به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

خلاصه پرسش

آیا شخص جنب می تواند با تیمم بدل از غسل جنابت وارد مسجد شود و مدتی در آنجا بماند؟

پرسش

آیا کسی که جنب شده و تیمم بدل از غسل جنابت کرده می تواند وارد مسجد شود؟ یعنی در مسجد برای مدتی بماند؟

پاسخ اجمالی

شخص جنبی که وظیفه اش تیمم بدل از غسل جنابت است می تواند برای شرکت در نماز جماعت و یا شنیدن موعظه با تیمم بدل از غسل جنابت داخل مسجد شود. حضرت امام خمینی ره در پاسخ سؤالی در این رابطه فرموده اند: " ترتیب همه آثار شرعى غسل بر تیمم بدل از غسل جایز است، مگر این که تیمم بدل از غسل به علت تنگى وقت باشد.[1] نظر سایر مراجع تقلید نیز همین است.


حضرت آیت ا..خامنه ای نیز در پاسخ سؤالی در این رابطه فرموده اند: "..... با آن تیمم داخل مسجد شدن و خواندن نماز و مسّ نوشته قرآن کریم و بقیه اعمالى که انجام آنها مشروط به طهارت از جنابت است، اشکال ندارد.[2]


-     حضرت آیت ا.. گلپایگانی ره نیز در پاسخ سؤالی در این رابطه فرموده اند:" اگر به واسطه عذر شرعى مثل مرض، تکلیفش تیمّم باشد مى‏تواند حتّى در حال اختیار با تیمّم براى نماز جماعت یا فرادى داخل مسجد بشود......" .[3]

  


[1]- توضیح المسائل (المحشى للإمام الخمینی)، ج‏1، ص: 396، س 202.
-[2] توضیح المسائل (المحشى للإمام الخمینی)، ج‏1، ص: 230، س 182.
[3] مجمع المسائل (للگلپایگانی)، ج‏1، ص: 152، س 95.



ادامه مطلب
سه شنبه 30 آبان 1396  - 12:28 PM

خلاصه پرسش

شخص بیمار براى شفا یافتن لازم است نزد پزشک برود، یا تربت سیدالشهدا(ع) را بخورد و یا دعا کند؟!

پرسش

شخص بیمار براى شفا یافتن لازم است نزد پزشک برود، یا تربت سیدالشهدا(ع) را بخورد و یا دعا کند؟!

پاسخ اجمالی

این سه امر، هر یک می‌تواند سبب جداگانه‌اى براى شفاى مریض باشد و می‌توانند با هم جمع شوند. لکن بهتر آن است که دعا (ارتباط با خدا و تقاضاى مستقیم از او) با تمامى افعال ما، از جمله بهره‌گیرى هر یک از این دو وسیله همراه گردد؛ زیرا عملیات پزشک و تأثیر دارو و... و نیز شفاعت امام(ع) و اثر بخشى تربت او، از قدرت و اراده حق تعالى منفک و مستقل نیستند و تأثیر آنها منوط به مشیت الهی است.
نکته دیگر این‌که نباید بهره‌گیرى از توسلات و شفاعت ائمه(‏ع) و استفاده از دعا را مربوط به مشکلات و معضلاتى بدانیم که از حلّ آنها از طرق عادى مأیوس شده‌ایم و تنها در گرفتارى، متوسل به چنین اسبابى بشویم، چنان‌که نباید استفاده از دعا و توسلات به معناى دست کشیدن و عدم استفاده از طرق عادى پنداشته شود و تنبلى و سستى پیشه گردد؛ زیرا بناى الهى بر این است که تحقق امور از طرق عادى آنها صورت پذیرد. پس می‌توان بین هر سه جمع کرد. با دعا و تبرّک به تربت سیدالشهداء(ع) به پزشک مراجعه کنیم و داروها را مصرف نماییم، تا خداوند شفاعت ائمه(‏ع) را پذیرفته و اثرى مناسب و مطلوب را از این روند درمان پزشکى نصیب ما نماید.
به هر حال، هیچ‌گاه و در هیچ معضلى نباید از عنایات حق و شفاعت ائمه(‏ع) ناامید و مأیوس گردید، چنان‌که هیچ‌گاه نباید از فعالیت و بهره‌ورى از وسایل عادى دست کشید.

پاسخ تفصیلی

استفاده‏ از درمان‌هاى پزشکى، و بهره‌گیرى از تربت سیدالشهداء(ع) و توسل به اولیاء الله(ع)، و دعا کردن، سه ابزار براى شفاى امراض - در صورتى که اجل حتمى او فرا نرسیده باشد – می‌باشند. این سه عامل همان‌گونه که می‌توانند به صورت منفرد و جداگانه، با اراده الهى مؤثر واقع شوند و با بهره‌گیرى از یکى، از دو عامل دیگر مستغنى شویم، نیز می‌توانند به صورت مجموعه‌اى مرکب از هر سه عامل (به عنوان علت تامه مرکب) سبب شفاى مریض گردند؛ یعنى دعا سبب پذیرش شفاعت امام(ع) و اثر بخشى تربت او گردد و تأثیر شفاعت امام(ع) و تربت او، سبب نتیجه بخشى بهینه عملیات پزشکى گشته و مراحل درمان به سهولت طى شود.
اما باید توجه داشت، از آن‌جا که اثر بخشى دارو و نیز فعالیت پزشک و حتى شفاعت امام(ع) و اثر بخشى تربت او منوط به إذن الهى است؛ در بهره‌گیرى از عملیات پزشکى و با تربت امام(ع)، دعا کردن اولویت خاصى دارد؛ زیرا دعا ارتباط مستقیم با خداوند و توجه به عدم استقلال ما سواه، در تأثیر (عنایت به توحید افعالى) است. از این‌رو؛ در شروع هر کارى حتّى توسل به ائمه(‏ع) و درخواست شفاعت ایشان. دعا؛ یعنى استمداد از حق تعالى و درخواست موفقیت از جانب او و نیز درخواست پذیرش شفاعت آن بزرگواران، اکیداً توصیه شده است.
به خصوص که یافتن پزشک مناسب و تشخیص دقیق بیمارى و تعیین داروى اثربخش و روند صحیح درمان، داراى پیچیدگی‌هاى خاص خود است و استمداد از حق - جلّت عظمته – در این راه ضرورى است.
به علاوه، اثر بخشى تربت سیدالشهداء(ع) نیز داراى شرایط ذیل است، که حصول آنها در این زمان مشکل است:
1- آن خاک از حایر حسینى[1] برگرفته شده باشد و قرمز رنگ باشد. 2- پس از خروج از حایر، توسط جن و شیاطینى که دشمن شیعه و در کمین لمس آن خاکند، مس نشده و اثر آن زایل نگردیده باشد، (مخفیانه و در پوشش مناسب منتقل شود). 3- بسیار کم مصرف شود. 4- با نیت خالص و بدون شک و تردید در اثر بخشى آن، مورد استفاده قرار گیرد. 5- همراه با دعا و قسم دادن خداوند به حق سیدالشهداء(ع) و... مصرف شود.[2]
لکن این امر مسلّم است که توجه و توسل به سیدالشهداء(ع) ‏و نیز سایر اولیاء الله و تبرک به تربت منسوب به آن بزرگواران با نیت خالص، بی فایده نبوده و اثر بخشى آنها در موارد عدیده‌اى تجربه شده است. البته استجابت دعا و حتى پذیرش شفاعت توسط اولیاء الله و اذن و رضایت خداوند در شفاعت آنها، داراى شرایط ذیل می‌باشد: 1- خالصانه و با توجه دعا کند و همراه صلوات و استغفار و توبه واقعى باشد. 2- حقوق الهى عبادات و مالیات اسلامى (خمس و زکات) را پرداخته باشد. 3- با سنن پیامبر(ص) و ائمه(ع) مخالف نباشد. 4- دعا کننده، عامل به قرآن باشد. 5- شکرگزار حق، در هر حالى باشد. 6- آمر به معروف و ناهى از منکر باشد. 7- همراه با استفاده از امکانات و وسائط طبیعى یا معنوى باشد. (از روى تنبلى و توقّع بی‌جا نباشد). 8- حق الناس در اموال او نباشد. 9- به عهد و پیمان وفا کند و... .[3]
لکن، گاهى ممکن است که با نبودن تمام شرایط فوق، دعایى یا توسلى مؤثر واقع شود، تا عاملى براى جلب قلوب متوسلان و داعیان گردد؛ و یا اتمام حجّتى براى آنان باشد، تا بهانه‌اى براى رجوع به گذشته ناصحیح خود نداشته باشند؛ زیرا در مواقع مشکلات و معضلاتى که اسباب عادى از رفع آنها وامانده‌اند، عنایت و لطف خداوند و یا ائمه(‏ع) بیشتر می‌گردد و راه هر گونه توجیه را بر شکاکان می‌بندند؛ و چه بسا این تأثیر بخشى به جهت پاداش و اجرت دادن باشد؛ یعنى شخصى در دوران عمر خود احیاناً کار خیر یا احترامى را در موردى براى اولیاء الله، انجام داده باشد، که این اجابت دعا و رفع مشکل او، جبران آن کار خیر است تا طلبى و استحقاقى براى عنایت و یا شفاعت در آخرت نداشته باشد!
نکته مهم این است که توسل به اولیاء الله و یا دعا، همان‌گونه که به معناى دست کشیدن از وسایل عادى و عدم استفاده از آنها و یا پیشه کردن تنبلى و سستى و واگذار کردن کار به خدا! به طور کلى نیست؛ زیرا امام صادق(ع) می‌فرماید: «خداوند ابا دارد کارى را بدون استفاده از اسباب انجام دهد»،[4] بلکه باید در کنار بهره‌گیرى از وسایط عادى، توسل و دعا را براى کسب توفیق و حسن وصول به نتیجه، مد نظر داشته باشیم، استفاده از دعا و توسل نباید فقط در جایى باشد که چشم امیدمان از وسایل عادى - و در این‌جا، درمان‌هاى پزشکى معمول - قطع شده باشد و همه اسباب عادى را از رفع آن ناتوان، و تمامى راه‌هاى چاره را بر خود بسته ببینیم و آن وقت متوسل به چنین اسبابى شویم! و پس از رفع مشکل هم، همه را فراموش کنیم؛ زیرا این وضعیت و این روحیه، در آیات کثیرى از قرآن کریم[5] و روایات فراوانى مذمت شده است، و این‌جاست که این شفاعت و اجابت، سبب اتمام حجت بر فرد گشته و عذاب او را در آخرت تشدید می‌کند! لکن هیچ‌گاه نباید مأیوس شد و از شفاعت یا اجابت حق قطع امید کرد؛ زیرا گرچه نظام عالم، نظام سبب و مسببى است، اما ذات اقدس اله، مسبّب الاسباب است و به همه اسباب، سببیت داده است، او به هر مسببى از سبب او و به هر کودکى از قیّم او نزدیک‌تر است. و چون قیوم است (و سبب ساز است و امور را از راه اسباب طبیعی‌شان محقق می‌کند) گاهى نیز سبب سوز است؛ یعنى ممکن است در مواردى اسباب عادى را بی اثر کند، مانند آنچه که جریان ذبح اسماعیل(ع) و یا سوزاندن ابراهیم(ع) رخ داد. گاه، بدون دخالت اسباب ظاهرى، مستقیماً از راه غیب، فیضى می‌رساند یا با سبب ناشناخته و بدون تحقق سبب‌هاى عادى و شناخته شده، مسبب را می‌آفریند.[6]
مثل داستان ناقه صالح(ع) یا اژدها شدن عصاى موسى(ع) و... نتیجه آن‌که، بهتر است در تمامى افعال خویش علاوه بر بهره‌گیرى از وسایط عادى، ارتباط با خدا (دعا) و ائمه(‏ع) را فراموش نکنیم و در معضلات مأیوس نباشیم و امید به ائمه(‏ع) و قدرت حق ببندیم.
براى مطالعه بیشتر مراجعه شود به:
جوادى آملى، عبدالله، مراحل اخلاق در قرآن، قم، نشر اسراء.
مصباح یزدى، محمد تقى، جامى از زلال کوثر، قم، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى (قدّس سره).
مکارم شیرازى، ناصر، انگیزه پیدایش مذاهب، قم، مطبوعاتى هدف.
قمى، ابن قولویه، کامل الزیارات، ترجمه: ذهنى تهرانى، محمد جواد، تهران، پیام حق.
شوشترى، شیخ جعفر، اشک روان بر امیر کاروان، ترجمه: شهرستانى، میرزا محمد حسین، قم، دارالکتاب جزایرى.

