاً: معصوم بودن پیامبر، گناه را بر او محال نمی‌کند. هر چند که علم و تقوا و ایمان پیامبر در حدى است که سراغ گناه نمی‌رود.
ثالثاً: ممکن است این خطاب متوجه همه مردم باشد.
2. سوره حج؛ «هیچ پیامبرى را پیش از تو نفرستادیم مگر این‌که هرگاه آرزو می‌کرد، شیطان القائاتى در آن می‌کرد، اما خداوند القائات شیطان را از میان می‌برد، سپس آیات خود را استحکام می‌بخشید و خداوند علیم و حکیم است. هدف این بود که بدانند این حقى است از سوى پروردگارت و در نتیجه به آن ایمان بیاورند و دل‌هایشان در برابر آن خاضع گردد و خداوند کسانى را که ایمان آوردند، به سوى صراط مستقیم هدایت می‌کند».[21]
این آیات از مهم‌ترین دستاویزهاى قایلان به عدم عصمت انبیا می‌باشد. مستشرقان نیز براى تشکیک در صدق وحى، این آیات را مطرح کرده‌اند و گویا القاى شیطان در آرزوهاى پیامبران را به معناى دخالت شیطان در کار وحى گرفته‌اند و در حقیقت می‌خواهند عصمت پیامبران را در تلقى و ابلاغ وحى نفى نمایند.[22] یا منظور آنان این است که شیطان در قلوب پیامبران وسوسه کرده و عزم ایشان را سست می‌نماید تا دست از هدایت قومشان برداشته و آنان را قومى غیر قابل هدایت بدانند،[23] در حالی که مسلّماً منظور آیه چنین معنایى نیست. چنان‌که خداوند صریحاً القائات را از ساحت مقدس انبیا و حتى بندگان شایسته، نفى می‌نماید.[24]
بنابراین، تفسیر صحیح آیات فوق به شرح زیر است: در هر برهه‌اى که پیامبران براى هدایت بشر ارسال می‌شدند تا آیات الهى را براى مردم بیان کنند، همیشه شیطان‌هایى از جن و انس قصد داشتند مزاحم دعوت آنان شوند و مطالبى را براى انحراف مردم القا کنند تا اثرات هدایت‌بخش تبلیغ پیامبران را خنثا نمایند. آنها می‌خواستند مردم را گمراه کنند و به مخالفت با انبیا برانگیزانند؛[25] چنان‌که خداوند می‌فرماید: «به ایشان وعده می‌دهد و آرزوها را نشانشان می‌دهد و شیطان جز گمراهى وعده‌اى به ایشان نخواهد داد».[26]
در این آیات خداوند می‌فرماید: ما هم در مقابل این فعالیت‌هاى شیطانى دست بسته نیستیم و به یارى پیامبران و مؤمنان می‌شتابیم و آنان را غلبه می‌دهیم.
3. آیات مربوط به حضرت آدم(ع) که در چندین مورد ذکر شده است. از جمله: آیات 35 و 37 سوره بقره و آیات 19 و 24 سوره اعراف و آیات 115 الى 123 سوره طه؛ که ظاهر آنها بر فریب خوردن آدم از شیطان و عصیان و گمراهى او دلالت می‌کند و در نتیجه بیانگر عدم عصمت او است!
پاسخ به این شبهه از چند طریق امکان‌پذیر است: اوّلاً، نهى در آیات، نهى ارشادى است و نه مولوى و تحریمى، و زبان این نهى، زبان ناصح مشفق است که از عاقبت عمل خبر می‌دهد، و عدم انجام امر ارشادى و یا ارتکاب نهى ارشادى، خللى به عصمت وارد نمی‌سازد. ثانیاً، با فرض این‌که امر و نهى در آیات، مولوى باشد، غیر الزامى و تنزیهى هستند که از آن به ترک اولى تعبیر می‌شود و ارتکاب آن، گناه مطلق مصطلح شمرده نشده، بلکه گناه نسبى محسوب می‌گردد؛ یعنى شایسته نبود چنین عملى از چنان شخصى صادر شود و به قول مشهور «حسنات الابرار سیئات المقربین».[27] ثالثاً، آنچه که مخالف مقام عصمت است، عصیان یک انسان مکلّف می‌باشد، در حالی‌که حضرت آدم(ع) در زمان و مکانى بوده که عالم تبلیغ و تشریع و تکلیف نبوده است، بلکه بعد از هبوط و سکونت بر روى زمین و تشریع شرایع و انزال کتب، تکلیف الهى شروع شده است. پس مخالفت‌هاى قبل از شریعت نمی‌تواند ناقض مقام عصمت باشد.[28] از سوى دیگر شاید بتوان گفت: مراد از آدم، در آیات، مقام آدمیت و بشریت باشد؛ نه شخص آدم ابوالبشر که از انبیا و اصفیاى الهى گردید.
علاوه بر این‌که؛ اگر مراد، آدم ابوالبشر باشد، ظاهر آیات این است که پیامبرى را بعد از «توبه» به او دادند؛ نه قبل از آن. پس اگر کسى بر این عقیده باشد که پیامبران در زمان رسالتشان مصون از گناه و اشتباه هستند، ضررى به عصمت وارد نمی‌شود. مگر این‌که نظر او این باشد که معصومان از بدو تولد می‌بایست داراى عصمت باشند.[29]
