نوشته شده در تاريخ دوشنبه 9 آذر 1388 توسط
احمد یوسفی

پیكر یكی از شهدا به نام احمدزاده را كه براساس شواهد دوستانش پیدا كرده بودیم و هیچ پلاكی و مدركی نداشت تحویل خانوادهاش دادیم. مادر او با دیدن چند تكه استخوان، مات و مبهوت فقط میگفت: این بچه من نیست حق هم داشت او درهمان لحظات تكه پارههای لباس شهید را میجست كه ناگهان چیزی توجهاش را جلب كرد. دستانش را میان استخوانها برد و خودكار رنگ و رو رفتهای را درآورد. با گوشه چادر، بدنه خودكار را پاك كرد. سریع مغزی خودكار را درآورد و تكه كاغذی را كه داخل بدنه آن لوله شده بود خارج ساخت. اشك در چشمانش حلقه زد. همه متعجب شده بودند كه چه شده، دیدیم برروی كاغذ لوله شده نام احمدزاده نوشته، مادر آن را بوسید و گفت: این دستخط پسر من است. این پیكر پسرمه، خودشه.