 


[1]. در اصطلاح فقهی و عبادی، به محدوده حرم حسینی و اطراف آن که شامل قبر مطهر، صحن، رواق‌ها و موزه و... است، چه قسمت‌های قدیم چه جدید، حائر اطلاق می‌شود. برخی هم حد حائر را همان محدوده حرم دانسته‌اند، نه بیشتر.

[2]. ذهنى تهرانى، محمد جواد، ترجمه کامل الزیارات، باب 91 - 95، ص 832 - 867، نشر پیام حق؛ بحار الانوار، ج 98، ص 128 - 132.

[3]. مکارم شیرازى، ناصر، انگیزه پیدایش مذاهب، ص 90 و 112.

[4]. کافى، ج 1، ص 183.

[5]. روم، 32؛ لقمان، 32؛ عنکبوت، 65؛ یونس، 12 و 22 و 23.

[6]. جوادى آملى، عبدالله، مراحل اخلاق در قرآن، ص 63.



ادامه مطلب
سه شنبه 30 آبان 1396  - 12:28 PM

خلاصه پرسش

آیا به مجرد ندیدن علائم حیض می توانم در وسط دوره ام نماز بخوانم ؟

پرسش

پریود من خیلی نامنظم است، در طول روز گاهی می آید و گاهی می رود. من می خواهم بدانم اگر خونی ندیدم آیا باید نماز را بخوانم حتی اگر یک یا دو ساعت بعد خون ببینم، یا باید منتظر بمانم تا انتهای روز برای این که مطمئن شوم که دوره ام کاملاً تمام شده است؟
اساساً من می خواهم بدانم که اگر علائم حیض را نبینم آیا می توانم در وسط دوره ام نماز بخوانم ؟

پاسخ اجمالی

توجه به نکاتی می تواند شما را در دستیابی به جواب یاری رساند:


اقسام زن های حائض به ترتیب زیر می باشند:


مبتدئه: زنی است که نخستین بار حیض می شود.[1]


مضطربه: زنی است که چند ماه خون دیده؛ ولی عادت معینی پیدا نکرده، یا عادتش به هم خورده و عادت منظم تازه ای پیدا نکرده است.[2]


ناسیه[3]: زنی که عادت خود را فراموش کرده است[4].


فرضیه: زنی که به سبب حاملگی و شیردادن به فرزندش، نزدیک دو سال و اندی از عادت پیشین او گذشته، احتمال فراموشی عادتش فراوان است.


وقتیه و عددیه: زنی که وقت و عدد عادتش در هر ماه یکسان است.


وقتیه: زنی که عادتش در هر ماه در یک زمان معین است ولی عددش متفاوت است.


عددیه: زنی که عادتش در هر ماه از نظر عدد روزها یکسان و از نظر زمان متفاوت است.


اما در باره ی راهکار ملاک و تمیز حیض در پایان (با فرضی که خون تا ده روز بند آمده باشد) باید توجه داشت که: اگر خون تا ده روز قطع شود، تمام حیض است و در حکم، فرقی میان اقسام شش گانه حائض نیست، مگر این که [در مقام عمل] برای زنانی که عادت معین دارند و خون دیدن از ایام عادت آنان تجاوز می کند، چون نمی دانند از ده روز تجاوز می کند یا نه، وظیفه ی استظهار دارند. [5]


مساله: استظهار این است که زن، خود را حائض به شمار آورد، به احکام حائض رفتار نموده، عبادت را ترک و از محرمات حائض اجتناب کند تا وضعش روشن شود. البته استظهار درباره ی زنی که عادتش مرتب است و هیچ از نظر عدد تخلف ندارد مشروع نیست. [6]


البته در مقدار استظهار اقوالی است که برای اطلاع بیشتر می توانید مراجعه کنید.[7]


در باره ی وظیفه زن حائض پس از قطع خون در دوران قاعدگی پیش از ده روز، چنین بیان شده است:


چون خون حیض پیش از ده روز بند آید، صوری پدید می آید که حکم هر یک در پایین بیان می گردد: [8]


1. می داند که پاک شده و در باطن هم خون نیست، ( که در این حالت، چهار صورت پیدا می کند):
الف: می داند که تا پیش از تمام شدن ده روز، دوباره خون می بیند؛ بعضی از فقها مانند حضرت امام و حضرت آیة الله خوئی و حضرت آیة الله اراکی و حضرت آیة الله فاضل فرموده اند: روزهای پاک وسط نیز حیض است و بعضی از فقها مانند حضرت آیة الله گلپایگانی و حضرت آیة الله سیستانی و حضرت آیة الله مکارم فرموده اند: باید در ایام پاکی وسط احتیاط کند.


ب: می داند که تا پیش از تمام شدن ده روز دوباره خون نمی بیند: غسل می کند و نماز می گزارد.


ج: احتمال می دهد که تا پیش از تمام شدن ده روز دوباره خون ببیند: غسل می کند و نماز می گزارد.


د: عادتش این بوده که همیشه پیش از تمام شدن ده روز دوباره خون می دیده است: بعضی از فقها مانند حضرت امام فرموده اند: باید بنابر احتیاط واجب میان اعمال شخص طاهر و تروک حائض جمع کند و حضرت آیة الله سیستانی فرموده اند: این عادت در دیدن دوباره اگر موجب علم یا اطمینان شود لازم است میان اعمال شخص طاهر و تروک حائض جمع کند و بعضی از فقها مانند حضرت آیة الله خوئی و حضرت آیة الله اراکی فرموده اند: اگر این عادت بر دیدن دوباره ی خون موجب علم یا اطمینان شود باید کارهای حائض را انجام دهد.


2. علم به پاک شدن ندارد که باید خود را آزمایش کند و پس از آزمایش دو حالت را مشاهده می کند:


الف؛ خود را تمیز می یابد.(مانند صورت قبل است)


ب؛ خود را آلوده می یابد.(2 حالت دارد)


1. عادت معین داشته باشد، که 3 صورت برای آن متصور است:


الف: می داند که تا ده روز به طور حتم قطع می شود: باید صبر کند تا خون قطع شود.


ب: می داند از ده روز می گذرد: زیادی بر ایام عادت را باید استحاضه قرار دهد.


ج: شک دارد که از ده روز می گذرد یا نه؟ وظیفه دارد استظهار کند.


2. عادت معین نداشته است: باید صبر کند تا خونش قطع شود (البته تا ده روز)


در این مرحله توجه به دو مسأله حائز اهمیت است:


مسأله ی اول: روش آزمایش آن است که پس از قطع شدن خون، مقداری پنبه داخل فرج نموده و پس از کمی صبر و خارج نمودن ، اگر تمیز بود حکم به پاک بودن می نماید. [9]


مسأله ی دوم: اگر آزمایش را ترک کند و نماز بخواند نمازش باطل است اگر چه بعد هم بفهمد که پاک بوده است مگر با این که به وظیفه اش رفتار نکرده، توانسته باشد قصد قربت نماید.[10]


برای آگاهی بیشتر به منابع زیر مراجعه کنید:


1. توضیح المسائل مراجع، ج1، صص252 – 295.


2. احکام بانوان، محمد وحیدی، صص67 – 90.

  


[1] توضیح المسائل مراجع، مساله 496.
[2] همان، مساله 478 و 494.
[3] به ناسیه (متحیره و ) مضطربه هم گفته اند. در این صورت، مبتدئه را عام گرفته اند که دو فرد دارد:
الف) زنی که نخستین بار حیض دیدن اوست.
ب) زنی که عادت معینی پیدا نکرده است. (مضطربه به معنای اول). العروة الوثقی، ج 1، فی الحیض مساله 8.
[4] توضیح المسائل مراجع، مساله 499.
[5] العروة الوثقی، ج 1، فی الحیض، مساله 17 و 20 و 23.
[6] توضیح المسائل مراجع، زیر مساله 480.
[7] همان، زیر مسأله 480 و 506؛ العروة الوثقی، ج1، فی الحیض، مسأله23.
[8] العروة الوثقی، ج 1، فی احکام الحیض، مساله 23 و 24 و 25؛ توضیح المسائل مراجع، مساله 505 و 506.
[9] العروة الوثقی، ج 1، فی احکم الحیض، مساله 23؛ تحریر الوسیله، ج 1، فی الحیض، مساله 18؛ توضیح المسائل مراجع مساله 506.
[10] العروة الوثقی، ج1، غسل حیض، سؤال157.



ادامه مطلب
سه شنبه 30 آبان 1396  - 12:27 PM

پیامبر اسلام (ص) شهید شدند یا وفات کردند؟

برخی از روایات کتب شیعه و اهل سنت،درباره نظریه شهادت ناشی از مسمومیت پیامبر (ص) را دراینجا بخوانید.

پیامبر اسلام (ص) شهید شدند یا وفات کردند؟ ------- کار نشود ----------به گزارش خبرنگار حوزه قرآن و عترت گروه فرهنگی باشگاه خبرنگاران جوان؛ با اینکه بسیاری، گمان می‌کنند که در طول عمر پیامبر اسلام (ص)، به ایشان سؤ قصد نشده، ولی باید دانست که ایشان در طی عمر مبارک خود بارها از نقشه‌های تروری که کفار برای ایشان کشیده بودند جان سالم به‌در بردند.

 

احادیثی در دسترس است که گویای شهادت پیامبر اسلام (ص) می‌باشند، برخی  از آن احادیث به این شرح‌اند:

1- از امام صادق (علیه السلام) نقل شده است که فرمود: «هیچ پیامبر و وصی پیامبری نیست الّا اینکه به شهادت می‌رسد».

2- ابا صلت هروى از حضرت رضا (علیه السّلام) نقل كرد كه فرمود: «هیچ یک از ما نیست مگر اینكه كشته می‌گردد».

3- هشام بن محمّد از پدر خود نقل كرد كه حضرت امام حسن (علیه السّلام) پس از شهادت پدر خود امیر المؤمنین (علیه السّلام) در ضمن سخنرانى خود فرمود: «پیامبر اكرم به من خبر داده كه امامت در اختیار دوازده امام از اهل بیت اوست كه برگزیده‌‏اند، هیچ كدام از ما نیست مگر اینكه یا مسموم می‌گردد و یا مقتول.»

دلایل بسیاری وجود دارد که رحلت پیامبر اکرم (ص) ناشی از خوراندن سم به آن  حضرت بوده است. این دلایل و روایات، از تواتر معنوی برخوردارند؛ یعنی هرچند که الفاظ و توصیفات آن‌ها کاملاً با یکدیگر مشابه نیستند، اما از مجموع آن‌ها، می‌توان موضوع مورد بحث را ثابت نمود. از جمله امام صادق (ع) می‌فرمایند: «چون پیامبر اسلام (ص)، ذراع (یا سر دست) گوسفند، را دوست می‌داشتند، یک زن یهودی با اطلاع از این موضوع، ایشان را با این بخش از گوسفند مسموم نمودند. در جای دیگری آن حضرت فرمودند: «پیامبر اکرم (ص) در جریان جنگ خیبر مسموم شده و هنگام رحلتشان بیان فرمودند که لقمه‎‌ای که آن روز در خیبر تناول نمودم، اکنون اعضای بدنم را نابود نموده است و هیچ پیامبر و جانشین پیامبری نیست، مگر این که با شهادت از دنیا می رود».

 علاوه بر روایات شیعه، روایات فراوانی در صحاح و دیگر کتب اهل سنت وجود دارد که همین موضوع را تأیید می‌نماید که به عنوان نمونه، به سه مورد آن اشاره می‌نماییم:

روایت اول: در معتبرترین کتاب اهل سنت، نقل شده که پیامبر (ص) در بیماری منجر به رحلتشان، خطاب به همسرشان عائشه فرمودند: «من همواره درد ناشی از غذای مسمومی را که در خیبر تناول نموده ام، در بدنم احساس می کردم و اکنون گویا وقت آن فرا رسیده که آن سم، مرا از پای درآورد».

