به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

خلاصه پرسش
آیا مردی که با زن شوهرداری زنا کرده می تواند بعدا با او ازدواج کند؟
پرسش
اگر کسی با زن شوهرداری زنا کند و بعداز مدتی شوهر و زن از هم طلاق بگیرند، آیا آن کسی که با زن زنا کرده می تواند بعد از مدت عده با او ازدواج کند؟
پاسخ اجمالی

از نظر اکثر فقهاء اگر کسی با زن شوهرداری زنا کند و بعداز مدتی شوهر و زن از هم طلاق بگیرند و یا شوهر از دنیا برود، آن کسی که با زن زنا کرده نمی تواند بعد از مدت عده با او ازدواج کند و آن زن بر آن مرد حرام ابدی می شود .[1]

 

 

[1] تحریر الوسیله، ج2، ص251، م22، چاپ جامعه مدرسین؛استفتائات امام خمینی، ج3، ص297.

حضرت امام خمینی (ره) در باره ی این مسأله می فرمایند:

کسى که زنا کند با زن شوهردار آن زن بر زانى حرام ابد است و فرقى نیست بین این که زانى عالم باشد به این که او شوهردار است یا نباشد و فرقى بین عقدى و صیغه نیست و هم چنین است زنا با زنى که مطلّقه رجعیه است .

و نظر سایر مراجع تقلید نیز در این مسأله همین است.البته مرحوم آیت الله تبریزی می فرمایند: بنا بر اظهر حرام ابدی نمی شود.( توضیح المسائل مراجع، ج‏2، ص: 472 مسأله 2403).



ادامه مطلب
شنبه 27 آبان 1396  - 10:51 AM
خلاصه پرسش
کدام اعمال موجب زیبایی و نورانیت انسان می شود؟
پرسش
کدام اعمال، زیبایی و نورانیت را به انسان می بخشد و دراحادیث و روایات وارد شده اند؟
پاسخ اجمالی

از دید گاه اسلام زیبایی بر دو قسم است: زیبایی ظاهری و زیبایی باطنی .از نظر روایات معتبر و متواتر بعضی از عوامل زیبایی با طنی انسان عبارتند از صبر و بردباری، وقار و آرامش، ورع و تقوی و......

 

همچنین در روایات موجبات زیادی برای نورانیت ونیکویی صورت انسان شمرده شده است که بعضی از آنها عبارتند از: 1- وضوء 2-کم خوابیدن 3-نماز شب4- نماز، 5- عنایت پروردگار، 6-ورع .

پاسخ تفصیلی

از دید گاه اسلام زیبایی بر دو قسم است : زیبایی ظاهری و زیبایی باطنی .امام حسن عسکری(ع)فرمود: "زیبایی صورت زیبایی ظاهری و زیبایی عقل زیبایی باطنی انسان است."[1]

 

حضرت علی (ع) فرمود:" زیبایی انسان در صبر و بردباری اوست."[2] ودر نیز فرمود:" زیبایی انسان در وقار و آرامش و طمأنینه اوست."[3] و یا در جای دیگری آن حضرت فرمود :" زیبایی مومن به تقوا و ورع اوست."

 

گر چه در این روایات مراد از زیبایی ،زیبایی باطنی است اما همین زیبایی باطنی موجب جلب قلوب دیگران و در نتیجه علاقه مند شدن آنان به انسان می شود.

 

همچنین در روایات فراوانی از اعمال وکارهایی که موجب نورانیت انسان می شود نام برده شده است از جمله:

 

1-وضوء :در روایات آمده: «الْوُضُوءُ عَلَى الْوُضُوءِ نُورٌ عَلَى نُور»ٍ.« وضوء روی وضوء، نور روی نور است».[4]  رسول اکرم (ص)در حدیثی طولانی خطاب به حضرت علی (ع) مطالب مهمی در باره ایشان و شیعیان آن حضرت بیان نمودند ، از جمله فرمودند:" یا علی تو و شیعیانت در روز قیامت رو سفید خواهید بود." دانشمندان در بیان معنی این حدیث گفته اند که این سفید رویی (غُرّاً) ، سفید رویی از نور وضو است و مراد این است که در اثر نور وضو در روز قیامت صورتهایشان سفید خواهد بود [5]

 

2-کم خوابیدن: حضرت علی (ع) فرمودند:" نورانیت صورت با خوابیدن تمام طول شب جمع نمی شود. "[6]  یعنی اگر کسی می خواهد که صورت نورانی داشته باشد باید قسمتی از شب را بیدار شده و به عبادت بپردازد.

 

3-نماز شب : امام جعفر صادق (ع) فرمودند: "من نورانیت صورت را طلب کردم و آن را در نماز شب یافتم."[7]

 

4-نماز: حضرت علی (ع) فرمودند: "نماز نورانیت صورت و موجب عزت مومن است."[8]

 

5- عنایت پروردگار:  حضرت علی (ع) فرمودند:" نیکویی صورت مومن به خاطر نیکویی پروردگار به اوست." [9] بنابراین اگر انسان اعمالی انجام بدهد که مورد عنایت پرودگار قرار بگیرد در نتیجه صورتش زیبا خواهد شد بهترین اعمال انجام واجبات و دوری از کارهای حرام است.

 

6-ورع :حضرت علی (ع) فرمودند:" زیبایی مومن به تقوا و ورع اوست."[10] زیرا اگر انسان تقوا را رعایت کند در چشم دیگران زیبا جلوه خواهد کرد.چرا که همه افراد حتی افراد بی تقوا ،انسانهای واقعا متقی را دوست دارند.

 

 

[1] -بحارالأنوار ج : 1 ص : 95حدیث 37-قَالَ أَبُو مُحَمَّدٍ الْعَسْکَرِیُّ ع حُسْنُ الصُّورَةِ جَمَالٌ ظَاهِرٌ وَ حُسْنُ الْعَقْلِ جَمَالٌ بَاطِنٌ .

[2] غررالحکم ص : 250، جمال الرجل حلمه

[3]  غررالحکم ص : 285 جمال الرجل الوقار.

 [4] - وسائل الشیعه، ج1، ص377.

[5] - بحارالأنوار ج : 65 ص : 25  ما، [الأمالی للشیخ الطوسی‏] عَنِ ابْنِ شِبْلٍ عَنْ ظَفْرِ بْنِ حُمْدُونٍ عَنْ إِبْرَاهِیمَ بْنِ إِسْحَاقَ النَّهَاوَنْدِیِّ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ حَمَّادٍ عَنْ عَمْرِو بْنِ شِمْرٍ عَنْ یَعْقُوبَ بْنِ مِیثَمٍ التَّمَّارِ مَوْلَى عَلِیِّ بْنُ الْحُسَیْنِ قَالَ دَخَلْتُ عَلَى أَبِی جَعْفَرٍ ع فَقُلْتُ لَهُ جُعِلْتُ فِدَاکَ یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ إِنِّی وَجَدْتُ فِی کُتُبِ أَبِی أَنَّ عَلِیّاً ع قَالَ لِأَبِی مِیثَمٍ أَحْبِبْ حَبِیبَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ إِنْ کَانَ فَاسِقاً زَانِیاً وَ أَبْغِضْ مُبْغِضَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ إِنْ کَانَ صَوَّاماً قَوَّاماً فَإِنِّی سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ وَ هُوَ یَقُولُ إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ أُولئِکَ هُمْ خَیْرُ الْبَرِیَّةِ ثُمَّ الْتَفَتَ إِلَیَّ وَ قَالَ هُمْ وَ اللَّهِ أَنْتَ وَ شِیعَتُکَ یَا عَلِیُّ وَ مِیعَادُکَ وَ مِیعَادُهُمُ الْحَوْضُ غَداً غُرّاً مُحَجَّلِینَ مُکْتَحِلِینَ مُتَوَّجِینَ ...

بیان قال فی النهایة و فی الحدیث غر محجلون من آثار الوضوء الغر جمع الأغر من الغرة بیاض الوجه یرید بیاض وجوههم بنور الوضوء یوم القیامة و قال ...

[6]مستدرک‏الوسائل ج : 6 ص : 340

عَنْ عَلِیٍّ ع قَالَ لَا تَطْمَعْ فِی ثَلَاثَةٍ مَعَ ثَلَاثَةٍ فِی سَهَرِ اللَّیْلِ مَعَ کَثْرَةِ الْأَکْلِ وَ فِی نُورِ الْوَجْهِ مَعَ نَوْمِ أَجْمَعِ اللَّیْلِ وَ فِی الْأَمَانِ مِنَ الدُّنْیَا مَعَ صُحْبَةِ الْفُسَّاقِ

[7]-مستدرک‏الوسائل ج، 12 ص: 73-13810-19-  رُوِیَ عَنْ مَوْلَانَا جَعْفَرٍ الصَّادِقِ ع أَنَّهُ قَالَ طَلَبْتُ الْجَنَّةَ...وَ طَلَبْتُ نُورَ الْوَجْهِ فَوَجَدْتُهُ فِی صَلَاةِ اللَّیْلِ

[8] - جامع‏الأخبار ص : 73- قال ع إن لکل شی‏ء زینة و زینة الإسلام.... و خیر الدنیا و الآخرة فی الصلاة و...... و نور الوجه و عز المؤمن. 

مستدرک‏الوسائل ج : 3 ص : 92-3098- 31 قَالَ ص الصَّلَاةُ نُورُ الْمُؤْمِنِ وَ الصَّلَاةُ نُورٌ مِنَ اللَّهِ

[9]-غررالحکم ص : 91 علی(ع): حسن وجه المؤمن [المرء] من حسن عنایة الله به

[10]- غررالحکم ص : 269علی(ع) :جمال المؤمن ورعه



ادامه مطلب
شنبه 27 آبان 1396  - 10:51 AM
خلاصه پرسش
معنای تمثل روح در داستان حضرت مریم(ع) چیست؟
پرسش
معناى قول خداوند متعال در سوره‏ى مریم آیه‏ى 17: "... فأرسلنا الیها روحنا فتمثّل لها بشراً سوّیاً" چیست؟ توضیح کافى در مورد تمثل بفرمایید.
پاسخ اجمالی

مفهوم لغوى و اصطلاحى تمثل: "تمثل؛" یعنى پیش روى کسى ایستادن، تصور شدن چیزى براى کسى، مانند چیزى شدن، تصور کردن. منظور از "تمثل" در آیه فوق این است که: فرشته‏ى الاهى به صورت انسانى در آمد و در مقابل مریم متمثل شد و مریم تصور کرد که او سیرتاً و صورتاً انسان است. البته جبرئیل فقط از نظر صورت و شکل ظاهرى مثل انسان بود، نه این که حقیقتاً و واقعاً انسان باشد؛ چرا که این معنا باعث انقلاب و دگرگونى در ذات او مى‏شد و این غیر ممکن و محال است.

 

در قرآن کریم تمثل فقط در آیه ی 17 سوره ی مریم آمده است، لیکن در روایات اسلامى و دیگر منابع، در موارد متعدد و به طور گسترده مطرح شده است؛ نظیر تمثل ابلیس و دنیا و مال و فرزند و اعمال انسان و نیز تمثل قرآن در بهشت و... .

 

در رابطه با مسئله ی تمثل، شبهاتى ممکن است مطرح گردد که به سه شبهه و اشکال و پاسخ آنها اشاره مى‏شود: 1. در جریان تمثل، احتمال خطاى در ادراک مى‏رود، لذا ملاک صدق ادراک مُدرِک چیست؟ پاسخ: ملاک صدق قضیه در قضایاى ذهنیه، انطباق آن با نفس الامر قضیه است که آن اعم از وجود خارجى ملموس است.

 

2. آیا غیر از پیامبر (ص) و وصى او کسى مى‏تواند ملک و جبرئیل را مشاهده کند و به عالم ملکوت راه یابد؟

 

پاسخ: از برخى آیات قرآن و منابع اسلامى استفاده مى‏شود که انسان مى‏تواند به عالم ملکوت راه یابد چرا که در آیه‏ى 185 سوره ی "اعراف" خداوند در مقام توبیخ و ترغیب و تحریض برآمده که چرا به عالم ملکوت و باطن دنیا نظر نمى‏کنند، به علاوه عرفا گویند: در انسان شایستگى و استعداد عروج به عالم شامخ ملکوت وجود دارد و تمثل جبرئیل براى حضرت مریم (ع)، نمونه‏ى بارز آن است؛ زیرا مریم نه "پیامبر" بود و نه "وصى" او، بلکه تنها یکی از اولیای خدا بود.

 

3. آیا بازگشت از عالم غیب به عالم دنیا و طبیعت، رجوع از کمال به نقص نیست و با نظریه‏ى حرکت جوهرى ملاصدرا که در فلسفه مطرح است، منافات ندارد؟

 

پاسخ: زمانى بازگشت از عالم غیب به عالم دنیا محال است که موجودى که با حرکت جوهرى کامل شده و به فعالیت و مطلوب رسیده، بخواهد آن کمالات را از دست بدهد و ضایع کند، لیکن در تمثل و نظیر آن (رجعت) این معناى محال، لازم نمى‏آید، بلکه آن موجود با حفظ تمام کمالات و سعه‏ى وجودى هویت خود در تمام عوالم، توجهى هم به عالم طبعیت و دنیا مى‏نماید. نظیر تجّلى ذات حق تعالى و ظهور او براى انسان و جهان که مبدأ پیدایش و ایجاد آفرینش گردیده است.

پاسخ تفصیلی

ترجمه ی آیه ی 17 از سوره‏ى مریم: "و در برابر آنان پرده‏اى بر خود گرفت. پس روح خود را به سوى او فرستادیم تا به (شکل) بشرى خوش اندام بر او نمایان شد."

 

مفهوم لغوى و اصطلاحى "تمثل": واژه ی "تمثل" به معناى تصور کردن،[1] مانند چیزى شدن، پیش روى کسى ایستادن، تصور شدن چیزى براى کسى مى‏باشد.[2] و مى‏توان گفت، تمثل در اصل از ماده‏ى "مثول" به معناى ایستادن در برابر شخصى یا چیزى است و "ممثّل" به چیزى مى‏گویند که به صورت دیگرى نمایان گردد. بنابراین، "فتمثل لها بشراً سوّیاً" مفهوش این است که فرشته‏ى الاهى به صورت انسانى در آمد. بدون شک معناى این سخن این نیست که جبرئیل صورتاً و سیرتاً تبدیل به یک انسان شد؛ چرا که چنین انقلاب و دگرگونى ممکن نیست، بلکه منظور این است که به صورت انسان درآمد هرچند سیرت، همان فرشته بود، ولى مریم در ابتداى امر خبر نداشت، از این رو چنین تصور کرد که در برابر موجودى قرار دارد که سیرتاً و صورتاً انسان است.[3]

 

تمثل در آیه، بر همان معناى لغوى آن که تصور و ظاهر شدن چیزى براى کسى است، منطبق مى‏باشد. تمثل در قرآن کریم فقط در قصه‏ى مریم وارد شده است و لیکن در روایات اسلامى و تواریخ، تمثل و مشابه آن (تنصب، تصوّر، تبدى، سَنَح، ظهور،...) بسیار دیده شده و در معانى وسیع کلمه به کار رفته است. از جمله: تمثل ابلیس در دارالندوة در لباس پیرمردى خیراندیش و خیرخواه که به اغوا کردن سران قریش پرداخت و یا دنیا و باطن آن که به صورت زن زیبا و دلربایى در برابر على (ع) آشکار شد و نیز مال و فرزند و عمل انسان که در هنگام مرگ در چهره‏هاى مختلف و خاص در برابر او مجسم خواهد شد و یا ظاهر شدن اعمال و عبادات انسان در قبر و روز قیامت و تمثل و تجسم آنها در شکل‏هاى مخصوص. و نیز تمثل قرآن در صورت نیکو و درجه‏ى بلندى در بهشت براى مؤمن قارى قرآن و نظایر اینها که در منابع اسلامى آمده است.

 

تمثل در تمام این موارد، مفهومش این است که چیزى یا شخصى صورتاً به شکل دیگرى در آید و نزد آدمى ظاهر شود بدون این که ماهیت و ذات آن تغییر یافته باشد.

 

یکى از نمونه‏هاى بارز چنین ادعایى، آیات 69 - 70 سوره‏ى هود است که جریان آمدن فرشتگان و تجسم و تمثل آنها نزد حضرت ابراهیم (ع)را بازگو مى‏کند. جناب استاد علامه شعرانى (ره) در کتاب "راه سعادت" مى‏گوید: در قرآن کریم آمده است که چون فرشتگان نزد ابراهیم (ع) آمدند تا بشارت به اسحاق (ع)سلام دهند، ابراهیم گوساله‏ى بریان براى آنها آورد و دید دست آنها به گوساله نمى‏رسد، او را ناپسندیده آمد و بترسید. اما در تورات آمده است (تورات، سفر تکوین 18، 8) که فرشتگان از آن گوساله خوردند، و صحیح همان است که قرآن مى‏گوید؛ چون فرشتگان از طعام دنیا نمى‏خورند و حکایات قرآن اگر از تورات گرفته شده بود مانند تورات بود، اما وحى الاهى است از جانب پروردگار که مى‏داند فرشته غذا نمى‏خورد، و آن که درس نخوانده و از رموز حکمت آگاه نیست و از عالم مجردات خبر ندارد، این گونه امور را نمى‏داند...".[4]

 

معلوم شد احادیثى که درباره‏ى ملایکه روایت شده است که آنها به صورت‏هاى گوناگون رؤیت شده‏اند، بیان رؤیت ذات و حقیقت آنها به دیده‏ى ظاهر نیست؛ زیرا که اصل وجودشان روحانى و مجرد است، بلکه ظهور و بروز آنها در ظرف ادراک مدرکین است که آن حقایق مجرده بدون "تجافى" در صقع نفس مدرکین و در کارخانه‏ى وجود ایشان به صورت‏هاى گوناگون ظهور مى‏یابند که در قرآن کریم از آن به "تمثل" تعبیر شده است.

 

این که گفتیم "بدون تجافى" مقصود این است که عین خارجى مَلَک و وجود نفسى او که همان ذات حقیقى اوست، از حقیقت خود خارج نشده است و ذات آن حقیقت تبدیل به انسان نشده است که عین به عین دیگر قلب شود، بلکه آن حقیقت در ظرف ادراک در صورت (انسانى) مثلاً تمثل یافته است و قوه‏ى مدرکه ی مجردّه، که با حقیقت مجرد ملک ارتباط یافت، آن مدرَک در وعاء ادراک در قوه‏ى خیال، که خود تجّرد برزخى دارد، مطابق احوال نفسانیه مدرک متمثل مى‏شود.[5]

 

در زمینه‏ى تمثل ممکن است شبهه و سؤالاتى به ذهن برسد که به برخى از آنها همراه با پاسخ شبهات اشاره مى‏شود:

 

1. در جریان تمثل، آیا احتمال نمى‏رود که شخص درک کننده، به خطا چیزى را ادراک کند و سپس چنین تصور کند که آن حقیقت و واقعیت داشته، در حالی که واقعیتى در کار نبوده است. به عبارت دیگر، ملاک صدقِ ادراک مدرِک چیست؟

 

پاسخ: یادآورى این مسئله ضرورى است که در بحث شناخت‏شناسى، این گونه گفته شده که، شناخت و ادراک یک چیز عبارت است از: "حاضر شدن خود شى‏ء و یا صورت جزئى (شکل ظاهرى و مشخصات فردى) و یا مفهوم کلى آن شى‏ء نزد مدرِک". حضور خود شى‏ء مانند حضور "من" و "حالات من" در نزد خودم و حضور صورت جزئى شى‏ء مانند حضور شکل و صورت ظاهرى زید و عمرو در نزد خودم و حضور مفهوم کلى آن در نزد مدرِک مانند حضور صورت کلى انسان و حیوان و کوه در نزد خودم.

 

این تعریف هم، شامل علم حضورى و هم علم حصولى هر دو مى‏شود.[6]

 

این امر نیز مسلم است که در شناخت‏هاى حسى و خیالى، مدرک ما یک امر جزئى است. البته با این تفاوت که در ادراک خیالى، صورت محسوس بدون حضور ماده قابل تصور و ادراک است، به خلاف مدرک در ادراک حسّى. با توجه به مسئله‏ى فوق، تمثل که عبارت است از؛ ظهور چیزى براى انسان به صورتی که انسان با آن الفت دارد و با غرضش از ظهور مى‏سازد، مانند ظهور جبرئیل (ع)براى مریم (ع) به صورت بشرى تمام عیار، چون مألوف و معهود آدمى از رسالت همین است که شخص رسول رسالت خود را گرفته نزد مرسل الیه بیاید، و آنچه را گرفته از طرق تکلم و تخاطب ادا کند و این جریان را نباید با امر وهمى و تخیّلى باطل که سراب گونه است خلط نمود. همان گونه که سوفسطائى نظر مى‏دهد که: هیچ یک از مدرکات ما آن طور که ما درک مى‏کنیم نیست؛ زیرا پاسخ این گروه این است که: باید فرق قایل شد بین این که حقیقتى واقعى به صورتى جلوه نموده، مألوف و معهود مدرِک باشد و با ادوات ادراک او جور درآید و بین این که اصلاً در خارج حقیقتى وجود نداشته باشد و تنها و تنها صورتى ادراکى و ذهنى وجود داشته باشد، که این دومى سفسطه است، نه اولى. و در علم حصولى و ارتسامى توقّع بیش از این داشتن، توقعّى بی جا است.[7]

 

ضمناً یادآور مى‏شویم که در فلسفه‏ى اسلامى، میزان و ملاک، صواب و خطا، انطباق یافتن قضیه ی درک شده، با واقع و حقیقت آن است، خواه واقعِ قضیه، خارجى باشد و یا ذهنى و یا اعتبارى و یا نفس الامرى. بنابراین ملاک صدق در قضایاى ذهنیه، انطباق آنها با نفس الأمر آن قضایاست که اعم از وجود خارجى ملموس مى‏باشد.[8]

 

2. آیا غیر از پیامبر (ع) و وصى او، کسى مانند حضرت مریم (ع)که نبى و وصى نیست، مى‏تواند مَلَک و جبرئیل را مشاهده و درک کند و با عالم ملکوت ارتباط پیدا کند؟

 

پاسخ: از برخى آیات قرآن و دیگر منابع اسلامى چنین استفاده مى‏شود که انسان مى‏تواند به عالم ملکوت راه یابد؛ چرا که در آیه‏ى 185 از سوره‏ى "اعراف"، خداوند در مقام توبیخ و ترغیب و تحریض برآمده و انسان‏ها را براى درک عالم ملکوت و باطن دنیا فرا مى‏خواند: "أولم ینظروا فى ملکوت السّموات والأرض..." و به قول عرفا، جریاناتى از قبیل قصّه حضرت ابراهیم (ع): (انعام، 75) و جریان حرضت مریم (ع) ثابت مى‏کند که هر انسان را شایستگى و قوه‏ى استعداد طیران و عروج به عالم شامخ ملکوت مى‏باشد؛ زیرا تمثل مانند افتادن عکس شى‏ء در آینه است که آن شى‏ء بر جاى خود قائم و در آینه نیز پیدا است. ادراک نفس عوالم مجرده را و دیدن ملایکه و ارواح ماوراى طبیعت را به صورتى، نیز بدین مثابه است. گمان نشود این مقام مربوط به نبى یا وصى است؛ چرا که حضرت مریم (ع) این دو نبود اگر چه "ولى" بود.[9]

 

3. آیا بازگشت از عالم غیب و ملکوت به عالم طبیعت و دنیا، رجوع از کمال به نقص نیست و با نظریه‏ى حرکت جوهریه ملاّصدرا در فلسفه منافات ندارد؟؛ یعنى بعد از آن که موجودى به فعلیت رسید، دو مرتبه بالقوّه گردد و مطلوب اعلى و اکمل خود را رها کند و آیا این اشکال در مسئله ی تمثل وارد نمى‏شود؟

 

پاسخ: زمانى بازگشت از عالم غیب به عالم دنیا و روى کردن به عالم طبع محال است که موجود، کمال جوهرى به دست آورده را از دست بدهد و کمال حاصل و فعلیت عالیه‏ى خود را که باعث تحول و تبدل ذاتى او شده، ضایع کند. این معنا در باب تمثل و نظایر آن (مسئله ی رجعت) لازم نمى‏آید؛ زیرا که نفس به واسطه قوت وجود و سعه‏ى عرصه‏ى وجودى و هویت خود مى‏تواند، تمام عوالم و حضرات را حفظ و ضبط کند، به این معنا که با این که روى تمام و توجه تام به عالم غیب دارد، توجهى نیز به عالم طبعیت و دنیا دارد،[10] نظیر آنچه که عرفا در مورد تجلى خداوند و ظهورش براى انسان و جهان مى‏گویند، بدین معنا که عرفا معتقدند: چون خداوند اراده نمود از خفا بیرون آید (خفا مرتبه‏اى است که در آن تعین و تقیّد نیست و مرتبه‏ى لاتعیّنى و اطلاق ذاتى است) و جمال اسما و صفات خود را در اشیا و افراد مشاهده نماید، پس در جهان و انسان ظهور و تجلى نمود و دست به خلقت آنان زد و در نتیجه اولین تعین ذاتى تحقق یافت (فکنت کنزاً مخفیاً فاحببت ان اعُرف فخلقت الخلق لکى اعرف..." پس هدف خداوند از آفرینش انسان و سایر پدیده‏ها "ظهور و تجلى" است).[11]

 

و جریان تمثل فرشتگان نیز از همین مقوله است؛ زیرا با این که ملایکه محتاج به استکمال از بدن محسوس نیستند، لیکن در مواقع و مواردى به امر خداوند، متمثل مى‏شدند و در بدن‏هاى مخصوص ظاهر مى‏گشتند همان گونه که در قصه ی مریم (ع) بدان اشاره گردید و در این جا براى رفع ابهام از سؤال مذکور مجدداً یادآورى مى‏کنیم که: گاهى مقام کمال و وصول به درجه‏ى ارتقاى عقلى روح از راه احتیاج به حواس ظاهره بدنیّه است که باید از روزنه‏هاى حواس ظاهرى علوم و معارف کلیه، در جوهر روح حاصل شود، تا عقل کامل بالفعل شود و این سیر دنیوى و حرکت جوهریه است و گاهى همان قوه ی روحانیه ی کامل بعد از کمال، خود را در عالم صورت نمایان کند و به صورت حس و قواى حسیّه نمایان شود، این تجلى و ظهور را، "تمثل" گویند. این احتیاج روح به قوا و مشاعر نیست تا سیر قهقرایى و فرود آمدن از فعل به قوّه لازم آید، بلکه این معناى "اشراق روح" است، نسبت به مقام نازل و هر کس فرق بین تنزل عالى و رها کردن مقام اعلاى خود را با اشراق عالى در مقامات نازله و تجلى آن نگذارد، گرفتار این قبیل وسوسه و اوهام خواهد شد. لذا روشن شد که بازگشت نفس کامل به دنیا (رجعت) و نشأه‏ى حس، نظیر تمثل روح القدس در لباس بشریت استُ.[12]

 

 

[1] راغب اصفهانى، مفردات؛ لسان العرب، واژه ی تمثل.

[2] دهخدا، لغتنامه، واژه ی تمثل.

[3] علامه ی طباطبایى، تفسیر المیزان، ج 14، آیه ی 17 سوره ی مریم؛ مکارم شیرازى، تفسیر نمونه، ج 13.

[4] حسن زاده آملى، انسان و قرآن، ص 67.

[5] همان، ص 71؛ کمره‏اى، میرزا خلیل، افق وحى، ص 322،چاپ آبان، 1347 ش.

[6] مصباح یزدى، محمد تقى، آموزش فلسفه، ج 1، فصل اول، به نقل انسان‏شناسى، سید حسین ابراهیمیان، ص 72.

[7] برگرفته از المیزان، ج 14، ص 57.

[8] سبحانى، جعفر ، نظریة المعرفة، ص 217.

[9] برگرفته از ممد الهمم،ُ در شرح فصوص الحکم، ص 47 ،چاپ اول، بهار 1378 ش،.

[10] رفیعى قزوینى، سید ابوالحسن ، رجعت و معراج، ص 44، چاپ سوم.

[11] انسان‏شناسى، ص 114، چاپ اول، بهار 1381.

[12] رفیعى قزوینى، سید ابوالحسن ، رجعت و معراج، ص 45.



ادامه مطلب
شنبه 27 آبان 1396  - 10:50 AM
خلاصه پرسش
منظور از کتاب مبین و رطب و یابس در قرآن چیست؟
پرسش
آیا مراد از کتاب ]کتاب مبین[ همین قرآن موجود است؟ و این که در کتاب الاهى هر رطب و یابسى وجود دارد. مراد از رطب و یابس چیست و چگونه موجوداتى هستند؟ (انعام، 59)
پاسخ اجمالی

در این کریمه از "کتاب مبین" مرحله‏اى از علم الاهى است که سبب صدور افعال الاهى مى‏شود و قبل از خلق و حین آن و پس از آن موجود است و مراحل قبل از پیدایش هر موجودى و تحولات حادثه بر آن و آثار آن پس از عدمش را همه ثبت و ضبط نموده و حفظ مى‏نماید، لذا از آن با عناوین دیگرى چون لوح محفوظ و ام الکتاب و امام مبین، کتاب حفیظ و... نیز یاد شده است، که هر یک با اعتبارى خاص بر آن اطلاق مى‏شوند.

 

از این رو گرچه در برخى دیگر از آیات - که با "وحى" و "نزول" و... همراه هستند - کتاب مبین همین قرآن است، اما در این کریمه (انعام،59) و امثال آن، مراد قرآن کریم نمى‏باشد، گرچه قرآن کریم هم از آن جا استنساخ شده است!

 

"رطب" و "یابس" دو متناقض‏اند که کل موجودات به نحوى تحت یکى از این دو مندرجند. از این رو این تعبیر کنایه از کل موجودات مى‏باشد. پس آیه کریمه در صدد بیان عمومیت علم الاهى نسبت به کل موجودات چه قبل و چه پس از پیدایش و حتى انعدام ظاهرى آنها است؛ و رطب و یابس اشاره به موجودى خاص ندارند.

پاسخ تفصیلی

این آیه مشیر به مراحل علم الاهى و عمومیت آن است. در حالى که علم الاهى و مراحل آن در میان محققان اسلامى از غامض‏ترین مسائل اعتقادى و جنجالى و پر اختلاف مى‏باشد، به گونه‏اى که جمع میان برخى از اقوال در غایت صعوبت است. از این رو ملاصدرا رحمه الله در این زمینه مى‏نگارد: دانستن علم الاهى از اعلى درجات کمال انسان است و دست یابى بر آن سبب فراتر رفتن انسان از مقدسین مى‏شود، بلکه او را از جمله ملایکه مقربین مى‏گرداند و به جهت پیچیدگى و مشکل بودن فهم آن است که گام‏هاى بسیارى از علما مثل بو على و شیخ اشراق در این امر لغزیده است؛ وقتى حال این دو مرد - با آن هوش و ذکاوت و تبحرشان در فلسفه – این گونه است، پس حال غیر ایشان از اهل هوا پرستى و بدعت و اصحاب جدل در علم کلام و گفت و گو با خصم، چگونه خواهد بود؟!... هر آینه آنها گمراه شدند گمراه شدنى و زیان کردند زیان کردنى..."[1]. بنابر این در کیفیت و مراحل علم الاهى به سختى مى‏توان به نظرى صائب دست یافت، پس باید در این جا زانوى عجز به زمین زد و به عجز از رهیابى به کنه ذات و صفات اقرار کرد و از دقت بى جا در آن پرهیز نمود! به هر حال طبق آنچه از کلمات محققین و مدققین مستفاد است، مى‏توان علم الاهى را در مراتب و مراحل ذیل اعتبار و لحاظ نمود:

 

1. علم ذات و صفات ذاتیه و اسماء ذاتیه: (مقام غیب الغیوبى که براى أحدى از انسان‏ها مشهود واقع نمى‏شود.)

 

2. علم ذات به مقتضیات ذات: از این علم به مخلوقات قبل از خلق به نحو کلى و اجمالى یاد مى‏کنند؛ (اجمالى بدین معنا که هنوز حد و قدر آنها، تحدید و تقدیر نشده و اینها متمایز از هم نمى‏باشند.)

 

3. علم به مخلوقات قبل از خلق به نحو تفصیلى از ابتدا آفرینش تا ادامه آن در قیامت کبرى: (تفصیلى بدین معنا که مخلوقات تحدید و تقدیر شده و مراحل پیدایش و تحولات آنها رقم خورده است.)

 

4. علم خاصى که سبب صدور فعل و تحقق آن مى‏شود و خود این علم منشأ پیدایش فعل است: (علم عنایى).

 

5. علم به مخلوقات خلق شده و احاطه بر جمیع تحولات و تصوّرات آنها و ثبت و ضبط آنها به گونه‏اى که براى همیشه محفوظ مى‏ماند و هیچگاه بر آن نسیان و سهو و خطا و نابودى عارض نمى‏شود.

 

6. ثبت احوال و اعمال و افکار انسان که ممکن است به سبب ایمانِ پس از کفر، یا توبه‏ى پس از گناه،

 

محو و تکفیر شوند و یا برعکس ممکن است به واسطه کفر بعد از ایمان یا عصیان و طغیان پس از طاعت حبط و نابود شود. نیز با مرگ انسان پرونده‏ى او بسته مى‏شود مگر این که داراى سنة حسنه و سنة سیئه‏اى باشد که اثرش پس از او هم باقى بماند. چنانچه پس از تبدّل و انفعال سایر موجودات نیز پرونده وجودى آنها بسته مى‏شود و بایگانى و حفظ مى‏گردد.

 

شکى نیست که هر مرحله‏اى برخاسته و نشأت گرفته از مرحله قبل از آن و مترتّب بر آن است؛ و همه این مراحل چیزى جز احاطه وجودى و قیومى خداوند بر کلیه موجودات و تأثیر و تأثرات آنها نیست، بدون این که در علوم نیازمند ابزار و سائط و وسایل باشد و یا اینکه موردى بتواند خود را از این احاطه بیرون برد و معلوم حق واقع نشود. از این رو این اعتبارات و دسته بندى‏ها، از ضیق تعبیر و در مقام تعلیم و تعلّم ارایه شده و مى‏شوند تا انسان متوجه شود که وجود و افکار و حالات و کردار او در منظر و مرآى حق تعالى است و این همه دقیقاً ثبت و ضبط شده و فرداى قیامت به صورت نامه عمل او ارایه خواهند شد؛ تا این که با توجه به این نظار، مراقب عملکرد خود باشد و تربیت الاهى پیدا کند تا به مقام خلیفة اللاهى بار یابد.

 

به هر حال قسم اول و دوم از دید فلاسفه اسلامى جزء صفات ذاتیه محسوب و عین ذات و مصون از هرگونه تغییر و تحول دانسته مى‏شوند؛ و سایر اقسام، در رده صفات فعلیه و علم فعلى محسوب مى‏شوند که دخیل در تحقق عینى موجوداتند و از تحولات و تطورات آنها، متأثر گشته و متنوع و متکثر و متغیر مى‏گردند.[2]

 

در عین اینکه علم الاهى در تمامى مراحل، شهودى و حضورى و برخاسته از احاطه وجودى و قیومى او است؛ از این رو متغیر و منفعل و متأثر شدن علم فعلى سبب انفعال و تغیر ذات اله نمى‏گردد[3]؛ زیرا انفعال ذات در پى تغییر علم، مربوط به موجودى مثل انسان است که علوم او اغلب حصولى‏اند تا حضورى و شهودى! و اما این کریمه: (انعام، 59) "کلیدهاى غیب فقط در نزد او است و کسى جز او بر آن آگاه نیست. آنچه را که در خشکى و دریا است مى‏داند؛ و هیچ برگى (از درخت) نمى‏افتد مگر آن که آن را مى‏داند، و هیچ دانه‏اى در تاریکى‏هاى زمین نیست و هیچ ترى و خشکى نیست، مگر این که در کتابى آشکار (مى‏باشد)".

 

قسمت اول آیه؛ یعنى "کلیدهاى غیب نزد او است و کسى جز او بر آن آگاه نیست" اشاره به دو قسم اول علم الاهى؛ یعنى علم ذاتى است، که أحدى جز او بر آن آگاه نیست و کسى را یاراى فهم آن نمى‏باشد. چنانچه "خزائن" در کریمه 21، حجر و 6 آیه[4] مشابه آن را، به همین  علم ذاتى تفسیر نموده‏اند. از این رو مراد از خزائن و کلیدهاى غیب، همان مقتضیات ذات در مرحله ذات مى‏باشد.

 

اما ادامه آیه مشیر به علم فعلى الله پس از خلق است. از باب تعمیم کل موجودات مى‏فرماید: خدا به هر آنچه در خشکى و دریا است علم دارد و براى تأکید بر آن، دانه‏اى کوچک که در دل آسمان یا زمین پنهان شده و نیز افتادن برگى را مثال مى‏زند که آن هم از علم خدا پنهان نیست. چنان چه در کریمه 3 سوره سبأ مى‏فرماید: "عالم الغیب شما را در قیامت محشور مى‏کند، زیرا چیزى از هلو او گم نمى‏شود حتى ذره‏اى در آسمان و زمین و نه کوچک تر از این ذره و نه بزرگ تر از آن در زمین نیست، مگر آن که در کتاب مبین (ثبت و ضبط مى‏باشد)".[5]

 

رطب و یابس دو نقیض‏ایند، یعنى هر موجودى بالاخره تحت یکى از این دو مندرج است و یک موجود نمى‏تواند در آنِ واحد هم مصداقى براى این باشد و هم مصداقى براى آن، پس جمع میان رطب و یابس در این کریمه کنایه از کل موجودات است. از سوى دیگر چون یک موجود مى‏تواند گاهى تَر و گاهى خشک باشد، این تعبیر مى‏تواند کنایه از علم الاهى به کلیه تحولات و تغییرات عالم ماده قلمداد شود.

 

مبین به معناى واضح و آشکار و بدون هیچ گونه شک و شبهه و ابهام است.

 

ملاصدرا رحمه الله در تعریف "کتاب" مى‏نگارد: "کتاب" را همانا بدین جهت کتاب نامیده‏اند که بعضى از حروف و کلمات آن به هم ضمیمه مى‏شوند؛ کتاب برگرفته از کتبة الجیش است؛ یعنى گروهى از لشکر که با هم مجتمع شده‏اند."[6]

 

و در تعریف این مقام از علم مى‏نگارد: "حق این است که این همان علم اله به اشیا در مرحله ذات است، علمى که از شائبه امکان و ترکیب مقدس است و به گونه‏اى است که براى خداوند کلیه موجودات واقع در عالم امکان به نحو اتم، منکشف مى‏باشند و این امر منجر به وجود آنها در خارج مى‏شود به نحو کاملى که نیازمند قصد و رویه نیست و این علمى بسیط است که واجب لذاته و قائم بذاته است و خلاّق علوم تفصیلیه و نفسیه دیگر است، بنابر این که این علم "از جانب" خدا است (و برخاسته از ذات او است) نه این که در ذات خدا باشد."[7]

 

توضیحات ملاصدرا در ذیل کریمه 39، رعد آمده که مشابه آن در آیات 4 - 1 سوره زخرف نیز آمده است و لکن و ام الکتاب همراه "باقى" و "عنده" همراه است، به علاوه تفاصیل کل موجودات با تحدید و تقدیر آنها با عدم ترکیب ذات که ایشان آن را نفى نموده‏اند، سازگار نیست و نیز با تأکیدى که ایشان دارند که علم ذاتى "عنه" مى‏باشد، نه "فیه" تنافى دارد.

 

پس این کتاب مبین و ام الکتاب و لوح محفوظ و لوح محو و اثبات و امام مبین و امثال این تعابیر نمى‏تواند مشیر به آن علم ذاتى عین ذات باشد. زیرا با استفاده از توضیحات ملاصدرا رحمه الله آن علم باید خالى از شائبه امکان و ترکیب و تحدید و تقدیر باشد و همراه با تعبیر "عنه" گردد و نباید با تعبیر "فى" همراه شود، در حالى که در این آیات اشاره به تفاصیل موجودات و حتى ریزش برگ‏ها و تَر و خشک شدن موجودات است! و با تعبیر "عنده" و "فى" همراه شده‏اند!

 

از این رو توضیحات علامه ی طباطبایى رحمه الله در این زمینه از دقت بیشترى برخوردار است:

 

"خزائن غیب و کتاب مبین در این که هر دو شامل تمام موجوداتند، تفاوت ندارند و همان طورى که هیچ موجودى نیست، مگر این که براى آن نزد خدا خزینه‏اى است که از آنجا مدد مى‏گیرد، هم چنین هیچ موجودى نیست، مگر این که کتاب مبین آن را قبل از هستى‏اش و در هنگام پیدایش و بعد از آن ضبط نموده و بر مى‏شمارد؛ جز اینکه کتاب مبین از خزینه‏هاى غیب درجه‏اش نازلتر است، اینجا است که براى هر دانشمند متفکرى این معنا روشن مى‏شود که کتاب مبین در عین اینکه صرفاً کتابى است و بس (و بخشى از آن با بخشى دیگر مجتمع‏اند) در عین حال از قبیل کاغذ و لوح (معمول) هم نیست؛ چه اوراق مادى هر قدر هم بزرگ باشد و هر طورى هم که فرض شود، گنجایش (ثبت همه موجودات و حوادث) را ندارد."[8] "مراد از کتاب مبین امرى است که نسبتش به  موجودات نسبت برنامه عمل است به خود عمل، و هر موجودى در این کتاب یک نوع اندازه و تقدیر دارد، إلا این که خود این کتاب موجودى است که قبل از هر موجودى و در حین وجود یافتن و بعد از فناى آن وجود داشته و خواهد داشت.

 

موجودى است که مشتمل بر علم خداى تعالى به اشیا است، همان علمى که فراموشى و گم کردن حساب در آن راه ندارد."[9] "کوتاه سخن  این که این کتاب، کتابى است که جمیع موجوداتى را که در عالم صنع و ایجاد واقع شده‏اند، برشمرده و آنچه را که بوده و هست و خواهد بود احصا کرده است، بدون اینکه کوچک ترین موجودى را از قلم انداخته باشد."[10]

 

"این کتاب در کلام خداى تعالى با اسامى مختلفى نامیده شده: یکى "لوح محفوظ" یا "کتاب حفیظ"،

 

یکى "ام الکتاب" و یکى "کتاب مبین" و چهارم "امام مبین" که در هر یک از این اسماء چهارگانه عنایتى مخصوص است؛ و اى بسا عنایت در........ آن به امام مبین به خاطر این باشد که بر قضاهاى حتمى خدا مشتمل است،... و نامه اعمال هم به طورى که در تفسیر سوره جاثیه (آیه 29) آمده است از آن کتاب استنساخ مى‏شود...".[11] "لوح محفوظ  است که تمامى آنچه بوده و هست و آنچه تا قیامت خواهد بود در آن کتاب محفوظ است (و نابود شدنى نیست)".[12] "...لوح محفوظ را ام  الکتاب نامیده، بدین جهت بوده که... هر کتاب آسمانى از آن استنساخ مى‏شود."[13] و "کتاب مکنون" نامیده شده زیرا از دستبرد عقول بشرى فراتر است و از عقول بشرى پنهان است.[14] و در همین کتاب است که گاهى نحوه صدور و آفرینش و تحقق امور را محو یا اثبات مى‏کند.[15] و یا  به حیطه یا تکفیر اعمال انسان به واسطه تغییر راه و روش او با اختیار خودش، پرداخته مى‏شود و این سبب مى‏شود که در نهایت نامه اعمال او طبق آنچه نهایت تلاش اوست، استنساخ شده و در قیامت تحویلش داده شود؛ گرچه در همین کتاب قضاهاى حتمیه‏اى که هرگز قابل محو و اثبات نخواهند بود مثل حوادث تکوینى گذشته برامم و انسان‏هاى مؤمن و عاصى آنها و مراحل آفرینش آسمان و زمین و انسان و تحقق وعده‏هاى الاهى در آینده مثل عدالت جهانى و برپایى قیامت و... .

 

از مطالب فوق، روشن شد که در این آیات کریمه مراد از "کتاب مبین" این قرآن عربى ملفوظ یا مکتوب نمى‏باشد، بلکه این قرآن و مراحل تدریجى نزول آن و حوادث رفته بر آن و آنچه بر آن خواهد رفت، همه بخشى از آن "کتاب مبین عند رب" مى‏باشند نه همه ی آن. این قرآن اکنون در دست ما و مورد استفاده و استفاضه ما است، اما آن "کتاب مبین" از دست رس نوع بشر خارج است و اطلاع انبیا و اوصیا و اولیا از آن، منوط به اذن اله و اعلام خداوند به آنها است نه بیشتر.[16]

 

لکن در برخى دیگر از آیات مثل قصص، 2؛ شعراء، 2؛ نمل، 1؛ حجر، 1؛ یوسف، 1؛ مائده، 15 به قرینه آمدن تعابیرى چون وحى و نزول در کنار "کتاب مبین" مراد قرآن کریم موجود مى‏باشد که براى هر کس در حد توان او قابل فهم و اهتدا مى‏باشد.

 

پس "کتاب مبین" در قرآن دو گونه استعمال شده است: یکى تجلى گاه علم فعلى خداوند قبل و حین و پس از خلق به مخلوقات به نحو تفصیلى. و دیگرى خود قرآن کریم ملفوظ با زبان عربى که از آن مرکز علمى استخراج و تحقق یافته است و نباید این دو کاربرد را با هم خلط نمود.

 

تذکر دیگر این که براى رطب و یابس بدر منابع روایى مصادیقى ذکر شده است که همه از باب نمونه‏اند، مثلاً: جنین ساقط شده را مصداق یابس و نوزاد را براى رطب و یا زراعت برداشت شده را براى یابس و آنچه هنوز برداشت نشده‏اند را مصداق رطب معرفى نموده‏اند؛ لکن ظهور سیاق آیه، در تعمیم علم الاهى به کلیه موجودات عالم هستى و تحولات و تطورات آنها است.[17]

 

با توجه به توضیحات فوق سه امر دیگر محتمل است: یکى این که مراد از ملکوت آسمان‏ها و زمین که به اولیا الله مثل ابراهیم علیه السلام نمایانده مى‏شود؛[18] و حتى معراج نبى صلى الله علیه وآله در عوالم بالا،[19] گردش در همین موجود مى‏باشد که از آن به کتاب مبین یاد شده است؛ دوم: علم غیبى معصومین ‏علیهم السلام از همین کتاب مبین مستفاد است و از همین جا به آنها اضافه مى‏شود، لکن به برخى "علم الکتاب"[20] داده مى‏شود و داراى ولایت کلیه الاهیه مى‏شوند و به برخى "علم من الکتاب"[21] داده مى‏شود و تا حدودى از این ولایت بهره‏مند مى‏شوند.  سوم: ممکن است مراد از عرش و استیلا بر آن نیز همین موجود (کتاب مبین) وهمین مقام باشد؛ پس استوا بر عرش کنایه از تدبیر عالم هستى پس از خلق، بر طبق علم الاهى مضبوط در کتاب مبین مى‏گردد.[22]

منابع و مآخذ

1. امین، سید مهدى، معارف قرآن در المیزان، ج 7 و 10 و 11 و 17 و 18، سازمان تبلیغات اسلامى، چاپ اول، 1370، تهران.

2. شیرازى، صدرالدین محمد، الحکمة المتعالیه، ج 6، ص 118 - 110 و ص 149 و 306، ج 2، ص 311 – 299، دارالحیاء التراث العربى، چاپ چهارم، 1410 ه.ق، بیروت.

3. طباطبایى، محمد حسین، المیزان، دفتر انتشارات اسلامى، قم.

4. طبرسى، ابى على فضل بن حسن، مجمع البیان، ج 2، مکتبة العلمیه الاسلامیه، تهران، ص 311.

5. طیب، سید عبدالحسین، اطیب البیان، کتابفروشى اسلامى، چاپ دوم، تهران، ص 91 - 92.

6. قمى مشهدى، محمدبن محمد رضا، کنز الدقایق، ج 4، ص 344 – 342، مؤسسه طبع و نشر (وزارت ارشاد)، چاپ اول، 1411 ه ق، تهران.

7. مصباح یزدى، محمد تقى، معارف قرآن، ج 1 - 3، مؤسسه در راه حق، چاپ دوم، 1368، قم.

8. مکارم شیرازى، ناصر، تفسیر نمونه، ج 8 و 9 و 15 و 18، دارالکتب الاسلامیه، چاپ17، 1374، تهران.

 

 

[1] شیرازى، صدرالدین، محمد، الحکمة المتعالیه، ج 6، ص 179 - 180.

[2] ر.ک: علامه ی حلى، باب حادیعشر، فصل نفى الحوادث عنه و سایر کتب کلامى و  فلسفى، بحث علم الاهى.

[3] همان.

[4] انعام، 10؛ هود، 31؛ اسراء، 100؛ ص، 9؛ طور، 37؛ منافقون، 7؛ ر.ک: المیزان، ج 13، ص 201 - 1966.

[5] و نیز یونس، 61.

[6] شیرازى، صدرالدین محمد، حکمت متعالیه، ج 6، ص 289.

[7] همان.

[8] امین، سید مهدى، معارف قرآن در المیزان، ص 225 - 224، نقل از المیزان، ذیل آیه 59 سوره انعام. و نیز همان، ص 229، از المیزان، ذیل آیه اسراء، 588.

[9] همان.

[10] همان.

[11] همان، ص 226.

[12] همان، ص 230، از المیزان، ذیل ق، 4.

[13] همان، ص 233، از المیزان، ذیل ذخرف، 1 - 4.

[14] همان.

[15] رعد، 39.

[16] انعام، 50؛ هود، 31.

[17] ر.ک: المیزان، ج 7، ص 212 ؛ کنزالدقایق، ج 4، ص 344 - 342.

[18] انعام، 75؛ مؤمنون 88.

[19] اسراء، 1؛ نجم، 1 - 18.

[20] رعد، 43.

[21] نمل، 40؛ ر.ک نمایه: علم امام علیه السلام، سؤال 165.

[22] امین، سید مهدى، معارف قرآن در المیزان، ص 184 - 177، المیزان ذیل آیات: معارج، 4؛ زخرف، 82؛ مؤمن، 15 و 7؛ اعراف، 54؛ حاقه، 17؛ حدید، 44.



ادامه مطلب
پنج شنبه 25 آبان 1396  - 11:19 AM

خلاصه پرسش

مراد از اهل بیت چیست؟

پرسش

اهل بیت چیست؟

پاسخ اجمالی

اهل بیت اصطلاحی قرآنی، حدیثی و کلامی، به معنای خانواده ی پیامبر گرامی اسلام (ص)است. این اصطلاح در این معنا(اهل بیت) در قرآن کریم در آیه ی تطهیر؛ یعنی آیه ی 33 سوره ی احزاب به کار رفته است.
همه مفسران شیعه و بسیاری از مفسران اهل سنت - به استناد شواهد و قراین و روایات فراوان از پیامبر اکرم (ص)، حضرت علی، امام حسن، امام حسین، امام سجاد و دیگر امامان (ع) همچنین ام سلمه، عایشه، ابوسعید خدری، ابن عباس و دیگر اصحاب – اعتقاد راسخ دارند که آیه ی تطهیر در شأن اصحاب کساء؛ یعنی حضرت محمد (ص)، علی ، فاطمه، حسن و حسین (ع) – نازل شده است و منظور از اهل بیت آنانند.
همچنین در احادیث زیادی که از طریق شیعه و اهل سنت نقل شده است، این اصطلاح بر بقیه ی امامان؛ یعنی از امام علی بن الحسین (امام سجاد) تا امام زمان (عج) نیز اطلاق شده است.

پاسخ تفصیلی

اهل بیت اصطلاحی قرآنی، حدیثی و کلامی، به معنای خانواده ی پیامبر گرامی اسلام (ص) است. این اصطلاح در این معنا(اهل بیت) در قرآن کریم در آیه ی تطهیر؛ یعنی آیه ی 33 سوره ی احزاب به کار رفته است. «انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیرا» (همانا خدا می خواهد آلودگی را از شما خاندان پیامبر بزداید و شما را پاک و پاکیزه گرداند).

 

ریشه ی لغوی «اهل» به معنای انس و قرابت است [1] و «بیت» هم به معنای محل سکونت و جای بیتوته است. [2]  اصل اهل البیت در لغت به  معنای خویشان فرد است که با او قرابت و خویشاوندی داشته باشند،[3]  ولی به طور مطلق در معنای عام تری که شامل تمامی افرادی که در  نسب، دین، مسکن، وطن و شهر با فردی شریک باشند نیز استعمال شده است. [4]

 

اما اهل اصطلاح، از متکلمان، محدثان و مفسران قرآن مجید، اصطلاح «اهل البیت» را که در قرآن مجید به کار رفته به مفهوم خاص به کار برده اند؛ زیرا آنان اعتقاد دارند که در این مورد از پیامبر (ص) و امامان بزرگ وار شیعه روایات زیادی وارد شده و لذا این جمله ی قرآنی تفسیر خاصی دارد.

 

در این باره که این تفسیر خاص شامل چه کسانی می شود، میان مفسران، محدثان و متکلمان اختلاف نظر وجود دارد:

 

  1. برخی از مفسران اهل سنت اعتقاد دارند که به قرینه ی جمله های قبل و بعد که درباره ی همسران پیامبر اسلام (ص) است، این آیه تنها شامل همسران پیامبر (ص) می شود. اینان در تأیید این نظر، به روایتی از ابن عباس که عکرمه، مقاتل، ابن جبیر و ابن سائب آن را نقل کرده اند، استناد جسته اند و می نویسند: عکرمه در بازار فریاد می زد که اهل بیت پیامبر (ص) فقط همسران او هستند و من با هر کس که منکر این است مباهله می کنم.[5]

     

برخی از مفسران اهل سنت و همه ی مفسران شیعه این نظر را مورد نقد قرار داده و گفته اند: اگر منظور از اهل بیت در این آیه همسران پیامبر (ص) بود، مناسب بود که مانند عبارات قبل و بعد که خطاب به آنان به صورت جمع مؤنث است، در این آیه: «انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیراً» خداوند به جای« عنکم و یطهرکم »  می فرمود:« عنکن و یطهرکن » در حالی که چنین نیست و خطاب در این آیه به صورت جمع مذکر (عنکم و یطهرکم) است و این نشان می دهد که گفتار این گروه درست نیست.

 

اما استناد آنان به روایت نیز مورد تردید قرار گرفته است و از جمله ابوحیان غرناطی – که خود از اهل سنت است – نوشته که انتساب روایت به ابن عباس درست نیست. ابن کثیر نیز گفته است که اگر منظور از این روایت، آن باشد که شأن نزول از آیه ی تطهیر، زنان پیامبرند، این سخن صحیح است، ولی اگر منظور این است که مراد و مصداق آیه زنان پیامبر (ص) باشند و نه دیگران این سخن صحت ندارد؛ زیرا روایات فراوانی این نظر را رد می کند [6] .

 

البته، همان طور که اشاره کردیم سخن ابن کثیر در این که: «شأن نزول آیه ی تطهیر زنان پیامبرند»، هم صحیح نیست؛زیرا که اولاً:این سخن مخالف سیاق آیات است و ثانیاً: مخالف روایاتی است که خودش آنها را تأیید نموده است.

 

  1. گروه دیگری از مفسران اهل سنت، معتقدند که منظور از اهل بیت در آیه، همسران پیامبر (ص) و نیز علی، فاطمه، حسن و حسین (ع) هستند.[7]گفتنی است که طرفداران این نظریه برای تأیید دیدگاه خود، به هیچ روایتی استناد نکرده اند.

     

  2. بعضی از مفسران می گویند: ظاهراً آیه عام است و شامل همه ی خاندان پیامبر (ص) اعم از همسران و فرزندشان، نزدیکان و حتی غلامان و کنیزان پیامبر (ص) می گردد. ثعلبی می گوید: همه ی بنی هاشم یا مؤمنان بنی هاشم را نیز در بر می گیرد.[8]این نظر نیز مستند به هیچ روایتی نیست.

     

  3. گروهی از مفسران اشاره کردند که شاید اهل بیت کسانی باشند که صدقه بر آنان حرام است و این نظر بر حدیثی از زید بن ارقم مبتنی است که از او پرسیدند: اهل بیت پیامبر (ص) چه کسانی هستند و آیا زنان پیامبر (ص) نیز جزو آنان به شمار می روند؟ زید گفت: زنان نیز جزو اهل بیت اند. اما اهل بیت پیامبر (ص) کسانی هستند که صدقه بر آنان حرام است؛ یعنی آل علی (ع)، آل عقیل، آل جعفر و آل عباس.[9]به گفته ابوالفتوح رازی، این نظر نیز، قولی شاذ و نادر است و مستندی ندارد.

     

  4. همه ی مفسران شیعه و بسیاری از مفسران اهل سنت - به استناد شواهد و قراین و روایات فراوانی از پیامبر اکرم (ص) حضرت علی، امام حسن، امام حسین، امام سجاد و دیگر امامان (ع) و نیز ام سلمه، عایشه، ابوسعید خدری، ابن عباس و دیگر اصحاب – اعتقاد راسخ دارند که آیه ی تطهیر در شأن اصحاب کساء؛یعنی حضرت محمد (ص)، علی ، فاطمه، حسن و حسین (ع) نازل شده است و منظور از اهل بیت آنانند.

     

تنها پرسشی که به ذهن می آید، این است که چگونه در میان بحث از وظایف همسران پیامبر (ص) مطلبی گفته شده است که شامل همسران پیامبر نیست؟

 

در پاسخ به این پرسش جواب هایی وجود دارد: از جمله ی آنها پاسخ هایی است که به آنها اشاره می شود.

 

الف: طبرسی می گوید: این تنها مورد نیست که در قرآن آیاتی در کنار هم قرار دارند که از موضوعات مختلفی سخن می گویند؛ قرآن آکنده از این گونه موارد است. همچنین در کلام فصحای عرب و اشعار آنان نیز نمونه های فراوانی از این دست دیده می شود [10] .

 

ب: علامه طباطبایی(ره) پاسخ دیگری بر این افزوده و نوشته است: هیچ دلیلی در دست نیست که عبارت «انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیراً» همراه این آیات نازل شده باشد، بلکه از روایات به خوبی استفاده می شود که این بخش جداگانه نازل گردیده، و به امر پیامبر (ص) یا هنگام گردآوری آیات قرآن پس از رحلت آن حضرت در کنار این آیات قرار داده شده است [11] .

 

ج: در تفسیر نمونه چنین آمده: پاسخ سومی که می توان از این سؤال داد، این است که قرآن می خواهد به همسران پیامبر (ص) بگوید: شما در میان خانواده ای قرار دارید که گروهی از آنان معصوم اند، کسی که در زیر سایه ی درخت عصمت و در کانون معصومان قرار گرفته، سزاوار است که بیش از دیگران مراقب خود باشد و فراموش نکند که انتساب او به خانواده ای که پنج معصوم پاک در آن است، مسئولیت های سنگینی برای او ایجاد می کند، و خدا و خلق خدا انتظارات فراوانی از او دارند.[12]

 

اما روایاتی که در مورد شأن نزول و مراد از آیه ی تطهیر نقل شده بسیار زیاد است و به چند دسته تقسیم می شوند:

 

الف: روایاتی که به صراحت شأن نزول و مراد از آیه ی تطهیر و اصطلاح اهل بیت را پنج تن آل عبا دانسته اند. [13]

 

ب: روایات تأیید کننده ی حدیث کساء: روایاتی که از ابوسعید خدری و انس بن مالک، ابن عباس، ابوالحمراء و ابوبرزه وارد شده است که پس از ماجرای کساء و نزول آیه ی تطهیر، پیامبر گرامی اسلام مدت یک ماه، یا 40 روز، یا 6 تا 9 ماه به طور مداوم هنگام نماز صبح ، یا در وقت نمازهای پنج گانه به در خانه ی علی و فاطمه (ع) می رفت و می فرمود: «السلام علیکم اهل البیت و رحمة الله و برکاته، الصلاة یرحمکم الله» سپس آیه ی تطهیر را قرائت می فرمود. [14]

 

در شرح احقاق الحق [15] بیش از هفتاد منبع معروف اهل سنت در این باره گردآوری شده، و منابع شیعی در این زمینه بیش از این است. [16]

 

پس این مطلب از نظر روایات قطعی است که منظور از اهل بیت در آیه ی شریفه ی (احزاب، 33) پیامبر، علی، فاطمه، حسن و حسین (ع) می باشند.

 

این لفظ(اهل بیت) در روایات بر بقیه ی امامان؛ یعنی از امام علی بن الحسین (امام سجاد) تا امام زمان (عج) نیز اطلاق شده است .

 

ابوسعید خدرى از رسول خدا(ص ) روایت کرده که آن حضرت فرمودند: "من دو چیز گرانبها را در بـیـن شـمـا مى گذارم؛ یکى کتاب خدا که ریسمانى است که از آسمان به زمین کشیده شده است و دیـگـرى عـترت و اهل بیت من، این دو تا قیامت از هم جدا نمى شوند ." [17]

 

ابوذر غفاری مى گوید: پیامبر اکرم (ص ) فرمودند: "مثَل اهل بیت من مثَل کشتى نوح است. هرکه بر آن سوار شد نجات یافت و آن که تخلف نمود غرق گشت ." [18]

 

حضرت على (ع) می فرمایند: رسول گرامى اسلام (ص) فرمودند: مـن دو چـیـز گرانبها را در بین شما به امانت مى گذارم، کتاب خدا و اهل بیت خودم این دو، تا قـیـامـت از هـم جـدا نخواهند شد (مانند دو انگشت) جابر عرض کرد: یارسول اللّه (ص) عترت و اهـل بـیت تو چه کسانى هستند؟ حضرت فرمودند: على، فاطمه، حسن، حسین (ع) و امامانی که از نـسـل حـسین (ع) تا قیامت بوجود مى آیند. [19]

 

حضرت على (ع) فرمودند: من در خانه ی ام سلمه در خـدمـت رسـول خـدا (ص) بـودم که آیه ی «انما یرید اللّه لیذهب عنکم الرجس اهل البیت ...» نازل گـشـت . پیامبر (ص ) به من فرمودند: این آیه درباره ی تو و فرزندت حسن (ع) و حسین (ع) و امامانى کـه از نـسـل تو به وجود مى آیند، نازل شده است. گفتم: یا رسول اللّه (ص) بعد از تو چند نفر به امـامـت مـى رسـنـد ؟ حضرت فرمود : بعداز تو حسن (ع) و بعد از حسن (ع) حسین (ع) و بعد از حـسـیـن (ع) ،  فـرزنـدش عـلـى (ع)و بعد از  على (ع)، فرزندش محمد (ع) و بعد از محمد (ع) فرزندش جعفر (ع) و بعداز جعفر (ع) فرزندش موسى (ع) و بعد از موسى (ع) فرزندش على (ع) و بـعـد از عـلـى (ع)فـرزنـدش مـحمد (ع) و بعد از محمد (ع) فرزندش على (ع) و بعد از على (ع) فرزندش حسن (ع) و بعد از حسن (ع) فرزندش حجت (عج) به امامت خواهند رسید.نام هاى ایشان به همین ترتیب بر ساق عرش نوشته شده بود، از خدا پرسیدم اینها کیستند ؟ فرمود: امام هاى بعد از تو مى باشند، پاک و معصوم  و دشمنان آنان ملعون شده هستند. [20]

 

روایات فراوان دیگرى نیز وجود دارد که اهل بیت را شامل ائمه ی دوازده گانه ی شیعه مى داند .

 

چرا که فلسفه ی تأکید و اصرار قرآن مجید بر اعلان موقعیت ممتاز اهل بیت (ع) این بوده است که مردم در مسیر حرکت کمالی و پیمودن راه هدایت از آنها پیروی کنند (چون هدف اصلی قرآن هدایت انسانهاست «الم ذلک الکتاب لاریب فیه هدی للمتقین» [21] ) و چون امامان شیعه مقتدا و هادی امت بوده و هستند، از این جهت عنوان اهل البیت بر آنها تطبیق شده است. از این روی پیامبر اکرم (ص) که در واقع مفسر و مبین قرآن کریم است، وقتی می خواهند مقام مرجعیت دینی و امامت و پیشوایی بعد از خودشان را بیان نمایند، از همین واژه ی اهل بیت استفاده می نمایند.

برای آگاهی بیشتر رجوع کنید به  نمایه های:

اهل بیت پیامبر گرامی اسلام (ص)، سؤال 902.

نقش و هدف اهل بیت (ع)، سؤال 900.

 

 


[1] فیومی،   مصباح المنیر، ، ص 28.

[2] همان، ص 68.

[3] همان.

[4] راغب اصفهانی، مفردات الفاظ قرآن، ص 29.

[5] طبری، جامع البیان فی تفسیر القرآن، ج 22، ص 7.

[6] ابن کثیر، تفسیر القرآن العظیم، ، ج 5، ص 452 – 453.

[7] فخرالدین، تفسیر کبیر،ج 25، ص209؛ بیضاوی، انوار التنزیل و اسرار التأویل، ج 4، ص163؛ ابوحیان، البحر المحیط فی التفسیر، ج7 ، ص232.

[8] قرطبی، الجامع لاحکام القرآن،ج 14، ص183؛ آلوسی، روح المعانی، ج 22 ، ص14 .

[9] ابوحیان، البحر المحیط فی التفسیر ، ج 7، ص 231 – 232.

[10] طبرسی، مجمع البیان، ج 7، ص560.

[11] علامه طباطبائی، المیزان، ج 16، ص 312؛   فخرالدین، تفسیر کبیر، ج 25، ص 209؛ بیضاوی انوار التنزیل و اسرار التأویل، ج 4، ص 16؛ ابوحیان،  البحر المحیط فی التفسیر، ج 7، ص 232؛   قرطبی، الجامع لاحکام القرآن، ج 14، ص 183؛ آلوسی،  روح المعانی، ج 22، ص 14؛   ابوحیان، البحر المحیط التفسیر، ج7 ، ص 231 – 232؛   طبرسی، مجمع البیان، ج 7، ص560 .

[12] تفسیر نمونه، ج 17، ص 295.

[13] طبری، جامع البیان فی تفسیر القرآن ،ج 22، ص 6-7 ؛ قرطبی، الجامع لاحکام القرآن، ج

4، ص183؛ حاکم ،المستدرک، ج 2، ص416، 3146؛ بخاری، التاریخ ، ج 2، ص69 – 70 ؛ ترمذی، سنن، ج 5، ص663.

[14] طبری،جامع البیان، ج 22،ص 5 - 6؛ بخاری، الکنی، ص 25 - 26، احمد بن حنبل،مسند، ج 3، ص 259؛ حسکانی شواهد التنزیل، ج 2، ص11-15؛ سیوطی درالمنثور، ج6 ، ص606-607.

[15] مرعشی، شرح الحقاق الحق، ج 2، ص502 –547، ج 9، ص 2-91.

[16] در بخش هایی از این مقاله، کتاب شناخت نامه اهل بیت به قلم علی رفیعی علامرودشتی ، ص 301 تا 308، مورد استفاده قرار گرفته است، برای آگاهی بیشتر به همان کتاب مراجعه شود.

[17] صحیح ترمذی، ج 5، ص 663.باب مناقب اهل بیت النبی ح 3788.

[18] حاکم، مستدرک الصحیحین، ج 3، ص 150؛ذهبی،میزان الاعتدال، ج 1، ص224.

[19] بحارالأنوار، ج 23 ، ص ، 147.

[20] بحارالأنوار، ج 36، ص، 336 ،ح 199.

[21] بقره،1و2.



ادامه مطلب
پنج شنبه 25 آبان 1396  - 11:18 AM
خلاصه پرسش
در چه شرایطى دعا حتماً مستجاب مى‏شود؟
پرسش
در چه شرایطى دعا حتماً مستجاب مى‏شود؟
پاسخ اجمالی

واژه‏ى "دعا" به معناى خواندن و حاجت خواستن و استمداد است و گاهى مطلق خواندن از آن منظور است. دعا در اصطلاح، "خواستن حاجت از خداى متعال" است. واژه دعا و

واژه‏ى "دعا" به معناى خواندن و حاجت خواستن و استمداد است و گاهى مطلق خواندن از آن منظور است. دعا در اصطلاح، "خواستن حاجت از خداى متعال" است. واژه دعا و مشتقات آن در قرآن کریم تقریباً در 13 معنا به کار رفته است.

 

چون دعا نیز نوعى عبادت است لذا مانند دیگر عبادت‏ها داراى شرایط مثبت و منفى است که با رعایت آنها، عامل تقرّب بوده و مستجاب خواهد شد. معناى "استجابت دعا" این نیست که دعا فوراً مستجاب شده و آثار آن سریعاً ظاهر گردد؛ لذا گاهى اثر اجابت بعد از چهل سال ظاهر مى‏شود و یا اینکه خداوند عوض آن دعا را در آخرت به چند برابر عطا مى‏کند به طورى که دعاکننده با مشاهده‏ى آن آرزو مى‏کند، اى کاش هیچ دعا و حاجتى از من در دنیا مستجاب نمى‏شد.

 

دانشمندان اسلامى با استفاده از آیات قرآنى و روایات معصومین‏ علیهم السلام براى دعا آداب و شروطى را ذکر کرده‏اند که اگر رعایت شود دعا حتماً مستجاب خواهد شد از جمله آن شرایط که مرحوم فیض ذکر نموده؛ ده شرط است و از کتاب "عدة الداعى" نیز ده شرط دیگر را نقل نموده است. صاحب کتاب "دعاها و تهلیلات قرآن" هفده شرط را متذکر شده است.

 

با توجه به تعابیرى که در روایات مختلف به کار رفته، مى‏توان شرایطى را که به طور حتم در اجابت دعا نقش دارند، نام برد مانند: دعا نباید بر خلاف نظام احسن عالم و قضاى قطعى الهى باشد وگرنه رد شده و مستجاب نمى‏شود؛ دعا باید مسبوق و مختوم به صلوات بر پیامبر صلى الله علیه وآله و آل او باشد؛ دعا کننده باید معرفت و شناخت کامل قلبى نسبت به خدا داشته باشد؛ تنها امیدش به خدا باشد و بر غیر او تکیه نداشته باشد؛ حالت اخلاص و اضطرار در او باشد؛ زبان و قلبش با هم هماهنگ باشند؛ اتیان واجبات و ترک محرمات نموده و طلب استغفار از گناهان خود کند؛ اصرار بر دعا کند و با یقین از خدا بخواهد و مأیوس نباشد؛ و بگوید خدایا آن گونه که تو صلاح مى‏دانى و به مصلحت من است انجام بده و یقین بداند که خداوند مستجاب خواهد کرد، اگرچه آثار آن بعداً ظاهر شود.

پاسخ تفصیلی

قبل از توضیح سؤال، به طور گذرا به معناى دعا و ضرورت آن از نظر قرآن، اشاره مى‏شود. مسأله‏ى ضرورت و انجام دعا نه تنها در دین اسلام امرى قطعى و مسلم است، بلکه در ادیان انبیاى گذشته و نزد پیامبران سلف نیز مسأله‏ى دعا یک امر حتمى بوده و پیشوایان الهى این مطلب را به مردم گفته و آموخته‏اند، افزون بر این خودشان در موارد متعددى دعا کرده‏اند، که از جمله‏ى آن موارد دعاى حضرت ابراهیم علیه السلام و استجابت آن است که در سوره‏ى ابراهیم علیه السلام، آیه‏ى 37 ذکر گردیده است، [1] و نیز دعاى حضرت موسى علیه السلام [2]  و پیامبران  دیگر بیان شده است. خداوند در آیات متعددى بندگان را به دعا دعوت نموده است، از جمله در آیات "بقره، 186" و آیه‏ى "غافر، 60".

 

معناى لغوى و اصطلاحى "دعا": "دعا" به معناى خواندن و حاجت خواستن و استمداد است، و گاهى مطلق خواندن از آن منظور است.[3]

 

دعا در اصطلاح، خواستن حاجت از خداى متعال است. واژه‏ى دعا و دیگر مشتقات آن در قرآن مجید تقریباً در 13 معنا به کار رفته است که از جمله‏ى آنها، خواندن، دعا کردن، خواستن از خداوند، ندا دادن، صدا زدن، دعوت کردن به چیزى یا به سوى کسى، استغاثه و یارى خواستن؛ عبادت کردن و... مى‏باشد. [4]

 

از برخى آیات و نیز روایات اسلامى استفاده مى‏شود که دعا نوعى عبادت و پرستش خداست. افزون بر این، در برخى تعابیر روایى آمده است که "الدّعا مخّ العبادة"، از این رو دعا نیز مانند دیگر عبادات داراى شرایط مثبت و منفى مى‏باشد، به سخن دیگر، براى آنکه دعا به طور صحیح و کامل انجام شود و مورد تقرّب و استجابت قرار گیرد باید دعا کننده شرایطى و آدابى را تحصیل کند و از موانعى دورى و اجتناب نماید. توجه به این مسأله است که علت عدم استجابت برخى دعاها روشن مى‏شود، چرا که خداوند، حکیم و علیم است و تمام کارهاى او از روى حکمت و مصلحت مى‏باشد و قبولى دعا نیز وابسته‏ى به مصلحت است و وعده‏ى قبول نیز مشروط به مصلحت خواهد بود. اگر شخص کریمى اعلام نماید که هر کس از من چیزى بخواهد عطا خواهم کرد و شخصى بیاید و چیزى که براى او ضرر دارد، بلکه هلاکت او را در پى دارد طلب نماید به خیال اینکه براى او نافع است، در چنین وضعیتى، عطا نکردن مناسب‏تر است براى آن شخص کریم. بلکه عطا کردن، جور و ظلم است. و اکثر خواهش‏هاى بندگان موجب نقص و ضرر ایشان است در حالیکه خودشان نمى‏دانند. [5]

 

رفت طغیان آب از چشمش گشاد

 

آب چشمش زرع دین را آب داد

 

اى بسا مخلص که نالد در دعا

 

تا رود دود خلوصش بر سما

 

تا رود بالاى این سقف برین

 

بوى مجمر از انین المذنبین

 

پس ملایک با خدا نالند زار

 

کاى مجیب هر دعا وى مستجار

 

بنده مؤمن تضرع مى‏کند

 

او نمى‏داند بجز تو مستند

 

تو عطا بیگانگان را مى‏دهى

 

از تو دارد آرزو هر منتهى

 

حق بفرماید که نز خوارى اوست

 

عین تأخیر عطا یارى اوست [6]

 

در حدیث قدسى آمده است: برخى از بندگانم، اصلاح نمى‏شوند و ایمانشان را حفظ نمى‏کند مگر غنا و ثروت به گونه‏اى که اگر وضع دیگرى براى آنها رخ دهد، نابودى آنها را به دنبال دارد و برخى دیگر، فقر و تنگدستى به صلاح آنهاست و اگر غیر از آن برایشان مقدّر شود، عامل هلاکت براى آنها خواهد بود. [7]  در اینجا ممکن است شبهه‏اى به ذهن  خطور کند که: خداوند مصلحت ما را بهتر مى‏داند و آنچه بخواهد مقدّر مى‏کند و قطعاً واقع خواهد شد و دیگر نیازى نیست که من دعا کنم و از خدا بخواهم؟ در جواب به این مقدار اکتفا مى‏شود که: تحقق برخى مقدرّات الهى با دعاى بنده و مشروط به دعا کردن است، بدین معنا که اگر بنده دعا کند و بخواهد، مصلحت الهى به عطا کردن تعلق مى‏گیرد و اگر دعا نکند مصلحتى در کار نیست و براى او مقدور نمى‏شود. [8]

 

از این رو، خداوند دعاهایى را که بر خلاف نظام احسن عالم و قضاى قطعى او باشد رد مى‏کند و مستجاب نمى‏گرداند. مثلاً کسى از خدا بخواهد که همیشه زنده بماند و هرگز نمیرد، زیرا این دعا با قضاى الهى که در سوره آل عمران، آیه‏ى 185 آمده منافات دارد. (کل نفس ذائقة الموت) و یا اینکه از خدا بخواهد که او را هرگز محتاج هیچکدام از مخلوقین نکند، هرگز مستجاب نمى‏شود. در روایت آمده، على علیه السلام شنید که مردى براى دوستش دعا مى‏کند و مى‏گوید: خداوند برایت ناملایم و مکروهى را پیش نیاورد و روا مدارد، على علیه السلام فرمود: تو مرگ دوستت را از خداوند خواستى. [9]  یعنى در واقع تا انسان زنده  است، طبق نظام طبیعت و عالم آفرینش در معرض ناملایمات و بلایاست مگر اینکه در دنیا نباشد.

 

در زمینه‏ى عدم استجابت دعا، علامه مجلسى رحمهم الله در توجیه و تفسیر روایتى، وجوهى را به عنوان جواب ذکر نموده است:

 

وجه اول: وعده الهى به استجابت دعا، مشروط است به مشیت و خواسته‏ى الهى یعنى اگر بخواهد و مشیت او تعلق گیرد، مستجاب مى‏کند به دلیل قول خداوند: "... فیکشف ما تدعون الیه إن شاءَ..." [10] ؛ و اگر بخواهد رنج و بلا را از شما دور مى‏گرداند،... .

 

وجه دوم: مقصود از اجابت در روایت، لازمه‏ى آن است و آن شنیدن و مورد عنایت قرار دادن دعاست زیرا خداوند دعاى مؤمن را الآن اجابت مى‏کند و لیکن بخشیدن مطلوب او را به تأخیر مى‏اندازد تا به دعایش ادامه دهد و خداوند صداى محبوبش را بشنود.

 

آن یکى اللَّه مى‏گفتى شبى

 

تا که شیرین مى‏شد از ذکرش لبى

 

گفت شیطان آخر اى بسیار گو

 

این همه اللَّه را لبیک گو

 

گفت لبیکم نمى‏آید جواب

 

ز آن همى ترسم که باشم ردّ باب

 

گفت آن اللَّه تو لبیک ماست

 

و آن نیاز و درد و سوزت پیک ماست

 

حیله‏ها و چاره جوییهاى تو

 

جذب ما بود و گشاد این پاى تو

 

ترس و عشق تو کمند لطف ماست

 

زیر هر یا رب تو لبیکهاست [11]

 

وجه سوم: خداوند اجابت را مشروط نموده است به موردى که به صلاح بنده بوده و خیر دعاکننده در آن باشد، زیرا خداوند حکیم است و هرگز آنچه را که باعث مصلحت و سعادت بندگان باشد، به خاطر خواسته‏هاى غیر مفید، ترک نمى‏کند. پس روشن شد که باید چنین وعده‏هایى را از جانب شخص حکیم، مشروط و منوط به مصلحت بدانیم. [12]

 

در کتاب اصول کافى چهار معنا براى اجابت بیان شده که عبارتند از: 1. خداوند مطلوبِ دعاکننده را فوراً عطا مى‏کند. 2. خداوند درخواست او را اجابت مى‏کند و مى‏پذیرد ولى به خاطر اینکه دوست دارد صداى او را بشنود، مطلوب او را تا مدتى تأخیر مى‏اندازد. 3. دعاى او را مى‏پذیرد و مستجاب مى‏کند ولى اثرش، پاک کردن و کفاره‏ى گناهان او قرار مى‏گیرد. 4. دعایش را مى‏پذیرد و آن را، ذخیره و توشه قرار مى‏دهد براى آخرت. [13]

 

از مطالب فوق استفاده مى‏شود که معناى اجابت دعا این نیست که دعا فوراً مستجاب شود و آثار آن سریعاً ظاهر گردد و دعاکننده به مطلوب خود برسد چرا که در آیه‏ى 89 از سوره‏ى "یونس" یادآور مى‏شود که خداوند دعاى موسى علیه السلام را مستجاب نمود، و به خاطر مصالحى اثر آن را که نابودى فرعون بود بعد از چهل سال ظاهر و آشکار گردانید.

 

و گاهى اثر اجابت دعا اینگونه ظاهر مى‏شود که خداوند چند برابر خواسته‏ى دعاکننده را در آخرت به او مى‏دهد - به کسى که صلاح خود را نمى‏دانسته - به طورى که وقتى در آخرت عوض مطلوب و خواسته‏ى خود را مشاهده مى‏کند، تمنا مى‏کند که اى کاش هیچ حاجتى از من در دنیا مستجاب نمى‏شد. (تصدیق مى‏کند که دعایش به طور کامل مستجاب شده است). [14]

 

تاکنون به معناى دعا و اهمیت و شرایط آن اشاره شد و گفته شد که چرا برخى از دعاها مستجاب نمى‏شود و اینکه مقصود از اجابت دعا چیست، هم اکنون جاى پاسخ به سؤال مذکور است که در چه شرایطى دعا مستجاب مى‏گردد؟ دانشمندان و مفسران اسلامى با استفاده از آیات الهى و روایات معصومین‏علیهم السلام شرایط و آدابى را براى دعا و دعا کننده بر شمرده‏اند که با رعایت آنها، دعا مؤثر واقع شده و مستجاب خواهد گردید. در کتاب "دعاها و تهلیلات قرآن" به هفده شرط و آداب دعا اشاره شده است، مانند: معرفت و شناسایى خداوند، هماهنگى بین قلب و زبان دعا کننده، انجام واجبات و ترک محرمات، استغفار از گناهان و صلوات بر محمد صلى الله علیه وآله و آل محمد صلى الله علیه وآله و... مى‏باشد. [15]  و نیز مرحوم فیض کاشانى در محجة البیضاء ده شرط را  نام برده است؛ و نیز ده شرط دیگر را از کتاب "عدّة الداعى" (علامّه حلى رحمهم الله) نقل کرده است که برخى از آن شرایط عبارتند از: تصمیم در دعا، اجتماع در دعا، اقبال با قلب به سوى خدا، عدم اعتماد بر غیر خدا در حوایج خود و... . [16]

 

در مورد روایات مربوط به استجابت قطعى دعا تعابیرى به کار رفته است که ذکر آن خالى از فائده نیست. امام صادق علیه السلام مى‏فرماید: "میشه دعاها در پشت پرده است؛ یعنى نمى‏تواند آزادانه به پیشگاه الهى راه پیدا کند تا وقتى که مشتمل بر درود بر پیغمبر باشد. [17]

 

از امام صادق علیه السلام در روایت دیگرى نقل شده که فرمودند: هر گاه کسى از شما خواست دعا کند ابتدا درود بر پیامبر بفرستد زیرا درود بر پیامبر مقبول الهى واقع مى‏شود و خداوند این طور نیست که بعضى از دعا را بپذیرد و بخش دیگر آن را رد کند. [18]  و در روایت دیگر فرموده  است: "علاوه بر آنکه در آغاز، صلوات بفرستد، در پایان دعا بر محمد و آل محمد صلى الله علیه وآله درود بفرستد". [19]

 

امام مجتبى علیه السلام مى‏فرماید: اگر کسى مواظب قلبش باشد تا وسوسه‏ها و خاطراتى که مورد رضاى خدا نیست در آن خطور نکند، من ضامنم که او مستجاب الدّعوة باشد. [20]

 

امام صادق علیه السلام فرموده: "قطع امید از غیر خدا کنید تا دلتان به هیچ قدرتى جز خدا تکیه نکند، آنگاه دعا کنید، یقیناً آن مستجاب است".[21]

 

نیز روایت شده که: مظلومى که هیچ پناهگاهى جز خدا ندارد، دعاى او یقیناً مستجاب است. [22]

 

بنابراین اگر دعا به زبان استعداد شد، دست رد به سینه‏ى سائل نمى‏خورد و دعایش پذیرفته خواهد شد. زیرا فاعل و کسى که خواسته را، برآورده مى‏کند، تمام و فوق تمام است و فیض آن حضرت، کامل و فوق کمال است و اگر فیض، ظهور ندارد و افاضه نمى‏شود، از ناحیه‏ى نقصانِ استعداد است؛ پس اگر پذیرنده، استعداد پذیرش فیض را داشته باشد، فیض الهى از خزینه‏هایى که پایان ندارد و کمبودى در آنها ایجاد نمى‏شود و از معادن فیضى که غیر متناهى است و نقصان‏پذیر نیست، بر او افاضه خواهد شد. [23]  از این رو گفته شده که امور به سه قسم است؛ اول،  آن است که بدون دعا مصلحت در عطاى آن خواهد بود، در این صورت چه دعا کنند و چه نکنند، خداوند کرامت خواهد نمود. دوم، آن است که با دعا نیز مصلحت نمى‏باشد. در این صورت دعا هم بکنند، عطا نخواهد کرد. سوم، با دعا کردن مصلحت در عطاى آن است و بى دعا، مصلحت نیست، در این صورت عطاى آن مشروط به دعا است و چون انسان از تشخیص صلاح و فساد همه‏ى امور عاجز است باید از دعا کوتاهى نکند، و اگر مستجاب نشد مأیوس نگردد و بداند که صلاح نبوده است. گذشته از اینها، چنانکه قبلاً اشاره شد، دعا، عبادت است بلکه از بهترین عبادت‏هاست که موجب تقرّب به حضرت حق است که خودْ (تقرب) از بهترین فواید هر عبادت محسوب مى‏گردد. [24]  وقتى انسان دست به  دعا برداشت، طبق روایات و سنت معصومین‏علیهم السلام مستحب است آن را بر سر و صورت خود بکشد؛ براى اینکه لطف خدا به این دست پاسخ داده است، دستى که به سوى خدا دراز شود یقیناً خالى بر نمى‏گردد و دستى که عطاى الهى را دریافت کرد، گرامى است لذا خوب است آن را به صورت یا به سر بکشید. [25]

 

اى یکدله‏ى صد دله، دل یکدله کن

 

مهر دگران را ز دل خود یله کن

 

یک روز به اخلاص بیا بر در ما

 

گر کام تو بر نیامد آنگه گله کن [26]

 

برای آگاهی بیشتر، نک:

 

نمایه: نحوه و چگونگی تشخیص مصلحت در دعا، سؤال 764.

 

 

[1] فلسفى، محمد تقى، شرح دعاى مکارم الاخلاق، ج 1، ص 2.

[2] طه، 25 – 28.

[3] قرشى، سید على اکبر، قاموس قرآن، واژه‏ى دعا.

[4] دانشنامه‏ى قرآن و قرآن پژوهى به کوشش بهاء الدین خرمشاهى، ج 1، ص 1054.

[5] سید محمد باقر شهیدى و هبة الدین شهرستانى رحمهم الله، دعاها و تهلیلات قرآن، ص 433.

[6] مثنوى معنوى، مولوى، دفتر ششم، ابیات 4222 - 4216.

[7] ملاهادى سبزوارى، شرح اسماء الحسنى، چاپ مکتبه بصیرتى قم، ص 32.

[8] برگرفته از محمد باقر شهیدى، دعاها و تهلیلات قرآن، ص 43.

[9] فلسفى، محمد تقى، شرح دعاى مکارم الاخلاق، ج 1، ص 7.

[10] انعام، 41.

[11] مولوى، مثنوى معنوى، دفتر سوم، ابیات 190 - 189 و 197 - 194.

[12] محمد باقر مجلسى، مرآة العقول، ج 12، صص 20 - 19، پاورقى.

[13] کلینى، الکافى، والروضه، ج 1، ص 330، پاورقى.

[14] مجلسى، محمد باقر، مرآة العقول، ج 12، صص 5 - 1.

[15] شهیدى و شهرستانى، دعا و تهلیلات قرآن، ص 15.

[16] فیض کاشانى، محجة البیضا، ج 1، صص 380 - 301.

[17] کافى، ج 2، ص 491.

[18] امالى شیخ طوسى، ج 1، ص 157.

[19] فلسفى، محمد تقى، شرح دعاى مکارم الاخلاق، ج 1، ص 9.

[20] کافى، ج 2، ص 67، ح 11.

[21] بحار، ج 72، ص 107، ح 7.

[22] جوادى آملى، عبداللَّه، حکمت عبادات، صص 220 الى 234.

[23] امام خمینى رحمهم الله، شرح دعاى سحر، ترجمه سید احمد فهرى، ص 38.

[24] محمد باقر شهیدى، رهبة الدین شهرستانى، دعاها و تهلیلات قرآن، ص 45.

[25] جوادى آملى، عبداللَّه، حکمت عبادات، ص 215.

[26] روان جاوید، ج 1، ص 296.



ادامه مطلب
پنج شنبه 25 آبان 1396  - 11:18 AM

خلاصه پرسش

درباره نظریه اندیشه مدوّن در اسلام توضیح دهید.

پرسش

نظریه استاد هادوی (اندیشه مدون) را چطور می‌توان تهیه کرد لطفاً لیست تألیفات ایشان را در سایت بیاورید.

پاسخ اجمالی

نظریه اندیشه مدون (نظام مند) در اسلام[1] در کتاب ولایت و دیانت[2] استاد هادوی تهرانی ذکر شده است که جهت استفاده شما در ادامه آورده می شود:



نظریه‏ى اندیشه مدون (نظام‏مند) در اسلام



اسلام دین خاتم و کامل‏ترین دین مُرسَل است. از این رو، ما در هر حوزه از حیات انسان، خواه فردى و خواه اجتماعى، توقع داریم شاهد موضع‏گیرى این دین از سوى آن باشیم. این رهنمودها که در واقع عناصر تشکیل دهنده دین مى‏باشند، به دو دسته قابل تقسیم هستند:


1 . عناصر دینى‏اى که نُمُود جهان‏بینى اسلام در یک حوزه‏ى خاص، مانند سیاست یا اقتصاد است و نسبت بین آنها و جهان‏بینى اسلامى، همان نسبت جزئى به کلى، یا صغرا به کبرا مى باشد. این گونه عناصر از قبیل قضایاى «هست» مى‏باشند و رنگ کلامى - فلسفى دارند، مانند سلطه‏ى تکوینى خداوند در حوزه‏ى مباحث سیاسى، یا رازقیّت او در زمینه‏ى اقتصاد. ما از این عناصر به عنوان «فلسفه» یاد مى‏کنیم. پس «فلسفه‏ى سیاسى اسلام» مجموعه عناصرى از اسلام در حوزه سیاست است که نُمُود جهان‏بینى و از جزئیات آن محسوب مى‏شود.


2 . عناصر دینى‏اى که نتایج جهان‏بینى اسلامى و به خصوص فلسفه‏ى آن - یعنى عناصر دسته اول - هستند. این عناصر از قبیل قضایاى «باید» مى‏باشند و جنبه اعتبارى دارند و به نوبه‏ى خود به دو گروه تقسیم مى‏شوند:


أ. برخى از این عناصر جنبه‏ى زیر بنا براى بقیه دارند و به نحوى آنها را تبیین و تعیین مى‏کنند. این عناصر یا به صورت اصول و امور مسلم در یک زمینه مى‏باشند که از آن به «مبانى» یاد مى‏کنیم. ویا اغراض و مقاصد دین را در یک حوزه مشخص مى‏نماید که به آن «اهداف» مى‏گوییم. مجموعه‏ى این مبانى و اهداف، «مکتب» را تشکیل مى‏دهند. پس «مکتب سیاسى اسلام» همان مجموعه‏ى مبانى و اهداف سیاسى اسلام مى‏باشد.


ب. بر اساس مبانى موجود در یک زمینه، براى رسیدن به اهداف همان زمینه، مجموعه عناصرى در دین ارائه شده است که از آن به عنوان «نظام» یاد مى‏شود، که در واقع دستگاه نهادهاى جهان‏شمول مى‏باشد. بنابراین، ما در هر ساحت از حیات بشر با سه گروه از عناصر جهان‏شمول: فلسفه، مکتب و نظام، مواجه هستیم،که بین آنها ارتباط مستحکم و منطقى وجود دارد.
فلسفه
وقتى سخن از «فلسفه» در این بحث به میان مى‏آید، مراد متافیزیک و ماوراء الطبیعة نیست که در فلسفه‏ى رایج اسلامى به آن توجه مى‏شود. بلکه مقصود مفهومى نزدیک به فلسفه‏هاى مضاف، مانند فلسفه‏ى ریاضى، فلسفه‏ى هنر، و امورى از این قبیل مى‏باشد. پس اگر در زمینه‏ى سیاست به دنبال «فلسفه‏ى سیاسى اسلام» هستیم، در واقع امورى را جست‏وجو مى‏کنیم که نُمُود اعتقادات اسلامى در حوزه‏ى سیاست محسوب مى‏شود و به عنوان مبنایى براى «مکتب سیاسى اسلام» تلقى مى‏گردد. مطالبى مانند سلطه‏ى تکوینى خداوند بر آدمیان، انسان شناسى اسلامى،نسبت بین انتخاب مردم و مشیّت الهى، ربوبیّت الهى وسلطه‏ى سیاسى، در این محدوده مى‏گنجد.
مکتب
«مکتب» در یک زمینه مجموعه‏ى مبانى و اهداف در آن حوزه است. و «مبانى» همان امور مسلمى است که در یک حوزه از سوى دین ارائه و به عنوان بستر و زیر بناى نظام در آن زمینه تلقى شده است. «اهداف» غایاتى است که دین در هر زمینه براى انسان ترسیم کرده است. بنابراین، «مکتب سیاسى اسلام» شامل «مبانى سیاسى اسلام» و «اهداف سیاسى اسلام» مى‏باشد. امورى مانند نفى سلطه‏ى انسان‏ها بر یکدیگر، مگر در جایى که خداوند چنین سلطه‏اى را پذیرفته باشد و اختصاص ولایت به معصومان‏علیهم السلام در زمان حضور آنها، در زمره‏ى «مبانى سیاسى اسلام» محسوب مى‏شود، و مباحثى مانند تحقق عدالت اجتماعى، صیانت از حقوق اساسى انسان‏ها، و فراهم آوردن بسترى مناسب براى رشد و تعالى آدمیان در عداد «اهداف سیاسى اسلام» مى‏باشند.
نظام
اسلام در هر زمینه بر اساس مکتب خود مجموعه‏اى از نهادهاى جهان‏شمول را عرضه مى‏کند که با یکدیگر روابطى خاص دارند و دستگاهى هماهنگ راتشکیل مى‏دهند که بر اساس «مبانى» تحقق بخش «اهداف» خواهد بود. این دستگاه نهادهاى جهان‏شمول در هر باب را «نظام» مى‏نامیم. بنابراین، «نظام سیاسى اسلام» همان دستگاه نهادهاى جهان‏شمول سیاسى اسلام مى‏باشد.
نهاد
نهاد در یک نظام یک الگوى تثبیت شده از روابط افراد، سازمان‏ها و عناصر دخیل در یک زمینه است، که از چهار ویژگى اساسى برخودار مى‏باشد:


أ - جهان‏شمولى: نهادهاى نظام وابسته به موقعیت و شرایط خاصى نیستند.


ب - قابلیت تحقق عینى: نهادهاى نظام مى بایست بر اساس مبانى مکتب،اهداف آن را در خارج محقق سازند. از این رو، بدون شک باید قابل تحقق عینى و وقوع خارجى باشد.


ج - بر پایه‏ى مبانى، در راستاى اهداف: از آنجا که «نظام» تحقق بخش اهداف مکتب بر اساس مبانى آن مى‏باشد، نهادهاى آن از یک سو بر مبانى مکتب استوار واز سوى دیگر، در راستاى اهداف مکتب مى‏باشند.


د - سامان دهى به حقوق جهان‏شمول: احکام جهان‏شمول دینى در هرزمینه از یک سو نهادهاى جهان‏شمول را در آن ساحت شکل مى‏دهند و از سوى دیگر، روابط آنها با یکدیگر و با سایر نهادها را تعیین مى‏کنند. پس نهادهاى نظام سامان‏مند به حقوق جهان‏شمول هستند.


با این وصف، مى‏توان نهاد در یک نظام را «برآیند عینى مبانى و اهداف مکتب بدون وابستگى به موقعیت و سامان‏مند به حقوق جهان‏شمول» تعریف کرد. این نهادها در قالب «یک رفتار تثبیت شده»، یا «یک سازمان انتزاعى» مى‏توانند تجلى کنند.


برخى از نهادهاى سیاسى اسلام عبارتنداز: نهادقانون گذارى، نهاد اقتصادى، نهاد اجرایى، نهاد قضایى.
حقوق
در هنگام اجراى یک نظام با سازوکار خاص در جامعه اى مشخص، آنچه در مقام عمل راهنماى افراد قرار مى گیرد، قوانین یا احکام مى باشد. ما مجموعه ى این قوانین و احکام را «حقوق» مى نامیم.


حقوق نیز در هر زمینه (سیاسى، اقتصادى، تربیتى و...) به دو دسته تقسیم مى شوند:


1. حقوق ثابت: این حقوق به قوانین و احکام جهان شمول گفته مى شود که نهادهاى نظام را سامان داده و بر اساس مبانى و اهداف مکتب وضع مى شوند.


2. حقوق متغیر: به آن دسته از قوانین و احکام گفته مى شود که براى موقعیت خاص، از نظر زمان و مکان، وضع شده اند و با آنچه که سازوکار نامیدیم، مرتبط مى باشند. در منابع دینى، گاهى حقوق ثابت و متغیر جدا از یکدیگر بیان شده اند، ولى در اکثر موارد حکم ثابت با توجّه به موقعیت خاص تبیین گشته است، به گونه‏اى که بیان مزبور در بردارنده ى هر دو حکم به صورتى مخلوط و ممتزج مى‏باشد.






لازم به ذکر است، لیست تألیفات و همچنین لینک کتابشناسی استاد در سایت http://dr-hadavi.ir جهت استفاده شما و سایر کاربران موجود می باشد.
 

 


[1] تا حال چند روایت از این نظریه منتشر شده است:
أ) روایت اول: مقدمه مقاله‏ى: «ساختار کلى نظام اقتصادى در قرآن» (مجموعه مقالات پنجمین کنفرانس تحقیقاتى علوم و مفاهیم قرآن کریم، قم، دارالقرآن الکریم، تابستان 1375، صص 426 - 330).
ب) روایت دوم: مقاله‏ى: »نظریه اندیشه مدوّن در اسلام« )مجموعه آثار کنگره بررسى مبانى فقهى حضرت امام خمینى (س)، نقش زمان و مکان در اجتهاد، مجلد سوم: اجتهاد و زمان و مکان، زمستان 1374، صص 426 - 401).
ج) روایت سوم: بخش اول کتاب «ولایت فقیه» (دفتر اندیشه جوان، پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامى، 1377، تهران).
د) روایت چهارم: بخش آخر کتاب «مبانى کلامى اجتهاد» (مؤسسه فرهنگى خانه خرد، 1377، قم) و بخش اول کتاب «مکتب و نظام اقتصادى اسلام» (مؤسسه فرهنگى خانه خرد، 1378، قم).
[2] ولایت و دیانت، ص 50 – 544.



ادامه مطلب
پنج شنبه 25 آبان 1396  - 11:17 AM

خلاصه پرسش

چرا شوهر دو برابر زن از همسر خود ارث می برد؟

پرسش

علت حق ارث ناعادلانه زن از شوهرش چیست؟

پاسخ اجمالی

زن و مرد دارای تفاوت های متعددی در زمینه های جسمی و روحی و عاطفی می باشند، که لازمه نقش و وظیفه هر یک در جهان خلقت و مکمل یکدیگر بودن است. با وجود تمام این امتیازات و اختلافات اسلام می گوید باید بین آنان عدالت برقرار باشد و لازمه برقراری عدالت بین زن و مرد این است که بین حقوق و وظائف و تکالیف توازن و تعادل بر قرار باشد.

 

یکی از حقوق زن و مرد، حق ارث آنان از یکدیگر است، که از نظر اسلام ارث زن نصف ارث مرد است. علت این تفاوت مربوط به تکالیف مالی مانند: نفقه (مخارج زن و فرزندان از جمله خوراک، پوشاک، مسکن، ...)،مهریه همسر،پرداخت دیه عاقله،جهاد و هزینه های مالی آن و.... می باشد، که تنها بر عهده ی مرد گذاشته شده است و زن نسبت به آنها هیچ تکلیفی ندارد.

 

پاسخ تفصیلی

اینکه زن و مرد دارای تفاوت های متعدد در زمینه های جسمی و روحی و عاطفی اند مورد قبول همگان است. پروفسور «ریک» که سالیان دراز به تفحص و جستجو در احوال زن و مرد پرداخته و کتاب بزرگی درباره تفاوتهای زن و مرد نگاشته است می گوید:" زن و مرد جسمهای متفاوت و از نظر ترکیب به کلی با هم فرق دارند.احساس این دو گروه هیچ وقت مثل هم نخواهد بود. وی چندین تفاوت غیر از این دو مورد کلی را از تفاوتهای زن و مرد به ترتیب بر می شمارد."[1]

 

از نظر اسلام زن و مرد دو انسان مکمل یکدیگر و محتاج به همدیگر و هر یک جدای از دیگری ناقص است. بنا بر این هیچگاه از همه جهات مساوی و مشابه نیستند و تفاوتها و اختلافات انکار ناپذیری از نظر جسمی و روحی دارند که لازمه نقش و وظیفه هر یک در جهان خلقت است . زیرا اگر هر دو از هر نظر با هم مساوی بودند نمی توانستند نیاز های همدیگر را بر آورده کنند.

 

با وجود تمام این اختلافات اسلام می گوید باید بین آنان عدالت برقرار باشد ولازمه برقراری عدالت بین زن و مرد این است که حقوق دو طرف متفاوت و بر اساس توانایی و وظائف و تکالیف آنان باشد .زیرا اگر توانایی و وظائف و تکالیف زن و مرد متفاوت ولی حقوق شان مساوی باشد قطعا به یک طرف ظلم خواهد شد.

 

یکی از حقوق زن و مرد حق ارث بردن آنان از یکدیگر است. با نگاهی به تاریخ ملل گذشته و اقوام نزدیک به زمان صدر اسلام می توان پی برد که در میان رومیان، یونان قدیم، هند و مصر و چین و بالاخره در میان اعراب زنان هیچ حقی در ارث نداشتند[2] اسلام در چنین جوی سنن نادرست اجتماعی را شکست و براساس عدالت قوانین ارث را پایه گذاری کرد و آیات ارث را در جامعه جهانی نازل کرد.

 

از نظر اسلام؛ پسر دو برابر دختر ، برادر دو برابر خواهر و شوهر دو برابر زن[3] ارث می برد. تنها در مورد پدر و مادر است که اگر میت فرزندانی  داشته باشد و پدر و مادرش نیز زنده باشند هر یک از پدر و مادر یک ششم از مال میت را به طور مساوی ارث می برند.

 

روایات علت این تفاوت در ارث را مربوط به تکالیف و هزینه های مالی دانسته که تنها بر عهده ی مرد گذاشته شده است و زن نسبت به آنها هیچ تکلیفی ندارد. هزینه هایی از قبیل:

 

الف – «مهر» :در احکام اسلام یکی از حقوق مالی که مرد باید به زن بپردازد، مهریه است. در بعضی از روایات[4] یکی از علل کمتر بودن ارث  زن، گرفتن مهریه از مرد برشمرده شده است.

 

ب – «نفقه»:یکی دیگر از حقوق مالی که در طول زندگی زناشویی بر عهده ی مرد است نفقه یا همان خرج روزانه زن و فرزندان و تامین خوراک، پوشاک و مسکن و ... آنان است. این مقدار از هزینه مالی سهم بسیار زیادی در دارائیهای مرد دارد، بطوری که اگر بخواهد در طول زندگی مشترک این هزینه را جمع کند شاید دهها برابر ما زاد ارث او از ارث زن شود. این هزینه فقط بر عهده مرد است و در صورت عدم دارایی یا عدم پرداخت مرد، زن مجبور به پرداخت این گونه از هزینه ها نیست. در روایات یکی دیگر از علل نصف بودن ارث زن از شوهرش، پرداخت این هزینه بر شمرده شده است.[5]

 

ج – «پرداخت دیة قتل خطاء»: اگر شخصی قتل خطائی انجام دهد دیه او بر عاقله اش است، و دیه عاقله بر عهده مردان است و در این مورد بر زنان چیزی واجب نیست.

 

د – «جهاد»: علت دیگری که در روایت برای بیشتر بودن ارث مرد بیان شده است واجب بودن جهاد بر مردان (با پرداخت تمام هزینه های مالی آن) است.

 

این چند مورد باعث شده است که ارث زن کمتر از مرد باشد.

 

وقتی این سؤال از امام صادق (ع) پرسیده شد حضرت علت این اختلاف در ارث را چنین فرمود: «...این برای این است که اسلام سربازی(جهاد) را از عهده زن برداشته و به علاوه مهر و نفقه را (به نفع او بر مرد لازم شمرده است،و در بعضی جنایات خطایی (اشتباهی) که خویشاوندان جانی باید بپردازند (دیه عاقله) ، زن از شرکت در پرداخت دیه معاف است و هیچ کدام از این هزینه ها بر عهده زن نیست پس ارث او کمتر از مرد است»[6]

 

برای اطلاع بیشتر نک نمایه: موارد تساوی ارث زن و مردسؤال 536؛نمایه ی تفاوت ارث زن و مرد در فقه اسلامى سؤال 1166.

 

 


[1]  نظام حقوق زن در اسلام، مرتضی مطهری، ص 166.

[2]  ترجمه تفسیر المیزان، ج 4، ص 57 – 354.

[3] نساء،12

[4]  علل الشرانع، ج 2، ص 293، چاپ اعلمی.

[5]  کنزالعرفان، فاضل مقداد، ص 645.

[6]-الکافی ج : 7 ص : 85 عَلِیُّ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ مُحَمَّدٍ النَّخَعِیِّ قَالَ سَأَلَ الْفَهْفَکِیُّ أَبَا مُحَمَّدٍ ع مَا بَالُ الْمَرْأَةِ الْمِسْکِینَةِ الضَّعِیفَةِ تَأْخُذُ سَهْماً وَاحِداً وَ یَأْخُذُ الرَّجُلُ سَهْمَیْنِ فَقَالَ أَبُو مُحَمَّدٍ ع إِنَّ الْمَرْأَةَ لَیْسَ عَلَیْهَا جِهَادٌ وَ لَا نَفَقَةٌ وَ لَا عَلَیْهَا مَعْقُلَةٌ إِنَّمَا ذَلِکَ عَلَى الرِّجَالِ



ادامه مطلب
پنج شنبه 25 آبان 1396  - 11:17 AM

خلاصه پرسش

چگونه می‌توان اعجاز را تعریف و اثبات کرد؟

پرسش

چگونه می‌توان اعجاز را تعریف و اثبات کرد؟

پاسخ اجمالی

اعجاز به معناى خَرق عادت است که از طرفى مقرون به تحدى است و از طرف دیگر، مطابق ادعایى است که از سوى صاحب اعجاز صورت گرفته است. خرق عادت؛ یعنى برخلاف عملکرد معهود قوانین طبیعى، امرى رخ دهد.
خارق عادت بودن اعجاز به معناى نداشتن علت و یا نفى قانون علیت نمی‌باشد و اعجاز گرچه همچون امور عادى اسباب طبیعى دارند، اما آن اسباب براى عموم مردم قابل لمس نبوده و از آن آگاهى ندارند. تحدى؛ یعنى این‌که پیامبرِ صاحب اعجاز، از افرادى که اعجاز او را باور ندارند و دعوت او را صادق نمی‌شمرند، بخواهد که اگر می‌توانند نظیر آن‌را بیاورند.
اعجاز از نفوس انبیاء نشأت گرفته و به اذن خدا می‌باشد؛ یعنى متکى به نیروى لایزال و نامحدود الهى است، و لذا همیشه غالب و قاهر است. اعجاز نیاز به تعلیم و تمرین ندارد و از این جهت نیازمند قید و شرط خاصى نمی‌باشد. معجزه پیامبران براى سرگرمى و... نیست، بلکه به منظور هدایت و راهنمایى بشر صورت می‌گیرد و این‌گونه است که معجزه از کرامت، همچون استجابت دعا و... و نیز از سحر و جادو و...، تمایز پیدا می‌کند.
در کرامات، پاى تحدى و هدایت خلق و ادعاى پیامبرى در کار نیست. در سحر و جادو و کارهایى که مرتاضان انجام می‌دهند، منشأ طبیعى وجود ندارد و اگر در بعضى از موارد هم وجود داشته باشد، هدف مقدسى را دنبال نمی‌کند.
علاوه بر این؛ شخص در اثر تعلم و تمرین به چنین چیزى دست می‌یابد و قادر به انجام کار مشخصى است و چون از نیروى بشرى سرچشمه می‌گیرد و انسان و نیروهایش محدود می‌باشد، امر خارق العاده‌اى که توسط چنین اشخاصى انجام می‌پذیرد، مغلوب نیروى مافوق قرار می‌گیرد.
و اما اثبات اعجاز: اعجاز بر دو قسم است، گاهى فعلى است و زمانى بیانى و گفتارى. اعجاز فعلى از طرفى با حواس مردم سر و کار دارد و در بستر زمان واقع می‌شود و بعد از وقوع معجزه باقى نمی‌ماند، گرچه از پیامبر اسلام‏(ص) تعدادى از معجزات فعلى باقى مانده است.
اثبات این قسم، براى افرادى که در زمان وقوع معجزه حضور نداشتند، با بررسى روایات ناقل اعجاز، امکان‌پذیر است.
و اعجاز قولى پیامبر اسلام‏(ص) همانا قرآن است، قرآن در موارد زیادى منکرین را به مبارزه دعوت کرده و تحدى نموده است.
تحدى قرآن در زمینه خاصى همچون فصاحت و بلاغت نیست، بلکه از هر جهتى که امکان برترى در آن وجود داشته باشد، می‌تواند مورد تحدى قرار گیرد همچون خبر از غیب و طرح مسائل علمى و عدم اختلاف در قرآن و...، که اثبات چنین اعجازى نیازمند بررسى وجوه اعجاز قرآن است به این معنا که اثبات گردد قرآن در زمینه‌هاى مختلف برتری‌هایى دارد که بشر از ارائه آنها عاجز است.

پاسخ تفصیلی

تعریف معجزه
دانشمندان اسلامى در تعریف معجزه گفته‌اند:[1]
«معجزه، امر خارق عادتى است که مقرون به تحدى باشد و از طرفى مطابق با ادعا داشته باشد» خوارق عادت، رویدادهایى هستند که بر خلاف عادت امور و اشیا و عملکرد معهود قوانین طبیعى می‌باشند. این‌که گفته شد: معجزه خارق عادت است، نه بدین معناست که معجزه، استثنایى است از قانون علیت. معجزه، نفى علل نیست چون قانون علیت، هم مورد پذیرش برهان است و هم قرآن. قانون علیت[2] و  خوارق عادت، هر دو مورد پذیرش قرآن کریم‌اند، ولى معارفى را هم به بشریت عرضه می‌کند؛ مانند این‌که زمام علل به‌دست خداست، اسباب مادى مستقل در تأثیر نیستند و سبب واقعى خداست[3] و از جمله اسبابى که در مورد معجزات مؤثر است، نفوس انبیا می‌باشد[4] و  مبدئى که در نفوس انبیا و اولیا و مؤمنین قرار دارد، مافوق تمام اسباب ظاهرى و غالب بر آنهاست.[5]
نتیجه این‌که؛ معجزه و سایر امور خارق العاده همانند امور عادى به اسباب طبیعى محتاج هستند و علاوه، هر دو (معجزه و امور عادى) از اسباب باطنى بهره‌مندند، و اسباب باطنى با آنچه که ما آنان را به عنوان اسباب می‌شناسیم متفاوتند، ولى در امور عادى، اسباب ظاهرى و عادى توأم با اسباب باطنى و حقیقى بوده و آن اسباب باطنى هم توأم با اراده و امر خدا می‌باشند. البته گاهى اسباب حقیقى با اسباب ظاهرى هماهنگى نمی‌کنند و در نتیجه، سبب ظاهرى از سببیّت افتاده و آن امر عادى موجود نمی‌شود، چون اراده و امر خدا بدان تعلق نگرفته است. برخلاف امور خارق العادة که مستند به اسباب طبیعى عادى نبوده بلکه به اسباب طبیعى غیر عادى تکیه دارند؛ یعنى به اسبابى که براى عموم مردم قابل لمس نیست. البته اسباب طبیعى غیر عادى نیز مقارن به اسباب حقیقى و باطنى و در نهایت مستند به اذن و اراده خدا می‌باشند.
از شروط دیگر معجزه، مقرون بودن به تحدّى است؛ یعنى پیامبرى که معجزه به دست او جارى می‌شود از همگان، بویژه منکران و ناباوران، می‌خواهد که اگر معجزه او را عمل عادى می‌دانند و حاکى از صدق دعوت او نمی‌شمارند، نظیر آن‌را بیاورند.[6]
به عبارت دیگر؛ معجزه؛ یعنى «بیّنه و آیت الهى» که براى اثبات یک مأموریت الهى صورت می‌گیرد و لذا محدود به شرایط خاص و مقرون به تحدى می‌باشد.[7]
از جمله مواردى که در معجزه شرط است و در تعریف معجزه بیان شده، این است که مطابقت با دعوا داشته باشد؛ یعنى اگر کسى ادعاى نبوّت می‌کند و معجزه خودش را، به عنوان مثال، شفا دادن کور می‌داند، باید کور شفا پیدا کند تا دلیلى بر صدق او باشد.[8]
پس معجزه، خَرق عادت است و خرق عادت گرچه شامل سحر و کهانت و استجابت دعا و امثال آن می‌شود، اما سحر و کهانت تاب مقاومت در برابر معجزه را ندارند و اسبابش، مغلوب می‌شوند و معجزه، از این جهت معجزه است که عوامل طبیعى و غیر عادى آن، مغلوب واقع نمی‌گردند و همواره قاهر و غالب‌اند.[9] سحر و جادوگرى نه منشأ الهى دارد و نه  منشأ طبیعى و ما به ازاى واقعى و نفس الامرى، و غالباً بر چشم‌بندى، از جمله سبقت گرفتن بر سرعت دید و ایهام و تخیل و تلقین مبتنى است و اگر در بعضى موارد هم منشأ طبیعى داشته باشد، در خدمت اهداف شرّ است و غالباً با جهل و خرافات توأم می‌باشد؛ یعنى خارق العاده بشرى در هدف هم با معجزه پیامبران، تفاوت دارد. پیامبران معجزات را به منظور هدایت و راهنمایى بشر می‌آورند نه سرگرمى.
از طرف دیگر، معجزه قید و شرط خاصى ندارد؛ بدین معنا که براى انجام آن نیاز به تعلم و تمرین نیست برخلاف آنچه که مرتاضان انجام می‌دهند که از سویى به تعلم و تمرین محتاجند و از سوى دیگر نمی‌توانند هر کارى را انجام دهند. و این به‌خاطر این است که معجزه پیامبران متکى به نیروى لایزال و نامحدود الهى است ولى خارق العاده‌اى که از دیگران سر می‌زند از نیروى محدود انسانى مایه می‌گیرد و لذاست که خارق عادت بشرى قابل معارضه است و احدى جرأت ندارد که تحدى کند.[10]
معجزه با استجابت دعا و... این فرق را دارد که در مورد معجزه، پاى تحدى و هدایت خلق در کار است و با صدور آن، صحت نبوّت پیامبر و رسالت و دعوتش به سوى خلق اثبات می‌گردد و لذا شخص صاحب معجزه، درآوردن آن مختار است به این معنا که هر وقت از او معجزه خواستند می‌تواند بیاورد و خدا هم اراده‌اش را عملى می‌سازد. به‌خلاف استجابت دعا و کرامات اولیا که چون پاى تحدى در کار نیست و هدایت کسى وابسته به آن نیست، تخلف آن امکان‌پذیر است و تخلف آن موجب گمراهى دیگران نمی‌شود.[11] به عبارت دیگر؛ کرامت یک امر  خارق العاده‌اى است که صرفاً اثر قوت روحى و قداست نفسانى یک انسان کامل یا نیمه کامل است و براى اثبات هدف الهى خاصى نیست و در واقع، معجزه زبان خداست که شخصى را تأیید می‌کند ولى کرامت، چنین زبانى نیست.[12]
به هرحال؛ معجزه همراه با ادعا، مختص نبى است و اگر از شخصى معجزه‌اى سرزد یا ادعاى نبوّت دارد یا ندارد و اگر دارد، از طریق معجزه‌اش به صدق ادعایش علم پیدا می‌کنیم، چون اظهار معجزه از دست دروغگو عقلاً قبیح است، و اگر ادعاى نبوت ندارد به نبوتش حکم نمی‌شود؛ زیرا معجزه، ابتداءً بر نبوت دلالتى ندارد و آنچه را که اثبات می‌کند، صدق ادعا است و اگر ادعا متضمن دعواى نبوت باشد، معجزه دلالت می‌کند که مدعى در ادعایش راستگو می‌باشد و لازمه این راستگویى، ثبوت نبوتش می‌باشد.
البته پیامبر قبل از نبوت هم می‌تواند معجزه کند، اما این از باب «ارهاص»؛ یعنى آماده کردن مردم براى شنیدن دعوت می‌باشد.[13]
آرى، معجزه فقط بعد از آغاز دعوت پیامبران و همراه با تحدى سرمی‌زند و در غیر این صورت اگر عمل خارق العاده‌اى از پیامبر ملاحظه شود، کرامت شمرده می‌شود هرچند که عرفاً همه کرامات انبیا و ائمه اطهار(ع) معجزه شمرده می‌شوند.[14]
اما اثبات معجزه، متوقف بر تبیین دو مسئله است: اولاً، اقسام معجزات پیامبر(ص) ثانیاً، وجوه اعجاز قرآن.
اقسام معجزات
معجزه بر دو قسم است: فعلى و قولى.
معجزه فعلى عبارت است از: تصرف در کائنات بر اساس ولایت تکوینى،[15] به اذن خداوند؛ مثل شق القمر[16] و شق الشجر[17] از طرف پیامبر عظیم الشأن اسلام و شق الارض[18] و شق البحر[19] در داستان قارون و فرعون از ناحیه حضرت موسى(ع) و شق الجبل[20] از سوى حضرت صالح و شفا دادن اکمه و ابرص و احیاى مردگان[21] توسط حضرت عیسى(ع) و کندن درب قلعه خیبر به اعجاز علوى.[22]
معجزه قولى عبارت است از: کلمات و بیانات خداوند و پیامبر(ص) و ائمه(ع) ‏که حاوى معارف عمیق و حقى هستند که موجب حیرت و ابتهاج عقول عالمیان گشته‌اند.
در فرق معجزه فعلى و گفتارى باید گفت که؛ معجزه فعلى، هم محدود به زمان و مکان خاصى است و هم براى عوام می‌باشد؛ چون آنها با محسوسات سر و کار دارند[23] و اما معجزه قولى، اختصاص به زمان خاصى ندارد و در تمام عصرها باقى و براى خواص می‌باشد.
البته از معجزات فعلى پیامبر(ص)، تعیین قبله مدینه می‌باشد که هنوز هم پابرجاست و پیامبر(ص) بدون این‌که از آلات نجومى، قواعد هیوى و... استفاده نماید، به سوى کعبه ایستاد و فرمود: «محرابى على المیزاب»؛ محراب من روبه‌روى ناودان خانه خداست.[24]
اثبات اعجاز فعلى، نیاز به بررسى روایاتى دارد که آن اعجاز را نقل کرده‌اند، اگر آن روایات از نظر سند مورد پذیرش بودند یا قرائنی برای صحت وجود داشتند، آن اعجاز را می‌پذیریم و گرنه راهى براى اثبات آن نداریم، گرچه احتمال آن‌را هم نمی‌توانیم نفى کنیم. بله آن دسته از اعجاز فعلى را که قرآن از پیامبران نقل کرده است، بدون شک و تردید می‌پذیریم و همچنین اعجازهاى فعلى که هنوز پابرجا می‌باشند، مورد قبول خواهند بود.
اعجاز قرآن 
سرسلسله اعجاز قولى، قرآن است و در صدور و عدم تحریف قرآن، کسى نمی‌تواند شک کند و آنچه که می‌ماند این است که به چه دلیل قرآن معجزه است؟
براى پاسخ‌گویى به این سؤال؛ تبیین وجوه اعجاز ضرورى به نظر می‌رسد؛ یعنى قرآن از جهات مختلف بررسى گردد تا ثابت شود که کلام خداست.
وجوه اعجاز قرآن:[25] قرآن از جهات مختلف تحدّى کرده است که در ذیل به برخى از آنها اشاره می‌شود:
1. تحدى به فصاحت و بلاغت[26]
2. تحدى به عدم اختلاف در معارف ارائه شده.[27] و بدین جهت است  که حضرت على(ع) می‌فرماید: «بعضى از قرآن، ناطق به مفاد بعض دیگر و پاره‌اى از آن شاهد پاره‌اى دیگر است».
3. تحدى به خبرهاى غیبى[28]
4. تحدى به کسى که قرآن بر او نازل شده است[29]
5. تحدى به علم.[30]
قرآن مجید از این طریق اعجاز و حقانیت خود را اثبات می‌نماید که: شخصى که امى و درس نخوانده است و در محیطى که از اخلاق و معارف و تمدن بشرى، در آن خبرى نبوده رشد کرده، نمی‌تواند از پیش خود معارف و اخلاق و قوانین دینى، اعم از عبادت‌ها، معاملات، سیاسات اجتماعى و... و خلاصه هر آنچه که بشریت بدان محتاج است، به بشریت عرضه کند، به نحوى که صاحبان اندیشه و علوم را به اعجاب وا داشته و از ادراک آن عاجز مانده‌اند. قرآن نه تنها کلیات و مهمات مسائل را متعرض شده است، بلکه از بیان جزئی‌ترین مسائل هم فروگذار نکرده است و عجیب این است که تمام معارفش بر اساس فطرت و اصل توحید بنا شده است به طوری که تفاصیل احکامش بعد از تحلیل به توحید برمی‌گردد و اصل توحیدش بعد از تجزیه به همان تفاصیل بازگشت می‌کند.
قرآن، هم الفاظش معجزه است و هم معانى نهفته در الفاظش؛ یعنى هم خوب سخن گفته و هم سخن خوب ارائه داده است.[31] و تا حال  کسى نیامده که در برابر تحدى قرآن در زمینه‌هاى مختلف قد عَلَم کند و لااقل سوره‌اى همچون سوره «کوثر» بیاورد.
نکته‌اى که در آخر لازم است بدان اشاره گردد این است که؛ قرآن در کلماتش به طور مطلق تحدى کرده[32] و فرموده اگر کسى می‌تواند  نظیرش را بیاورد و نفرموده که اگر می‌توانید کتابى فصیح و یا بلیغ مثل قرآن و یا کتابى که مشتمل بر چنین معارفى است بیاورید؛ و این می‌فهماند که قرآن از هر جهتى که ممکن است مورد برترى قرار گیرد، برتر است و این تحدى و تعجیز براى فرد فرد بشر در تمامى اعصار می‌باشد و اگر کسى توان درک وجوه اعجاز قرآن را ندارد، براى این‌که اعجاز قرآن بر وى اثبات گردد باید به صاحبان فهم قوى مراجعه کند، همان‌ها که عمرى در فهم معارف قرآن تلاش کرده‌اند و خود بر این باورند که قرآن اقیانوسى از معارف است که آنها قطره‌اى از آن‌را چشیده‌اند.

 


[1]. ر. ک: علامه حلى، کشف المراد فى شرح تجرید الاعتقاد، با تعلیق و تصحیح: حسن زاده آملى، ص 350 – 353؛ تعلیقات آیت الله حسن زاده بر کشف المراد، ص 595؛ مکارم شیرازی، ناصر، رهبران بزرگ و مسئولیتهاى بزرگتر، ص 119 – 153؛ مطهری، مرتضی، مقدمه‌اى بر جهان بینى اسلامى، ص 179 - 208، قم، جامعه مدرسین، 1362ش؛ المیزان، ج 1، ص 58 - 90 و ترجمه فارسى المیزان، ج 1، ص 93 – 140؛ انسان کامل از دیدگاه نهج البلاغه، ص 8 – 21؛ ترجمه و شرح اشارات ابن سینا، نگارش: ملکشاهى، ص 466 – 491؛ ملاصدرا، شواهد الربوبیة، با حواشى مرحوم سبزوارى و تعلیق و تصحیح و مقدمه: آشتیانی، سید جلال، ص 340 – 349، فصل فى اصول المعجزات و خوارق العادات؛ ملاصدرا، مبدأ و معاد، ترجمه حسینى اردکانى، احمد بن محمد، به کوشش نورانى، عبدالله، ص 538 - 549.

[2]. طلاق، 3؛ حجر، 21؛ قمر، 49.

[3]. اعراف، 54؛ بقره، 284؛ حدید، 5؛ نساء، 80؛ آل عمران، 26؛ طه، 50؛ بقره، 255؛ یونس، 3.

[4]. مؤمن، 78.

[5]. صافات، 173؛ مجادله، 21؛ مؤمن، 53.

[6]. ر. ک: خرمشاهى، بهاء الدین، جهان غیب و غیب جهان، ص 45 - 83.

[7]. ر. ک: مقدمه‌اى بر جهان‌بینى اسلامى، ص 189.

[8]. کشف المراد فى شرح تجرید الاعتقاد، ص 350.

[9]. در داستان سحره فرعون وقتى آنها کار حضرت موسى را دیدند خود فهمیدند که کار حضرت موسى معجزه است چون سحرها بلعیده شدند و لذا به عجز خود اعتراف کردند. ر. ک: اعراف، 105 - 125.

[10]. ر. ک: رهبران بزرگ و مسئولیتهاى بزرگتر، ص 119 - 153.

[11]. ر. ک: المیزان، ج 1، ص 82.

[12]. ر. ک: مقدمه‌اى بر جهان‌بینى، ص 189؛ مطهرى، مرتضی، آشنایى با قرآن، ج 2، ص 235.

[13]. ر. ک: کشف المراد فى شرح تجرید الاعتقاد، ص 352.

[14]. همان، ص 353؛ جهان غیب و غیب جهان، ص 46 - 47.

[15]. انسان در اثر انجام اوامر و دستورات الهى به خدا نزدیک می‌گردد و در اثر قرب به خدا از مقام ولایت بهره‌مند می‌گردد و آن‌گاه می‌تواند همچون خدا در کائنات تصرف کند.

[16]. از جمله معجزات پیامبر نصف کردن ماه بوده است.

[17]. حضرت علی (ع) در نهج البلاغه، خطبه قاصعه، معجزه شق الشجر پیامبر را توضیح می‌دهند. در باب معجزات پیامبر به کتاب «بحار الانوار» طبع کمپانى، چاپ سنگى، ص 105 مراجعه شود.

[18]. قصص، 76 - 81.

[19]. بقره، 50.

[20]. شمس، 11 - 15.

[21]. آل عمران، 49.

[22]. بشارة المصطفى، ص 235، طبع نجف؛ صدوق، امالى، مجلس 77، ص 307، چاپ سنگى.

[23]. معنای این حرف آن نیست که خواص از آن استفاده نمی‌کنند، بلکه گاهی مثل سحره در داستان حضرت موسی در رأس استفاده کنندگان قرار دارند.

[24]. میر داماد، قبسات، ص 321، چاپ سنگى؛ کشف المراد فى شرح تجرید الاعتقاد، ص 597 – 598؛ انسان کامل از دیدگاه نهج البلاغه، ص 8 - 21.

[25]. ر. ک: دائرة المعارف تشیع، ج 2، ص 265؛ دائرة المعارف بزرگ اسلامى، ج 9، ص 363 – 366؛ المیزان، ج 1، ص 58 – 90؛ تعلیقات آیت الله حسن زاده بر کشف المراد، ص 597 - 600.

[26]. هود، 14؛ یونس، 39.

[27]. نساء، 82؛ زمر، 23.

[28]. هود، 49؛ یوسف، 102؛ آل عمران، 44؛ مریم، 34؛ روم، 1 – 4؛ فتح، 15؛ انبیاء، 97؛ قصص، 85؛ مائده، 67؛ نور، 55؛ فتح، 27؛ حجر، 329؛ انعام، 65؛ یونس، 47.

[29]. یونس، 16.

[30]. نحل، 89؛ انعام، 59؛ نساء، 106؛ فصلت، 42؛ حشر، 7؛ حجر، 9.

[31]. ر. ک: «وجوه اعجاز قرآن»، سؤال 69.

[32]. بقره، 23؛ اسراء، 88.



ادامه مطلب
پنج شنبه 25 آبان 1396  - 11:17 AM
خلاصه پرسش
معنای اسلام در آیه 19 سوره آل عمران چیست؟
پرسش
«الاسلام» در آیه «انّ الذین عنداللَّه الاسلام» (آل عمران، 19) گاهى به معناى «تسلیم در برابر خداوند» تأویل می‌‏شود و آن‌را اسم مصدر قلمداد می‌‏کنند، لطفاً در این رابطه توضیح بفرمایید.
پاسخ اجمالی

"اسلام" در لغت به معناى تسلیم محض و بى چون و چرا بودن در مقابل خدا است. و "دین" بیانگر انتظارات خداوند از بشر در زمینه افکار و حالات و کردار فردى و اجتماعى او و نیز نحوه ارتباط او با خود و دیگران و خدا است. از این رو لازمه پذیرش هر دینى - در هر عصرى به پیامبر همان عصر - تسلیم محض بودن در مقابل همان دین است، که با آمدن دین جدید (که به مثابه بخشنامه جدید است) بندگان موظفند که بنا به همان دین قبلى و لازمه‏اش، به دین جدید روى آورده و تسلیم آن باشند. پس مى‏توان گفت که، در طول تاریخ بشریت، همه انبیا عظام‏علیهم السلام مبلغ یک دین (اسلام) بوده‏اند که تفاوت شرایع در اتمام و کاستى انبیا سابق و لاحق بر او نیز مى‏باشد، بدون این که از این جهت بین ایشان تفاوتى باشد، گرچه در فضیلت و مقام عنداللَّه یکسان نیستند،[i] و نمى‏توان با آمدن شریعت جدید  بر شریعت قبل باقى ماند. با توجه به مطالب فوق وقتى انبیا و شرایع آنها به پیامبر اکرم صلى الله علیه وآله و "دین اسلام" ختم شده‏اند و این دین، دینى جهانى و جاودانى است، اگر کسى واقعاً خود را دیندار و مطیع و تسلیم محض خدا مى‏داند، اعم از یهود و نصارى و مشرکان او... باید پذیراى "دین ناب محمدى صلى الله علیه وآله" گردد تا دینش مرضى حق باشد و از او پذیرفته شود و در مقابل افکار و حالات و کردار حَسنش، مثاب گردد و به درجات بهشت نایل شود! از این رو پس از بعثت رسول اللَّه صلى الله علیه وآله و کمال دین اسلام، هیچ دین دیگرى مقبول حق و مأجور نمى‏باشد.

 

 

[i] اسراء، 55؛ بقره، 253.

 

پاسخ تفصیلی

تسلیم در برابر خداوند داراى مراتب و درجات متفاوتى است:

 

1. تسلیم تکوینى کل موجودات از جمله انسان، در برابر خداوند: بدین معنا که خلق و تبدلات و تغییرات تکوینى آنها و نیز کیفیت و جنسیت آنها و بالاخره مرگ آنها هیچیک به آنها واگذار نشده و همه جبراً تسلیم تقدیر و خلق و تدبیر و ملک و ربوبیت اویند.[1]

 

به این معنا حتى معاندان و مشرکان و کفار و منافقین هم در این تکوین، چه بخواهند و چه نخواهند و چه بدانند یا ندانند، تسلیم محض اویند و در این قدرت تخطى ندارند.[2]

 

2. اسلام به معناى این که فطرت انسان اگر تحت تعالیم و تربیت غلط قرار نگیرد، خداجو است و در مقابل خالق و رازق و مدبر و مالک مطلق خویش خاضع و منقاد و تسلیم محض است و طبعاً به توحید گرایش مى‏یابد و از انحراف و شرک مى‏رهد. همین اسلام باطنى است که ابراهیم علیه السلام را به ملکوت آسمان‏ها مى‏رساند و از جان و دل ندا مى‏دهد که: "روى دل مى‏کنم به کسى که آسمان‏ها و زمین را از هیچ آفرید در حالى که خالصانه تسلیم اویم."[3]

 

3. اسلام به معنى تسلیم دین - یعنى امر و نهى تشریعى خداوند در زمینه افکار و حالات و رفتار - بودن، بدون هیچ گونه چون و چرا و بدون تبعیض بین تعالیم معارفى و عملى و اخلاقى خداوند، عمل به بعضى و ترک بعض دیگر.

 

این "تسلیم" لازمه هرگونه ادعاى "دیندارى" است. یعنى اگر کسى واقعاً خود را متدیّن و پابند به دین اله مى‏داند، باید در مقابل اوامر و نواهى الهى، هر چه باشد ولو با طبع و میل او ناسازگار بنماید، تسلیم محض باشد.[4]

 

از این رو اگر پیامبر محبوب او سفارش کرد که پس از مدتى باید شریعت مرا رها کند و به شریعت و پیامبر جدید گرویده و طبق آن عمل کنید، اگر واقعاً پیرو پیامبر خویش است، با آمدن پیامبر بعدى موظف است که شریعت قبل را رها کرده و طبق شریعت جدید راه پیماید. چنانچه اگر یهود واقعاً پیرو موسى علیه السلام هستند، باید پس از بعثت عیسى علیه السلام پیرو ایشان مى‏شدند و اکنون یهودى یافت نمى‏شد و هکذا اگر نصارى واقعاً پیرو مسیحند، به امر مسیح علیه السلام موظفند که پس از بعثت حضرت محمد بن عبداللَّه بن عبدالمطلب (علیه واله افضل التحیات والصلوات والسلام) به ایشان گرویده و دست از آیین محرّف خود بشکند و واقعاً مسلمان شوند!

 

4. "اسلام" آخرین شریعت و کامل‏ترین و تمام‏ترین شریعت الهى است که ناسخ تمامى شرایع قبل از خویش است و پس از آن هم شریعتى نخواهد آمد که ناسخ آن باشد.[5] از این رو با بعثت رسول اللَّه صلى الله  علیه وآله و تکمیل این دین، هیچ دین و شریعتى، از احدى پذیرفتنى نخواهد بود، زیرا هیچ شریعت دیگرى پس از این مرضّى خداوند نیست.

 

زیرا ایمان به این نبى صلى الله علیه وآله و تسلیم در مقابل این دین، مستلزم ایمان و تصدیق سایر شرایع و سایر انبیا است به اضافه متمم و مکمل اینها (احکام و معارف جدید و به روز)، اما ایمان به سایر شرایع ایمان به دینى است که پس از این نمى‏توانند جوابگوى نیازهاى بشر براى راهیابى به سعادت دنیا و آخرت به طور کامل و بهینه باشند و از این جهت ناقص و نارسا هستند، پس آن ادیان پس از این نمى‏توانند مرضّى حق واقع شوند و مورد قبول بوده و تابعان آنها مستحق ثواب و اجر گردند! به خصوص که آن ادیان محرّف گشته و از سبیل الهى خویش نیز به دور افتاده‏اند![6]

 

"الاسلام" در آیه کریمه با عنایتى مى‏تواند تمامى این معانى چهارگانه را در خود داشته باشد، زیرا انسان تکویناً باید خود راه خود را برگزیند و سرنوشت خود را خود رقم زند و با پذیرش دین اسلام، نداى فطرت خود را پاسخ مثبت مى‏دهد، زیرا این دین مطابق فطرت و عقل سلیم است و با پذیرش این دین، سایر ادیان و انبیا را نیز تصدیق مى‏کند و مى‏داند که آنها واقعاً پیامبر اله و مبلغ دین راستین الهى و هدایتگر انسان به سوى کمال بودند و دین غیر محّرفى که آنها آورده بودند، زمینه ساز ارایه کامل‏ترین و تمام‏ترین ادیان گشته است که غیر از اسلام دین دیگرى این ویژگى را ندارد. از این رو با پیروى از این دین است که تسلیم محض خداوند گشته و با رها کردن سُبُل متفرق به صراط مستقیم الهى گام مى‏نهد.[7]

 

حال پذیرش این دین خود داراى مراحلى و درجاتى است:

 

1. پذیرش ظاهرى اسلام با گفتن شهادتین و پذیرش ظاهرى عمل به اوامر نواهى الهى که ممکن است با اعتقاد و ایمان قلبى همراه نباشد، اما مستتبع ترتب آثار مسلم بر وى مى‏گردد مثل احکام نکاح و معامله و طهارت بدن و لباس و حرمت جان و مال و... .[8]

 

2. اسلام در پى ایمان قلبى یقین و تصدیق و تسلیم کلیه معارف حقه الهیه، با دل و جان گردیدن گرچه ممکن است در مواردى همراه با تخطى عملى یا شک و تردید علمى گردد،[9] و یا به کارى با کراهت قلبى اقدام  کند.

 

3. اسلام در پى رضایت قلبى و ایمان سرشار به دین و نبى صلى الله علیه وآله و خدا، که مستتبع خضوع و خشوع جوارح و جوانح انسان در مقابل پروردگار و نبى صلى الله علیه وآله و امام علیه السلام و اوامر و نواهى ایشان مى‏شود، بدون اینکه در دل حرجى یا کراهتى نسبت به پذیرش یا انجام آنها احساس کند.[10] در این حالت عبد خود را مملوک  حق تعالى و حق تعالى را مالک تام خود مى‏بیند و رضاى او را بر رضاى خود بر مى‏گزیند و همان را مى‏پسندد که جانان پسندد.

 

4. تسلیم حق شدن، تسلیمى که از خود هیچ استقلالى و اراده‏اى نمى‏بیند، به گونه‏اى که اراده‏اى نمى‏کند، مگر فرمان حق را، تمام عشق و همّ و غمّ او جلب رضاى او است و بس، به هر طریق و به هر نحوى که باشد، در این مقام، به مقام اولیا الله مى‏رسد که نه بیمى بر آنها است و نه غصه‏اى؛[11] نه بر گذشته‏ها افسوس خورند و نه از دست رفته‏ها آنها را غصه دار کند؛ و نه از آینده خویش بیمناک کند؛[12] زیرا به مقام  اطمینان رسیده‏اند و تنها منتظر لبیک به دعوت حق و رسیدن به لقاءاللَّه هستند[13] و در این راه هر چه پیش آید خوش آید ولو صحنه  کربلا باشد!

 

پس "اسلام واقعى" آن است که جامع جمیع آن مراتب و این مراتب باشد.[14] از این رو "اسلام نبى اکرم صلى الله علیه وآله" قابل مقایسه  با احدى نیست، چنانچه "اسلام ائمه هداة علیهم السلام" نیز قابل مقایسه با "اسلام دگران" نخواهد بود و نشانه‏ها و شواهد و قرائن این مدعا بیش از آن است که در این مختصر بآید و بر محقق حق‏جو است که در کتب سیر و تواریخ آنها را پى‏گیرى نماید!

 

خلاصه اینکه، تسلیم محض خداوند بودن مستلزم پذیرش دین اسلام است و پذیرش دین اسلام مستلزم تسلیم محض بودن در برابر خدا است. این ظرافتى است که در این واژه و عنوان نهفته است و هر معنا، مستلزم دیگرى است و منفک از دیگرى نیست که بگوییم یا این معنا و یا آن!

 

از سوى دیگر، چون این دین با "ولایت" - یعنى نصب امام على علیه السلام به امام در غدیر خم - به اکمال و اتمام رسید،[15] منکر ولایت،  "تسلیم محض" در برابر امر خداوند نیست، پس اسلام واقعى (دین به طور کامل) را نپذیرفته است و در تبعیت از شریعت راه تبعیض - یعنى عمل به بعض و رها کردن بخش دیگر - را پیشه کرده است در حالى که خداوند مى‏فرماید: "اى کسانى که ایمان آورده‏اید خدا و رسولش را اطاعت کنید، در حالى که مى‏شنوید از آن رویگردان مى‏باشید، زیرا بدترین جنبندگان نزد خدا کران و گُنگانى‏اند که عقل ندارند (انسان‏هایى که براى شنیدن حق خود را به کرى و براى گرفتن حق ابا کرده و خود را به گنگى مى‏زنند)... اى کسانى که ایمان آورده‏اید در حالى که آگاهانه عمل مى‏کنید به خدا و رسول صلى الله علیه وآله و اماناتتان خیانت نکنید."[16] نیز فرمود: "بگو حق از جانب پروردگارتان آمد، پس هر که خواهد  بگراید و هر خواهد روى گرداند، چرا که ما براى ظالمین آتشى را مهیا کرده‏ایم که شعله‏هایش آنها را احاطه مى‏کند و اگر آبى طلبند، به آبى که صورت‏ها را بریان کند به دادشان مى‏رسند، چه به نوشیدنى و چه به جایگاهى است"![17] شکى نیست که "عترت و قرآن" دو امانت  گرانبهاى‏اند که پیامبر صلى الله علیه وآله ما را به آن دو و تمسک به هر دو تا روز قیامت سفارش کرده است، چراکه حدیث معروف ثقلین بین شیعه و سنى متواتر است. پس اسلام بى ولایت، اسلام واقعى نیست و مرضى حق نخواهد بود.

 

منابع و مآخذ

 

1. شیرازى، میرزا ابوطالب، اسرار العقاید، مکتب الاسلام، چاپ1، 1377 ، قم، کل کتاب و سایر تفاسیر ذیل آیات مذکور در پاورقى‏ها.

 

2. طباطبایى، محمد حسین، المیزان، انتشارات اسلامى، قم، ج 1، صص 308 - 300، ج 7، صص 347 - 342، ج 3، صص 123 - 120 و 339 - 331.

 

3. قمى مشهدى، محمدبن محمد رضا، کنز الدقائق، مؤسسه طبع و نشر وزارت ارشاد، چاپ1، 1411 ق، تهران، ج 4، ص 123 و 442 و ج3، 58 - 56.

 

 

[1] آل عمران، 83؛ رعد، 15؛ فصلت، 11.

[2] ر.ک: ر نمایه: اختیار و مشیت اله، سؤال 153؛ عنکبوت، 98.

[3] انعام، 79.

[4] احزاب، 36؛ انعام، 127 - 122؛ نساء، 70 - 60.

[5] احزاب، 40؛ ر.ک: مطهرى، مرتضى، خاتمیت.

[6] آل عمران، 95 - 79.

[7] انعام، 153؛ مائده، 19 - 15.

[8] حجرات، 144.

[9] زخرف، 69؛ بقره، 208؛ حجرات، 15.

[10] نساء، 65؛ مؤمنون، 3 - 1.

[11] یونس، 62.

[12] حدید، 23؛ آل عمران، 153.

[13] فجر، 30 - 27.

[14] ر.ک: المیزان، ج 1، صص 303 - 300.

[15] ر.ک: ر نمایه: تحریف و مذاهب غیر شیعى، س 260؛ مائده، 3 و 67.

[16] انفال، 27 - 20.

[17] کهف، 29.



ادامه مطلب
پنج شنبه 25 آبان 1396  - 11:16 AM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 24

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 54530
تعداد کل پست ها : 341
تعداد کل نظرات : 0
تاریخ ایجاد بلاگ : دوشنبه 17 مهر 1396 
آخرین بروز رسانی : سه شنبه 8 خرداد 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی