به همراه اميرسرتيپ مخدوم که آن زمان ستوانيکم بود در يکي از محورهاي عمليات فتح المبين با چند نفر ديگر از بچه ها از جمله مرحوم پرويز کرمي براي شناسايي ميادين مين عراقي رفته بوديم . نقشه اوليه اي که به همراه داشتيم باز کرديم و منتطقه را جستجو کرديم . اثري از دستک هاي سيم خاردار نبود . به همين خاطر يک زمان چشم باز کرديم و ديديم که وسط ميدان مين قرار داريم . قسمتي ازخاک ميدان مين با جاري شدن آب باران شسته شده بود و مين هايش از خاک بيرون افتاده بود . گفتم : جناب سروان فکر کنم ما وسط ميدانيم . همه ايستادند يک لحظه چشمم به پاي پرويز افتاد که درست روي شاخکهاي مين والمرا گذاشته شده بود . با خونسردي گفتم : آقاي کرمي پاي چپت روي مين است . از آنجائيکه خداوند پايان عمرمان را به وسيله آن مين و در آن ساعت قرار نداده بود پرويز بي اختيار همان پايي را که روي مين گذاشته بود بلند کرد همه نفس راحتي کشيديم و خداوند را شکر کرديم که کسي آسيب نديد.
سرگرد نزاجا احمد یوسفی