داستانهای کوتاه جنگ تحمیلی
خوشا آنان که با شهادت رفتند
نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 2 آذر 1391  توسط احمد یوسفی

 

ذکر یا لیتنی کنا معک میگویی... 
علی اصغر شهید می شود روی دست ها پدر
تن علی اکبر تکه تکه میشود در خیابان های شهر
خانه ها میسوزند ، منفجر می شوند
بمب فسفری روی سر مسلمانان هوار می شود
زن ها به اسارت برده می شوند
حرمت ها شکسته می شود 
.
.
.
.
کربلای غزه را می گویم ، حواست هست؟ 
کمی آنطرف تر ، در همین زمان ...


با تشکر از صبا 



ادامه مطلب
نوشته شده در تاريخ دوشنبه 29 آبان 1391  توسط احمد یوسفی

 

 


طرح نوشت:ماه،ماه محرم است ماه عشق،ماه رفتن حسین(ع)به دشت نینوا،ماهی که ریختن خون در آن حرام است،ماهی که خون خدا در آن ریخته شد...وای چه خبر است در طرف دیگری دارد باز هم کربلای دیگر اتفاق می افتد،غزه،غزه شده دشت نینوا دارند مردمانش را قتل عام می کنند،غزه در آتش و خون...
دل نوشت:کمی دستم از طراحی فاصله گرفته و در این بازار سوت و کور سوژه نمی دانم چه کنم،دردمان کم بود که خبر کشت کشتار مردم غزه از راه رسید شاید با این طرح یک کاری کرده باشم...التماس دعا
بی ربط : دلشوره گودال میکشد ما را… امان از دل زینب…
دلی مدام روضه میخواد یعنی اون دل رو امام حسین(ع) خریده…

ارسالی توسط: سرباز مقدم



ادامه مطلب
نوشته شده در تاريخ یک شنبه 28 آبان 1391  توسط احمد یوسفی

 

بسم رب الزهرا

چند سالیست که لیاقت نوکری اش را پیدا کرده ایم. چند روز پیش خدمتشان رسیدیم، حال و هوای محرم بغض بزرگی در گلویمان ایجاد کرده بود.
نگاهم خشک شد به روی تکه پارچه ی سیاهی که گوشه چادرش دوخته بود. این سالها هیچ وقت جرات پرسیدنش را نداشتم... همیشه همین چادر سرشان بود. ولی اینبار با صدای لرزش بغض پرسیدم: مادر جان این سیاهی، این چادر این سالها که در محضرتان می آییم با شماست. حکمتش چیست؟!
مادر صدایش لرزید...
چشمانش پر شد...انگار گریه اش هم پیر شده، سخت از چشمانش جدا میشد...
گفت: این یادگار حسینم است، دفعه ی آخر که آمد، چند ساعتی بیشتر نماند وهمان چند ساعت فقط کنار من بود، من در حال دوختن پیراهنش بودم که کمی پاره شده بود، وقتی تنش کرد از جیبش تکه پارچه ی سیاهی در آورد و آمد کنارم نشست. نخ و سوزن را برداشت و در حالی که از این تکه پارچه میگفت، آن را هم کنار چادرم میدوخت.
مادر، این یادگاری حرم اربابمان حسین است، از سیاهی های حرم ارباب... برایم دعا کنید... شهادتمان هم حسینی باشد
سرش را روی پایم گذاشت... حلقه های اشکش روی دستم کنار صورتش روانه شد
گفتم: مادر جان، وقتی بدنیا آمدی با پدرت خدابیامرز عهد بستیم که اسمت را حسین بگذاریم و تو را برای غلامی آقا تربیت کنیم. حالا بزرگ شدی... خوش سیما و قامتت رشید... داغ تو که به داغ غلام سیاه امام حسین هم نمیرسد... من از سالها قبل برای داغدار شدنت آماده شده ام
فقط دعا کن که مادر سادات کنیزی مرا قبول کند...
رفت...
دیگر نیامد...
وقتی آمد که لباس عاشقی اش تنش بود
توی تابوت بود، دوستانش تابوت را داخل خانه آوردند، حسینم را بلند کردند... وقتی در آغوش گرفتمش جگرم آتش گرفت...
هیچ استخوانی در بدنش سالم نمانده بود... مثل گل بی ساقه همش از روی دستانم می افتاد
بعدها دوستانش گفتند که زیر تانک مانده بود
حسینم رفت... داغش به سینه ام ماند... اما فدای حسین... کاش همین جسمش هم فدا میشد... راضی بودم
...
لرزش دستان مادر طغیان بپا کرده بود اشک های ما را... حق حقش که دیگر دادی را در صدای ما نگه نداشته بود
فقط صدای گریه و ای وای، در اتاقک مادری ناله میشد...
به پایش افتادم که مادر جان حضرت زهرا قسم حلالمان کنید
گفت پسرم بلند شو... مادر کنیزی اش باید همینطوری باشد...مهری مادری اش آرامم کرد... 
خیلی آرام دعایی برایم زمزمه کرد و خندید...
 

بغض نوشت: نمیدونم چه دعایی کردند... توی این دو هفته عجیب بغضی راه نفسم رو سخت کرده... 
اللهم الرزقنا توفیق شهادة
دلم خوشه که اجابت این دعا توی روضه های حضرت زهرا و پسرش امام حسین باشه

منبع : وبلاگ خون شهدا 



ادامه مطلب
نوشته شده در تاريخ سه شنبه 25 مهر 1391  توسط احمد یوسفی

داستان جنگ

 

به گزارش خبرنگار خبرگزاری رسا، آیت‌الله محمدجواد فاضل لنکرانی،

 رییس مرکز فقهی ائمه اطهار‌(ع) مکرر در جبهه‌های جنوب و غرب

کشور و نیز در خطوط مقدم حضور داشته است؛ وی خاطراتی را از

حضور مرحوم آیت‌الله فاضل لنکرانی در مناطق جنگی بازگو

 می‌کند که یکی ازدیگری شنیدنی‌تر است.

 اطمینان پیدا کردم که همهشهید می‌شویم

حضرت آیت‌الله فاضل لنکرانی برای سخنرانی در خط مقدم جبهه

حاضر شدند؛ آن شب آنجا تا صبح از سوی عراقی‌ها بمباران شد

و من اطمینان پیدا کردم که همه به شهادت خواهیم رسید.

همواره با خود این سؤال را مطرح می‌کردم که چرا مسؤولان اجازه دادند

ایشان تا اینجا جلو بیاید و البته می‌دانستم که خود ایشان چنین می‌خواسته است.




ادامه مطلب
نوشته شده در تاريخ چهارشنبه 8 شهریور 1391  توسط احمد یوسفی

 

بچه ها حسابی کلافه بودند. از ایران خبر نداشتیم. رادیو خیلی ضروری بود ولی چطوری ؟به فکر افتادم مدتی وقت صرف کردم . عراقی ها را زیر نظر گرفتم . تا اینکه روزی جهت کارنظافت، عراقی ها دنبال چند نفر فرستادند. یادش بخیر! "جمشید نریمانی" مسئول اردوگاه در موصل بزرگه 500 نفری بود. مترجم "کریم نیسی" بود.

به جمشید نریمانی گفتم رادیو دو موج خوشکلی روی میز افسره هست بزنم تو گوشش؟ کریم و جمشید مخالفت کردندو گفتند خطر دارد و نباید این کار انجام شود . اما عزم من جزم شده بود.گفتم رادیو رامی یارم اگر گیر دادند به عراقی ها  خودم رو معرفی می کنم . خلاصه بعداز نظافت محو طه عراقی ها رادیو دو موج را از برادران عراقی کف رفتم ودر اشپزخانه اردو گاه داخل گونی برنج مخفی کردم که ناگهان جمشید نریمانی سریع فرستاد دنبالم که این رادیو را ببر جایی و جا سازی کن. الان عراقی ها می آیند .منم سریع رادیو را با برادر فتحی و داود و محرم در توالت بسته بندی کردیم و در زیر درخت انگورجلو آسایشگاه جا سازی کردیم.

کریم و جمشید حسابی کلافه بودند. منتظر بودند الان عراقی ها بریزند و تفتیش کنند و بچه ها را اذیت و آزار .الحمدالله رادیو را زدیم بدون اینکه عراقی ها سراغش رو هم یگیرند. اما خبر جالب تر اینکه از اون به بعد دنبال نظافت چی نیامدند. یاد همه شهدا بخیر "علی جهانبخش"، "محمود دوستی" ، "اسکندر" ،"جلیل حسینی"،حسن کفشی هستم .

منبع پایگاه خبری شهدای ایران

 



ادامه مطلب
نوشته شده در تاريخ چهارشنبه 1 شهریور 1391  توسط احمد یوسفی

احمد یوسفی

دنيا مشتش را باز کرد...
شهدا گل بودند، ما پوچ
خدا آنها را برد و زمان ما را...
بيا زمان را رها کنيم و به سوي خدا بازگرديم...



ادامه مطلب
نوشته شده در تاريخ چهارشنبه 21 مهر 1389  توسط احمد یوسفی

بخندیم؛ نابودی نیروی هوایی ایران در 6 ساعت!!

جنگنده های ایرانی

برخی موسسات بین المللی در جریان سازی جدید خود، تلاش دارند تا جنگی میان ایران و اعراب کلید بزنند.این موسسات با تحلیل های هدفدارشان، به گونه ای فضاسازی می کنند که برخی از کشورهای عربی، باورشان شود که توان حمله و یا رویارویی با ایران را دارند؛ چیزی که هیچ گاه در دستور کار ایران نبوده و به یقین نخواهد بود.

به گزارش تابناک، «تیدور کارسیک»، کارشناس موسسه مطالعات نظامی خاور دور و خاورمیانه (اینجما)، در گزارشی، به همراه بررسی امکانات نظامی کشورهای عربی گفت: کشورهای عربی حاشیه خلیج فارس و همسایه ایران، به میزان تصور ناشدنی به جنگ افزارهای نظامی دست پیدا کرده اند.



ادامه مطلب
نوشته شده در تاريخ یک شنبه 9 خرداد 1389  توسط احمد یوسفی
بوسه یک فرمانده برپای مادرشهید
فاش نیوز -  در مراسم بزرگداشت شهيد بروجردي ، سردار مشايخي با اداي احترام و افتادن به پاي مادر شهيد...
بروجردي، صحنه‌اي ماندگار را در اداي احترام به مادر شهيد بروجردي خلق كرد.

 



ادامه مطلب
نوشته شده در تاريخ چهارشنبه 16 دی 1388  توسط احمد یوسفی
 من کسي را مي شناسم که نمي‌تواند فرزند خردسال خود را در آغوش بگيرد. باور کنيد که هميشه فرزند کوچکش او را در آغوش پاک و صميميِ خود جاي مي‌دهد. من کسي را مي‌شناسم که با دو دست قطع شده‌اي که هنوز جراحتِ بوسه‌هاي ترکش خمپاره‌ي 60  بر آن‌ها خودنمايي‌ مي‌کند، وضوي عجيبي مي‌گيرد و.....

بروجرد . احمد یوسفی



ادامه مطلب