علاجِ دردِ مشتاقان، طبیبِ عام نشناسد
مگر لیلی کند درمان، غمِ مجنونِ شیدا را
ناز کُنی نَظَــــر کُنی
قَهــر کُنی ستم کُنی
گرکه جَفا، گرکه وَفا
از تو حـَذَر نمیشود
داغِ که دارد اين دلم
داغِ تــو و خیالِ تــو
بیهمگان به سَر شود
بیتو به سَر نمیشود
من آن بهتر که
در عشق تو رسوای جهان باشم...
من ز فکر تو به خود نیز نمی پردازم
نازنینا تو دل از من به که پرداخته ای ؟-
پیوند جان جدا شدنی نیست ماه من
تن نیستی که جان دهم و وارهانمت
خودت بگو که عزیزم چه کرده ای با من
که عاشقت شده ام تا به حد جان دادن
درون قلبمی و هدیه ی خداوندی...
که بر تنم شده ای قدِّ حجم پیراهن
همینکه مال منی از خدا چه می خواهم
خودت گلی و چه حاجت به گل فرستادن
تو عطر مریم و یاسی،شمیم نیلوفر
شبیه نسترن و زنبق و رز و لادن
تا جهان باشٖد نخواهم در جهان هجران عشق
عاشقم بـر عشق و هـرگـز نشکنم پیمان عشق
میتوان از قصه ی فرهاد اینرا بر گرفت
مرد اگر عاشق شود کوهی نمیماند دگر...!!
این همه قصه ی فردوس و تمنای بهشت
گفت و گویی و خیالی ز جهان من و توست
نقش ما گو ننگارند به دیباچه ی عقل
هر کجا نامه ی عشق است نشان من و توست...