نوشته شده در تاريخ سه شنبه 31 فروردین 1389 توسط
احمد یوسفی
ابر دستی به نگاه تر مهتاب کشید |
بعد باران شد و چشمان مرا آب کشید |
گفت : شادی بکش اما پسرک درد کشید |
گفت : بابا بکش اما پسرک قاب کشید |
آه ای ماهی تبعیدی این حوض بگو |
سیب مهتاب چه از طعنه شب تاب کشید |
مانده از ماه نگاه تو چه ترسیم کند |
آنکه از همهمه ای رستم و سهراب کشید |
ای دریا تو که هم سنگر بابا بودی |
می توان دست از آن گوهر نایاب کشید |
نرگس قنچه که زندانی مردم شده است |
کار نیلوفر ما نیز به مرداب کشید |
باز هم غیرت دریا که شبی موجی شد |
دهن خاکی این طائفه را آب کشید |
نمره نوبت نقاشی او بیست نشد |
تا پدر عکس خودش را به رخ قاب کشید... |