4. آیات مربوط به سایر انبیا: این آیات موهم این معنا هستند که بعضى از پیامبران دچار خطا یا گناهى شده و یا اعتراف به اشتباه خود کرده‌اند که مخلّ به مقام عصمت است. این آیات در مورد حضرت نوح، ابراهیم، یوسف، موسى، داود، سلیمان، ایوب و یونس(ع) است. اما بررسى آنها فرصت فراوانى می‌طلبد. از این‌رو؛ علاقه‌مندان می‌توانند به کتاب‌هاى تفسیر مراجعه نمایند.
5. آیاتى که مربوط به عصمت شخص حضرت خاتم الانبیا، نبّى مکرم اسلام(ص) می‌باشد و دستاویز مخالفان قرار گرفته است. از جمله، آیات سوره فتح است که می‌فرماید: «انا فتحنالک فتحاً مبیناً. لیغفرلک اللَّه ماتقدم من ذنبک وماتأخر و یتّم نعمته علیک و یهدیک صراطاً مستقیماً».[30]
ظاهر آیات بر این دلالت دارد که پیامبر(ص) گناهانى داشته و خواهد داشت و خداوند به وسیله صلح حدیبیه و فتحى که براى او حاصل شد، آنها را می‌آمرزد.
جواب این است که: اوّلاً، «ذنب» و «غفران» در آیه مذکور در معناى لغوى خود به کار رفته‌اند. «ذنب» در لغت به معناى آثار شوم و تبعات عمل و «غفران» به معناى ستر و پوشاندن است. در نتیجه، معناى آیه این خواهد بود: ما به تو فتحى عنایت کردیم تا به وسیله آن عواقب کار رسالت تو پوشش داده شود.
توضیح آن‌که: مشرکان مکه، چه قبل از هجرت و چه بعد از آن، ذهنیات نادرستى درباره اسلام و شخص پیامبر(ص) داشتند که پیروزی‌هاى بعد به همه آنها خط بطلان کشید و تبعات دعوت پیامبر هم که در آغاز، زندگى مشرکان را از هم پاشیده بود، به وسیله پیروزى وى، کم کم به دست فراموشى سپرده شد.[31]
با این وصف «ذنب» و «غفران» در این آیه، در معناى اصطلاحى خود به کار نرفته‌اند. بنابراین، هیچ منافاتى با مقام عصمت نخواهند داشت. ثانیاً، به فرض که «ذنب و غفران» در معناى اصطلاحى خود به کار رفته باشند، مقصود، عملى است که از نظر مشرکان گناه بوده و خلاف قانون آنان باشد، نه مخالفت با قانون الهى؛ تا این‌که تنافى با مقام عصمت داشته باشد.[32]
نظیر آیه فوق، آیه 43 سوره توبه است که می‌فرماید: «عفا الله عنک لمِ أذنت لهم حتى یتبین لک الذین صدقوا و تعلم الکاذبین».[33] که عده‌اى عفو و بخشش خداوند را دلیل بر وجود گناه براى پیامبر(ص) گرفته و پیامبر(ص) را غیر معصوم پنداشته‌اند.
پاسخ این است که: جمله «عفا الله عنک» یک جمله خبریه است که اراده انشا از آن شده است و در حقیقت، دعا و تقدیر و تکریم نسبت به ساحت پیامبر(ص) می‌باشد؛ مانند «ایدک الله» و «رحمک الله» و امثال آن. در نتیجه هیچ منافاتى با مقام عصمت ندارد. و به تعبیر استاد علامه طباطبائى (قدس سره) معنایى که مخالفان از آیه ارایه داده‌اند در حقیقت، بازى با کلام خداوند است و نشان از این دارد که معانى آیات را درست نمی‌فهمند.[34] یا به تعبیر دیگر؛ با «الفباى» قرآن آشنا نیستند.[35]
در مورد آیات دیگر که در ظاهر منافى با مقام عصمت پیامبر اسلام(ص) است، بحث جداگانه‌اى مطرح ننموده و مطالب ارایه شده کافى به نظر می‌رسد.
اما این‌که چرا در قرآن این‌گونه آیات هست و چرا خداوند با پیامبرانش این‌گونه سخن می‌گوید (احیاناً با لحن تند) به این دلیل است که:
پیامبران با همه علوّ مقام و شأن و عصمتى که دارند؛ مانند دیگران انسان‌هایى هستند که داراى شهوت و غضب و غرایز و امیال نفسانى بوده و نیازمند راهنمایى و ارشاد الهى می‌باشند و اگر لحظه‌اى به خود واگذار شوند، هلاک خواهند شد و براى چنین اشخاص مهمى که رهبرى جامعه را به عهده دارند، یک لحظه غفلت یا ضعف و سستى در کار رسالت، گناهى بزرگ محسوب می‌شود. لذا چنین تعبیرات شدیدى در مورد آنان بیان شده، کما این‌که هیچ‌گاه مستغنى از دعا و آمرزش و عفو الهى نیستند.[36]
نتیجه: اوّلاً، با وجود دلایل عقلى و نقلى، باید از ظواهر آیاتى که با مقام عصمت انبیا سازگار نیستند، دست کشید. ثانیاً، بسیارى از آیات فوق اگر درست معنا شوند، منافاتى با مقام عصمت انبیا ندارند. ثالثاً، آیات زیادى در قرآن هست که دلالت بر وجود و لزوم عصمت در انبیا دارد که نمونه‌هایى از آنها ذکر گردید.

 


[1]. طباطبایى، سید محمد حسین، المیزان فى تفسیر القرآن، ج 2، ص 134.

[2]. فاضل مقداد، ارشاد الطالبین إلى نهج المسترشدین، ص 310.

[3]. جابر جعفى از امام صادق(ع) روایت می‌کند که در تفسیر آیه «و السابقون السابقون اولئک المقربون»؛ (واقعه، 10 - 11) فرمود: «فالسابقون هم رسل الله و خاصة الله من خلقه، جعل فیهم خمسة ارواح، ایدهم بروح القدس، فبه عرفوا الاشیاء وایدهم بروح الایمان، فبه خافوا الله عزوجلّ و ایدهم بروح القوة، فبه قدروا على طاعة الله، و ایدهم بروح الشهوة، فبه اشتهوا طاعة الله وکرهوا معصیته، و جعل فیهم روح المدرج الذى به یذهب الناس و یجیئون»؛ کافى، ج 1، ص 261، باب فیه ذکر الارواح التى فى الائمة؛ و نیز، ر. ک: کافى، ج 1، ص 273، باب الروح التى یسددبها الائمة، ح 1 و 2، قم، مکتبة الصدوق، 1381ش.

[4]. محقق طوسى، نصیرالدین، تجرید الاعتقاد، ص 155، قم، مؤسسه امام صادق (ع)، 1375ش.

[5]. هادوى تهرانى، مهدى، مبانى کلامى اجتهاد، ص 81، قم، مؤسسه فرهنگى خانه خرد، چاپ اول، 1377ش.

[6]. سوره ص، 45 - 48.

[7]. سوره ص، 83.

[8]. حجر، 40.

[9]. انعام، 84 - 90.

[10]. زمر، 37.

[11]. آل عمران، 31 - 32.

[12]. نساء، 80.

[13]. جن، 26 – 28؛ مکارم شیرازى، ناصر، تفسیر نمونه، ج 25، ص 141، تهران، دار الکتب الاسلامیه، 1371ش.

[14]. «همانا خداوند اراده کرده است که پلیدى و گناه را از شما اهل بیت دور کند و شما را کاملاً پاک سازد».

[15]. اراده تشریعى نسبت به پاکى و طهارت، فقط مربوط به اهل بیت نیست، بلکه همه بندگان را شامل می‌شود. پس اراده تشریعى با کلمه «انما» که دلالت بر حصر دارد، سازگار نمی‌باشد.

[16]. ر. ک: «اهل بیت(‏ع) در آیه تطهیر»، سؤال 132.

[17]. زمر، 65 - 66.

[18]. «با تو هستم. همسایه تو بشنو!»؛ این ضرب المثل در جایى به کار می‌رود که خطاب اصلى متوجه کس دیگرى است، ولى در ظاهر شخص دیگرى را طرف خطاب قرار داده‌اند.

[19]. تفسیر نور الثقلین، ج 4، ص 497، به نقل از: تفسیر نمونه، ج 11، ص 528.

[20]. بقره، 120.

[21]. حج، 52 - 54.

[22]. در بعضى از کتب اهل سنت روایت عجیبى از ابن عباس نقل شده مبنى بر این‌که این آیات پس از جریانى که به «افسانه غرانیق» معروف شد، نازل شده است که طى آن، شیطان در کار ابلاغ وحى دخالت نمود و آیاتى شیطانى را بر زبان پیامبر(ص) جارى ساخت؛ ر. ک: تفسیر نمونه، ج 14، ص 140.

[23]. همان.

[24]. «همانا براى تو بر بندگان سلطنتى نیست»؛ اسراء، 65.  «به عزتت قسم که همه بندگانت را گمراه می‌کنم، مگر بندگانت که مخلصان از ایشانند»؛ حجر، 42. ر. ک: تفسیر نمونه، ج 14، ص 136؛ سبحانى، جعفر، مفاهیم القرآن، ج 4، ص 442، قم، جامعه مدرسین، چاپ اول، 1405ق.

[25]. تفسیر نمونه، ج 14، ص 136؛ مفاهیم القرآن، ج 4، ص 442.

[26]. نساء، 12.

[27]. یعنى: خوبی‌هاى نیکان، بدی‌هاى مقرّبان محسوب می‌شود. و این مطلب در جایى به کار می‌رود که از شخصى انتظارى فوق العاده دارند.

[28]. ر. ک: مفاهیم القرآن، ج 5، ص 21؛ تفسیر نمونه، ج 1، ص 188؛ طباطبایى، سید محمد حسین، المیزان، ج 1، ص 136، بیروت، مؤسسه اعلمى.

[29]. «و عصى آدم ربه فغوى. ثم اجتباه ربه فتاب علیه و هدى» (طه، 120)؛ ظاهر کلمه «ثم» که دلالت بر بُعدیت دارد می‌رساند که «عصى» قبل از «اجتباه» بوده است.

[30]. «ما براى تو پیروزى آشکار فراهم ساختیم تا خداوند گناهان گذشته و آینده‌اى را که به تو نسبت می‌دادند، ببخشد و نعمتش را بر تو تمام کند و تو را به راه راست هدایت کند»؛ فتح، 1 و 2.

[31]. تفسیر نمونه، ج 22، ص 21؛ مفاهیم القرآن، ج 5، ص 124؛ ترجمه تفسیر المیزان، ج 18، ص 204.

[32]. مفاهیم القرآن، ج 5، ص 125.

[33]. «خداوند تو را ببخشد، چرا پیش از آن‌که راست‌گویان و دروغ‌گویان را بشناسى به آنها اجازه دادى».

[34]. طباطبائى، سید محمد حسین، ترجمه تفسیر المیزان، ج 9، ص 286.

[35]. مفاهیم القرآن، ج 5، ص 27.

[36]. همان.



ادامه مطلب
پنج شنبه 2 آذر 1396  - 10:55 AM

دعای امیرالمؤمنین(ع) در لیلة المبیت

شیخ عباس قمی در مفاتیح‌الجنان دعایی را نقل می‌کند که امیرالمؤمنین(ع) در لیلةالمبیت در پیشگاه خداوند خواندند.

دعای امیرالمؤمنین(ع) در لیلة المبیتبه گزارش خبرنگار حوزه قرآن و عترت گروه فرهنگی باشگاه خبرنگاران جوان؛ خداوند نقشه توطئه مشرکان را از طریق وحی به رسول‌الله (ص) هشدار دادو در لیله المبیت، امام علی (ع) در بستر پیامبر خوابیدند تا جان ایشان را نجات دهند و نقشه ترور مشکران برای پیامبر اسلام (ص) ناکام بماند.

در آن شب توطئه‌گران وارد خانه پیامبر(ص) شدند و پس از آنکه متوجه حضور امیرالمؤمنین(ع) بر بستر حضرت شدند، از ترور دست برداشتند. بر اساس تفسیر اهل‌بیت(ع) خداوند آیه207 بقره را به این مناسبت نازل کرد. «وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَشْری‏ نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ وَ اللَّهُ رَؤُفٌ بِالْعِبادِ»؛ و از میان مردم کسى است که جان خود را براى طلب خشنودى خدا مى‏فروشد، و خدا نسبت به بندگان مهربان است.»

شیخ عباس قمی در مفاتیح‌الجنان دعایی را نقل می‌کند که امیرالمؤمنین(ع) در لیلةالمبیت آن را در پیشگاه خداوند خواند؛ این دعا به شرح ذیل است:

«أَصْبَحْتُ اللَّهُمَّ مُعْتَصِماً بِذِمَامِکَ الْمَنِیعِ الَّذِی لاَیُطَاوَلُ وَ لاَیُحَاوَلُ‌»

خدایا صبح کردم در حالى که به رشته بلند و محکم (توحید) تو چنگ زدم که هیچ رشته از آن بلندتر و محکم‌تر نیست.

«مِنْ شَرِّ کُلِّ غَاشِمٍ وَ طَارِقٍ مِنْ سَائِرِ مَنْ خَلَقْتَ وَ مَا خَلَقْتَ مِنْ خَلْقِکَ الصَّامِتِ وَالنَّاطِقِ‌»

که مرا حفظ کنى از شر هر ظالم و دزد رهزن و از شر مخلوقات دیگرى که خلق فرموده‌اى و از هر چه آفریده‌اى ‌از خاموش و گویا.

فِی جُنَّةٍ مِنْ کُلِّ مَخُوفٍ بِلِبَاسٍ سَابِغَةٍ وَ لاَءِ أَهْلِ‌بَیْتِ نَبِیِّکَ‌»

که ترسناک باشد؛ مرا در پناهت حفظ کنى و در لباس زیباى محبت اهل‌بیت پیغمبرت مستور گردانى.

«مُحْتَجِباً مِنْ کُلِّ قَاصِدٍ لِی إِلَى أَذِیَّةٍ بِجِدَارٍ حَصِینٍ الْإِخْلاَصِ فِی الاِعْتِرَافِ بِحَقِّهِمْ وَالتَّمَسُّکِ بِحَبْلِهِمْ‌»

و از هر ذى شرى که قصد اذیت من کند به سنگر محکم اخلاص تو و اقرار به حقانیت اهل‌بیت و چنگ زدن به رشته محبت اهل‌بیت درآمدم.

«مُوقِناً أَنَّ الْحَقَّ لَهُمْ وَ مَعَهُمْ وَ فِیهِمْ وَ بِهِمْ‌»

در حالى که یقین دارم که حق از اهل‌بیت است و با آنها و در دست آنهاست و به آنها راه حق توان یافت..

«أُوَالِی مَنْ وَ الَوْا وَ أُجَانِبُ مَنْ جَانَبُوا»

هر که را آنها دوست دارند دوست مى‌دارم و از هر چه دورى جویند دورى مى‌جویم.

«فَأَعِذْنِی اللَّهُمَّ بِهِمْ مِنْ شَرِّ کُلِّ مَا أَتَّقِیهِ یَا عَظِیمُ حَجَزْتُ الْأَعَادِیَ عَنِّی بِبَدِیعِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ‌»

پس بار الها مرا از شر هر چه از آن مى‌‌ترسم در پناه خود بدار اى خداى بزرگ من دفع دشمنانم را به یارى تو که آفریننده آسمان‌ها و زمینى مى‌کنم.

«إِنَّا جَعَلْنَا مِنْ بَیْنِ أَیْدِیهِمْ سَدّاً وَ مِنْ خَلْفِهِمْ سَدّاً فَأَغْشَیْنَاهُمْ فَهُمْ لاَیُبْصِرُونَ‌»

که فرمودى ما سدى محکم در پیش رو و سدى از پشت سر آن دشمنان (اهل ایمان) قرار دادیم و ما در آن سد آنها را احاطه کنیم که هیچ نبینند.

 

انتهای پیام/



ادامه مطلب
چهارشنبه 1 آذر 1396  - 7:51 PM

آیا مهر سیاه، نماز را باطل می‌کند؟

حکم شرعی سجده بر مهری که بر اثر سجده تیره شده است را در اینجا بخوانید.

آیا مهر سیاه، نماز را باطل می‌کند؟به گزارش خبرنگار حوزه قرآن و عترت گروه فرهنگی باشگاه خبرنگاران جوان؛ گاهی پیش می‌آید که مهر تمیز در دسترس نیست و به ناچار بایستی بر روی مهری که بر اثر استفاده زیاد تیره شده است، سجده کنیم، که به بیان مراجع، اگر چیزی روی مهر مانع اتصال پیشانی گردد، نماز باطل است.

 حضرت آيت‌الله خامنه‌ای

 سوال: آیا سجده بر مهر که سیاه و چرک شده، به‌طوری که لایه‏‌های از چرک روی آن را پوشانده و مانع چسبیدن پیشانی روی مهر است، اشکال دارد؟

جواب: اگر چرک روى مهر به مقدارى باشد که حائل بين پيشانى و مهر شود، سجده و نماز باطل است.

 سوال: وظيفه‌ ما در مورد مهرهايى كه سطح آن‌ها تيره است، چيست؟

جواب: صِرف تيره شدن، مانع سجده نيست، اگر چرکِ روى آن ضخامت دارد و جِرم دارد، بايد آن را برطرف کرد.

 آیت الله مکارم شیرازی

پیشانى باید روى چیزى قرار گیرد که سجده بر آن صحیح است و اگر حایلى در این وسط باشد مانند موى سر یا چرک بودن مهر به حدّى که پیشانى به خود مهر نرسد سجده باطل است، ولى تغییر رنگ مهر اشکالى ندارد.

  آيت الله سيستانی

سوال: آیا اگر مهری رنگش از حالت عادی تغییر کند و قهوه ای تیره بگیرد دیگر نمی توان بر رویان نماز خواند؟ اگر نمی‌شود لطفا حد تیرگی آن را بیان نمایید.

پاسخ: اگر سیاهی روی مهر عرفا چربی که جرم هست نباشد، مانع از صحت سجود بر مهر نیست.

 

انتهای پیام/



ادامه مطلب
چهارشنبه 1 آذر 1396  - 7:51 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 5

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 54785
تعداد کل پست ها : 341
تعداد کل نظرات : 0
تاریخ ایجاد بلاگ : دوشنبه 17 مهر 1396 
آخرین بروز رسانی : سه شنبه 8 خرداد 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی