بسم رب المهدي

يا علي گفتيم و عشق آغاز شد

گفتم اي نقاش، نقشي دگر زن بر زندگي گفت، نقشي دگر نبايدت؛ عقل پيشه كن

گفتم پيشه عقل كارم شده، كار ساز نيست گفت عقل را با جنون دل پيشه كن

گفتم عقل را با جنون سازشي نيست گفت جنون دل را از عقل پيشه كن

گفتم كه مي سوزد اينطور بود و نبودم!  گفت بود و نبودت يكسره مال من است ديده كن

گفتم، اين سر، اين تن و اين جان من گفت كافي نيست! دل را بسوزان و حواله كن

ديدم در اين عشقبازي سوختم و خاكستر شدم حال يعني مي پذيرد اين خداي ذوالكرم

ديدم لحظه اي ترديد، گناهي ديگر است شك نكن او خدايي قادر است

اي خداي خوب و مهربان و متين  آمدم سويت بسوزان اين دل و جان متين

 ياعلي



 نگاشته شده توسط حجت صفرنژاد در پنج شنبه 21 آبان 1388  ساعت 10:04 AM
نظرات 0 | لینک مطلب





POWERED BY RASEKHOON.NET