روایت دوم: احمد بن حنبل در مسند خود، ماجرایی را بیان می‌نماید که طی آن، بانویی به نام ام مبشر که فرزندش به دلیل خوردن غذای مسموم در کنار پیامبر (ص)، به شهادت رسیده بود؛ در ایام بیماری ایشان به عیادتشان آمده و اظهار داشتند که من احتمال قوی می دهم که بیماری شما ناشی از همان غذای مسمومی باشد که فرزندم نیز به همین دلیل به شهادت رسید! پیامبر (ص) در پاسخ فرمودند: «من نیز دلیلی به غیر از مسمومیت، برای بیماری خویش نمی‌بینم و گویا نزدیک است که مرا از پای در آورد». مرحوم مجلسی نیز با نقل روایتی تقریبا مشابه با این روایت، بیان نموده که به همین دلیل است که مسلمانان اعتقاد دارند، علاوه بر فضیلت نبوت که به پیامبر (ص) هدیه شده، ایشان به فوز شهادت نیز نائل آمده اند.

 روایت سوم: محمد بن سعد، از قدیمی ترین مورخان مسلمان ماجرای مسمومیت پیامبر اکرم (ص) را این گونه نقل می‌نماید: هنگامی که پیامبر (ص)، خیبر را فتح نموده و اوضاع به حالت عادی برگشت، زنی یهودی به نام زینب که برادر زاده مرحب بود که در جنگ خیبر کشته شد، از دیگران پرسش می‌نمود که پیامبر (ص) کدام بخش از گوسفند را بیشتر دوست می‌دارد؟ و پاسخ شنید که سر دست آن را؛ سپس آن زن، گوسفندی را ذبح کرده و تکه تکه نمود و بعد از مشورت با یهودیان در مورد انواع سم ها، سمی که تمام آنان معتقد بودند، کسی از آن جان سالم به در نمی برد را، انتخاب نموده و اعضای گوسفند و بیشتر از همه جا، سردست ها را مسموم نمود. هنگامی که آفتاب غروب نموده و پیامبر (ص) نماز مغرب را به جماعت اقامه فرموده و در حال برگشت بودند، آن زن یهودی را دیدند که همچنان نشسته است! پیامبر (ص) دلیل آن را پرسیدند و او جواب داد که هدیه‌ای برایتان آوردم!، پیامبر (ص) با قبول هدیه، به همراه یارانش بر سر سفره نشسته و مشغول تناول غذا شدند. بعد از مدتی، پیامبر (ص) فرمودند: «دست نگه دارید! گویا این گوسفند مسموم است!»، مؤلف کتاب، سپس نتیجه می‌گیرد که شهادت پیامبر (ص) به همین دلیل بوده است.

بدین ترتیب، از مجموع روایات نقل شده در کتب شیعه و اهل سنت، می توان نظریه شهادت ناشی از مسمومیت پیامبر (ص) را تقویت نمود که در قریب به اتفاق این روایات، زمان مسمومیت ایشان، هم زمان با جنگ خیبر و توسط زنی یهودی بیان شده است.

 

 

انتهای پیام/



ادامه مطلب
یک شنبه 28 آبان 1396  - 6:51 PM

چرا امام حسن (ع) با دختر دشمن خود ازدواج کرد؟

علت ازدواج امام حسن (ع) با جعده، دختر اشعث که از دشمنان اهل‌بیت (ع) بود، چیست؟

چرا امام حسن (ع) با دختر دشمن خود ازدواج کرد؟

به گزارش خبرنگار حوزه قرآن و عترت گروه فرهنگی باشگاه خبرنگاران جوان؛ و به نقل از مرکز مطالعات و پاسخگویی به شبهات دینی حوزه علمیه قم، اشعث بن قیس که از دشمنان امام علی (ع) بود، با نیرنگ، دختر خود را به ازدواج حسن بن علی (ع) درآورد که در این مطلب به بررسی علت این ازدواج می‌پردازیم.

يكي از افراد و شخصيت‌هاي تاريخي كه در دوران اميرالمؤمنين (ع) زندگي مي‌كرد و در زير سايه مهر او امنيت يافته بود «اشعث بن قيس كندی» بود كه برای شناخت او كافی است به خطبه‌ای از خطبه‌های اميرالمؤمنين علی (ع) توجه كنيم:

امام علي (ع) در مسجد كوفه سال 38 هجری سخنرانی می‌كرد، اشعث بن قيس به  يكی از مطالب آن حضرت اعتراض كرد و گفت: «اين سخن به زيان تو است نه به سود تو.» امام (ع) كه او را به خوبی می‌شناخت نگاه خود را به او دوخت و فرمود: «چه كسی تو را آگاه كرد كه چه چيزی به سود يا زيان من است؟ لعنت خدا و لعنتِ لعنت كنندگان بر تو باد ای متكبر، متكبرزاده منافقِ پسر كافر، سوگند به خدا تو يک بار در زمان كفر و بار ديگر در حكومت اسلام اسير شدی و مال و خويشاوندی تو هر دو بار نتوانست به فريادت برسد، آن كس كه خويشان خود را به دم شمشير سپرد و مرگ و نابودی را به سوی آنها كشاند سزاوار است كه بستگان او بر او خشم گيرند و بيگانگان به او اطمينان نداشته باشند».[1]

از جملات صريح امام (ع) درباره ی اشعث استفاده می‌شود كه او قطعاً يكي از دشمنان حضرت بوده است وگرنه حضرت با دوست خود اين‌گونه صحبت نمی‌كند امّا با اين حال، چرا فرزندِ حضرت (امام حسن مجتبی ـ عليه السلام ـ) با دختر چنين شخصی ازدواج كرد؟

در تاريخ داستاني نقل شده، درباره ی چگونگی ازدواج امام حسن ـ عليه السلام ـ با جعده دختر اشعث بن قيس كه در اينجا به نقل آن داستان می‌پردازيم: «درباره نام دختر اشعث مورخان اختلاف دارند و او را سكينه، شعثاء و عايشه هم دانسته‌اند ولی صحيح‌ترين آن جعده است[2] و سبب ازدواج چنين بيان شده است كه اميرالمؤمنين علی (ع) دختر سعيد بن قيس همدانی به نام «ام عمران» را برای فرزندش حسن خواستگاری كرد. سعيد گفت: «به من مهلت دهيد در اين باره مشورت كنم»، و از حضور امام بيرون آمد در بين راه به اشعث بن قيس (برادرش) برخورد و جريان را به او گفت. آن مرد منافق از روی نيرنگ به سعيد گفت: «چگونه دخترت را به حسن می‌دهی كه هميشه به او فخر فروشد و درباره‌اش انصاف نورزد و با او بدرفتاری كند و بگويد من فرزند پيامبر خدا و اميرالمؤمنينم و او در برابرش چنين فضيلتی نداشته باشد پس بهتر نيست او را به پسر عمويش بدهی تا شايسته يكديگر باشند». سعيد گفت: «كدام پسرعمويش؟» اشعث گفت: «محمد پسر من.» آن بيچاره فريب خورد و گفت: «دخترم را به پسرت دادم». اشعث شتاب‌زده به نزد اميرالمؤمنين (ع) رفت و گفت: «تو دختر سعيد را برای حسن خواستگاری كرده ای؟» حضرت فرمود: «بلی». اشعث گفت: «آيا دختری را نمی خواهی که در شأن فرزندت باشد؟» حضرت فرمود: «آن دختر كيست؟» اشعث گفت: «جعده دختر من». حضرت: ما با مرد ديگری در اين باره گفتگو كرده‌ايم. اشعث: «درباره آن گفتگو راهی برای شما وجود ندارد». حضرت: «او رفته است تا با مادر دختر مشورت كند». اشعث: «او دخترش را به محمد بن اشعث (پسر من) داد». حضرت: «كی چنين كاری كرده؟» اشعث: «قبل از اينكه به اينجا بيايم». و چنين بود كه اميرالمؤمنين با اين پيشنهاد موافقت كرد.

وقتي كه سعيد فهميد فريب اشعث را خورده پيش او شتافت و گفت: «ای مرد يك چشم با من نيرنگ باختی؟» اشعث: «كور خبيث تو هستی كه خواستی درباره  فرزند پيامبر مشورت كنی آيا تو احمق نيستی؟»

اشعث شتابان به حضور امام حسن (ع) رفت و گفت: «آيا نمی‌خواهی با همسرت  ديدار كنی؟»، چون او می‌ترسيد فرصت از دست برود و بعد راه بين خانه امام و خانه خودش را فرش كرد و دخترش را به همسری امام بخشيد به اين ترتيب جعده به خانه امام حسن (ع) رفت.[3]

از آنجا كه امام حسن مجتبی (ع) فرزند پيامبر ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ و اميرالمؤمنين علی (ع) بود، هر كسی دوست داشت به گونه‌ای خود را به خاندان پيامبر نزديك كند، اهل بيت پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ هم به جهت حُسن خلقی كه داشتند و حتی نسبت به دشمنان مهربان بودند با اينگونه پيشنهادات مخالفت نمی‌كردند و تا خطايی از كسی نمی‌ديدند او را از در خانه خود نمی‌راندند علاوه بر اينكه طبق داستان فوق امام مجتبی (ع) در برابر كار انجام شده واقع شدند و تن به اين ازدواج دادند ولی بعضی از تحليل گران سبب ازدواج امام حسن (ع) با جعده را اينگونه بيان كرده اند:‌

«همانگونه كه برخی ازدواج‌های رسول خدا (ع) رنگ سياسی داشت پاره‌ای از دواج‌های امام حسن (ع) هم سياسی بود. با توجه به نفوذ بسيار زياد اشعث بن قيس در كوفه به نحوی كه در جنگ صفين در به حكميت كشاندن جنگ تلاش فراوانی داشت و مؤثر هم واقع شد، حضرت با دختر او جعده ازدواج نمود.

اين ازدواج صورت گرفت  والبته بدون فرزند پايان يافت. جعده كه نفاق را از پدر به ارث برده بود با توطئه ی  معاويه به دشمن حضرت تبديل شد و در يك اقدام ننگين امام حسن (ع) را زهر داد».[4]

 

پي نوشت ها:

[1] . نهج البلاغه، خطبه 19، ترجمه: محمد دشتي، ص 64، چاپ دوم.

[2] . اصفهاني، ابوالفرج، مقاتل الطالبين، ناشر: دارالمعرفه، ص 50.

[3] . قرشي، باقر شريف، زندگاني حسن بن علي، ج 2، ترجمه فخرالدين حجازي، ج2، ص567 به نقل از تاريخ ابن عساكر، ج 4، ص 216.

انتهای پیام/



ادامه مطلب
یک شنبه 28 آبان 1396  - 6:51 PM

چرا امام رضا(ع) و هارون‌الرشید را در یک جا دفن کردند؟

مأمون برای اینکه خود را دوستدار امام رضا (ع) نشان دهد، تلاش کرد که امام را در کنار پدر خود دفن نماید.

چرا امام رضا و هارون‌الرشید را در یکجا دفن کردندبه گزارش خبرنگار حوزه قرآن و عترت گروه فرهنگی باشگاه خبرنگاران جوان؛امام رضا (ع) در  آخرین روز ماه صفر 203 قمری به دست مأمون عباسی به شهادت رسیدند و این حاکم ستمگر که قصد داشت خود را محب این امام نشان دهد، در تلاش بود تا امام رضا (ع) را در کنار پدر خود، هارون الرشید دفن نماید.

مأمون که با نیرنگ و دورویی آن حضرت را به شهادت رسانده بود برای آنکه خود را دوست‌دار امام رضا(ع) نشان دهد و وانمود کند که حتی بعد از شهادت برای  بدن ایشان احترام بسیاری قائل است،‌ تصمیم گرفت آن امام بزرگوار را در کنار پدر خود دفن کند، اما اتفاقی رخ داد که باعث شد امام رضا (ع) در قسمت بالا سر هارون به خاک سپرده شود و نقشه مأمون نقش برآب گردد.

