داستانهای کوتاه جنگ تحمیلی
خوشا آنان که با شهادت رفتند
نوشته شده در تاريخ یک شنبه 14 اردیبهشت 1399  توسط احمد یوسفی

شهید قاسم سلیمانی

در میان مؤمنان مردانی هستند که بر سر عهدی که با خدا بستند صادقانه ایستاده‌اند؛ بعضی پیمان خود را به آخر بردند و در راه او شربت شهادت نوشیدند، و بعضی دیگر در انتظارند؛ و هرگز تغییر و تبدیلی در عهد و پیمان خود ندادند. (سوره احزاب آیه ۲۳)

سردار بزرگ و پرافتخار اسلام در روز ۱۳ دی‌ماه ۱۳۹۸ آسمانی شد. دیشب ارواح طیبه‌ شهیدان، روح مطهر قاسم سلیمانی را در آغوش گرفتند. سال‌ها مجاهدت مخلصانه و شجاعانه در میدان‌های مبارزه با شیاطین و اشرار عالم و سال‌ها آرزوی شهادت در راه خدا، سرانجام سلیمانی عزیز را به این مقام والا رسانید و خون پاک او به دست شقی‌ترین آحاد بشر بر زمین ریخت. این شهادت بزرگ را به پیشگاه حضرت بقیة‌الله ‌ارواحناه ‌فداه و به روح مطهر خود او تبریک و به ملت ایران تسلیت عرض می‌کنم. او نمونه‌ برجسته‌ای از تربیت‌شدگان اسلام و مکتب امام خمینی بود،



ادامه مطلب
نوشته شده در تاريخ دوشنبه 15 مرداد 1397  توسط احمد یوسفی

شهید بابایی

به گزارش راسخون به نقل از تسنیم، عباس بابایی، در سال 1329 در شهرستان قزوین دیده به دنیا آمد. وی دوره ابتدایی و متوسطه را در همان شهر به تحصیل پرداخت و در سال 1348، در حالی که در رشته پزشکی پذیرفته شده بود، داوطلب ورود به دانشکده خلبانی نیروی هوایی شد و پس از گذراندن دوره آموزش مقدماتی برای تکمیل دوره به آمریکا اعزام شد. پس از گذراندن دوره آموزشی مقدماتی خلبانی هواپیمای شکاری را با موفقیت به پایان رساند و پس از بازگشت به ایران، در سال 1351 با درجه ستوان دوم در پایگاه هوایی دزفول مشغول به خدمت شد.



ادامه مطلب
نوشته شده در تاريخ دوشنبه 1 مرداد 1397  توسط احمد یوسفی

شهدای بی سر

پیش از شهید محسن حججی، سردار «عبدالله اسکندری» و «رضا اسماعیلی» نیز از نخستین شهدای مدافع حرم بودند که تیزی تیغ جنگ تروریست‌های تکفیری داعش آن‌ها را همچون سالار شهیدان بی‌سر کرده است.

 

العالم - ایران

از زمان حضرت یحیی (ع) تا حسین بن علی (ع) در سال ۶۱ هجری یا جنایت‌های کومله و دموکرات و زخمی که منافقین و ضد انقلاب بر تن مدافعان میهن باقی گذاشته‌اند؛ «ذبح» انسان رازی سر به مهر باقی‌مانده است؛ رازی که با هر جنگ آلت قتلی در دست جلادان و دشمنانِ جبهه حق می‌شود. رازی که همچون تبر بر پیکر درختی تنومند زده می‌شود تا آن را بخشکاند اما غافل از اینکه هر زخم جوانه‌ای می‌شود که پیچک‌وار گریبان دشمن را می‌گیرد تا از نفس بیفتد و نابود شود.



ادامه مطلب
نوشته شده در تاريخ یک شنبه 24 تیر 1397  توسط احمد یوسفی

یک شب که صحبت از مرگ و احوالات آن به میان آمد. هر کس چیزی گفت . مطلبی را که خواهر زاده ام بیان کرد ، اعتقادم را به شهدا...

همسایه شهید

همسایگی شهید

یک شب که صحبت از مرگ و احوالات آن به میان آمد. هر کس چیزی گفت . مطلبی را که خواهر زاده ام بیان کرد ، اعتقادم را به شهدا دو چندان نمود .

او گفت : چند سال پیش پیرزنی در همسایگی مان داشتیم که به رحمت خدا رفت . من در مراسم خاکسپاری او حاضر نشدم . چند سال گذشت و یک روز پنجشنبه که برای زیارت اهل قبور به قبرستان محل رفته بودم خودبخود یادم افتاد که قبر این پیرزن را هم پیدا کنم و فاتحه ای برای او بخوانم . هر چه جستجو کردم قبرش را نیافتم .آشنایی هم نبود که از آن نشانی قبر ایشان را بگیرم . ناچار به نیت او حمد و سوره ای خواندم و به خانه برگشتم .

شب که خوابیدم ، ایشان به خوابم آمد و گفت : امروز برای پیداکردن قبر من خیلی خسته شدی ، من همسایه ی شهیدی هستم و از بابت این همسایگی ، در آسایش کامل هستم و خیلی به من خوش می گذرد .

وقتی فردا از خواب بیدار شدم جریان را به مادرم گفتم . مادرم گفت : راست گفته قبرش کنار قبر شهیدی است .

از شنیدن این خبر یکه خوردم تا به حال در مورد صحت خواب هایم شک داشتم .

چادرم را پوشیدم و راهی آرامستان شدم . حال برای پیدا کردن قبرش آدرس داشتم . آدرسی که خودش داده بود .

جلوی قبرستان که رسیدم فاتحه ای خواندم و به طرف قسمتی که شهدا را دفن کرده بودند به راه افتادم . قبور اطراف شهدا را گشتم و به راحتی قبر این پیرزنی که از همسایگی شهدا خوشنود بود را یافتم . ساعتی کنارش نشستم و در نهایت با چشمان خیس دور و اطراف شهدا را ورانداز کردم تا شاید جایی برای همسایگی با آنان پیدا کنم .

احمد یوسفی 



ادامه مطلب
نوشته شده در تاريخ چهارشنبه 13 تیر 1397  توسط احمد یوسفی

به روایت از همرزم شهید ناظری سرگرد نزاجا : احمد یوسفی

شهید مجید ناظری

صبح زود از چنانه که عازم فکه بودیم با ستواندوم تازه داماد مجیدناظری قرار گذاشتیم  ، هر کدام از ما روی یک نوار میدان مین کار کند . محلی که باید مین برداری می شد حد فاصل سنگرهای خودی تا خط عراقیها بود . چون تا پاسگاه فکه فاصله زیادی بودو ما اگر رفت و آمدمان را به حداقل می رساندیم عراقیها متوجه حضورمان نمی شدند .



ادامه مطلب
نوشته شده در تاريخ چهارشنبه 13 تیر 1397  توسط احمد یوسفی

نماز اسارت

گرمای زیاد آدم را کلافه می کرد. زیر پیراهن ها از فرط عرق کردن ، همه خیس بودند .

حسین تکه مقوایی را که در دست داشت و خودش را با آن باد می زد روی سرم کوبید و گفت : 

علی یه خبر خوش .

گفتم : تو هم حوصله داری ، حتما می خوای بگی فردا آزاد می شیم .

گفت : نه بابا .



ادامه مطلب
نوشته شده در تاريخ دوشنبه 31 اردیبهشت 1397  توسط احمد یوسفی

وصیت‌نامه شهدا مسیر عاقبت‌بخیری و رسیدن ما به خداست. با درک درست وصیت شهدا و عمل به آن می‌توانیم در مسیری قدم بگذاریم که مورد رضایت پرودگار متعال است. در این راستا بخش مهمی از وصیت‌نامه شهید مدافع حرم «اسماعیل خانزاده» را برایتان بازگو می‌کنیم.

دخترم؛ سوریه رفتن من تکلیف بود/ رضایت پدر در حفظ حجاب توست

متن وصیت‌نامه بدین شرح است:

«ای دختر عزیزم؛

جگرگوشه‌ی بابا، خیال نکن من بیخیال تو بودم، بدان که بابا بی‌نهایت تو را دوست داشت، اما چه کنم که بر من تکلیف بود و احساس مسؤولیت داشتم.

بابا لحظه‌ای از یاد تو غافل نخواهد شد و در تمام مراحل زندگی بیاد تو خواهم بود، ولی اگر دوست داری بابا هم از تو راضی و خوشحال شود، حفظ حجاب و شعائر دینی‌ست و اگر روزی حافظ قرآن شدی بیاد من هم باش و برای شادی روح من قرآن تلاوت کن و همچون شبها که برای من آیت‌الکرسی می‌خواندی، بیا سر قبر بابا بخوان...»

برپایه این گزارش، شهید «اسماعیل خانزاده» در روستای «زنگی کلا دابو» واقع در شهرستان محمودآباد متولد شد و در سن ۳۱ سالگی در ۲۹ آذر ماه همزمان با شب شهادت امام حسن عسکری (ع) در منطقه حلب سوریه در درگیری با اشرار داعش به شهادت رسید و از این شهید گرانقدر یک فرزند پنج ساله به نام نرگس به یادگار مانده است.

این شهید عزیز نخستین شهید مدافع حرم شهرستان محمودآباد است که پیش از این 10 شهید مدافع حرم از مازندران به دست تروریست‌های تکفیری داعش در سوریه به شهادت رسیده بودند.

وی خادم افتخاری آستان مقدس امام‌زاده عبدالله (ع) بود. این امامزاده در ۱۲ کیلومتری جنوب غربی آمل و در روستای «اسکومحله» قرار دارد که از شاخص‌ترین و پر زائرترین زیارتگاه‌های ایران به شمار می‌رود.



ادامه مطلب
نوشته شده در تاريخ یک شنبه 23 مهر 1396  توسط احمد یوسفی

 در جاده بصره خرمشهر شهید "علی اکبر دهقان" همین طور که می دوید از پشت از ناحیه سر مورد اصابت قرار گرفت و سرش از پیکر پاکش جدا شد.
در همان حال که تنش داشت می دوید، سرش روی زمین غلتید.
سر مبارک این شهید حدود پنج دقیقه فریاد "یاحسین، یاحسین" سر می داد.
همه رزمندگان با مشاهده این صحنه شگفت گریه می کردند...

 چند دقیقه بعد از توی کوله پشتی اش وصیتنامه اش را برداشتند، نوشته بود:

ألسلام علی الرأس المرفوع
خدایا من شنیده ام که امام حسین (ع) با لب تشنه شهید شده است، من هم دوست دارم این‌گونه شهید بشوم…
خدایا شنیده ام که سر امام حسین (ع) را از پشت بریده اند، من هم دوست دارم سرم از پشت بریده بشود.
خدایا شنیده ام سر امام حسین (ع) بالای نیزه قرآن خوانده، من که مثل امام اسرار قرآن را نمی دانم، ولی به امام حسین (ع) خیلی عشق دارم، دوست دارم وقتی شهید می‌شوم سر بریده ام به ذکر "یاحسین" باشد...

عاشقان را سر شوریده به پیکر عجب است
دادن سر نه عجب، داشتن سر عجب است

اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم و العن اعدائهم....



ادامه مطلب
نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 26 مرداد 1396  توسط احمد یوسفی

توی اسارت، عراقی ها برا تضعیف روحیه ی ما فیلمای زننده پخش می کردند.

ﯾﻪ ﺭﻭﺯ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﺑﻪ ﻧﺸﺎﻧﻪ ﺍﻋﺘﺮﺍﺽ ﺗﻠﻮﯾﺰﯾﻮﻥ ﺭﻭ ﺧﺎﻣﻮﺵ ﮐﺮﺩ

ﻋﺮﺍﻗﯽ ﻫﺎ ﮔﺮﻓﺘﻦ ﻭ ﺑﺮﺩﻧﺶ ﺑﯿﺮﻭﻥ

ﻫﯿﭻ ﮐﺲ ﺍﺯﺵ ﺧﺒﺮ ﻧﺪﺍﺷﺖ ...
 
ﺑﺮﺍ ﺍﺳﺘﺮﺍﺣﺖ ﻣﺎ ﺭﻭ ﻓﺮﺳﺘﺎﺩﻥ ﺑﻪ ﺣﯿﺎﻁ ﺍﺭﺩﻭﮔﺎﻩ،

ﻭﺍﺭﺩ ﺣﯿﺎﻁ ﮐﻪ ﺷﺪﯾﻢ ﺍﻭﻥ ﺑﺴﯿﺠﯽ ﺭﻭ ﺩﯾﺪﯾﻢ

ﯾﻪ ﭼﺎﻟﻪ ﮐﻨﺪﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﻭ ﺗﺎ ﮔﺮﺩﻥ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩﻧﺶ داخل چاله فقط سرش پیدابود،

ﺷﺐ ﮐﻪ ﺷﺪ ﺻﺪﺍﯼ ﺍﻟﻠﻪ ﺍﮐﺒﺮ ﻭ ﻧﺎﻟﻪ ﻫﺎﯼ ﺍﻭﻥ ﺑﺴﯿﺠﯽ ﺑﻠﻨﺪ ﺷﺪ

ﻫﻤﻪ ﻧﮕﺮﺍﻧﺶ ﺑﻮﺩﯾﻢ

ﺻﺒﺢ ﮐﻪ ﺷﺪ ﮔﻔﺘﻨﺪ ﺷﻬﯿﺪ ﺷﺪﻩ،

ﺧﯿﻠﯽ دنبال بودیم ﻋﻠﺖ ﻧﺎﻟﻪ ﻭ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﺩﯾﺸﺒﺶ ﺭﻭ ﺑﺪﻭﻧﯿﻢ.

ﻭﻗﺘﯽ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻧﮕﻬﺒﺎﻧﺎن ﻋﻠﺘﺶ ﺭﻭ ﮔﻔﺖ ﻣﻮ ﺑﻪ ﺗﻨﻤﻮﻥ ﺭﺍﺳﺖ ﺷﺪ

ﻣﯽ ﮔﻔﺖ: ﺯﯾﺮ ﺧﺎﮎ ﺍﯾﻦ ﻣﻨﻄﻘﻪ ﻣﻮﺷﻬﺎﯼ ﺻﺤﺮﺍﯾﯽ ﮔﻮﺷﺖ ﺧﻮﺍﺭ ﻭﺟﻮﺩ ﺩﺍﺭﻩ،

ﻣﻮﺷﻬﺎ ﺣﺲ ﺑﻮﯾﺎﺋﯽ ﻗﻮﯼ ﺩﺍﺭﻥ

ﻭﻗﺘﯽ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﺩﻭﺳﺘﺘﻮﻥ ﺷﺪﻥ ﺑﻬﺶ ﺣﻤﻠﻪ ﮐﺮﺩﻥ ﻭ ﮔﻮشت ﺑﺪﻧﺶ ﺭﻭ ﺧﻮﺭﺩﻥ.

ﻋﻠﺖ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﻭ ﻧﺎﻟﻪ ﻫﺎﺵ ﻫﻢ ﻫﻤﯿﻦ ﺑﻮﺩﻩ

ﺻﺒﺢ ﮐﻪ ﺑﺪﻧﺶ ﺭﻭ ﺁﻭﺭﺩﯾﻢ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺗﮑﻪ ﺗﮑﻪ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ...


اینطوری شهید دادیم و حالا بعضیامون راحت پای کانالهای ماهواره نشستیم وصحنه های زننده رو تماشا میکنیم وگاهی با خانواده هم همراهی می کنیم ونمی دانیم یه روز همان شهيد رو می آرن تا توضیح بده به چه قیمتی چشم خود رو از گناه حفظ کرده وغصه ی دوستان هم اسارتی خود رو داشته وشهادت رو بجون خریده تا خود ودوستانش مبتلا به دیدن صحنه های زننده نشن...

*وصیتنامه شهید مجید محمودی



ادامه مطلب
نوشته شده در تاريخ دوشنبه 23 مرداد 1396  توسط احمد یوسفی

مردم ولایت مدار و با تعصب نجف آباد  باید به خود ببالند که فرزندی برومند بار دیگر در مقابل یزیدیان و وهابیون از خدا بی خبر همانند یاران امام حسین علیه السلام در روز عاشورا و به هنگام جدا شدن سر از پیکرش آنچنان صلابتی از خود به نمایش گذاشت که  جلاد داعشی پس از اینکه سر او را برید و دید این جوان هنوز خم به ابرو نیاورده است و همچنان با خشم و نفرت دارد جلاد داعشی را نگاه می کند  .  وهابی خونریز دیگر نتوانست این وضع را تحمل کند  او با لگد به بینی و صورت شهید محسن حججی کوبید بلکه بتواند با این کار چهره او را تغییر دهد . 

شهید محسن حججی

به راستی در کدامین قاموس ، شهادت پر کشیدن به سوی خداوند و بهشت جاودان است ؟ آیا شهید حججی غیر از دیدن معشوق و رضوان خداوند چیز دیگری را می دید ؟

شهید حججی هر گز نمی میرد . درود خداوند بر این جوان شجاع 



ادامه مطلب
نوشته شده در تاريخ شنبه 21 مرداد 1396  توسط احمد یوسفی

تکلیف sarafrazan.rasekhoonblog.com



ادامه مطلب
نوشته شده در تاريخ سه شنبه 20 تیر 1396  توسط احمد یوسفی

بروجرد

این رسم مانبودکه زیاران جداشویم
توفیقمان نبودکه شبیه شماشویم
رفتیدخوش بحال شمایادمان کنید
شاید که بانسیم دعایتان دواشویم . 

پادگان مهندسی بروجرد و گروه 411 مهندس رزمی این شهرستان 29 تیر ماه 1396 میزبان دو شهید گمنام خواهد بود . 

منبع : ایرنا



ادامه مطلب
نوشته شده در تاريخ چهارشنبه 14 تیر 1396  توسط احمد یوسفی

فیلمی از لحظه به درک واصل شدن خلیفه جنایتکار داعش را مشاهده می‌کنید.

ابوبکر البغدادی

به نقل از باشگاه خبرنگاران جوان؛ برخی رسانه ها خبرهایی مبنی بر هلاکت ابوبکر بغدادی خلیفه خودخوانده تروریست های داعش را منتشر می کنند.

به تازگی رسانه ها فیلمی را منتشر کرده اند که ادعا شده لحظه مرگ سرکرده خونخوار داعش را به تصویر کشیده است.

 



ادامه مطلب
نوشته شده در تاريخ شنبه 20 خرداد 1396  توسط احمد یوسفی

یک شب که صحبت از مرگ و احوالات آن به میان آمد. هر کس چیزی گفت  . مطلبی را که خواهر زاده ام بیان کرد ، اعتقادم را به شهدا دو چندان نمود  .

او گفت : چند سال پیش پیرزنی در همسایگی مان داشتیم که به رحمت خدا رفت . من در مراسم خاکسپاری او حاضر نشدم . چند سال گذشت و یک روز پنجشنبه که برای زیارت اهل قبور به قبرستان محل رفته بودم خودبخود یادم افتاد که قبر این پیرزن را هم پیدا کنم و فاتحه ای برای او بخوانم . هر چه جستجو کردم قبرش را نیافتم .آشنایی هم نبود که از آن نشانی قبر ایشان را بگیرم . ناچار به نیت او حمد و سوره ای خواندم و به خانه برگشتم . 

شب که خوابیدم ، ایشان به خوابم آمد و گفت : امروز برای پیداکردن قبر من خیلی خسته شدی  ، من همسایه ی شهیدی هستم و از بابت این همسایگی ، در آسایش کامل هستم و خیلی  به من خوش می گذرد . 

وقتی فردا از خواب بیدار شدم جریان را به مادرم گفتم . مادرم گفت : راست گفته قبرش کنار قبر شهیدی است . 

احمد یوسفی بروجرد

از شنیدن این خبر یکه خوردم تا به حال در مورد صحت خواب هایم شک داشتم . 

چادرم را پوشیدم و راهی آرامستان شدم . حال برای پیدا کردن قبرش آدرس داشتم . آدرسی که خودش داده بود . 

جلوی قبرستان که رسیدم فاتحه ای خواندم و به طرف قسمتی که شهدا را دفن کرده بودند به راه افتادم . قبور اطراف شهدا را گشتم و به راحتی قبر این پیرزنی که از همسایگی شهدا خوشنود بود را یافتم . ساعتی کنارش نشستم و در نهایت با چشمان خیس دور و اطراف شهدا را ورانداز کردم تا شاید جایی برای همسایگی با آنان پیدا کنم . 

احمد یوسفی



ادامه مطلب