علامه مجلسی در «عیون» و شیخ مفید در «جلاء العیون» در خصوص محل دفن امام هشتم به روایت اباصلت هروی، چنین نقل می‌کنند: حضرت رضا(ع) به اباصلت فرمود: «به قبه‌ی هارون‌‏الرشيد برو و از چهار سمت قبر، هر طرف يک مشت خاک بياور.»، سپس امام (ع) خاک بالا و پایين و پشت سر را بویيدند و فرمودند: «مأمون اراده خواهد کرد قبر پدرش را قبله‌ی‏ قبر من قرار دهد، سنگ بزرگی آشکار شود که هر چه کلنک در خراسان است اگر جمع نمايند برای کندن آن، ممکن نشود». سپس امام (ع) فرمود: «در اينجا براى من قبر می‌كنند بگو هفت پله پائين روند و ضريحى بگشايند اگر امتناع ورزيدند مى‌‌گوئى به‌اندازه يك متر لحد قرار دهند خداوند اگر بخواهد آن را وسعت می‌دهد».

 سپس امام رضا (ع) به اباصلت این چنین می‌گویند: «پس از آماده شدن قبر در قسمت سر رطوبتى خواهى ديد، دعائى كه بتو مى‌‌آموزم خواهى خواند، لحد پر از آب مى‌‌شود و ماهى‌‌هاى كوچكى در آن مي‌بينى، از همان نانى كه بتو مي‌دهم براى آنها ريزه ميكنى، خواهند خورد، وقتى تمام شد يک ماهى بزرگ آشكار ميگردد ماهی‌هاى كوچك را مي‌یخورد بطورى كه يكى هم نمي‌ماند و بعد ديده نمی‌شود. در اين موقع كه ماهى بزرگ ديده نشد، دست بر روى آب بگذار و دعائى كه بتو مى‌‌آموزم بخوان، آب فرو می‌رود و چيزى از آن باقى نمى‌‌ماند. تمام اين كارها را در پيش مأمون انجام بده

 پس از شهادت امام رضا (ع)، همه این اتفاقات که ایشان گفته بودند، رخ می‌دهد و مأمون به خواسته خود نمی‌رسد و رسوا می‌گردد.

انتهای پیام/



ادامه مطلب
یک شنبه 28 آبان 1396  - 6:46 PM

پاسخی به شبهه شهادت یا وفات امام رضا (ع)

عده‌ای از مورخان با ارائه دلایل غیرمنطقی، مأمون را از به شهادت رساندن امام رضا (ع) تبرئه کرده‌اند.

پاسخی به شبه شهادت یا وفات امام رضا (ع)به گزارش خبرنگار حوزه قرآن و عترت گروه فرهنگی باشگاه خبرنگاران جوان؛امام رضا (ع) در  آخرین روز ماه صفر 203 قمری به دست مأمون عباسی و در مشهد مقدس به شهادت رسیدند، اما عده ای این شبه را مطرح کرده‌اند که امام هشتم شیعیان، به شهادت نرسیده‌اند و به مرگ طبیعی از دنیا رفته‌اند و برای این گفته خود دلایل چندان محکمی ارائه نداده‌اند.

شبهه افکنان

افرادی در طول تاریخ، مأمون را از به شهادت رساندن امام رضا (ع) تبرئه نموده‌اند که البته برای گفته‌های دلایل محکمی نیز ارائه ننموده‌اند. این افراد یا علم کافی به چگونگی شهادت امام (ع) و نقشه های شوم مأمون نسبت به پیشوای شیعیان نداشته اند و یا آنکه از حقیقت ماجرا آگاهی کامل داشته‌اند اما تعصب ورزیده‌اند و به پیروی از هوا نفس خویش، مانند پیشینیان خود بر ضد ائمه اظهار نظر نمودند.

یكى از این افراد «ابن جوزى» است كه پس از نقل قول از دیگران كه نوشته‌اند پس از یك استحمام در برابر امام (علیه السلام) بشقابى از انگور كه به‌وسیله سوزن زهرآلود مسموم شده بود، نهادند و او با تناول انگورها مسموم شده بدرود حیات گفت، ابن جوزى مى نویسد كه این درست نیست كه بگوییم مأمون عامل مسموم كردن وى بوده باشد. چه اگر اینطور بود پس چرا آن همه در مرگ امام ابراز حزن و اندوه مى كرد. این حادثه چنان بر مأمون گران آمد كه از شدت اندوه چند روز از خوردن و آشامیدن و هرگونه لذتى چشم پوشیده بود. این جوزی با اینکه مسموم شدن امام رضا (ع) را می‌پذیرد اما با ارائه دلیل نامنطقی حزن مأمون از شهادت امام، این حاکم جنایتکار را تبرئه می‌کند.

«اربلى » نیز به پیروى از ابن جوزى همین عقیده را ابراز كرده و همانگونه بر گفته خویش دلیل آورده است. احمد امین نیز از كسانى است كه معتقدند كسى غیر از مأمون بود كه سم را به امام خورانیده ، چه او حتى پس از مرگ امام و ورودش به بغداد هنوز جامه سبز مى پوشید و بعلاوه ، مأمون با علما درباره برترى حضرت على (علیه السلام) مباحثه مى‌كرد.

پاسخی به شبه شهادت یا وفات امام رضا (ع)

برخی از دلایلی که این دسته از افراد برای تبرئه مأمون ارائه داده‌اند به این شرح است:

1- پیمان ولیعهدى كه به موجب آن امام پس از مأمون به خلافت مى‌رسید.

2- بزرگداشت شان امام و تایید شرف و علم و فضیلت وى و ارجمندى خانواده‌اش .

3- به همسرى وى در آوردن دخترش كه خود عامل تحكیم دوستى میان آن دو بود.

4- استدلال مأمون بر برترى على (علیه السلام) در برابر علما.

5- ابراز اندوه فراوان پس از درگذشت امام بطورى كه از خوردن و آشامیدن و دیگر لذت‌ها روى گردانده بود.

6- دفن كردن امام در كنار قبر پدرش رشید، و اینكه او خود بر جسد وى نماز گزارد.

7- پس از درگذشت امام ، او همچنان لباس سبز مى‌پوشید حتى پس از ورودش به بغداد.

8- پیوسته با علویان به رغم اقدام‌هاى مكرر بر ضدش ، مهربانى مى‌نمود.

9- خلق و خوى مأمون به او اجازه چنین جنایتى نمى‌داد.

10- مسمومیت امام از جعلیات شیعه است .     

پاسخی به شبه شهادت یا وفات امام رضا (ع)

 اما واقعیت

مرحوم علامه مجلسی در خصوص شهادت امام رضا(ع) می‌نویسند:

 علمای ما و علمای عامه درباره این که امام رضا (ع) با اجل خود از دنیا رفته، یا این که او را با سم شهید کرده‌اند، بنا بر قول اخیر آیا مامون این جنایت را مرتکب شده یا کس دیگر، اختلاف دارند و در میان شیعیان مشهور این است که امام رضا (ع) در اثر سمی که مامون به او داده، شهید شده است، تنها مرحوم سید علی بن طاوس و همچنین اربلی در کشف الغمة، این نسبت را انکار کرده‎اند. بعضی این قول را به شیخ مفید نیز نسبت داده‎اند ولی ظاهر عبارت شیخ مفید در ارشاد چنین است که او نیز قائل به مسمومیت امام (ع) بوده است، زیرا او نوشته: «تا این که رای مامون را درباره آن حضرت دگرگون ساختند و تصمیم به کشتن آن بزرگوار گرفت و چنان شد که روزی آن حضرت با مامون طعامی خوردند و حضرت از آن طعام بیمار شد و مامون نیز خود را به تمارض زد». مرحوم مفید در ادامه گزارش خود از اباصلت هروی روایت کرده که گفت: «پس از آن که مامون (در آن روز) از نزد آن حضرت بیرون رفت بر آن جناب وارد شدم، حضرت به من فرمود: «ای اباصلت اینان کار خود را کردند»، و زبانش به ذکر خدا گویا بود. باز مرحوم مفید در روایت دیگر از محمد بن جهم نقل کرده که گفت: «حضرت انگور زیاد دوست داشت، پس قدری انگور برای آن حضرت تهیه کردند، و در دانه‎ها‎سوزن های زهرآلود زدند، سپس آن را کشیده و آن انگور را به نزد آن بزرگوار آوردند حضرت، از آن انگور زهرآلود میل فرمود و سبب شهید شدند و گویند که این نوع زهر دادن بسیار ماهرانه و دقیق است».

شهید مطهری  نیز می‌نویسد: «قرائن نشان می‌دهد که امام رضا(ع) را مسموم  کردند و یک علت اساسی همان قیام بنی العباس در بغداد (بر علیه مأمون) بود، مأمون در حالی حضرت رضا(ع) را مسموم کرد که از خراسان به طرف بغداد می‌رفت و مرتب اوضاع بغداد را به او گزارش می‌دادند، به او گزارش دادند که بغداد قیام کرده او دید که حضرت رضا(ع) را نمی‌تواند عزل کند و اگر با این وضع آشفته بخواهد وارد بغداد شود بسیار مشکل است، برای اینکه زمینه رفتن آنجا را فراهم کند و به بنی عباس بگوید کار تمام شد، حضرت را مسموم کرد و آن علت اساسی که می‌گویند و قابل قبول هم هست و با تاریخ وفق دارد، همین جهت است»

طبری می‌نویسد: «مأمون نامه‌ای به بنی عباس در بغداد نوشت و مرگ علی بن موسی(ع) را به آنان اعلام کرد و از آنان خواست که به اطاعت او درآیند، زیرا دشمنی آنان با او جز با بیعت وی با علی بن موسی(ع) نبوده است. از دیگر موجباتی که مورخان در قتل امام رضا(ع) ذکر کرده‌اند، کینه‌ای می‌دانند که مأمون از امام رضا(ع) به دل گرفته بود، طبرسی می‌نویسد: علتی که موجب شد مأمون امام رضا(ع) را به شهادت برساند، این بود که آن حضرت بی محابا (و بدون ترس) حق را در برابر مأمون اعلام می‌کرد، در بیشتر موارد در مقابل او قرار می‌گرفت که موجب عصبانیت و کینه او می‌شد.»

روایتی را شیخ مفید از عبدالله بن بشیر نقل کرده که عبدالله گفت: «مأمون به من دستور داد که ناخن‌های خود را بلند کنم، سپس مرا خواست و چیزی به من داد که شبیه تمر هندی بود و به من گفت: «این را به همه دو دست خود بمال»، سپس نزد امام رضا(ع) رفت و به من دستور داد که انار برای ما بیاور، من اناری چند حاضر کردم و مأمون گفت: «با دست خود آن را بفشار»، من فشردم و مأمون آن آب انار را با دست خود به حضرت خورانید و همان سبب مرگ آن حضرت شد و پس از خوردن آن آب انار دو روز بیشتر زنده نماند».

اما اینكه گفته اند داستان مسمومیت امام از ساختگی هاى شیعه است ، باید گفت كه پیش از شیعه، خود تاریخ نویسان سنى این جنایت را به مأمون نسبت داده بودند و شیعیان نیز شرح این داستان را در كتاب هاى اهل سنت مى‌خواندند كه در منابع بسیارى از آنان آمده است.

 

انتهای پیام/



ادامه مطلب
یک شنبه 28 آبان 1396  - 6:45 PM

خلاصه پرسش

نام چهار زن برگزیده و نام پدران شان چیست؟

پرسش

چهار زن برگزیده چه کسانی بودند و نام پدرانشان چه بود؟

پاسخ اجمالی

در میان اولیاء و صالحان، زنانی بوده اند که در طول تاریخ بشریت در راه توحید و اهداف الهی فداکاری های زیادی کرده اند و نام آنان همواره بر تارک تاریخ بشریت می درخشد. اما در این میان در منابع و روایات اسلامی از نام چهار زن بزرگوار و با شرافت و با منزلت عالی به عنوان برترین زنان و برترین زنان بهشت یاد شده است و آنها را به بزرگی ستوده اند.


پیامبر اکرم (ص) به امیر المؤمنین (ع) فرمود: ای علی! برترین زنان دو عالم چهار نفرند:


1. مریم دختر عمران


2. خدیجه دختر خویلد


3. فاطمه (س) دختر من


4. آسیه(همسر فرعون) دختر مزاحم.[1]


اما از میان این 4 نفر حضرت فاطمه (سلام الله علیها) به عنوان برترین این 4 زن معرفی شده است.[2]


و همانطور که در روایات پیامبر(ص) آمده است نام پدر حضرت مریم(س): عمران، نام پدر حضرت خدیجه(س): خویلد، نام پدر حضرت فاطمه(ع): حضرت محمد (ص) و نام پدر حضرت آسیه: مزاحم است.

  


[1] بحار الانوار: ج 43، ص 36، چاپ وفا بیروت.
[2] همان، ص 36 – 37.



ادامه مطلب
یک شنبه 28 آبان 1396  - 11:41 AM

خلاصه پرسش

محدوده توانایى و قدرت شیطان و جن چیست و تا چه اندازه‌اى می‌توانند براى انسان‌ها مزاحمت ایجاد کنند؟

پرسش

محدوده توانایى و قدرت شیطان و جن چیست و تا چه اندازه‌اى می‌توانند براى انسان‌ها مزاحمت ایجاد کنند؟

پاسخ اجمالی

واژه شیطان و جن بارها و در موارد متعدد در قرآن ذکر شده است و سوره‌اى به نام جن نازل گردیده است.
شیطان اسم عام (اسم جنس) است که به هر موجود موذى و منحرف کننده و سرکش، خواه انسان باشد و یا غیر انسان، اطلاق می‌شود، و ابلیس اسم خاص (علم) است و نام آن شیطانى است که آدم را فریب داد و اکنون هم با لشکر خود در کمین آدمى است.
جن در لغت به معناى پوشیدگى و پنهانى است و بر موجودى اطلاق می‌شود که از آتش آفریده شده، مادى است و داراى روح و بدن می‌باشد. این موجود، مکلف و مسئول است و می‌تواند مؤمن یا کافر و یا... باشد.
برخى افکارشان پر از تصورات و اوهام و داستان‌هاى اغراق‌آمیز درباره جن است و همه را باور دارند و در مقابل گروهى به کلى منکر وجود جن هستند و حتى قضایاى واقعى را نیز اسطوره و خرافه‌اى بیش نمی‌دانند.
از آیات و روایات اسلامى استفاده می‌شود که جنیان، موجوداتى قدرتمند هستند. به عنوان نمونه؛ در سوره نمل، آیه 39 اشاره می‌شود که حضرت سلیمان(ع) ادعاى عفریت جنى را تکذیب نکرده است، لیکن باید توجه داشت وجود چنین مطالبى باعث نمی‌شود که افرادى ادعا کنند، جنیان بر همه کارها توانمندند و حتى جریان‌هاى شرک آلود را بپذیرند؛ زیرا بدون اذن الهى هیچ موجودى نمی‌تواند منشأ اثر باشد، از این‌رو؛ قدرت شیطان بر اضلال و گمراهى فقط شامل کسانى می‌شود که از دایره بندگى و توحید بیرون رفته و تمایل به شیطان و القائات او پیدا کنند؛ چنانچه خود شیطان گفته: من بر بندگان مخلص خدا تسلطى ندارم (فبعزتک لاغوینّهم اجمعین الا عبادک منهم المخلصین). افزون بر این قدرت شیطان بر انسان در محدوده وسوسه و القائات است و هرگز سبب سلب اختیار از انسان نیست؛ زیرا تجرد شیطان، تجرد مثالى و خیالى است و به مرحله مخلصان که مقام عقلى و شامخ انسان کامل است، راه ندارد. بله اطاعت از نفس اماره زمینه را براى تسلط و نفوذ شیطان فراهم می‌سازد و به تدریج انسان را در دام شیطان قرار داده و به ضلالت و تباهى می‌کشاند و تنها راه نجات از وسوسه و القائات و انحرافات، توجه به خدا و خضوع در درگاه ربوبى می‌باشد؛ خداوند متعال می‌فرماید: «ان عبادى لیس لک علیهم سلطان».

پاسخ تفصیلی

ابتدا به بررسى واژه‌هاى شیطان و جن و ارتباط مفهوم شیطان و جن و حدود تسلط شیطان می‌پردازیم:
مفهوم واژه شیطان و جن
«شیطان» به معناى دور شده و متمرّد می‌باشد. این کلمه به صورت مفرد هفتاد و یک بار و به صورت جمع (شیاطین) هیجده بار در قرآن مجید آمده است.
معناى لغوى: به عقیده طبرسى و راغب و ابن اثیر و دیگران «نون» شیطان، اصلى و جزو کلمه است؛ یعنى از ماده «شطن یشطن» می‌باشد. «شطن»؛ به معناى دور شدن است (شطن عنه ‏اى بَعُد) بنابراین، شیطان به معناى دور شده از خیر است.[1] از آیات و روایات استفاده می‌شود که شیطان از جنّیان است.[2]
باید توجه داشت که شیطان اسم عام (اسم جنس) است، در حالى که «ابلیس» اسم خاص (علم) می‌باشد و به عبارت دیگر؛ شیطان به هر موجود موذى و منحرف کننده و طاغى و سرکش، خواه انسانى یا غیر انسانى، می‌گویند و ابلیس نام آن شیطانى است که آدم را فریب داد و اکنون هم با لشکر و جنود خود در کمین آدمیان است.[3]
واژه جن: این کلمه بیست و دو بار در قرآن مجید آمده است. «جن» در لغت به معناى پوشیدگى و پنهانى است و از آتش[4] و یا آمیخته‌اى از آتش[5] آفریده شده است. جن در عرف قرآن موجودى است با شعور و اراده که به اقتضاى طبیعتش از حواس بشر پوشیده می‌باشد و در شرایط عادى، قابل درک حسى نیست. او مانند انسان، مکلف است و در آخرت برانگیخته می‌شود. او می‌تواند مطیع یا عاصى، مؤمن یا مشرک و... باشد.[6]
ملاصدرا ماهیت جن را این‌گونه توصیف می‌کند: «جن را وجودى در این جهان حس، و وجودى در جهان غیب و تمثیل (عالم مثال) است. اما وجودشان در این جهان، همان‌گونه که بیان شد هیچ جسمى که آن‌را نوعى از لطافت و اعتدال باشد نیست جز آن‌که را روحى در خور آن، و نفسى که از مبدأ فعال بر آن افاضه شده است، می باشد و ممکن است که علت ظهور و صورت پنهانى (جنّى) در برخى از اوقات، آن باشد که آنان بدن‌هاى لطیفى دارند که در لطافت و نرمى متوسط بوده و پذیراى جدایى و گرد آمدن است و چون گرد آمده و متکاثف شده قوام آن ستبر شده و مشاهده می‌گردد. و چون جدا گشت، قوامش نازک و جسمش لطیف گشته و از دیدگان پنهان می‌گردد؛ مانند هوا که چون تکاثف یافته و به صورت ابر در آمد مشاهده می‌گردد و چون به لطافت خود بازگشت دیده نمی‌گردد...».[7] جن همانند انسان داراى روح و بدن است و داراى شعور و اراده و حرکت می‌باشد. برخى از آنها مرد و برخى دیگر زن هستند، تولید مثل می‌کنند و مکلف و مسئول می‌باشند. در زندگى آنان مرگ و زندگى جریان دارد و از ایمان و کفر برخوردار می‌باشند.
ارتباط مفهوم جن و شیطان
شیطان در معناى اصلى گویا مفهوم وصفى دارد و به معناى «شریر» است. در قرآن عزیز، شیطان به همین معنا استعمال شده است، اما گاهى در مورد خود ابلیس و گاه با معناى عام در مورد هر موجود شریرى که شرارت در او «ملکه راسخ» گردیده، به کار رفته است. حتى در قرآن تصریح شده که ممکن است شیطان از جن یا از انس باشد.[8]
در میان شیاطین جن فرد ممتازى وجود دارد که در شیطنت مقام عالى دارد و او ابلیس است. در مورد ابلیس در قرآن مباحث زیادى وجود دارد و از جمله به جن بودن او تصریح شده است.[9]
حدود تسلط شیطان
در کیش ثنویت ایران قدیم اهریمن خالق مطلق بدی‌ها و شرور و آفات و موجودات زیان‌آور از قبیل مار، عقرب و غیره است. ممکن است بعضى خیال کنند شیطان در قرآن و اسلام مرادف اهریمن در عقیده ایران باستان است. ولى این اشتباه محض است شیطان و جن نقشى در کار خلقت ندارند. خالق تمام اشیا خداوند است و کسى جز خدا در کار خلقت و تدبیر آن استقلالى ندارد؛ قرآن در ذم و ردّ چنین افکار باطل فرموده: «و جعلوا لله شرکاء الجن و خلقهم و خرقوا له بنین و بناتٍ بغیر علم سبحانه و تعالى عما یصفون».[10]
حدود تسلط شیاطین وسوسه قبلى و دعوت[11] و بهتر نمایاندن بدی‌ها و بالعکس است و جز این تسلطى ندارند و کسى را به انجام کارى مجبور نمی‌کنند و در قرآن مجید هر چه در مورد کار آنها گفته شده، به همین اصل بر می‌گردد.[12]
البته هم فرشتگان و هم جنیان، سهمى از قدرت دارند و بر انسان نازل می‌شوند. تنزل فرشتگان اختصاصى به حالت احتضار ندارد، بلکه در غیر حالت احتضار اگر کسى «الله» بگوید و روى گفته خود ایستادگى کند، فرشتگان بر او نازل می‌شوند.[13] جن نیز داراى محدوده‌اى از قدرت است. از جمله می‌تواند با سرعت زیاد کارهاى خارق العاده انجام دهد. جن گرچه از نظر قدرت فکرى ضعیف است ولى قدرت تحریکى او زیاد است، او می‌تواند بار سنگینى را در کمترین زمان جابه‌جا کند. درک او، درکى عقلى و قوى نیست و حداکثر خیالى و وهمى است و از آیات قرآن مادى بودن جن (مانند انسان) استفاده می‌شود. در داستان حضرت سلیمان(ع) وقتى عفریتى از جن مدعى می‌شود که می‌تواند تخت بلقیس را به نزد سلیمان آورد پیش از آن‌که از مجلسش برخیزد،[14]حضرت سلیمان آن جن را تکذیب نمی‌کند؛ اگر چه در قرآن نیامده است که آن جن تخت را آورد.[15] جن و شیاطین جن ممکن است کارهایى؛ مانند: گوش فرادادن به قرآن و... نیز انجام دهند.
راه نفوذ شیطان
شیطان از جهت‌هاى گوناگون به انسان تهاجم می‌کند، گاهى از پیش رو و گاهى از پشت سر و زمانى از راست و زمانى هم از چپ «ثمّ لآتینهم من بین ایدیهم و من خلفهم و عن أیمانهم و عن شمائلهم».[16]
مهم‌ترین تسلط پس از تهاجم و نزدیک شدن به انسان، تصرف در اندیشه و خیال آدمى است.[17] در واقع شیطان کمین‌گاه‌هاى متعددى دارد که به برخى از آنها اشاره می‌کنیم:
1. گاهى در حوزه تعبّد کمین می‌کند تا انسان را از تعبد خارج سازد، او می‌کوشد انسان اعمالش را بر اساس وحى انجام ندهد؛ بلکه به میل خود عمل کند و حال آن‌که در حوزه تعبد، انسان عبد خداست و تمام کارهاى خود را بر اساس وحى الهى انجام می‌دهد.
2. گاهى کمین‌گاه او حوزه تعقل است. کارى می‌کند تا انسان در مقام فکر و اندیشه، به جاى این‌که معارف الهى را با برهان تحلیل کند و آنها را با یقین بفهمد و بپذیرد، برهان نما را به جاى برهان واقعى بنشاند و از تعقل ناب محروم شود.
3. گاهى در حوزه شهود کمین می‌کند، حوزه‌اى که انسان حقایق جهان ربوبى را آن‌گونه که هست، با دل و بدون وساطت لفظ و مفهوم و استدلال مشاهده می‌کند. شیطان کمین می‌کند تا واقع را آن‌طور که هست مشاهده نکند یا چنین راهى را انکار کند. در واقع شیطان نخست شهود، آن‌گاه اندیشه و سپس عمل را منحرف می‌کند.[18]
از آیات و روایات معصومان(ع) استفاده می‌شود که شیطان و جنود او تنها بر کسانى تسلط و نفوذ پیدا می‌کنند که از مسیر بندگى خدا خارج می‌شوند و در اثر غفلت به خودپرستى و هواپرستى دچار می‌گردند و زمینه نفوذ شیطان را فراهم می‌سازند و گرنه بندگان صالح و مخلص خدا از کید و تسلط شیطان ایمن هستند. چنان‌که در برخى آیات خود شیطان به این واقعیت اعتراف نموده است: «قال فبعزّتک لأغوینّهم اجمعین، الّا عبادک منهم المخلصین».[19] زیرا تجرّد شیطان، تجرّد مثالى و خیالى است و از تجرد تام عقلى برخوردار نمی‌باشد. از این‌رو؛ به ‏مرحله و مقام عقلى و شامخ انسان کامل و مخلص راه ندارد و نمی‌تواند در قوه عاقله و عقل عملى او تأثیر بگذارد. او لایق هیچ‌یک از این دو مرحله نبوده و در مرحله‌اى پایین‌تر قرار دارد. البته همیشه در کمین بوده و نسبت به انسان‌هاى کامل هم طمع دارد.
مردم عوام خرافات زیادى درباره جن ساخته‌اند که با عقل و منطق جور در نمی‌آید؛ مثلاً اگر یک ظرف آب داغ بریزید، آنها خانه‌هایى را به آتش می‌کشند، موجودى موذى و پرآزارند، بدرفتار و کینه توز و... در حالی که اگر موضوع وجود جن از این خرافات پیراسته شود اصل مطلب کاملاً قابل قبول است؛ چرا که هیچ دلیلى بر انحصار موجودات زنده به آنچه ما می‌بینیم، نداریم بلکه موجودات غیر محسوس به مراتب بیشترند... در روایتى از پیامبر(ص) وارد شده که فرمود: «خلق الله الجن خمسة اصناف کالرّیح فى الهواء و صنف حیات و صنف عقارب، و صنف حشرات الارض و صنف کبنى آدم الحساب و العقاب».[20]
آن‌گونه که از نقل تاریخ و قضایا به نظر می‌رسد، از گذشته تا به امروز دل‌ها و تصورات بسیارى از مردم از توهمات و داستان‌هاى مربوط به جن پر بوده، به طورى که گروهى به کلى منکر آن هستند و خرافه‌اى بیش نمی‌دانند و از جانب دیگر، برخى افکارشان از تصورات و خاطرات و داستان‌هاى اغراق‌آمیز جن پرشده است و می‌توان گفت که هر دو گروه راه افراط را پیش گرفته‌اند. دین مبین اسلام حقیقت آن‌را ثابت می‌داند و تصورات واهى را در مورد جن تصحیح می‌کند و اوهام و خرافات را از افکار و دل‌ها می‌زداید و دل‌ها را از سلطه توهمات آزاد می‌گرداند. از این‌رو؛ سوره‌اى را در قرآن به بیان ویژگی‌هاى آن اختصاص داده است.[21]
یادآورى این نکته ضرورى است که: در نظام هستى، وجود تمام اشیا خواه فرشته، جن و انسان و سایر موجودات محسوس و غیر محسوس از ناحیه خداست و تنها مؤثریت آنها هم به اذن الهى بوده و محدوده‌اى معین دارد.
خداوند همواره در کلام نورانى قرآن مجید متذکر شده که به اسباب مادى و غیر مادى استقلالى ندارند، حیات و مرگ، سود و زیان و... همه در ید قدرت خداست و باید در تمام حالات به یاد او بود و به او توکل نمود و به او پناه برد که در این صورت هیچ موجودى نمی‌تواند آسیبى برساند: «ا... و لیس بضارّهم شیئاً الا باذن الله»[22] و درباره شیاطین جن و انس هم هشدار داده است و فرموده: مبادا به سوى آنها تمایل پیدا کنید شیطان دشمن خدا و دشمن آشکار شماست و خود شیطان قسم خورده که انسان‌ها را گمراه کند. البته قدرت شیطان در محدوده وسوسه و القائات اوست و هرگز سبب سلب اختیار از انسان نیست. بله محور اندیشه‌هاى شیطانى نفس اماره است، در واقع نفس اماره به منزله عامل نفوذى براى شیطان محسوب می‌شود: «و ما انسان را آفریده‌ایم و می‌دانیم که نفس او چه وسوسه‌اى به او می‌کند، و ما از شاهرگ (او) به او نزدیک‌تریم».[23] همان‌گونه که خداوند تبارک و تعالى می‌فرماید: «در حقیقت، تو را بر بندگان من تسلطى نیست مگر کسانى از گمراهان که تو را پیروى می‌کنند».[24]
منابعی برای مطالعه:
شبلى، بدر الدین بن عبدالله، غرایب و عجایب الجن، ترجمه و تحقیق و تعلیق از: ابراهیم محمد الجمل.
رجالى، علیرضا، جن و شیطان، تهران، نشر نبوغ.
اعداد زاربن شاه زالدین، الجن فى الکتاب و السّنة، بیروت، 1996م.
مهنّا، عبدالامیر على، الجن فى القرآن و السنة، بیروت، چاپ 1992م.
رفاعى، عبدالرحمن محمد، الجن بین الاشارات القرانیه و علم الفیزیاء، چاپ 1997م.

 


[1]. قرشى، سید على اکبر ، قاموس قرآن، واژه «شطن».

[2]. کهف، 51: «فسجدوا الا ابلیس کان من الجن».

[3]. مکارم شیرازى، ناصر، تفسیر نمونه، ج 29، ص 192.

[4]. حجر، 27: «و الجانَّ خلقناه من قبلُ من نارالسموم»؛ و جان را از پیش، از آتش زهرآگین آفریدیم.

[5]. رحمن، 15: «و خلق الجان من مارج من نار»؛ و جن را از آمیخته‌اى از آتش آفریدیم.

[6]. قاموس قرآن، واژه «جن».

[7]. عباسى، ابراهیم، داستان‌هاى شگفت درباره جن، ص 25.

[8]. انعام، 112.

[9]. کهف، 50؛ ر. ک: مصباح یزدی، محمد تقى، معارف قرآن، ص 298.

[10]. انعام، 100.

[11]. ابراهیم، 22: «ماکان لى علیکم من سلطان الاّ ان دعوتک...»؛ هرچند کارهاى دیگرى هم در حیطه قدرت شیطان قرار می‌گیرد که از برخى آیات استفاده می‌شود؛ مانند: زینت دادن کارهاى بد در نظر انسان‌ها، مشارکت در اموال و اولاد، وعده دادن، ایجاد فراموشى در انسان و... .

[12]. قاموس قرآن، واژه «شیطان».

[13]. فصلت، 30.

[14]. نمل، 30 - 40.

[15]. جوادى آملی، عبدالله، تفسیر موضوعى، ج 1، ص 119.

[16]. اعراف، 17.

[17]. تسنیم، ج 3، ص 393.

[18]. تفسیر موضوعى، ج 12، ص 400.

[19]. سوره ص، 83.

[20]. تفسیر نمونه، ج 29، ص 157؛ بحار الأنوار، ج 60، ص 268.

[21]. تفسیر فى ظلال القرآن، ج 6، ص 27 - 28.

[22]. مجادله، 10.

[23]. ق، 16.

[24]. حجر، 42.



ادامه مطلب
یک شنبه 28 آبان 1396  - 11:40 AM
خلاصه پرسش
در مورد تفاوت عقل «حسابگر» و دل (و ایمان و عشق) توضیح دهید.
پرسش
در مورد تفاوت عقل «حسابگر» و دل (و ایمان و عشق) توضیح دهید.
پاسخ اجمالی

نهاد انسان، کانون دو نیروى بزرگ و عظیم (عقل و عشق) است که هر کدام از آنها در زندگى انسان نقش مهمى را بر عهده دارند، "عقل" بسان چراغ پر نورى است که در مسیر پُرپیچ و خم زندگى پرتو افکنى مى‏کند. "عقل" از سنخ کشش و گرایش نیست، بلکه سامان دهى کشش‏هاى موجود در انسان را به عهده دارد و از کارکردهای آن حسابگرى است. گرچه این واژه در اصطلاح غربی معنای دیگری یافته است و عقل در این مفهوم جز به ارقام و جمع و تفریق و سود و زیان، به چیز دیگرى نمى‏اندیشد و در خدمت شهوت و خواسته های نفسانی قرار گرفته است.

 

"عشق" عبارت است از میل و کشش و جاذبه‏اى که در طبع انسان نسبت به چیز دیگرى وجود دارد.

 

"ایمان" همان اذعان قلبى و دل سپردن است که تحقق واقعى آن در گرو تحقق دو عنصر اساسى؛ یعنى عشق و اقناع عقل میسّر مى‏باشد.

 

"قلب و دل" در عرف عام و در نوشته‏هاى عرفا در مقابل "عقل" قرار گرفته است بدین معنا که مراد از عقل، عقل جزئى است، نه عقل کلى. اما با رجوع به آیات قرآن، در مى‏یابیم که قلب به اصطلاح قرآنى هم مرکز ادراکات حصولى و حضورى است و هم مرکز عواطف، پس مراد از آن همان روح و نفس انسان است که منشأ زندگى انسانى است نه زندگى و حیات نباتى و حیوانى.

 

و مراد از "دل" آن گاه که "دل" در مقابل "عقل" قرار مى‏گیرد، همان بُعدى از روح آدمى است که ادراکات شهودى و حضورى و عواطف و عشق از او ناشى مى‏گردد.

پاسخ تفصیلی

انسان موجودى است با گرایش‏ها و میل‏ها و توانایى‏هاى مختلف. رفتارش گاهى از غریزه سرچشمه مى‏گیرد، همچون خوردن غذا و... و زمانى هم از تأثرات روحى مانند ترس و وحشت و... و گاه از میل‏هاى عالى انسانى همانند حقیقت جویى و کمال‏طلبى و میل به فضایل اخلاقى و زمانى هم از احساس‏ها و عواطف که برخى مثبت‏اند مثل انس و محبت و برخى دیگر منفى، مانند حسد و کینه.[1] در زبان قرآن و روایات از خاستگاه این گرایش‏ها به نفس تعبیر مى‏شود[2]. نفس بر اثر شرایط مختلفى که برایش پیش مى‏آید و فعالیت‏هاى گوناگونى که انجام مى‏دهد و بهره‏هاى متنوعى که مى‏گیرد، گاهى "امّاره" است و زمانى "لوّامه" و گاهى هم "مطمئنه"؛ و آن گاه که از میل‏هاى غریزى و کشش‏هاى، بدون تفکر پیرامون نتیجه و عاقبت آن، پیروى مى‏نماید، "واى نفس" نامیده مى‏شود.

 

افعال اختیارى انسان از دو مبدأ نفسانى نشأت مى‏گیرد. 1. بینش‏ها و شناخت‏ها 2. تمایلات و گرایشات. یکى روشنگرى مى‏کند و اثرش کشف واقعیت‏هاست و دیگرى تحریک کننده است و انسان را به سوى انجام کار بر مى‏انگیزد.

 

"عقل" نیرویى است که در نفس انسانى به ودیعه نهاده شده است و از سنخ کشش و گرایش نیست.

 

عقل چراغى است که روشنگرى مى‏کند و حسابگرى است که کارها را مورد سنجش قرار مى‏دهد، و محاسبه مى‏کند که کار مورد نظر چه تأثیرى نسبت به آینده و سرنوشت و آخرت ما دارد. از گرایش‏هایى که در نفس وجود دارد دسته‏اى مورد تصدیق و توافق روشنگرى و سنجش عقل مى‏باشد و دسته‏اى دیگر ارضاى خود را به هر طریق ممکن مى‏طلبد ولو این که با هدایت‏ها و روشنگرى عقل تطبیق نکند.[3] به هر حال عقل دو گونه محصول دارد: گاهى در حوزه‏ى هست و نیست به قضاوت مى‏پردازد و گاهى در حوزه‏ى باید و نباید، از اولى به "عقل نظرى" و از دومى به "عقل عملى" تعبیر مى‏شود. عقل نظرى در جهاد علمى مرز وهم و خیال را مشخص مى‏نماید، تا انسان در مسائل علمى و نظرى در ورطه‏ى مغالطه سقوط نکند و عقل عملى تعدیل خصلت‏هاى اخلاقى را بر عهده دارد و به منظور تنظیم خواسته‏ها و گرایش‏ها و میل‏ها وارد عمل مى‏شود و به تناسب نوع عملکردى که دارد به آن "عقل حسابگر" هم اطلاق مى‏گردد[4].

 

شهید مطهرى (ره) در این باره مى‏فرماید: انسان از دو جهت توانایى‏هایى دارد که سایر جاندارها از آن بى بهره‏اند، 1. در انسان یک سلسله میل‏ها و جاذبه‏هاى معنوى مثل حس اخلاقى و حس کنجکاوى و حس زیبایى، دوستى و پرستش وجود دارد که در سایر جاندارها وجود ندارد، این جاذبه‏ها به انسان این امکان را مى‏دهد که دایره‏ى فعالیتش را از حدود مادیات توسعه دهد و تا افق عالى معنویات بکشاند.

 

2. انسان به نیروى عقل و اراده مجهز است. عقل تشخیص مى‏دهد و اراده انجام مى‏دهد، انسان قدرت محاسبه و اندیشه‏ در ترجیح جانب میل‏ها یا جانب امرى که بالفعل میلى به سوى او نیست، و صرفاً دوراندیشى، آن را اقتضا مى‏کند، را دارد. همچنین از قدرت محاسبه و ایستادگى در مقابل میل‏هاى درونى بهره‏مند مى‏باشد. انسان مى‏تواند سرنوشتش را در دست نیروهاى خارجى قرار ندهد و خود را از تحت جاذبه‏هاى نیروهاى خارجى نجات داده و مالک خویشتن شود و به آزادى معنوى دست یابد و بر همه‏ى میل‏هاى خود حکومت کند.[5]

 

استاد مطهری در جاى دیگر مى‏فرمایند: لذت را طبیعت و غریزه تشخیص مى‏دهد و مصلحت را عقل. لذت بر انگیزاننده‏ى میل است و مصلحت برانگیزاننده‏ى اراده. انسان کارهاى تدبیرى خویش را با نیروى عقل و اراده انجام مى‏دهد، در حالی که کارهاى التذاذى به حکم احساس و میل صورت مى‏گیرد. معناى این که کارهاى تدبیرى به حکم عقل انجام مى‏گیرد، این است که نیروى حسابگرِ عقل، خیر و کمال و یا لذتى را در دور دست مى‏بیند و راه وصول به آن را که احیاناً دشوار است کشف مى‏کند و طرح وصول به آن را مى‏ریزد. و معناى این که (کارهاى تدبیرى) با نیروى اراده انجام مى‏گیرد، این است که در انسان یک قوه‏ى وابسته به قوه‏ى عقل وجود دارد که نقش آن اجراى مصوبات عقل است و احیاناً بر خلاف همه‏ى میل‏ها و همه‏ى جاذبه‏ها و کشش‏هاى طبیعى، مصوبات عقلانى و طرح‏هاى فکرى را به مرحله‏ى عمل در مى‏آورد. مانند آنچه در شخص مریض اتفاق مى‏افتد. بیمارى که میل به مصرف غذاهاى مورد علاقه‏ى خود دارد و از دوا نفرت داشته و از نوشیدن دواى تلخ و بدمزه رنج مى‏برد، اما به حکم عقل مصلحت اندیش و با نیروى اراده‏ى حاکم بر میل‏ها، دواى تلخ و بدمزه را مى‏خورد.

 

حال اگر فعالیت‏هاى تدبیرى، فعالیت‏هاى التذاذى را زیر پوشش قرار دهند و فعالیت‏هاى التذاذى، بخشى از طرح کلى و برنامه‏ى عام تدبیرى زندگى قرار گیرند، طبیعت با عقل و میل با ارده، انطباق مى‏یابند.

 

از سویى، انسان در فعالیت‏هاى تدبیرى خود، خواه ناخواه نیازمند به طرح و برنامه و روش و انتخاب وسیله، براى وصول به مقصد مى‏باشد؛ چون فعالیت‏هاى تدبیرى بر محور یک سلسله غایات و اهداف دور دست، گردش مى‏کنند. این فعالیت‏ها نباید با گرایش‏هاى عالى انسانیت در تضاد باشند و الاّ از فعالیت‏هاى التذاذى حیوانى بسى خطرناک تر است.

 

از سوى دیگر، عقل مسلماً نمى‏تواند در دایره‏ى وسیع و کلى طرح و برنامه‏ى جامع بریزد که سعادت همه جانبه‏ى انسان را تأمین کند؛ زیرا که بر مجموع مصالح زندگى احاطه ندارد.

 

بدین سبب نیاز به ایدئولوژى (مکتب) ضرورت پیدا مى‏کند و این افق وحى است که خطوط اصلى شاهراه به سعادت را مشخص مى‏کند و کار عقل و علم حرکت در درون این خطوط اصلى است. پیوستن فرد به ایدئولوژى آن گاه واقعى مى‏شود که شکل ایمان به خود بگیرد. ایدئولوژى کارآمد از طرفى باید بر نوعى جهان بینى تکیه داشته باشد که بتواند اندیشه و عقل را اقناع و تغذیه نماید و از طرف دیگر باید بتواند منطقاً از جهان بینى خود هدف‏هایى را استنتاج کند که کشش و جذبه داشته باشد، در این هنگام "عشق" و "اقناع" که دو عنصر اساسى ایمانند دست به دست یکدیگر داده و جهان را مى‏سازند.[6]

 

از این روى در تعریف ایمان مى‏توان گفت، "ایمان" عبارت است از: تصدیق و اذعان قلبى که نوعى صفت و حالت نفسانى نسبت به یک امر است و با صرف شناخت و معرفت تفاوت دارد[7]. جایگاه تحقق ایمان، نفس و قلب و دل است و اگر چه آثار قولى و فعلى دارد، اما تحقق حقیقت آن بر قول و عمل متوقف نیست و لذا میان اسلام و ایمان نسبت عام و خاص مطلق است؛ یعنى هر مؤمنى مسلمان است، ولى ممکن است برخى از مسلمانان در ظاهر تسلیم حق باشند ولى مؤمن نباشند.[8]

 

ایمان، عملى است که از قلب سر مى‏زند و در شمار افعال قلبى و اختیارى است و با علم و عقیده متفاوت مى‏باشد؛ چون علم و عقیده بدون اختیار حاصل مى‏شوند و تابع مقدمات و مبادى خاص خود هستند.[9]ایمان، دل دادن و دل سپردن است و این زمانى محقق مى‏شود که روى دل به سوى دیگر نباشد. ایمان پذیرش و التزام عملى به یک حقیقت است و از مقوله ی فهمیدن و دانستن نیست، علم، به ذهن مربوط است و ایمان، کار دل است، البته علم زمینه ساز ایمان و شرط لازم براى آن است.[10]

 

شهید مطهرى، در فرق بین علم و ایمان این گونه مى‏فرمایند: علم به ما روشنایى و توانایى مى‏دهد و ایمان عشق و امید و گرمى، علم ابزار مى‏سازد و ایمان مقصد، علم سرعت مى‏دهد و ایمان جهت، علم توانستن است و ایمان خوب خواستن، علم مى‏نمایانند که چه هست و ایمان الهام مى‏بخشد که چه باید کرد. علم وجود انسان را به صورت افقى گسترش مى‏دهد و ایمان به شکل عمودى بالا مى‏برد. علم زیبایىِ عقل است و ایمان، زیبایىِ روح. علم زیبایىِ اندیشه است و ایمان، زیبایىِ احساس.[11]

 

و اما "عشق": در کتب لغت، "عشق" به معناى "دوستى شدید" آمده است[12] و گفته شده که از "عَشَقه" مشتق شده است و عشق همان گیاه پیچک مى‏باشد که درخت را احاطه و در نهایت راه تنفس را بر او مى‏بندد و درخت زرد مى‏گردد.[13]

 

درباره آن کسانى که عاشق عبادت و... مى‏باشند مى‏توان گفت: که آنها را پیچک عبادت احاطه کرده و این گونه است که زرد و لاغر مى‏گردند.[14]ابوسعید ابوالخیر این حالت را با خطاب به برگ‏هاى زرد درختان در پاییز این گونه بیان کرد که:

ترا روى زرد و مرا روى زرد

تو از مهر ماه و من از مهرِ ماه

به هر حال، عشق یکى از صفات و حالات درونى انسان است و از نوع کشش و گرایش مى‏باشد، و احساسى است باطنى که به "قلب و دل" نسبت داده مى‏شود.[15]

ما معتقدیم؛ اساس عالم بر مبناى عشق است؛ یعنى از طرفى عشق علت ایجاد عالم است. ذات حضرت حق، آن شاهد حجله‏ى غیب که پیش از آفرینش جهان، خود، هم معشوق بود و هم عاشق، خواست تا جمال خویش آشکار سازد، آفرینش را آیینه‏ى جمالش گردانید.[16] جامى در مقدمه ی یوسف و زلیخا در این باره چنین مى‏گوید:

در آن خلوت که هستى بى نشان بود

به کنج نیستى، عالم نهان بود

وجودى بود، از نقش دوئى دور

ز گفتگوى مائى و تویى دور

"جمالى" مطلق از قید مظاهر

به نور خویشتن، بر خویش ظاهر

دلارا شاهدى، در حجله‏ى غیب

مبرا ذات او از تهمت عیب

نه با آیینه رویش در میانه

نه زلفش را کشیده دست شانه

نواى دلبرى با خویش مى‏ساخت

قمار عاشقى با خویش مى‏باخت

ولى زان جا که حکم خوبرویى است

ز پرده خوبرو در تنگ خوئى است

نکو رو تاب مستورى ندارد

چو در بندى سر از روزن برآرد...

چو هر جا هست حسن، اینش تقاضاست

نخست این جنبش از حسن ازل خاست

برون زد خیمه ز اقلیم تقدس

تجلى کرد بر آفاق وا نفس...

ز ذرات‏جهان آیینه‏ها ساخت

ز روى خود به هر یک عکس انداخت...

جمال اوست هر جا جلوه کرده

ز معشوقان عالم بسته پرده...

به عشق اوست دل را زندگانى

به شوق اوست جان را کامرانى

دلى کان عاشق خوبان دلجوست

اگر داند، وگرنى، عاشق اوست

از طرف دیگر هر موجودى طالب کمال خویش است و کمال وجودى هر معلولى همان مرتبه‏ى وجودى علت اوست، پس هر معلولى عاشق علت خویش است و چون بالاترین مرتبه‏ى هستى ذات حضرت حق است، پس معشوق حقیقى سلسله‏ى هستى، ذات مقدس حضرت حق است،[17] چنان که در بیان جامى گذشت. از این رو است که عشق به غیر خدا عشق مجازى تلقى مى‏گردد. با استناد به آیه‏ى کریمه ی "یُحِبّهم و یُحبّونه"[18] مى‏توان نتیجه گرفت عشق دو سره است و در مبدأ و معاد و نزول و صعود، جایگاهى پس بلند دارد.

گل از هجران بلبل، بلبل از دُورىّ گل هردم

به طِرفْ گلستان هر یک به عشق خویش مفتون شد[19]

 

رابطه‏ى عقل، عشق و ایمان: با توجه به مطالب پیشین مى‏توان گفت: عقل در مسیر زندگى مانند چراغ اتومبیل است و افزون بر وظیفه‏ى پرتوافکنى، همانند ترمز، احساسات تند و سرکش را نیز مهار مى‏کند و آنها را از طغیان باز مى‏دارد.[20] و عشق همانند موتورى است که اتومبیل را به حرکت در مى‏آورد و از این رو مى‏توان گفت موتور بى چراغ، عشقى کور، خطرناک، رسوا کننده و مرگبار است و چراغ بى موتور، بى اثر و بى روح، سرد و بى حرکت مى‏باشد، پس این دو رقیب هم نمى‏باشند آن گونه که عده‏اى از صوفیه ادعا کرده‏اند.[21] عشق و عقل هم دو عنصر اساسى ایمان مى‏باشند.

 

البته، در کلام عرفا، عقل دو گونه است: عقل جزئى و عقل کلى. عقل جزئى آن است که در مقابل عشق مطلق قرار مى‏گیرد و در قلمرو عشق و...، مبهوت است:

عاشق از حق چون غذا یابد رحیق

عقل آنجا گم شود گم اى رفیق

عقل جزئى عشق را منکر بود

گرچه بنماید که صاحب سر بود[22]

از این رو است که عقل جزئى را که با سود و زیان دنیایى و عالم طبیعت سر و کار دارد، "عقل حسابگر" مى‏توان نامید. در حالی که عقل کلى، در امان از شک و وهم و شهوت و... مى‏باشد و به دنبال آخرت و درک عالم غیب است.

عقل جزئى گاه چیره گه نگون

عقل کلى ایمن از ریب المنون

عقل بفروش و هنر، حیرت بخر

رو به خوارى نه بخارا اى پسر[23]

عقل کلى که فوق این عقل جزئى است، مایه‏ى سعادت است:

غیراین‏معقولها معقولها

یابى اندر عشق با فر و بها

غیراین عقل‏تو حق را عقلهاست

که بدآن تدبیر اسباب‏سماست

که بدین عقل آورى ارزاق‏را

زآن دگر مفرش کنى اطباق‏را[24]

و بالاخره، عقل، راهنماى انسان است به سوى ابدیت.

کیست بوى‏گل دم‏عقل و خرد

خوش قلاووزره ملک ابد[25]

در پایان، کلامى را از قرة العین عاشقان، امیرمؤمنان على (ع) را نقل مى‏کنیم که فرمود: "حب اللَّه نارُ لایَمرُّ على شى‏ءٍ الاّ احترق ...". محبت و عشق الاهى به چیزى گذر نمى‏کند، مگر این که آن را مى‏سوزاند ...".[26]

 

شاید با الهام از چنین سخنانى است که شیخ فخرالدین عراقى در معرفى عشق مى‏گوید: عشق آتشى است که چون در دل افتد، هر چه در دل یابد همه را بسوزاند، تا حدى که صورت معشوق را از دل محو کند. مگر مجنون درین سوزش بود، گفتند: لیلى آمد. گفت: من خود لیلیم سر به گریبان فراغت فرو برد. لیلى گفت: سر بردار که محبوب و مطلوب توام. آخر بنگر که از که مى‏مانى باز؟ مجنون گفت: الیک فان حبّک قد شغلنى عنک.

آن شد که به دیدار تو مى‏بودم شاد

از عشق تو پرواى توأم نیست کنون[27]

معناى قلب و دل

از نظر فیزیولوژى و عرف عام، قلب همان دل است و دل، عبارت است از عضوى که در طرف چپ سینه قرار دارد و... . اما از نظر اصطلاح قرآنى و روایى و اخلاقى قلب، همان روح مجرد انسانى است و چون داراى شئون مختلفى مى‏باشد، به اعتبارات مختلف، اسم‏هاى متفاوتى دارد؛ صدر، نفس، قلب، فؤاد، روح و لب همگى نام‏هاى آن لطیفه‏ى الاهى است که در ادبیات فارسى به آن "دل و جان انسانى" مى‏گویند. در قرآن سه نوع کار و خصوصیت به قلب نسبت داده شده است:

 

1. خصوصیاتى که مربوط به انواع شناخت است، مثلاً ادراکات حصولى همچون تعقل و تدبر و تفقه[28] و ادراکات حضورى (رؤیت حضورى) اعم از اینکه عادى باشد یا نباشد (وحى نوعى ادراک مرموز است که در قرآن به قلب نسبت داده شده است).[29]

 

2. خصوصیاتى که به بُعد گرایش مربوط مى‏شود، مثل ترس، اضطراب، قساوت، غلظت، ایمان، تقوا، شوق (و عشق) و تمایل و... ،[30] و آنچه که به قصد و اراده و نیت ارتباط دارد.[31] پس قلب موجودى است که این گونه کارها را انجام مى‏دهد؛ یعنى درک مى‏کند، مرکز عواطف است، تصمیم مى‏گیرد و دوستى و دشمنى مى‏کند و... .

 

و بدین خاطر است که مى‏توان گفت: منظور از قلب همان روح و نفس انسانى است. اگر این مبنا را پذیرفتیم که انسان یک روح بیشتر ندارد و این یک روح منشأ زندگى نباتى و حیوانى و انسانى است، در این صورت قلب تنها یکى از ابعاد روح انسان (یعنى آن بُعد که منشأ زندگى خصوصیات و ویژگى‏هاى انسانى است) مى‏باشد. به بیانی دیگر، قلب در اصطلاح قرآن منشأ حیات و زندگى حیوانى و نباتى نمى‏باشد.[32]

 

بله، در مواردى که در نوشته‏هاى عرفا "قلب و دل"، در مقابل "عقل" قرار گرفته است، آن بُعد از روح و نفس انسانى مراد است که فقط مرکز عواطف انسانى و عشق مى‏باشد و اگر چه منشأ ادراکاتى هم مى‏باشد، امّا ادراکات حصولى بدان نسبت داده نمى‏شود و تنها چنین مرکزى وسیله‏اى است، براى شهود و علم حضورى.

 

 

[1] ر.ک: شیروانى، على، اخلاق اسلامى، ص 116 - 117.

[2] نفس به معناى "شخص" و "من" است و این معناى لغوى همان چیزى است که قرآن از کلمه‏ى نفس اراده کرده است (اخلاق در قرآن، ج 1، مصباح یزدى، محمد تقى، ص 244 - 243). براى آگاهى بیشتر از موارد کاربرد نفس در قرآن رجوع شود به: المیزان، ج 14، ص 287 - 285).

[3] ر.ک: مصباح یزدى، محمد تقى، اخلاق اسلامى، ج 1، ص 195 به بعد.

[4] در فرهنگ غرب از عقل حسابگر به "عقل ابزارى" ، "عقل جزئى‏" یا "عقل استدلال گر" نیز یاد می شود.

جهت‏گیرى اصلى عقلانیت ابزارى و حسابگر در این اصطلاح، تسلط آدمى بر طبیعت است. عقل ابزارى معطوف به معاش است، و به طور کلى عبارت است از قدرت و شعورى که انسان با استفاده از آن به معاش خود سامان مى‏دهد و به زندگى دنیوى مطلوبش دست مى‏یابد. این عقل از آن‏جا که قدرت فن‏آورى و حسابگرى دارد، آدمى را قادر مى‏سازد تا وقایع آینده را پیش‏بینى کند .

احادیث اسلامی گرچه کارکرد ابزارى و عقل معاش را مى‏پذیرند;   اما این تفسیر از عقل معاش با تفسیر امثال هیوم و آنچه در غرب متداول است، کاملا متفاوت است .

عقل ابزارى هیوم معطوف به دنیا و زندگى دنیوى است و کارى با آخرت انسان ندارد.

عقلى است که ابزار رسیدن به امیال و شهوات انسان را فراهم مى‏کند . از این رو این عقل در طول شهوت و در خدمت آن است، نه در عرض و معارض آن .

این عقل در خدمت عقل نظرى که خدا و دین را اثبات مى‏کند و عقل عملى که حسن و قبح افعال را مشخص مى‏کند و آدمى را به کارهاى ارزشى و اخلاقى رهنمون مى‏شود، نیست; بلکه در مقابل عقل نظرى و عملى قرار مى‏گیرد .

اما از دیدگاه روایات اسلامی عقل معاش، ابزار رسیدن به اهداف عقل نظرى و عملى است، و چون عقل نظرى، خدا و دین و آخرت را اثبات مى‏کند و عقل عملى آدمى را به رعایت احکام خدا و دین و آخرت فرامى‏خواند، عقل ابزارى در خدمت دین و معنویت و آخرت قرار خواهد گرفت، و در مقابل شهوت و هواى نفس . از همین‏رو امام علی (ع) در برخى سخنان، کارکرد عقل معاش و عقل معاد را قرین یکدیگر ساخته است.

[5] ر.ک: مقدمه‏اى بر جهان بینى اسلامى، مرتضى مطهرى، ص 262 - 253، با تلخیص.

[6] مقدمه‏اى بر جهان بینى اسلامى، ص 48 - 42 با تلخیص.

[7] الذخیرة، سید مرتضى، ص 536؛ تفسیرالقرآن، صدرالدین شیرازى، ج 1، ص 249؛ اوائل المقالات، شیخ مفید، ص 48؛ نظریه ی ایمان در عرصه ی کلام در قرآن، محسن جوادى، ص 158 - 119؛ اخلاق اسلامى، احمد دیلمى و مسعود آذربایجانى، ص 73.

[8] اخلاق اسلامى، احمد دیلمى و مسعود آذربایجانى، ص 73.

[9] اخلاق اسلامى، على شیروانى، ص 100.

[10] همان، ص 103 و 119.

[11] مقدمه‏اى بر جهان بینى اسلامى ، ص 23 - 21، با تلخیص.

[12] العشق افراط الحب و یکون فى عفاف و فى الاساس «اشتقاق العشق من العشق...»، اقرب الموارد، ج 2، ص 786.

[13] سجادی، سید جعفر، فرهنگ اصطلاحات و تعبیرات عرفانی، واژه ی عشق؛ همو، فرهنگ علوم عقلی، واژه ی عشق؛ و شاید به همین جهت باشد که حضرت امیر (ع) در وصف متقین فرمود: اجساد و بدن‏هاى آنها نحیف است... چونان تیر تراشیده و لاغر کرده مى‏باشند، نهج البلاغه، ترجمه ی محمد دشتى، ص 303 و 305.

[14] همان.

[15] در لسان آیات و روایات معمولاً از چنین حالتى به محبت تعبیر مى‏شود.

[16] ر.ک: عرفان نظرى، یحیى یثربى، ص 53 - 47.

[17] ملاصدرا، اسفار، ج 7، چاپ جدید، ص 158 به بعد.

[18] مائده، 54. «خدا ایشان را دوست مى‏دارد و ایشان خداوند را دوست مى‏دارند».

[19] دیوان امام خمینى )ره).

[20] البته در مبارزه با هواهاى نفسانى، تقویت کشش‏هاى مقابل، از اهمیت ویژه‏اى برخوردار است، مثلاً از طریق ادراک آثار اعمال خیر، محبت خدا در دل انسان بیدار مى‏گردد و با محبت خدا جایى براى غیر خدا در دل باقى نمى‏ماند، و لذا در مناجات شعبانیه آمده است: «الهى لم یکن لى‏حول فانتقل به عن معصیتک الاّ فى وقت ایقظتنى لمحبتک». ر.ک: اخلاق اسلامى، ج 1، مصباح یزدى، ص 213 - 195.

[21] ر.ک: جلوه‏ى حق، مکارم شیرازى، با مقدمه و پاورقى از داوود الهامى، ص 129 - 93.

[22] مثنوى مولوى، دفتر اول، ابیات 1981 و 1982.

[23] مثنوى مولوى، دفتر سوم، ابیات 1145 و 1146.

[24] مثنوى مولوى، دفتر پنجم، ابیات 3235 - 3232.

[25] مثنوى مولوى، دفتر پنج، بیت 3350.

[26] بحارالانوار، علامه مجلسى، ج 70، ص 22 ؛ محجة البیضاء، ج 8، ص 7.

[27] دیوان عراقى، لمعات، لمعه‏ى بیستم و سیم، ص 420.

[28] اعراف، 179؛ انعام، 25؛ اسراء، 46؛ کهف، 57؛ محمد، 24 و... .

[29] بقره، 97؛ شعراء، 193 و 194.

[30] انفال، 2؛ نازعات، 8؛ زمر، 22؛ حجرات، 14؛ ابراهیم، 37 و... .

[31] ق، 37؛ نازعات، 8؛ زمر، 22؛ حجرات، 14؛ ابراهیم، 37 و... .

[32] ر.ک: اخلاق اسلامى، ج 1، مصباح یزدى، ص 266 - 244.



ادامه مطلب
یک شنبه 28 آبان 1396  - 11:40 AM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 24

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 54589
تعداد کل پست ها : 341
تعداد کل نظرات : 0
تاریخ ایجاد بلاگ : دوشنبه 17 مهر 1396 
آخرین بروز رسانی : سه شنبه 8 خرداد 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی